RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
صبح به خیر میترا جان
من با نظر شوهرت موافق هستم یه جورایی بچه بازی هست که آدم طلاق بگیره به امید اینکه دو سال دیگه با همون آدم ازدواج کنه.
حرفهایی که همسرت زده برای حفظ غرورش بوده اینکه گفته دیگه ازدواج نمیکنم به خاطر پایبندی به عشق شماست
شما باید تصمیم رو خودت بگیری و روش استوار باشی در حین عمل به تصمیم تا جایی که میتونی به پدر مادرت احترام بذاری ولی اونا نباید برات تصمیم بگیرن.
مطمئن باش همسرت اگه به مسافرت هم بره باز هم عذاب میکشه اونجوری وانمود میکنه که به غرورش برنخوره.
پدر مادرت تا یه مدت دیگه فراموش میکنن.
اگه فکر میکنی با شوهرت اختلافات اساسی دارید قبل ازدواج با یه مشاور مشورت کن ولی اگه اختلاف اساسی ندارید کلا دیگه به این جور چیزا فکر نکن.
با اینکه پدر مادرت ناراحت هستن سعی کن بهشون محبت کنی ولی روی تصمیمت بمون مگه اینکه انقد با همسرت اختلاف داشته باشی که خودتون به دلیل عدم تفاهم بخواین جدا بشین هیچوقت به خاطر حرف دیگران جدا نشو.
اگه همه چیز بین شما خوب بود و پدر مادر اون میخواستن پسرشون شما رو طلاق بده چه حسی داشتی؟به نظرت باید تبعیت میکرد؟اصلا به نظرت تبعیت در این زمانها منطقی هستش؟
شما باید یاد بگیری مصمم باشی دیگه تردید نکن از همسرت هم دلجویی کن و ازش بخواه تا یه مدت بی محبتی خانواده شما رو تحمل کنه و سعی کنه با بزرگواری با این قضیه برخورد کنه.
دیگه تردید نداشته باش و سعی کن دل پدر مادرت رو هم به دست بیاری (البته نه با در اختیار قرار دادن افسار زندگیت به اونا)
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترای عزیز
مطمئن باش وضعیتی که الان پیش اومده (منظورم کنسل شدن وقت دادگاهه) بهترین اتفاقیه که ممکن بود بیافته.
از این فرصت استفاده کن و با شوهرت صحبت کن تا خودش بیاد و در مورد داداشش توضیح بده و معذرت خواهی کنه.
به شوهرت بگو در آینده روابطتون رو با داداشش محدود خواهید کرد و نمی تونید حساب برادرانه روش باز کنید.
الان شما با خانوادت مخالفت کردی و حرفشون رو قبول نکردی ولی دلیل نمیشه که فقط از شوهرت طرفداری کنی. حالا که قرار دادگاه از طرف شما کنسل شده ممکنه فکر کنند شما تو موضع ضعف هستی....با شوهرت قاطعانه صحبت کن و بگو من تلاشم رو واسه حفظ این زندگی کردم حالا نوبت توئه.
بالاخره الان پدر و مادر شما کمی از مواضعشون کوتاه اومدند و حرف شما رو پذیرفتند و زمان خوبیه که میزان علاقه و حس مسئولیت شوهرت رو در قبال زندگی مشترک محک بزنی.
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
سلام بچه ها خیلی ناراحتم امروز خیلی روز بدی بود بالاخره آرزوی پدر و مادرم براورده شد و من ونامزدم از هم جدا شدیم.
امروز من و مامانم و نامزدم وباباش رفتیم دادگاه خانواده و همه چیز تموم شد. متاسفم هر دوتامون خیلی ناراحت بودیم قرار شده بود بریم پزشکی قانونی که باباش موند تو دادگاه و گفت شما سه نفری برید.ماهم پیاده رفتیم تو راه مامانم جلو جلو میرفت و منو اون باهم میرفتیم که کلی باهم حرف زدیم از خانوادم بخصوص مامانم خیلی ناراحت بود آخه هنوزم همدیگرو دوست داشتیم تو دادگاه هرکی مارو میدید میگفت انگار خواهر و برادرید آخه ما بیش از اندازه شبیه هم بودیم همه میگفتن خیلی حیفه ازهم جدا میشید نمی شد هیچ جوابی داد فقط سکوت.
بهم گفت از ته دلم برات آرزو میکنم تو زندگیت خوشبخت بشی منم بهش گفتم هیچ وقت هیچ مرد دیگه ای رو نمی تونم تو زندگیم دوست داشته باشم خیلی ناراحت بودیم ولی بین صحبتامون به ماجراهایی که افتاده بود می خندیدیم هیچکدوم باورمون نمی شد همونطور که نامزدم میخواست همه چیز با خوبی و خوشی تموم شد.
