تحسینت میکنم اماهمیشه خداروشکرکن که شایدتوی دنیا کسی باشه که شرایطش ازتو بدترباشه وتوازبعضی ازآدماخوشبخت ترهستی.وقتی که خداروازته واعماق قلبت شکرکنی مینی که خیلی دیگه می تونی ادامه بدی
نمایش نسخه قابل چاپ
تحسینت میکنم اماهمیشه خداروشکرکن که شایدتوی دنیا کسی باشه که شرایطش ازتو بدترباشه وتوازبعضی ازآدماخوشبخت ترهستی.وقتی که خداروازته واعماق قلبت شکرکنی مینی که خیلی دیگه می تونی ادامه بدی
بعضی وقتها حتی نمی تونم درست تصمیم بگیرم که آیا الان باید محبت کنم یا اصلا زنگ نزنم
مثلا الان رفته تو شهرشون ادامه کار کارگاهی که قرار بود بسازه
نمی دونم باید هر روز زنگ بزنم یا صبر کنم اون زنگ بزنه
یا اصلا فکر کردن رو این قضیه هم میشه تمرکز روی شوهر ؟ و خلاف دستورالعمل کارشناسای این سایت هست ؟
کمکم کنید لطفا
البته وقتی زنگ میزنم خوب با هم حرف میزنیم.
اما بعضی وقتا اگه در طول روز باشه باید با عجله اصل کارم رو بگم و زود خداحافظی کنیم چون همش درگیر کارای اداری یا سر و کله زدن با کارگراشه..بعضی وقتا هم طولانی تر صحبت می کنیم و قربون صدقه اش میرم .
نمیدونم چرا نمیتونم تشخیص بدم کارم درسته یا نه
دوست دارم باز هم فرشته مهربون بیاد و نظر کارشناسیشو بگه
سلام عزیزم
امیدوارم کارشناسها بیان و نظر کارشناسی بدن
من میگم همیشه حفظ تعادل خوبه. زنگ بزن اما نه زیاد.وقتی هم زنگ میزنی بهش بگو نگرانت هستم خواستم حالتو بپرسم و از کلماتی مثل کجایی استفاده نکن.بذار فک نکنه اگه زنگ میزنی داری چکش میکنی.
ریحان جان من هم همینطور که گفتی صحبت میکنم با محبت
تو جواب قربون صدقه هام میگه فدات شم یا فدای تو نمیدونم چرا نسبت به کلمه فدای تو حساس شدم احساس میکنم رسمی و دخترونه هست البته هیچ واکنشی ندارم .
روحیه ام در کل خیلی بهتره در طول روز کمتر به این مسائل فکر میکنم و بیشتر به کارم و دخترم توجه میکنم .
فقط میخواستم بدونم که آیا ابراز احساسات تو این برهه زمانی باید از طرف من قطع بشه یا همینطوری در حالت تعادل چند روز یکبار باشه
میبینم که توصیه های شما به من مفید بود و دیگه آدم مرده و ضعیف دیروز نیستم
هم تو خونه برنامه پیدا کردم و برای خودم وقت میذارم
مثلا هر چقدر هم خسته و بی حال باشم ورزش روزانه ام رو انجام میدم
هم تو محیط کار انگیزه خوبی برای کار پیدا کردم
کاش زندگیمون هم درست میشد
نه،اصلا قطع نکن و حتما به ابراز محبتت با همون تعادل ادامه بده.اون خیلی بهتر از قبل شده و تو تنها کسی هستی که میتونی کمکش کنی.
خیلی خوشحالم که حالت بهتره.عزیزم مطمئن باش همه چیز درست میشه.
همسرم از مسافرت اومد و من خیلی با ذوق و شوق رفتار کردم اما اون اولش خیلی بی حال و سرد بود بعد بهتر شد
از لحاظ مالی خیلی درگیره
به خاطر همین عصبانیتش رو سر من خالی میکنه . جالب اینه که با همه میگه میخنده به من که میرسه یاد بدهکاریهاش میفته
ازش یه کار کوچیک خواستم میگه من این همه مشغله ذهنی دارم بعد تو از من توقع داری ...میگه بهت گفتم تو حیطه کاری من پا نذار حالا من فقط ازش خواستم چون صاحب خط تلفن خودشه بره مخابرات سیستم دایورتش رو فعال کنه .
من این همه براش کار انجام دادم ارزش یه کار کوچیک رو هم براش ندارم
این زندگی ارزش هیچ چیو نداره
خواهرگلم منم بااینجورمشکلات خیلی درگیربودم نهایتاخودم رفتم انجام دادم یابیخیالش شدم چون اگه خیلی گیربدم میشه جنگ ودعوا
ماهافقط بایدروی خودمون کارکنیم وصبروتحملمون روبالاببریم
زندگی موفق عزیز؛ بهت تبریک میگم چون قدم های برزگی رو برداشتی و این عالیه!
:104::104:
درکت میکنم که انتظار داری از همسرت با شما بگه و بخنده؛ اما من این موضوع رو بارها و بارها از همسرم شنیدم که اونقدر با تو راحت و صمیمی هستم که مشکلاتم رو با تو در میون میذارم؛ اما با مردم که اونقدر راحت نیستم بخوام راجع به مشکلاتم صحبت کنم، پس ناراحت نباش اگر همسرت ناراحتی و عصبانیتش رو برای شما میاره؛ اما
اما این جا یه نکته ی خیلی مهمی هست و اون اینه که شما میتونی سنگ صبوری برای همسرت باشی؛ اما باید خیلی خیلی محتاطانه و بادرایت این کار رو انجام بدید!
