میشود بیشتر توضیح بدی گل یخ عزیز؟
یعنی همسرت حتی بعد از اینکه رگ دستش و زد، باز هم خیانت کرد؟
نمایش نسخه قابل چاپ
میشود بیشتر توضیح بدی گل یخ عزیز؟
یعنی همسرت حتی بعد از اینکه رگ دستش و زد، باز هم خیانت کرد؟
گل یخ عزیز
آدم میتونه ببخشه ولی فراموشی امکان نداره! پس سعی کن ببخشیش البته بعد از اینکه اون واقعا از کاراش پشیمون شد در غیر اینصورت بخشش معنایی نداره! فکر کنم تاپیکت رو خوندم ولی اونجا توضیح کاملی نداده بودی! خواهش میکنم در تاپیک خودت شرح ماجرا رو کامل بده تا من و دوستان بتونیم راهنماییت کنیم:43:
تا اینجا بگم که اصلا کار خوبی نکردی که موضوع رو با خانواده مطرح کردی! چون آبروشو بردی و یک جورایی قضیه" آب از سر که گذشته" شده! در این جور موارد باید تا جایی که میتونی رازداری کنی و یا اگر میخ.اهی از یک بزرگتر کمک بگیری بسیار مخفیانه باشه و از اون هم بخوای که رازداری کنه. چون آقایون ممکنه رابطه شون رو با اود طرف رو از ترس آبرو راحتتر قطع کنند ولی وقتی همه فهمیده باشند دلیلی برای اینکار نبینند.
:43:عزیزم منتظرت هستم تا بیای بیشتر برامون توضیح بدی خوشحال میشم که کمکی کرده باشم. یه جورایی توی این قضیه خیانت من دکترامو گرفتم :311: البته موضوع من فعلا که ختم به خیر شده ولی توی 6 ماه گذشته خیلی زجر کشیدم.
آقای ایرانی
خواهش می کنم به من بگویید حال که از آن موضوع به معنای واقعی گذر کرده اید،
چه طور به خودتان قوت قلب می دهید تا به او اطمینانی به اندازه عشق عمیق خود داشته باشید؟
آیا فکر می کنید عشق و اعتماد دو سر یک معادله اند؟ یا برای عشق نیازی به اعتماد ندارید؟ اگر نیاز دارید چگونه به خودتان می گویید که به همسرتان اعتماد دارید علی رغم اینکه آن کار دگر کرد؟
این سوال هایی ست که برخی مواقع نمی گذارد خودم را توجیه کنم- برای همین فراموش می کنم- که این خیلی بد است، اگر مشکلی هست باید درمان شود نه فراموش.
شما از مشاور کمک گرفتید، اگر جواب این سوال ها را بدانم فکر می کنم همه چیز تمام شود، مشکل همسرم پیش از ازدواج ما اما پس از عهد و پیمان عاشقانه مان ما را نابود کرد و از آن روز ها 6 سال می گذرد- من هم مثل شما نمی توانستم او را از دست بدهم، تنها یک نفر که مطلع و امین ما بود به من گفت 95 درصد با او زندگی ات شکست می خورد، من گفتم پس 5 درصد احتمال موفقیت وجود دارد، جنگیدم به معنای واقعی کلمه- و از درون هر روز نابود می شدم----
البته ما در این سالها کارمان موشکافی مشکلاتی که منجر به آن مشکل شده بوده است، مطالعه و تحلیل و تلاش، اما من فرد کمال گرایی هستم و عشق برایم نهایت همه چیز و تنها با او می خواهم به این اوج برسم، تا امروز توانسته ام به طرز عمیقی بر این شکست فائق بیایم اما شاید این آخرین تلاش های موفقیت آمیز ما باشد.
بگویید چگونه توانستید عشق شور انگیزتان را با تردیدهایی از جنس آنکه نکند باز هم مشکلات قبل به طور پنهانی به سراغ همسرم بیاید همانطور که آن موقع بر من پنهان بود و یکباره عنان از او بگیرد و آن کار کند که حتی خودش هم قبول ندارد؟ صرف یک مسئله و مشکلی که جنسی نیست به دلیل حضور انسان های مشکل دار در جامعه در لباس دیگر، مشکل همسرم به مشکلی که منتهی به جنسیت است ختم نشود...
همین من را گاه می ترساند و زندگی مان را تلخ می کند.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
پرنده عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی:72::72:
لطفا تاپیک جداگانه ای برای خودت با توجه به مشکلت باز کن و شرح آن را با جزئیات مطرح کن. انشاالله کارشناسان محترم و دوستان به کمکت میان تا مشکلت بر طرف بشه.