خدایا چرا بزرگترا با لجبازی های بچگانه وتصمیمات عجولنه باعث این جدایی شدن خیلی تو دلم غصه می خورم....
فقط از خدا میخام سرنوشت رو طوری رقم بزنه که در آینده دوباره منو اون بهم برسیم چون من با ذهنیتی که ازشوهرم دارم نمی تونم با یه مرد دیگه ازدواج کنم در حالی که هنوز دوسش دارم ....
وقتی ازهم خداحافظی میکردیم بخاطر اینکه حرفامون یکی باشه باباش گفت به فامیلا بگید میترا لیسانس داشت و میخاست درسش رو ادامه بده ولی م..د دیپلم بود و قبول نکرد واین باعث اختلاف شد من گفتم این دروغه ولی گفت اینجوری برای دوتا خانواده بهتره سعی کنید اسرار هر دو خانواده رو حفظ کنید.پایان
برام خیلی دعا کنید مخصوصا برای اینده دوتامون....
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترا جان
همه که به شما گفتن نرو دادگاه چرا رفتی؟
ظاهرا خودت و اون آقا قدرت تصمیم گیری نداشتید.
آخه من نمیدونم این چه استدلالیه که جدا بشیم و بعد دوباره ازدواج کنیم.
من که اصلا این کارت رو نپسندیدم
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
ظاهرا خودت و اون آقا قدرت تصمیم گیری نداشتید
قدرت تصمیم گیری داشتیم ولی خانواده من با شناختی که من ازشون دارم معمولا بچه هاشونو به زور وادار به انجام کاری میکنن،این دفعه هم منه بیچاره قربانی تصمیم پدرمادرم شدم.
حرفی رو که زدی تاحدی قبول دارم ولی شما پدر مادر منو نمیشناسید آسمون بیاد رو زمین و زمین بره رو آسمون حرف خودشونو میزنن فقط چیزایی که تو ذهن خودشون درباره آدما دارن قبول میکنن .فکر کردی منم به این راحتی راضی شدم.شب قبل از اینکه فرداش بریم دادگاه دوباره بحثمون شد من کلی گریه وزاری کردم بهشون گفتم دلایل شما منطقی نیست واین ایرادایی که میگیرید خیلی پیش پا افتادس و اون پسر خوبیه ولی اصلا کو گوشه شنوا، تازه هروقت راجع به این موضوع باهاشون حرف میزدم عصبانی میشدن این دفعه هم همین طور،بابام نصفه شب با عصبانیت زنگ زد به پدرشوهرم گفت قرار دادگاه فردا رو کنسل کنیدو بیاید عروستونو ببرید، دختره من دوست داره ولی من راضی نیستم و تو هیچکدوم از مراسماش شرکت نمی کنم منم ازاین ور هی میگفتم بابا اینجوری نگو ولی بهم توهین کرد.
منم که میدونستم شوهرم از این جور رفتارا دوست نداره و دوست داره همه چیز با احترامات و به خوبی وخوشی مثل روز اول باشه تسلیم شدم خودمم از این بی آبرویی خسته شده بودم و خجالت میکشیدم آخه رفتار پدر و مادرم خیلی بچه گانه و بی تدبیر بود،که دوباره مامانم زنگ زد و به پدرشوهرم گفت بابام عصبانی بوده و ما فردا بریم دادگاه اونم بیچاره قبول کرد.
فرداش شوهرم میگفت میترا من میتونستم بگم تو زن منی و من تورو طلاق نمیدم ولی نمیخاستم از طرف خانواده تو ناراحتی پیش بیادو حرمت ها شکسته بشه،منم باشناختی که از خانوادم دارم درکش کردم،خیلی در حق اون ومن بی انصافی کردن،شوهرم میگفت بابات دوباره بعد از 4 ماه رفته درباره من تحقیق کرده بابات فقط دنبال این بود که یه بدی از من پیدا کنه ولی اونم پیدا نکرد،آخه من به هیچکس بدی نکردم من برای همه خیر خواستم،از این همه رفتار پدر مادرم تعجب کرده بود.میدونم چی میگه من بابامو میشناسم وقتی میخاد یکی رو بکوبه خیلی راجع بهش دروغ میگه و بهش تهمت میزنه فقط امیدوارم گذر زمان اشتباهاتشونو بهشون بفهمونه.
شوهرم میگفت من و همه اعضای خانوادمم خیلی تورو درک میکنیم و میفهمیم تو توی چه شرایطی قرار داری،آخه اوناهم تاحدی پدر منو تو فامیل میشناسن میدونن چه جور آدمیه ولی انتظار این برخوردارو ازش نداشتن،که متاسفانه دیدن.
