ممنون بله من اگه بخام بگم هیچوقت عاجزانه نمیسینم رو به روش و بگم عاشقتم! با جسارت یه جورایی میگم که اگه تو لیاقت داشته باشی میفهمی که بهت علاقه دارم....!!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنون بله من اگه بخام بگم هیچوقت عاجزانه نمیسینم رو به روش و بگم عاشقتم! با جسارت یه جورایی میگم که اگه تو لیاقت داشته باشی میفهمی که بهت علاقه دارم....!!!!
با گفتن شما شرایطت چه تغییری میکنه؟
اون که همون لحظه جواب بهتون نمیده این بهترین حالته ،که دوباره انتظار بیشتر و افکار بیشتر.
اگر نگفتنش دلیل داره که نظر شما تاثیری رو شرایط و دلیلش نداره.پس گفتن شما فایدش چیه؟
ن_سلطانی عزیز
به قدر کافی دوستان دلایل منطقی برای اینکه شما این کار اشتباه رو نکنید بیان کردن اگر اینجا به دنبال این هستین که کسی به شما بگه برو بهش بگو، دارید اشتباه می کنید کسی این حرف رو به شما نخواهد زد اگر دنبال تائید برای یک کار اشتباه می گردید اینجا کسی چنین تائیدی به شما نخواهد دارد! گاهی اوقات کسانی که در سن و سال کمی قرار دارن و دچار چنین حسهای اتشین و البته گذرایی میشن گوششون به هیچ حرفی بدهکار نیست ، میشنونن ولی جوری میشنونن که انگار نشنیدن می خونن ولی جوری می خونن که انگار نخوندن و فکر می کنن تنها کسی که چنین حسی رو داره تجربه میکنه خودشون هستن و هیچ کسی نمی تونه بفهمه اونها چقدر عاشقن .....و مدام خودشون و بقیه رو توجیه می کنن دقیقا مثل شما!
زندگی خودتونه و جز شما کسی مسولش نیست دوستانی هم که نظر می دن از روی تجربه و خیر خواهی و اینده نگریه!
تنها کسی که از این کار ضرر میکنه شما هستین نه کسه دیگه اگر اصرار دارید و نمی تونید منطقی فکر کنید و با هاش کنار بیاد پس کاری رو که فکر می کنید درسته انجام بدید اما قبلش حتما با روانشناس صحبت کنید تا بعدا که به عقب نگاه می کنید بتونید رفتارتون رو بهتر بررسی کنید و مشکلات شخصیتی و بلوغ دیررستون رو بهتر ارزیابی کنید!
این راهی که شما می خواید برید و در اینده قراره براتون تجربه بشه،من قبلا دخترهای زیادی رو دیدم کهبراشون خاطره ی تلخی بوده ! و نتیجه اش همونیشده که دوستان گفتن!می خواید بگم داستان چند دختر رو که دچار چنین حسهای بی علت و بی دلیل شدن و حرفهای شما رو می زدن شنیدم؟
مشکل شما کنترل نکردن احساس و نداشتن چهار چوب برای خودتونه شما نمی دونید چی می خواید حتی اگر بر فرض محال که محال نیست این اقا به شما بله بگن با این شرایط قطعا زندگی خوبی نخواهید داشت نه با ایشون بلکه با هیچ کس دیگه!
شما باید به فکر رفع مشکلاتتون باشید نه بیان عشق به این اقا!
منظور شما از مشکلات شخصیتی و بلوغ دیررس چیه???!!! شما دارید رسما به من توهین می کنید!!!! واقعا که! اگر مشکلات بقیه رو تو این سایت بخونید خندتون می گیره که چقدر ادم نادان زیاده !
سلام
عزیزم بهتره یک کم احساساتت روکنترل کنی . اینجا کسی با شما دعوا نداره
شما اگع تصمیمتون رو گرفتید و واسه حرف و تجربه دیگران توجیه میارید کسی نمی تونه واسه شما کاری بکنه .
بزار اول قبل حرف هام به چند نکته ای که دیگران گفتن اشاره کنم .
1- دلیل اینکه اون آقا چرا تا حالا ازدواج نکردند . شاید هم کردند و جدا شدند؟ در هر صورت از این قضیه راحت نگذر
2- اختلاف سنی زیادتون
3 - گفتی دیدی بعضی وقت ها خشن برخورد می کنه ؟؟؟؟؟؟:exclamation:
ببین تحصیلات یک فرد یا احساسات شما دلیل کافی و تمام برای یک ازدواج صحیح نیست . من نمی گم حتما اینطوره اما انقدر وابسته نشو که اگه بعد ها فهمیدی کلی ایراد ها هم داره بگی ایراد نداره من این رو می خوام .
