اگر از تصمیمت مطمعنی ولی دیدار حضوری باعث می شه تحت تاثیر حرفاش
یا نگاهش قرار بگیری و حرفی غیر از تصمیمت بزنی،پیشنهاد می کنم قبول نکنی.
درضمن مگه اداره پیش هم نیستید؟ولی اگر بری و بتونی حرفتو بزنی دیگه از مزاحمتاش
راحت می شی.
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر از تصمیمت مطمعنی ولی دیدار حضوری باعث می شه تحت تاثیر حرفاش
یا نگاهش قرار بگیری و حرفی غیر از تصمیمت بزنی،پیشنهاد می کنم قبول نکنی.
درضمن مگه اداره پیش هم نیستید؟ولی اگر بری و بتونی حرفتو بزنی دیگه از مزاحمتاش
راحت می شی.
به نظر من نیازی نیست حضوری بری چون شاید تحت تاثیر حرفاش قرار بگیری
من نو دوران دوستی دقیقا شرایط تو رو داشتم اما انقد عاقل نبودم که رابطرو تمومش کنم من الان ازدواج کزدم اما انقد مرددم که نمیتونم تصمیمی برای رفتن سر خونه و زندگی خودم بگیرم.
به نظر من کار خیلی عاقلانه ای کردی.
شما که جواب منفی رو دادی پس چرا به حرفاش توجه می کنی بی اعتنای بی اعتنا باش .
منم رابطمو یکبار کاملا تموم کردم اما همین التماس خواهش ها الان منو به اینجا کشونده.
تو رو خدا تو اشتباه منو تکرار نکن.
فرهنگ عزیز ممنونم که پیگیر تاپیکم هستی. بله. ما پیش هم هستیم. اما خیلی با هم برخورد نداریم. اون اصرار داره با هم جایی صحبت کنیم. من نمی تونم برم ببینمش. می دونم که اگه برم بهتره. اما چون تو تصمیمم قاطع نیستم مطمئنم که جلوش کم میارم و یه بار دیگه این چرخه تکرار میشه. همونطور که چند بار تکرار شده . یعنی من قبول می کنم که باز با هم یه مدتی صحبت کنیم ، بعد جر و بحث ها پیش میاد و باز همه چی تموم میشه.
نمی دونم چرا نمی تونم خودم رو قانع کنم که ما به درد هم نمی خوریم. همه ش احساس می کنم دارم اشتباه می کنم و اون سخت گیر نیست یا حداقل بعد ازدواج خیلی بهتر از الان میشه . اگه بتونم خودم رو قانع کنم خیلی خوبه. یعنی خودم رو می شناسم. اگه عقلانی چیزی رو قبول کنم ، دلم هم راضی میشه . اما اگه عقلانی نتونم خودم رو قانع کنم می دونم که دلم همیشه پیشش می مونه. :dispirited:
یلدا جان
میبینم که همچنان اصرار داری بدون اینکه خانوادت در جریان باشن، خودت به نتیجه برسی. درسته که هر کسی خانواده خودشو بهتر میشناسه اما گاهی بد نیست به تجربه بزرگترا اعتماد کنیم. یلدای عزیز تو میخوای با یه نفر تا آخر عمر زندگی کنی! تا حالا به عمق این قضیه فکر کردی؟! اگه رفتاراش توی مدت کمی که با هم بودین انقدر تو رو آزار میداد چرا انتظار داری که بعد ازدواج معجزه بشه؟؟ همکارات شناختی که تو بدست آوردیو ندارن چرا تائید اونا باید روت تاثیر داشته باش؟؟راهی که چند بار رفتیو نتیجه نداد رو چرا دوباره تکرار کنی؟ تو در آینده بازم خواستگارایی داری که بخوای بهشون فکر کنی و مطمئنا هم هیچکدوم کامل و بی عیب و نقص نیستن. برای هر خواستگارت میخوای انقدر توو شک و دودلی بمونیو توان تصمیم گرفتن و پاش موندن رو نداشته باشی؟؟ (چقدر سوال!!)بهر حال هر تصمیمی که بگیری ممکنه تبعات بدی داشته باشه اما به نظرم انقدر از این تبعات بد میترسی که ترجیح میدی همینطور بلاتکلیف بمونی.
من چیکار کنم ؟ غصه خودم کمه. اون هم هر روز اس ام اس می زنه که بد کردم باهاش. میگه نمیتونه فراموشم کنه. میگه نمی دونم سرنوشتم قراره چی بشه . میگه وقتی به تو می رسمم اینجوری میشم. میگه می ترسم تصمیمات اشتباه بگیرم . چون خلاء روحی شدیدی دارم . میگه تو همه کارای منو بد برداشت کردی.
اون خیلی احساساتیه و روحیه لطیفی داره
من چیکار کنم ؟
خواهش می کنم کارشناسا ، مدیر همدردی ، جناب Sci ، فرشته مهربون و بقیه به این تاپیک سر بزنن و منو راهنمایی کنن.
نمی دونم چه تصمیمی بگیرم. هر تصمیمی می خوام بگیرم می ترسم اشتباه باشه.
لطفا تاپیک منو نبندید. من هنوز به نتیجه نرسیدم . ممنونم.