امیدوارم شماهم مارو درک کنید و بفهمید تو چه شرایطی بودیم.وقتی صیغه طلاق رو میخوندن بغض کرده بود صداش میلرزید دلم برای اونو خودم خیلی می سوزه،خدا شاهده که من واون عاشقانه از هم جدا شدیم
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
توی تالار سرچ کن و راههای تمام کردن یک رابطه عاطفی، کنار آمدن با مشکلات تمام شدن یک رابطه، چگونه با طلاق کنار بیاییم و ...
با دقت بخون و یک یادداشت برای خودت بردار و سعی کن مرتب بخونیش و اجرا کنی.
با ورزش، رفتن پیش دوستان یا اقوام نزدیک مثل خواهر و برادر ... سعی کن زمان کمتری را در تنهایی و گریه بگذرونی.
گذر زمان دردت را کمتر میکنه. صبر کن.
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
به نظر من اگه شوهر شما میگفت ایشون همسر من هست و طلاق نمیدم بهتر بود روابط شما با خانوادت هم بعد یه مدت خوب میشد.
واقعا نمیدونم چی بگم بعضی وقتا هم خودخواه بودن به نظر من خوبه خیلی هم مبادی آداب بودن همیشه جواب نمیده.مبادی آداب بودن مهمتر هست یا خوشبختی؟
اگه پدر مادر شما غیر منطقی باشند توی موارد دیگه هم همینجوری رفتار میکنن پس شما بالاخره مجبوری برای اینکه یه زندگی منطقی داشته باشی اجازه تصمیم گیری به کسی ندی و قاطع باشی و خودت تصمیم بگیری.
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
شما نتونستی خودت رو بذاری جای من البته حق داری چون شاید تو خانواده شما این رفتارا وجود نداشته مخصوصا تو تصمیم به این مهمی که از اولش راضی باشن و بعد از 5ماه بدون دلیل مخالفت کنن نمیدونی آدم تو چه برزخی قرار میگیره.کارشون اصلا درست نبود.
میدونید چیه درسته میشد این کارو کرد ولی عواقب خوبی برای مادوتا و خانواده ها نداشت چه فایده وقتی من ازدواج کنم و رفتار پدر مادرم با شوهرم بد باشه ومن مدام رفتار اونارو توجیه کنم زندگیم جهنم میشه،گفتم اگه پدر مادرم از یکی بدشون بیاد تا آخر باهاش بد میشن.
نمیدونی چه حرفایی به من میزدن که منو میسوزوند میگفتن میترسی اگه ازاین جداشی یکی دیگه پیدا نشه تو رو بگیره،آخه خدارو خوش میومد اونا با زندگی من که هیچی بازندگی یه پسر دیگه که با هزار امید و آرزو اومده بود زندگی شو شروع کنه بازی کردن، با تمام روح وروان ما که همدیگرو دوست داشتیم بازی کردن به نظر من که این رفتارا اصلا خدا پسندانه نبود و غرور هردوی ما له شد.من حلالشون نمی کنم ،اصلا دلم باهاشون صاف نمیشه از محبتهای تصنعی که میکنن بیزارم .قسم خوردم دیگه باهیچکس ازدواج نکنم آخه نمیدونید چه ضربه ای ازطرف خانوادم به من وارد شد.
من به خدا گفتم هیچوقت از پدر مادرم نمیگذرم حلالشون نمی کنم با زندگی من بازی کردن من این حقو به خودم میدم که ازشون شاکی باشم ولی اینو همیشه به خدا میگم نه به کس دیگه
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
به هر حال شما خودت شرایط رو بهتر میدونی هر کسی یه طرز تفکری داره من شرایطی که مجبور به توجیه پدر مادرم بشم رو به شرایطی که شب و روز نفرینشون کنم و بگم حلالشون نمیکنم ترجیح میدم هیچکدوم از این زندگیها ایده آل نیست ولی حالت اول خوشایند تر هست.
من نمیخوام از نظر روحی اذیتت کنم به هر حال تصمیمت رو گرفتی خیلی چیزا دلم میخواد بهت بگم که کاملا توجیه بشی که شما بین بد و بدتر، بدتر رو انتخاب کردی.
امیدوارم به زودی به آرامش برسی:323:
برای اینکه به آرامش برسی باید اون آقا رو فراموش کنی و اشتباه پدر مادرت رو هم فراموش کنی به هر حال شما برای حفظ احترام پدر مادرت این حرکت رو کردی پس حداقل کاری کن به این هدف برسی.