حالا من از تجربه یکی از دوستام می گم . من دوستی داشتم که همین کار رو کرد (البته اختلاف سنیشون 4 سال بود ) و پسره هم دید کسی وجود داره که انقدر دوستش داره ازش خاستگاری کردو ازدواج کردند . این هم بگ اون ها 3 سال با هم همکار بودند .
الان هم 4 ساله از ادواجشون می گذره و هیچ اتفاقی نیوفتاد براشون . اما این هم بگم یک نسخه رو واسه همه نمیشه یک جور پیچید . عدم توافق بچه ها با این موضوع شناخت خیلی خیلی ناکافیه شما از این فرده . بازم می گم دکتر بودند و رفتار سنگین با منشی و غیره دلیلی بر صحت سلامت کامل روانی ایشون نیست . عزیزم فقط مواظب باش در این جامعه ضربه نخوری . من نمی گم بگو یا نگو خودت بسنج . اول این احساسات رو از خودت دور کن بعد برو جلو . هر چقدر هم بگی نه من عاقلم . اما عشق نمیزاره چشم آدم کاملا باز باشه
این جا پر از تاپیک هاییه که میگن ما حتی دوران نامزدی ایراد های شوهرمون رو نمی دیدیم . چه برسه به دوستی
دوست عزیز:72:
امیدوارم بودم دوستمون صاحب این تاپیک
رفتم به پسر مورد علاقم گفتم دوستش دارم
بیاد و تجربه اش رو بگه که متاسفانه نیومد ولی تاپیکهای مشابه در این تالار زیاد هست لطفا همه رو بخون
و بعد اگر واقعا نتیجه اش چه مثبت چه منفی آزارت نمیده و بهت ضربه روحی نمیزنه بسم الله....
موفق باشی:72:
دوست عزیزم برای من پیش اومده و منم اتفاقا دیوان حافظ دادم بهشون و اتفاقا صفحه اول هم شعر خودمو نوشتمو...اما بهش از علاقمو و عشقم رکو راست نرفتم بگم.چون می دونم کمتر مردی پیدا میشه که اینطور رفتاری رو دوست داشته باشه اصلا مردا به درک(باعرض معذرت از آقایون سایت:311:) خودم تا آخر عمرم سختم بود فکر کنم کسی رو که الان دارم با تقاضای من اومده تو زندگیم اخه نمیدونم چطوری بگم اما ما خانوما بیشتر دوست داریم اطمینان حاصل کنیم از دوست داشته شدن این طبیعتمونه.من با اینکه عاشق همسرمم اما تصور اینکه اون ازینی که من دوسش دارم بیشتر دوسم نداشته باشه سخته چه برسه به کمترش.امیدوارم منظورمو فهمونده بودم. متاسفانه نمیتونم برات پیام بفرستم وگرنه بیشتر بازش میکردم عزیزم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ن_سلطانی
اما نظرم همون نظر قبلیه شما یه قدم برداشتی صبر داشته باش اگه اونم نظرش مثبت بود میاد جلو.....در غیر اینصورت یه فرصت دیگه بهش بده (اگه این نظرم اشتباهه با کمال میل تقاضا دارم مدیران محترم خط خحطیش کنن) مثلا درخواست کمک تو یه پروژه یا امر خیریه ببین بخاطر شما شرکت میکنه یانه؟.یعنی باز یه فرصت بده تا ببینی میاد طرفت یانه اما رک و راست بری طرفشو قبول ندارم اصلا
دوست عزیزم رزان میشه خواهش کنم بگی نتیجه دیوان حافظ دادنتون به اون اقا چی شد??? ایا الان ایشون همسر شما هستند??? و اگر بله نظرشون راجع به کار شما الان چیه??? و اینکه اگر نمیخوای واضح بگی مختصر بگو رابطه اولیتون چی بود که شما بهشون دیوان دادین? مثلا من بیمارشونم. شما چی ??? ممنون عزیز
دوست عزیزم ما همکلاسی بودیم تو دانشگاه.من و اون ظاهرا از روز اول از هم خوشمون اومده بود اما هردومون سرسنگینو مغرور ..بودیم. من اصلا کاری نمیکردم که ایشون از علاقم بفهمه و حتی ازایشون دوری هم میکردم اما ایشون خیلی حواسش بهم بود و همه دوستام میگفتن هرجا میری دنبالته و تا میاد دنبال تو میگردهو...
