RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش بدجوری دارید راهو اشتباه میرید!
چرا بچه رو انداختید وسط.. ؟ آره گفتیم کمی به بچه ابراز عواطف کنید ، اما شما دارید حرفایی که باید به همسرتون بگید به بچتون میگید!
آخه میخواید آخر عاقبت اینکار چی بشه جز بحرانی شدن اوضاع؟
بخدا من با جفت چشمام این قضیه رو دیدم که یه بچه چطوری پدر و مادرش رو از هم جدا کرد، تازه اونهم یه دختر 15 ساله نه 5 ساله!
هی نشست به مادرش گفت بابا اینجوری گفته، البته دروغ هم نمیگفت ولی چیزایی که خودش تشخیص میداد رو پررنگ میکرد چیزایی هم که خوشش نمیومد نمیگفت ، ازونطرف به پدرش هم همینطور
آخرش باعث طلاقشون شد این بچه و من و خانوادم انگشت به دهن موندیم!
توروخدا اون بچه رو ول کنید تو این حرفا دخالتش ندید، اگه چیزی گفت بگید من فکر میکنم تو بهتره تو این مسائل دخالت نکنی و بذاری من و مادرت درموردش تصمیم بگیریم
آخه این حرفا چیه که زدین ، اگه مادرت بخواد ازدواج کنه تو باید بیای پیش من .... فقط خدا میدونه اونور میره چی تعریف میکنه و همسرتون چه فکری با خودش میکنه!
بدجوری دارید راه رو اشتباه میرید. اصلا نباید اجازه بدید یه بچه 10 ساله تا این حد خودشو دخالت بده.
یا حرفی نزنید یا اگر می خواید بزنید مستقیما به مادرش بگید، آخه شما تو این مدت حتی یکبار هم نشستید رو در رو با خانومتون حرف بزنید؟
یه مورد دیگه ، این همه تکرار کردن جمله من برای جدایی حرفی ندارم ، از سمت شما نشون دهنده تمایل شما به جداییه نه احترام به تصمیم همسرتون.
آیا اینقدر که بهشون گفتید من برای جدایی حاضرم ، گفتید من برای آشتی حاضرم؟؟
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من حرف جدیدی ندارم فقط میخوام بگم شدیدا با کبود عزیز موافقم. راستی این لینک رو ببین
کمی تلاش کن تا مثل سبکتکین نشی. من غریبه اون روزا حالم بد بود چه برسه به خودش.
فردا برای همیشه اسمش از شناسنامم خط میخوره
تو رو خدا نذار به اینجا برسین . کمی به راهنماییها توجه کنید.
چرا حرفاتونو به به یه بچه ده ساله میزنین. اونم دختر یعنی حساس ترین...
حرفای کبودو دوباره بخوونین.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
همیشه قبل از اینکه بهش بگم برای جدایی آمادم بهش گفتم من ترجیح میدم برگردی،
اون خوب میدونه که اسم طلاق در خانواده ی ما مثل زلزله می مونه، واقعا در تمام خانواده پدری و مادری ،
من تنها پسر یا شاید بشه گفت تنها فردی هستم که کارم داره به جدایی میکشه،
حتی اون اوائل که گفته بود ما باید از هم جدا بشیم، گفتم هیچ وقت اینو دیگه تکرار نکن، چون اسمش هم خطرناکه، گفت چیه؟می ترسی آبروت تو فامیلت بره؟
حتی الان هم که دائم میگه که باید از هم جدا شیم فکر میکنم میخواد روی حساسیت من دست بذاره، و من دارم نشون میدم هیچ حساسیتی نسبت به این مسئله ندارم و البته واقعا هم تا آخرش می رم.
__________________________________________________ _________________________
خانم من کلا هیچ وقت سیاست زنانه نداشت، دور اندیش نبود، به هیچ عنوان ناز و عشوه های زنانه نداشت، از روز اول ازدواجمون هیچ وقت کلمات محبت آمیز نگفت، خیلی تو دار بود( همه ی اینها رو خودش هم در نامه اش اشاره کرده، حرفی نیست که من از خودم بزنم)
با اینحال خیلی موقر و سنگین بود، خیلی با شخصیت و مهربان بود، کدبانو بود، تو خونه خیلی زحمت میکشید، حتی در روابط شخصی هیچ چیز کم نمی ذاشت کاملا مطیع بود و خودش اصلا از من میخواست، چون من هم تا وقتی خودش کاملا نمیخواست به هیچ چیز محبورش نمی کردم و فکر میکنم اون هم در نهایت مشکلی نداشت، به هر حال قابل فهمه،
اما در زندگی، اون محبت و اون حسی که آدم باید از یک زن بگیره، من هیچ وقت نگرفتم، هیچ وقت حس نکردم به ناز و نوازش من نیاز داره، هیچ وقت حس نکردم وقتی بغلش میکنم دارم عشق رو تقسیم میکنم،
به همین خاطر هم مشاور گفت، تو هم خیلی در زندگی از خودت گذشتی، تو هم در زندگیت اون چیزی که باید نگرفتی و فقط به حداقلا راضی بودی.
