یکی میاد پست بالایی رو ویرایش کنه پلیز چرا دوتاس
اگه تموم نشده بود الان میرفتم اینو ایمیل میکردم
عزیزم...سالهای سال تصورم از عشق تو بودی و بس.. آنقدر که عادت بودنت ، هراس نبودن بی تورا دوصدچندان میکرد... در این سالها برادری نبود که در نبود پدر به او تکیه کنم.. تا تو آمدی.. عشقم شدی.. برادر نداشته ام شدی... و همسرم شدی... با اینکه مشکلات زندگی زنگاری را بر قلبم نهاده بود تا خاطرات سالهای عاشقی را کمرنگ به یاد آورم... ولی امروز بهانه ای شد تا به یاد روزگاران قدیم برایت دوباره بنویسم...
مرد من.. میدانی تمام تصور من این بود که تو باشی و هیییییییییچ نباشد... ؟ که تمام دنیا بی تو هیچ معنایی ندارد... که با تو تا آخر دنیا ایستاده ام... یادت می آید که آرزویم این بود که من باشم و تو باشی و خدا و هییییییییییچ کس نباشد؟... هنوز هم آرزویم همین است ...
تنها آرزویم اینست که برای روزهای سخت تورا در کنارم باشی... آرزو دارم که روزهای سالخوردگیمان را در کنار هم تجربه میکردیم... آرزو دارم که روزی روزگاری که گرد سفید بر موهایمان می نشیند به یکدیگر لبخند رضایت بزنیم که توانستیم از عهده زندگی و مشکلات آن برآییم...
یعنی چرا نمیشه به این مردا عشق ورزید همش تو همه تاپیکها میگن خودتونو براشون بگیرین آوریزون نباشین و فلان و بهمان واقعا هم تجربه ثابت کرده هر چه به مرد محل ندی بیشتر عاشقت میشه ، مرد محضر نیاز و زن ناز!!!
به هر حال اشک تو چشمام حلقه میزنه و دلم میخواد این متنو ایمیل کنم اما تموم شده دیگه
یه لحظه تو حال زندگی میکنم و به احساسم توجه میکنم حس غم نمیره اما کمرنگ میشه(یه تمرینه که دکتر بم یادداده) و بازهم تکرار میشه تموم شده تموم شده !!! این حرف چقدر خاطره شده برام
احساس نیاز میکنم به مادر شدن به اینکه به یکی عشق بورزم به مردها که نمیشه به خانوادمم نمیتونم ( چون کلا ابراز محبت تو خانواده ما کمه فقط منو و خواهر زاده کوچولوم خیلی بمون محبت میشه ) یادمه میگفت تو عقده محبت داری میگفتم نه اتفاقا من چون همیشه چون روحیم حساس بود لوس بودم همه بیش از حد بم محبت و توجه داشتن من عقده محبت کردن دارم نه محبت دیدن!!!که متاسفانه اون جنبشو نداشت
( الان این شد سوگواری)
مطلب بالا هم کپی پیسه ها خودم ننوشتم:d