براتون آرزوی موفقیت میکنم و منتظرتون هستیم.:72::72:
سلام دوستای خوبم
خواستم تو تاپیک خودم یه خبری از حال و احوال این روزام بهتون بدهم
این روزا زندگیم خیلی آروم و عاشقانه است، خدا رو شکر
شوهرم محبت و عشقش بهم خیلی بیشتر شده (تقریبا 2 برابر قبل)
دائم خدا و شکر می کنه به خاطر داشتن من
شور و اشتیاقش به من شده مثل پسرای 18 ساله. بعضی وقت ها حتی توی جمع خانواده هامون هم نمی تواند خودشو کنترل کنه و یواشکی قربون صدقه ام می رود.
از مشکلاتی که چند ماه پیش برایم پیش اومد، درس بزرگی گرفتم. اونم این بود که برای مسایل کوچک آرامش زندگیمو بهم نزنم و اوقات خودم و شوهرم و تلخ نکنم.(مشکلی که برایم پیش اومد انقدر برایم بزرگ بود که حالا مسایل دیگه برایم خیلی کم اهمیت تر شده، در واقع صبر و گذشتم نسبت به قبل چند برابر شده)
بعضی وقت ها ترسی می آید تو دلم که نکنه این بار هم مثل دفعه قبل باشه(آخه چند ماه پیش هم وقتی شوهرم با اون همکلاسی اش ارتباط داشت، رابطه امون عالی بود و خیلی عشقولانه بودیم)
اما بعد به خودم می گویم دیگه اون روزا تکرار نمی شه (واقعا واقعا واقعا امیدوارم دیگه تکرار نشه). خودمو اینطوری آروم می کنم که اون دفعه شوهرم نمی دونست که کارش چه ضربه ای به من و زندگیمون می زنه. نمی دونست که حاضرم بمیرم اما اونو با زن دیگه ای نبینم. اما حالا می دونه. چند ماه طول کشید تا زندگیمون به حالت قبل برگرده و من از اون زن افسرده شکاک ناامید، تبدیل بشوم به زن شاداب و عاشق سابق. فکر کنم حالا اونم قدر زندگیمونو بیشتر بدونه (یعنی امیدوارم)
نظر شما چیه؟
شب نیلوفری عزیزم خیلی برات خوشحالم و خدا رو شکر که زندگی ات بر وفق مرادته:43::43:
امیدوارم روزهای خوب و عاشقانه زیادی در انتظارت باشه و روزهای بد گذشته از صفحه ذهنت خارج بشه:72::72:
به آینده روشن امیدوار باش و زندگی خودت را به خاطر ترسهای بی اساس تلخ نکن. بهت آفرین میگم و تحسینت میکنم که برای زندگیت تلاش کردی و اونرو دوباره ساختی و شادی امروزت ثمره تلاشت و استقامتت هست :104:
من مطمئنم شوهرت هم از گذشته درس گرفته و تکرارش نمیکنه! بیشتر شدن عشقش به تو نشونه ای از همین هست. به نظرم اون اتفاق رو یک جور بانی خیر بدون که در آخر باعث بیشتر شدن عشق و علاقه تون شده!
شاد و خوشبخت باشی عزیزم! قدر این روزهات رو بدون عزیزم و سعی کن شادی رو به خانواده ات هم هدیه بدی!
من منتظرم که به زودی زود خبر مامان شدنت رو هم بشنوم و اون کوچولو که ثمره عشقتون هست موجب شوکوفاتر شدن زندگیتون بشه!!
در آخر میخواستم ازت به خاطر تمام همراهی هایی و مهربونیهایی که توی این دوران سخت به من کردی تشکر کنم. واقعا ممنونم عزیزم:46::46:
دوست عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط Parandehh
ببخشید که دیر دیدم...خیلی دیر به دیر سر میزنم به انجمن
نمیتونم بگم این موضوع رو فراموش کردم....چون هیشکی نمیتونه فراموش کنه...اصلا هیچ اتفاقی رو نمیتونیم فراموش کنیم... ولی اگه سخت نگیری برات کمرنگ میشه... هر روز کمرنگ تر میشه....تا اینکه یه روز دیگه اصلا این موضوع رنگی برات نداره....منم روزای شمارو پشت سر گذاشتم....خیلی سخته....درک میکنم....اما همه اون روزا گذشت....الان واسه من در حد یه خاطره است....و خوشحالم که نگذاشتم زندگیم از هم بپاشه..... :)