__________________________________________________ _____________________________
پارسال که با هم مشاوره رفتیم، وقتی خانم مشاور پیشنهاد می داد برگردید مثل دو تا هم خونه زیر یک سقف زندگی کنید، لازم نیست فکر کنید زن و شوهر هستید، گفت، یعنی من باز باید بهش سرویس بدم؟!
جالب بود برام، تمام مشکلش همین بود،
هفته پیش دخترم گفت، معلومه مامانم برات زن خوبی بود، چون کلفتیت رو می کرد!
دیروز هم میگفت دلت برای مامان تنگ شده چون کسی نیست بیاد کاراتو بکنه.
با خنده گفتم من که صبح تا شب سر کارم،
باور میکنید که این خانم همه ی مشکلش الان این باشه؟
وقتی دادخواست اجرت المثل داده بود، تو دادگاه قاضی گفت، راست می گه خب، تو خونه لباساتو نمی شست؟ظرف نمی شست؟گفتم آقای قاضی خوشبختانه هم ماشین لباس شویی داریم هم ظرف شویی، گفت، خب همین که لباسا و ظرفا رو بذاره تو ماشین خودش کاره!
در واقع مسخرش کرد، اون خانم بابت اینکه ظرف می ذاشته تو ماشین، پول می خواست.
__________________________________________________ ________________________
نمی گم مشکل نداشتیم اما اینا حاد ترینش بود ظاهرا، چیزایی بود که پیش مشاور و دادگاه عنوان می کرد،
البته چند باری هم گفته که عصبانی میشه و داد می زنه، که قاضی گفت بهش نمیاد آدم عصبی باشه، من گفتم چرا جناب قاضی من عصبانی شدم و داد هم زدم، اما من آدمم یه جاهایی واقعا کم میارم، این خانم میگه تو نباید هیچ وقت عصبانی بشی،
قاضی گفت، هر روز که عصبانی نمیشه، ممکنه در سال دو سه بار، خانمم گفت نه بیشتر!
من به جرات می گم در طول این 12 سال تا اونجا که خودم یادم میاد شاید عصبانیت و داد زدن هام به تعداد انگشت های دست هم نرسه، چون من به حفظ آبرو جلوی همسایه ها خیلی اهمیت می دم، همیشه سعی میکردم صدام بالا نره.
__________________________________________________ _________________________
یکی دو ماه اول که رفته بود یه شب بهش گفتم که می خوام بیام با پدر مادرت صحبت کنم، میخوام سعی کنم با حفظ حرمتت برگردی، ( یعنی می خواستم به پدر مادرش نشون بدم که اومدم دنبالش)
گفت به اونا ارتباطی نداره، میخوای بیایی با اون چشمای مظلومت تحت تاثیرشون قرار بدی؟!
یه روز که پدرش باهاش دادگاه اومده بود رفتم جلو سلام کردم و گفتم واقعا شرمنده که برای شما زحمت و دردسر درست کردیم، به پدرش گفتم که من تمام سعیم رو کردم که برگرده، نمی دونم باید چی کار کنم، خانمم سر باباشو بر میگردوند که به چشمای مظلومش نگاه نکن!
پدرش طفلی اشک تو چشماش جمع شده بود، پدرش به من همیشه لطف داشت، منم بهش ارادت دارم.
یکی دو روز بعد از اینکه خانمم خونه رو ترک کرد، پدرش بهم زنگ زد که به خاطر بچه بیاین از هم بگذرید، شما جوونید غرورتون رو بذارید کنار،
اشتباهی که من کردم این بود که به پدرش گفتم، اون باید ازم عذر خواهی کنه و بهم قول بده که دیگه اون کار رو تکرار نمیکنه،
من اون روزا به شدت عصبانی بودم و خیلی فرصت ها رو از دست دادم،
__________________________________________________ ____________
من با اینکه قبول دارم اشتباه می کنم و خیلی فرصت ها رو از دست دادم، اما با توجه به شرایط زندگیم، با توجه به اینکه شاید قلبا هیچ وقت از زندگیم راضی نبودم، اما باز هم برای حفظ زندگیم، تلاشم رو کردم، بدون اینکه جوابی بگیرم.
