نمایش نسخه قابل چاپ
اون تو خونه خواهرش اینا میمونه
چرا من میرم ولی خوب نمیشه تند تند برم بالاخره اونام یه خونوادن و من نمیتونم دم به دیقه اونجا باشم
الانم که زمستونه و اینجا کلی برف میاد
مثلا قرار بود یلدا برم پیشش ولی انقد برف اومد که نشد برم خیلی ناراحت بود بیش از اندازه منم همینطور میتونم بگم یلدا برا جفتمون عذاب گذشت فقط گریه کردم همین اونم طوری ناراحت بود که من تا حالا ندیده بودم
دعا کنین کاری که میخاد بکنه زود نتیجه بده تا زود بریم خونمون خواهش میکنم دعا کنین
سلام عزیزم
اول اینکه حتما یه مشاوره برو
دوم اینکه از متن اس ام اسها فهمیدی تا کجا پیش رفتن؟
رابطه عاطفیتو با شوهرت قوی کن هر لحظه کاری کن به یادت باشه اینجوری انگار پیشته
در پایان برات آرزوی موفقیت دارم ایشالله گره از مشکلاتت باز بشه
سلام عزیزم اون اس ام اس اصلا برا اون طرف نبوده من کاملا درگیرش بودم گفت که اشتباه شده ومن متوجه شدم که اون اس ام اس برا من بود و مطمئنم که اشتباه شده بود
تا جای خاصی پیش نرفتن این رو میدونم لااقل خودش گفت
من و شوهرم خیلی مشکل داشتیم و من غرق شده بودم تو این مشکلات از دوریش ناراحت بودم مشکلات داغون شده بودم و اون برا فرار از مشکلات اینکارو کرده بود که با یکی حرف بزنه که هیچی از مشکلاتش ندونه و فقط حرفای روزمره بزنن همین
یه ماه هم نشده بود که این مسئله پیش اومده بود و تموم شد حداقل قول داده که تموم شده
من امیدورام که تموم شده
مشاور نمیتونم برم به دلیل بعضی چیزها
عزیزم منم به خدا خیلی مشکل تو زندگیم دارم شوهرم مهندس بیکاره البته تازه بیکار شده هنوز نتونسته خونه بخره(با پول ملکی که داره و هنوز نتونسته به قیمت خوب بفروشه)
ولی وقتی با هم هستیم اصلا به روش نمیارم اون گاهی ناراحته ولی من بهش میگم همه اینا حل میشه نزار حسرت این روزها رو بخوریم
همیشه میخندونمش. نازشو میکشم.حتی با وجود اینکه رسم نداریم رابطه داریم باهم.
نمیزارم تو مشکلات غرق بشه
تو هم همین کارا رو بکن .بزار با وجود دوری شوهرت لحظه به لحظه حست کنه.بدونه خیلی دوسش داری.و زندگی مشترکت خیلی برات مهمه.نزار وقتی باهاش حرف میزنی یاد غصه هاش بیفته!!!
همین جا هم مشکلاتتو بگو حداقلش تخلیه میشی.
سلام به همه عزیزان
بچه ها من خودمو گم کردم نمیدونم چیکار دارم میکنم
همش احساس میکنم خیلی زود بیخیال شدم و فقط دارم بهش محبت میکنم
میدونین چرا؟؟
چون میترسم بره چون میترسم از دستش بدم فقط همش دارم قربون صدقش میرم
اما بعضی وقتام فقط میشینم و زار میزنم که چرا اینطور شد
به اون هیچی نمیگم ولی دارم عذاب میکشم
همش میخام بپرسم ازش که اون زنه دنبالش نیست بهش زنگ نزده
همش میخام بازم داد بزنم سرش چرا اینکارو کرد
رفتارم اشتباهه؟؟چطوری باهاش تا کنم؟؟
اگه از هم انقد دور نبودیم راحت تر بود اما الان نمیدونم چیکار کنم؟
من هرچقدر هم خودمو قول بزنم باز هم میدونم فراموش کردن برا من محاله امر
چون من هیچ چیز رو راحت نمیتونم فراموش کنم
آدم کینه ایی نیستم اما همه چیز یادم میمونه
نسبت به زندگیم سرد شدم
فک میکنم طلاق بگیرم راحت شم
اما بعدش یاد خونوادم میفتم وپشیمون میشم میتونم بگم فقط بخاطر اونا دارم سعی میکنم نه خودم
شوهرم در عمل کار خاصی برا از دل دراوردن نمیکنه
کاملا با خودشه نه محبتی نه هیچ چیز دیگه از صب تا شب سر کار بعدشم که میاد خوابه چون همش میگه خستم
من
سلام دوست عزیز
نگران نباش و تمام انرژی تو برا محبت به شوهرت بذار نتیجه میگیری و همه چیزم با گذشت زمان فراموش میکنی میدونم لحظه لحظه چه حالی داری اگر زندگیتو دوس داری و نمیخوای جدا بشی محکم باش به هیچ وجه از همسرت فاصله نگیر از تمام فرصتها برا ابراز محبت استفاده کن و تنهاش نذار به راهنماییهای مشاوران تالار عمل کن. به تاپیک من سری بزن الان خداروشکر خوبیم و همه چیز تموم شد.
من انقد بهش محبت کردم که اینطوری شد به مرگ خودم قسم از لحاظ محبت وعاطفه هیچی براش کم نذاشتم
الان دیگه اصلا دوس ندارم بهش محبت کنم
گفتم فقط بخاطر خونوادم دوس ندارم زندگیم از هم بپاشه نه برا حفظ زندگیم
اگه به عقب برگردم با اینکه خیلی عاشقش بودم اما هیچوقت دوباره انتخابش نمیکردم
سلام
والا چی بگم...
همیشه میگن از کم محبتی اینطوری میشه..!!
این شوهر شما مشکلش اینه که دلزده شده ولی واقعا نمیدونم چرا.. نمیشه هم با حرفای شما چیزی متوجه شد .
دلیل دلزدگیش چیه؟؟ این پیدا بشه میشه حلش کرد
از حرفای من چی رو متوجه نمیشین؟؟
دلزده شده؟خوب شاید میدونه واقعا براش میمیرم دلزده شده
الان دلم میخاد یه مدت ولش کنم وبرم اگه زندگیمونو دوس داشته باشه برا برگردوندنم یه کاری میکنه اگه نداشته باشه بهتره از الان بره نه اینکه بعد چند سال با یه بچه بدبخت شم
وقتی میگین محبت کن بهش داغون میشم اون ناحقی کرده و من دوباره باید محبت کنم آخه چرااااااااااااااااااااااا اااااااا