چون، زندگی شما با گفتن یه جمله و شکستن غرور همسرت اینجوری شد؛ پس الان باید مراقب باشی، چون همسرت داره نهایت تلاشش رو میکنه که مسائل کاریش رو با زحمات خودش، بدون ذره ای کمک شما انجام بده تا خدایی ناکرده دوباره منتی (در ضمیرناخودآگاه ایشون این کلمه هست) از جانب شما دریافت نکنه. داره مردونگیش رو به شما نشون میده و میخواد غرور مردونه اش دوباره برگرده!
ولی... ولی ... میخوام یه نکته ی ریزی رو بگم؛ باید مهارت داشته باشی تا موقعیت شناسی کنی؛ همسرت عصبانیه و شما خوب میدونی که علت عصبانیت ایشون شما نیستید؛ موضوع یه موضوع کاری، مالی، یه مشکل بیرونیه.
مهارت همدلی و هم حسی شما خیلی خیلی میتونه روی میزان محبت ایشون نسبت به شما تاثیر بذاره، آگاه باش و از فرصت ها نهایت استفاده رو بکن!
تعریف های بجا از توانایی هاش، همدلی کردن، تشکرهای بجای شما، صبوری کردن های شما میتونه کارساز باشه!
---------------
اما یه چیزی که میخواستم از شما بپرسم راجع به وضعیت جنسی شماست! در طی این مدت رابطه ی جنسی شما چه جوری بوده؟ آیا اصلا بوده؟ اگر آره، معاشقه های قبل از رابطه داشتید؟
-----------------
و نکته ی بعدی؛ تماس های چشمی ت رو با همسرت زیاد کن! به چشماش نگاه کن و دستاش رو بگیر. از فرصت های کوچیک برای انتقال احساست از طریق نگاهت استفاده کن! این خیلی مهمه، عزیزم!
من مطمئنم که شما میتونی و اصلا لیاقت شما یه زندگی عاشقانه اس.:43:
سلام به همه دوستان
یه مدت تو تالار نیومدم و درگیر کارهای شرکت بودم که خدا رو شکر تا حدودی درست شد .
روحیه و اعتماد به نفسم برگشته
از دست شوهرم خیلی ناراحتم یکی از کارهایی که همسرم تو شرکت خودش انجام میده رو میخواستم ما هم به کارهامون اضافه کنیم اما اون گفت اگه من این شغل رو به شرکت اضافه کنم ناراحت میشه .. جالب اینجاست که هزار تا رقیب بیرون داره اما حاضر نیست از شغلی که میدونه توش موفق میشم درآمدی داشته باشم و نمیخواد رقیبش باشم منم گفتم باشه ناراحت نشو این کار رو ما انجام نمیدیم که رقیبشون بشیم
حالا یه جورایی شرکتهامون مکمل هم هست
اوایل هفته ای که گذشت سعی کردم اصلا زنگ نزنم هرشب اس ام اس میداد و از وضعیت شرکتم میپرسید تا دیروز که بهش گفتم یکی از مشاغل اونا رو میخوام تو کارم بذارم خیلی ناراحت شدو با اینکه گفتم باشه نمی ذارم شبش هم جواب اس ام اس منو نداد و دوباره بداخلاق شده
چند روز پیش بهم گفته بود میخواد یکی از شرکتهاشو رو منحل کنه امروز صبح ازش پرسیدم اگه میخوای منحل کنی به ما واگذار کن بخریم گفت میشه دست از سر من و شرکتم برداری ؟ منم گوشی رو روش قطع کردم
تو این مدت هر کی هر کمکی از دستش برمیومده کرده اما انگار همسرم داره حسادت می کنه
محبت واقعی از طرف همسرم ندارم احساس میکنم هرگز منو دوست نداشته
مگه میشه آدم از پیشرفت خانومش خوشحال نشه
یاد سالهای رویایی مون می افتم و این که آیا باز اون روزها برمیگردن یا نه
یا اصلا نکنه اون سالها هم سرکار بودم و عشقی وجود نداشته ؟
خدا شانس بده تا میاد یه کم بهتر شیم همه چی به هم میریزه
جناب del
روابط جنسی داریم معاقشه قبلش کم هست
اما 4 ماه اول دعوامون اتاقش رو عوض کرده بود و تنها میخوابید و فقط از زیر در روشنایی موبایلش معلوم بود و اس ام اس هایی که تا 2 شب میداد و 20 روز یه بار رابطه داشتیم
اما الان خدا رو شکر اتاق خوابمون یکی هست و فعلا تو شهرشون داره کارگاه می سازه هر 15 روز یه بار می یاد تهران و 5 روز می مونه
اصلا نمی دونم تو چه وضعیتی هستم دیگه دارم شک می کنم آیا این زندگی ارزش حفظ کردن داره ؟ همه ادمهایی که میشناسم بی نهایت برام ارزش و احترام قائلند غیر از همسرم که دیگه براش مهم نیستم البته بی احترامی نمیکنه اما کم توجهی هاش اذیتم میکنه از چند ماه قبل بهتر شده اما کاسه صبر من لبریز شده
- - - Updated - - -
من خیلی نگاهش می کردم اما احساس می کردم میخواد به من ثابت کنه من نگات نمی کنم مثلا بعد از چندین روز از مسافرت اومده بود نهایت سعیش رو میکرد تو 10 دقیقه اول نگاهش به من نیفته یا خیلی گذرا
اینا همه برام عذاب آوره چهره خیلی خوبی دارم همه باهام خوب و عالی رفتار می کنن طاقتم تموم شده
به خواهرم میگم کاش کارم رو زودتر شروع میکردم به جای اینکه 9 ماه گوشه خونه بشینم و گریه کنم الان چه پیشرفتایی می کردم ... چه عزت و احترامی ...که واقعا فراموش کرده بودم حتی شخص مفیدی هستم