__________________________________________________ ___________
یه جاهایی حس میکنم اون خانم با همه ی خوبی هاش، خودش ارزش خودش رو خیلی پایین اورد،
اون برای من یک کدبانو به تمام معنا بود اما خودش رو در حد یک کلفت میدید، و از دادگاه کارمزدش رو طلب کرده.
وقتی دادخواست اجرت المثلش رو داد پیش خودم گفتم این راهیه که وکیلش یادش داده وگرنه اون همچین زنی نیست، اما حالا که از زبون دخترم باز همون حرفا رو میشنوم متوجه میشم واقعا خودش رو در همین حد می بینه.
زنی که عزت نفس داشته باشه، مدام نمیاد بگه تو منو برای کلفتی می خوای،
در حالیکه ما حداقل هر دو هفته کارگر برای نظافت داشتیم، اغلب مواقع شام رو از بیرون سفارش می دادیم یا بیرون میرفتیم، بطوریکه یکی از بحثاش با من این بود که چرا همش غذای بیرون؟
( آخه من عاشق غذای بیرونم)
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من خودم به شخصه ترجیح میدم شوهرم آتیشم بزنه ولی نگه مگه تو خونه چیکار میکنی،
لباسشویی هست ظرفشویی هم هست.هر چند خدا را شکر تا حالا از این حرفا نزده با وجود اینکه من واقعا کاری نمیکنم.
هر وقت بابام میگه مگه زنا تو خونه کارشون چیه ، احساس میکنم مامانم گر میگیره حتی تو این موارد عمه ام هم ! طرف مامانمو میگیره.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من نگفتم کار خونه مگه چیه؟اتفاقا کار خونه خیلی سختتر از کار بیرونه، چون یکنواخته، تکراریه، و مخصوصا اگر یک بچه هم تو خونه باشه،اعصاب خورد کنه،
اما این موضوعات رو خودش مطرح می کنه.
خودش همین کار خونه رو اسمش رو گذاشته کلفتی!
چرا باید ارزش کارش رو پایین بیاره؟
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من همیشه واقعا برام سوال بود چرا زندگی شما اینجوری شده؟؟و چون علتش رو پیدا نمیکردم چیزی براتون نمینوشتم.اما الان گمونم فهمیدم.
نقل قول:
من با اینکه قبول دارم اشتباه می کنم و خیلی فرصت ها رو از دست دادم، اما با توجه به شرایط زندگیم، با توجه به اینکه شاید قلبا هیچ وقت از زندگیم راضی نبودم،
از اونجایی که هر حسی که به دیگران میفرستیم همونو برداشت میکنیم..نارضایتی قلبی شما نارضایتی قلبی همسرتونو در پی داشته.
به نظر میاد فقط ظاهر زندگیتون قشنگ بوده..خانومت کدبانو بوده و غذا درست میکرده و مطیع بوده و شما تلاش میکردی پول دربیاری.
نقل قول:
اون برای من یک کدبانو به تمام معنا بود اما خودش رو در حد یک کلفت میدید، و از دادگاه کارمزدش رو طلب کرده.
تو از وجهه مثبتی که از خانومت گفتی همینه که خانومت کدبانو بوده و سنگین بوده و مطیع..در واقع خانومت هم عینا همین برداشت رو کرده..حس کرده تو چشم تو فقط یه زن کدبانو و .. است.و از رضایت و عشق واقعی و قلبی خبری نیست.و چون این موضوع دردناکه با زبون خودش بیان میکنه..که منو فقط برای کلفتی میخواد..
خانوم شما داره همون حرف شما رو میزنه اما بازبون خودش.
وقتی رضایت و عشق قلبی نداشتی اونم نداشته..اونم مثه تو ازرده بوده.
روح زندگیتون که عشقه کجاست؟؟؟
سعی کردین عین ادمای مثلا متمدن خوب برید و خوب بیایید و وانمود کنید همه چی خوبه..اما از اونجایی که یه جایی بلاخره گند این همه تظاهر در میاد..خانومت دنبال عشق رفت..خلاء عشق اونو به سمتی کشوند..شاید اصلا خودش میدونسته کارش غلطه اما ازرده بوده..بگذریم.