سلام یلداجان
متاسفانه نتونستم همه تاپیکتون روبخونم ولی تاجایی که میتونستم خوندم
عزیزم چرااجازه میدی احساسات بهت غلبه کنه ؟
چراخانواده هارودرجریان نمیذاری؟
چرااشتباه من روتکرارمیکنی؟
چراتحت تاثیرحرفهای این اقاقرارمیگیری؟
عزیزم من هم وقتی اشناشدم بااینکه به خانواده گفتم ولی گفتم شماکاری نکنیدمیخوام این اقاروبهتربشناسم ایشون هم میگفتندهرچی من بگم همون میشه کسی روی حرف من حرف نمیزنه همه قبولم دارن فقط کافیه بهشون بگم ولی چی شد بااینکه به خانواده گفت ولی نتونست خانوادش روبیاره میگفت مشکلی ند ارن میان عجله نکن من خودم بایدکارهام روسروسامون بدم ولی چه فایده؟من هرروزوابسته ترشدم
من بودم که چشمام روبه روی حقایق بستم
زیادحرفهای این اقاروجدی نگیرفکرمیکنم همه شون همین طورن وقتی میبینندبافکرتصمیم میگیری احساسات روکنارگذاشتی بازکاری میکنندکه اون احساسات اولیه به سراغت بیاددوباره تحت تاثیراحساسات باشی به قول معروف بادست پس میزنن باپاپیش میکشن تحت تاثیرحرفهای این اقانباش چون من خودم ازش خواستم تاتکلیفمون مشخص شه ناراحت شدندوگفتندنمیخوام کسی واسم تعیین تکلیف کنه درواقع قبل ازاون خداحافظی کرده بودم ولی همچنان تلاش کردند تادوباره اون احساسات به سراغم بیادبعدحرفشون روزدندبعدش گفتندمگه من چی گفتم فقط گفتم دوست دارم وبازنیومدند
عزیزم اگه میخوای اشتباه نکنی وتصمیم درست روبگیری اجازه بده خانواده اون اقابصورت رسمی به خواستگاری شمابیان قرارنیست جواب مثبت بدیدبعداومدن اوناخوب فکراتوبکن سبک سنگین کن ازخانواده کمک بگیربعدجواب بده کی گفته نبایدبعداومدن اوناجواب منفی بدی بعداومدن اونابادلایل درست ومنطقی میتونی جواب مثبت یامنفی بدی
موفق باشی
خانواده ام چند باری دیدنش . از نظر اینا خوبه . چون شغلش خوبه . پسر سالمیه ، تحصیلاتش خوبه ، خیلی پاکه ، خلاصه از هر نظر به دل می شینه .
خودشم اصرار داره بیاد خواستگاری . یعنی اگه امروز بگم فردا میان. اینو مطمئنم که میگم. اصلا شک ندارم رو این قضیه .
بابا ، من خانواده خاصی دارم. به اصطلاح زود جو زده میشن. همین که می بینن طرف یه کمی موقعیتش خوبه ، همین که سیگار نکشه و کار داشته باشه میگن عااالیه . می شناسمشون دیگه. سر قضیه خواهرام هم اینطور بود. سر هر خواستگار خواهرم ، مامانم یه بار رفت زیر سرم. چون اصرار داشت خوبه و خواهرم مخالفت می کرد و آخر دعوا می شد.
این رو که دو بار بیرون دیدن دارن منو خفه می کنن که خوبه . چرا قبول نمی کنی. دیگه مگه چی می خوای . دختر شاه پریون که نیستی
این اخلاقیات رو هم مطرح می کنم میگن تو حساس شدی. این جوریاا هم نیست. اول زندگی همه مردا می ترسن و اینطورین. بعد دو سال همه زندگیا خوب میشه و همه اخلاقا با هم جور در میاد.
می دونم اگه بیاد چون خودمم شک دارم و چون حرف بقیه هم اثرش داره روم تا حدی قبول می کنم. در حالی که هنوز شک دارم .
فقط من می خوام یکی بشینه با من حرف بزنه ، من بگم ببینم من حساس شدم یا ایشون بدبینه . همین به خدا
آقای Sci ، مدیر همدردی و بقیه خواهش می کنم کمکم کنید که تصمیم اشتباهی نگیرم.
خواهر گلم ما که گفتنیها رو گفتیم دیگه تصمیم با خودت.
میدونی چرا اینجا بهتر از مشاوره رفتنه؟چون همه تجربه کردن سردی و بی وفایی دنیا رو چشیدن.باور کن نظر تک تک دوستان بهتر از نظریات مشاوران میباشد.حالا خودت بشین از اول تا آخر تاپیکت رو بخون و سبک و سنگینش کن.
والا ما دیگه کاری از دستمون برنمیاد
نظر شخصی بنده اینه که سر یک سال نشده به جدایی فکر میکنید. باور کن
ممنونم ازت محرک جان. به خدا نظر تک تک دوستان برام ارزشمند و عزیزه . اگه خواستم مشاورا نظر بدن فقط به خاطر اینه که به اطمینان بیشتری برسم. نمی دونم چم شده . من اینطوری نبودم. خیلی راحت تصمیم می گرفتم. اما تو این قضیه اصلا نمی فهمم دارم چیکار می کنم.
چشم. من باز هم از اول تاپیکم نظرات همه رو به دقت می خونم . برام دعا کنید. مرسی