من چون میترسیدم توهم باشه و خیلی مغرور بودم اصلا باور نمیکردم.از طرف دیگه خیلی پسرا ازم خواستگاری میکردن که حتی خبرش مطمئن بودم به اون هم رسیده اما اون هیچوقت نیومد جلو.برای همین خوشبین نبودم به ایشون اما از علاقم هم کم نمیشد.خیلی سختم بود:163:یکبار سال آخر تحصیلمون با دوستش اومدو ازم یه سری منابع گرفتن. موقع پس گرفتنش ازش درخواست کردم که یه سری از مشکلات درسی مربوط به درس خاصو حل کنه.(موقع گفتن این حرف حتی نگاشم نمیکردمو بعدا ایشون گفت فکر میکردم از دستم عصبانی هستی و من ازت ترسیده بودم:311:)
چند جلسه ایشون تو ملا عام(وسط سالن کتابخونه) درس یادم داد و من اینقدر عصبی بودم که رفتارم جوری باشه بقیه فکر ناجور درموردم نکنن که اصلا بهش نگاه هم نمیکردم.اونم تقریبا همینطور بود. بعد از اتمام کمک درسی ایشون باعث شد درسی که مجبور بودم حذفش کنمو پاس کنم:227: من برای تشکر یه دیوان گرفتمو...
بعد یکماه منتظر بودمو هیچ:302:
تا اینکه احساس کردم یه روز ایشون همش دنبال منو دوستمه انگار منتظر فرصتیه که کارشو بگه. دوستم عمدا ازم تو موقعیتی فاصله گرفت تا اون اگه کاری داره بیاد بگه اونم اومدو منو برای بازدید از نمایشگاهی دعوت کرد من اینقدر عصبانی شدم که گفتم آقای فلانی درمورد من چی فکر کردی(ببخشید میدونم ضایع بود رفتارم اما من خیلی ساده بودم فکر میکردم یه پسر اینقدر اعتماد به نفس داره که راست میاد طرفمو اولین حرفش خواستگاریه)
ایشونم به تته پته افتادو عذر خواستو گفت چون دیدم زمینه علاقه شماست منم دوست داشتم برم گفتم شاید بد نباشه بهر حال اگه دوست داشتینو ...رفت
اومدم خونه خیلی گریه کردم فکر میکردم اون فکر کرده من دختر بدیم و اهل بیرون گشتنم. به مامانم گفتم و چون از علاقم خبر داشت گفت بهش زنگ بزن بگو با مادرم صحبت کردم و گفتن مانعی نداره بیام و برو. همین کارو کردم.(بعدها فهمیدم ایشون فکر کردن من دوسشون ندارم که رد کردم و اگه نمیرفتم شاید هیچوقت دیگه نمیتونست دوباره اعتماد به نفس پیدا کنه بیاد طرفم از طرفی همیشه به اون عکسالعملم مینازه و میگه تو خیلی نجیبو...بودی)
اونجا که رفتم همه چ عادی گذشتو منو رسوندن تا در خونه و رفتن. بعدش یه هفته خبری نبود تا اینکه دوباره اومدنو گفتن میخوام برای مادرم کادو بگیرم میتونم ازتون خواهش کنم بامن بیاین. منم گفتم شما همیشه از همکلاسی هاتون برای خرید کادو خانواده کمک میگیرین؟؟گفت نه راستش میخوام باهاتون حرف بزنمو ....
بالاخره گفتو گفتمو الان همسرمه.
اما در کل مطمئنم اگه روز اولی که خوشم اومده بود رفته بودم طرفش یا رفتارم طور دیگه ای بود هیچوقت اینطور نمیشد. چون مردا اگه برای بدست آوردن چیزی یا کسی زحمت نکشن براشون ارزش نداره. البته ممکنه استثنا داشته باشن اما به استثنائات نمیشه دل خوش کرد.
رزان عزیز اخه موقعیت شما فرق داره شایشون فرست داشتن اروم به شما نزدیک شن و میتونستید حرف خارج از درس و زیاد باهم بزنید اما من هر ماه یک بار پنج دقیقه اونم در حضور یه پرستار که کمک دستشه میتونم ببینمش و نهایت کاری که میتونه انجام بده,که البته قبل از دادن حافظ انجام نمی داد نوازش دست من بین کار و زدن لبخندای عمیق دیگه نمیتونع کاری کنه که من متقابلا به رفتارش عکس العمل نشون بدم!!!!