-
RE: اشعار برگزیده
زنی که صاعقه وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد
هميشه عشق به مشتاقان پيام وصل نخواهد داد
که گه پيرهن يوسف ؛ کنايه های کفن دارد
کيم ؛ کيم که نسوزم من ؟ تو کيستی که نسوزانی ؟
بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد
دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق می افرازد
دوباره عشق در اين صحرا هوای خيمه زدن دارد
...... ...... ......
زنی چنين که تويی بی شک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوير ديرينه که دل ز معنی زن دارد
مگر به صافی گيسويت هوای خويش بپالايم
در اين قفس که نفس در وی هميشه طعم لجن دارد
-
RE: اشعار برگزیده
آسمان حياطمان ابري ست شيشه هامان هميشه لک دارد
مادرم در سکوت مي سوزد، قصه اي مثل شاپرک دارد
خسته در کوچه هاي بالا شهرپشت هم رخت چرک مي شويد
در ميان شکسته هاي دلش غمي اندازه فلک دارد
زخم ها مثل روز يادش هست، درد سيلي هنوز يادش هست
پدرم گفته بر نمي گردد، مادر اما هنوز شک دارد
خواهرم هي مدام مي پرسد، دستمان خالي است يعني چه
طفلک کوچکم نمي داند دست مادر فقط ترک دارد
بغض مادرشکستني،آني ست، جانمازش هميشه باراني ست
به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد
و از آن روز سرد برف آلود،که پدر رفت و توي مه گم شد
آسمان حياطمان ابري ست،شيشه هامان هميشه لک دارد
-
RE: اشعار برگزیده
دود گر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد،گرچه او بالاتر است
بی ادب از با ادب بالا نشیتد عیب نیست
روی دریا خس نشیند،قعر دریا گوهر است
شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتری است؟
-
RE: اشعار برگزیده
http://qsmile.com/qsimages/16.gif بیا که دوست دارمت !!
بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.
بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...
شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...
بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.
شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.
آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.
شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.
بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.
آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.
دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.
گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.
بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.
بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.
چشمان پرسش خود را، تو بسته دار.
لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا.
« بیا دوباره دوست دارمت »
شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست.
شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است. http://qsmile.com/qsimages/16.gif
-
RE: اشعار برگزیده
تمام هستی ام را برگی کن!
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا
و همه هستی مرا
تقدیس می کند!
-
RE: اشعار برگزیده
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به دُردی کش لجه ی کبریا
که آمدبه شأنش فرود،انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر ،به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به اندُه گریزان عشق
به رندان سرمست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به اندُه پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
کزان خوبرو،چشم بد دور باد
غلط دور گفتم،که خود کور باد
به مستان افتاده در پای خُم
به مخمور با مرگ در اُشتلم
به شام غریبان،به جام صبوح
کز ایشانست شام و سحر رافتوح
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هرجا شدم،سر به سنگ آمدم
بیا تا سری در سر خُم کنیم
من و تو ،تو و من،همه گم کنیم...
همیشه بنده خدا باش آنطور که او خدای توست ......همیشه!
-
RE: اشعار برگزیده
نخستین بار گفتش از کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی!
بگفت:آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت:انده خرند و جان فروشند!
بگفتا:جان فروشی در ادب نیست!
بگفت:از عشق بازان این عجب نیست!
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو می گویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا: دل زمهرش کی کنی پاک؟
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا:گرخرامی در سرایش؟
بگفت:اندازم این سر زیر پایش
بگفتا: گر کند چشم ترا ریش؟
بگفت: این چشم دیگر آرمش پیش
بگفتا: گر کسیش آرد فرا چنگ؟
بگفت:آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا: چونی از عشق جمالش؟
بگفت:آنکس نداند جز خیالش...
بگفتا: گر بخواهد هر چه داری؟
بگفت: این از خدا خواهم به زاری!
بگفتا: گر به سر یابیش خشنود؟
بگفت: از گردن این وام افکنم زود!
بگفت: آسوده شو کاین کار خام است
بگفت: آسودگی بر من حرام است
بگفتا:روصبوری کن در این درد
بگفت: از جان صبوری چون توان کرد؟!
بگفت: از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت: این دل تواند کرد دل نیست!!
بگفتا در غمش می ترسی از کس؟
بگفت: از محنت هجران او بس...
-
RE: اشعار برگزیده
دود گر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای پشم ابرو نگیرد،گرچه او بالاتر است
بی ادب از با ادب بالا نشیتد عیب نیست
روی دریا خس نشیند،قعر دریا گوهر است
شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتری است؟
-
RE: اشعار برگزیده
دود گر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد،گرچه او بالاتر است
بی ادب از با ادب بالا نشیتد عیب نیست
روی دریا خس نشیند،قعر دریا گوهر است
شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتری است؟
-
RE: اشعار برگزیده
دود گر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد،گرچه او بالاتر است
بی ادب از با ادب بالا نشیتد عیب نیست
روی دریا خس نشیند،قعر دریا گوهر است
شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتری است؟