چرا یه بار نخواستین دلخوریاتونو بهم بگین..نارضایتیتونو بگین..چیزی که تو قلبتون بارها تکرار میکردین رو به زبون بیارین..حتی با هم بحث کنید..اما بهم بگید چی میخوایید و کمبود چی دارین؟؟؟
به جهنم اگه زندگیتون خوش رنگ و لعاب نمیشد..به درک اگه بقیه میگفتن وای اینا با هم دعوا کردن.
ببخشیدا..اما منم هرگز حاضر نیستم پا تو خونه مردی بذارم که قلبا ازم دوره و ناراضیه..عشق واسه زن از هوا هم واجبتره..
اگه بدونه مردش واقعا عاشقشه از جون و دل براش کار میکنه.وگرنه واقعا حس میکنه کلفته.
خانومت بغضاشو تو دلش نگه داشت..شما هم همینطور و حالا پر از درد ته قلبتون از هم رنجیدین.
اقا ارش گور بابای مردم..از چی میترسی؟؟بینی و بین ا... بشین فکر کن چقد خانومتو میخوای؟؟و از اونم مهمتر چقد خانومتو میشناسی که دوسش داشته باشی..
من حدس میزنم هنوز خیلی از ابعاد وجودیشو نشناختی...
اینا نظرات شخصی من بود.
دیگه بقیش با خودت.
موفق باشی
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ببینید زندگی هیچ وقت صفر و صد نیست، به هر حال انتخاب همدیگه بودیم، 12 سال با هم زندگی کردیم، اینطور نبوده که زجر می کشیدیم، تو جهنم نبودیم، دعواهامون مثل همه بود، سر مسائل خیلی عادی،
اما اون یک زن با احساس نبود، حس نمی داد، من مطمئنم کم نمیذاشتم، اینا حرفای خودشه، حرفایی هست که تو نامش گفته ، کاش میشد نامه اش رو اینجا بذارم،
من خودخواهی داشتم، تصمیمی که میگرفتم باید همون اجرا میشد، اما با زور نبود، توجیهش میکردم، رضایتش رو می گرفتم، خودش میگفت اگه این زبون رو نداشتی چی کار میکردی؟
اینطور نبود که زور بگم، اونو به عنوان شریک زندگیم دوست داشتم، قبولش داشتم، هیج موضوعی نبود که ازش مخفی کنم، اونم همینطور، اونم هر اتفاقی رو بهم میگفت، سرد نبودیم، اما اون عشق و اون حسی رو که دوست داشتم نمی گرفتم.
اصلا محیط خونه سرد نبود، بگو بخند داشتیم، شوخی داشتیم، خیلی هم داشتیم، هنوز هم می گم کدبانو بود، خیلی با سلیقه بود، سلیقه اش تو فامیل حرف نداشت، تو همه چیز، چیدمان، لباس پوشیدن، سفره آرایی سلیقه داشت، اما این حس رو نداشتم که یک زنه، لطافت و عواطف زنانه نداشت، وقت عصبانی غد بود، با من لج میکرد، دوست داشتم، وقتی اشتباه کرد عذرخواهی کنه، بپذیره، مثل هر زنی، اما لجباز بود، یک دنده بود، غرور خاصی داشت، غروری که تو ذوق هر مردی می زنه، زن نباید همچین غروری داشته باشه.
به قول قاضی که بهش گفت، جسارت مردونه داری، میگفت تو باید زن باشی، میگفت تو نتونی با این آقا زندگی کنی با هیچ کس دیگه نمیتونی.
اما چرا باهاش ساختم؟چون برای یک سری اصولی ارزش قائلم، برای زندگی و خانواده ارزش قائلم.
برای سرنوشت بچه ام ارزش قائلم.
سعی کردم بی احساس بودنش رو به ویژگی های شخصیتیش ربط بدم، میگفتم این همه نکات مثبت داره، حالا یه اخلاقی هم داره که قشنگ نیست.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
منم نگفتم شما تو جهنم زندگی میکردین..به هر حال شما 12 سال با هم بودین..به هم عادت کردین..لحظات خوب داشتین..من که از خونوادمم ازرده ام کلی لحظات قشنگ باهاشون داشتم..هیچ زندگی سراسر منفی نیست.
من دارم برایند رو میگم.
من به عنوان یه زن ترجیح میدم همسرم (اینده) بگه بهار خیلی بده..خیلی اما من دوسش دارم.
اون دست داشتنش به تموم منفیایی که بگه می ارزه..
چرا اصل حرف منو نمیگیرین؟؟
زن عشق میخواد..و کاملا هم متوجه میشه مردش دوسش داره یا نه؟؟
نقل قول:
تصمیمی که میگرفتم باید همون اجرا میشد، اما با زور نبود، توجیهش میکردم، رضایتش رو می گرفتم
همون توجیه هم یه نوع زوره..ادمی که از اول با این فکر بره جلو که تصمیمم باید اجرا بشه دیگه به بقیه چیزا کاری نداره..مدام توجیه و فلسفه به هم میبافه تا یا طرف راضی بشه یا واقعا کم بیاره و حوصله نکنه و اخرش قبول کنه.
واسه منم پیش میاد که دیگه حوصله بحث ندارم و حرف اونو قبول میکنم اما کلی حس منفی مثه بی ارزشی یا زورگو بودن اون بهم دست میده.
منم فکر میکنم اندکی شما زورگو بودین..همه چی باید مطابق میل شما خوب باشه..انگار قراره فقط حرف شما روی کرسی بشینه.
خوب شما هیولا هم نیستین..خصوصیات مثبت هم دارین..تلاش کردین واسه زن و بچتون..واسه حریم خونواده ارزش قائلید..این همه مدت صبر کردین.
اما عاشق همسرتون نیستین و مواردی که بالا گفتم.
اینکه زندگیتون به اینجا رسیده الکی نیست..اگه اوضاع خوب بوده کارتون به طلاق نمیرسیده..حالا که رسیده یه جای کار میلنگه..
یکی شوهرش کتکش میزنه..خائنه..معتاده..و ..
یکی هم مثه شما ریز ریز و غیر مستقیم به ادم حس منفی القا می کنه..با پنبه سر میبره.
خانومت هم معایبی داشته.
اما شما دوتا سعی نکردین فیتیله عشقتونو بکشین بالا تو خونه گرم بشه..خونه (روابط) کامل اما سرد به چه دردی میخوره.
بازم اینا نظر شخصی منه.
موفق باشی
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آرش عزیز
نظر کارشناسانه ای ندارم اما بهت حق میدم.
به نظر من که یه زنم، یه زن میتونه گذشت بیشتری داشته باشه، یعنی باید داشته باشه.
باید عشق رو تو زندگیش جاری کنه.
یه زن باید ظریف زندگی کنه.
چون اون یه زنه.
نه یه مرد
با حرفهای شما که تو تالار میخونم،بهتون حق می دم و حتما دع میکنم که بهتین اتفاق برای شما و همسرتون بیوفته.
اما حرف بهار قبول دارم که " گور بابای حرف مردم" نذار دیر بشه.
به قول مرحوم قیصر،
"آه ناگهان چقدر زود ، دیر میشود"
پست من مشاوره ای نیست، اما فک میکنم خیلی جاها حق داشتید.
تبریک میگم که اینقدر عاشق فرزندتون هستید. دخترتون بهتون افتخار میکنه.
آرش جان نترس. خدا هست و ازش کمک بخواه که خودش خیلی خوب تو رو از این بحران خارج خواهد کرد.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من فقط پست 54 ت رو خوندم. نمی فهمم چرا باید بعد از اینهمه سال از هم جدا شین. به نظر میاد هردوتون ادمای خوبی باشین. یه چیزی هم که نمی فهمم و خوشم هم نمیاد اینه که خانمتون ناراحتیاشو داره توی ذهن دخترتون می ریزه. از این خوشم نمیاد. بچه باید حرمت بچگیش حفظ شه. مادرش حق نداره انقدر بیخ گوش بچه نق بزنه که بچه هم عین همون حرفارو بیاد به باباش بگه.
اگه می تونید با هم یه قرار بذارین برین بیرون. از خانمتون بخواین همه ی حرفاشو هر چی که تو دلشه و هی میره تو خونه نق می زنه در حدی که دخترش هم می شنوه به شما بگه. لازم نیست همون وقت از خودتون دفاع کنین. سعی کنین با دقت به همه ی حرفاش گوش بدین. شاید بشه فهمید مشکل چیه.
تا جایی که من می دونم خونه خیلی هم کار نداره برای خونواده ی 3 نفره. البته مهمون بیاد و اینا بله کارش زیاده. اما غذا پختنو تمیز کردن لازم نیست که هر روزه باشه. تازه شما هم می تونی دو سه تا مدل غذا یاد بگیری مثه پیتزا که ساده است در هفته یه بار هم حداقل شما غذا درست کنی. همش نشه بار روی دوش خانمت. لباسای خودت رو هم خودت بنداز توی ماشین لباسشویی. کاری نداره که. ظرفا رو هم گاهی تو بذار توی ماشین ظرفشویی.
اگه بتونی گیر و ناراحتی اصلی خانمتو بفهمی خیلی خوبه.