-
RE: تنفر شدید از همسرم
سلام دوستان خوبم
واقعا از شما متشکرم که اینقدر برای من وقت می ذارید و مطالب من رو می خونید .
Sanjab عزیز من کارمند هستم و از نظر مالی هیچ وابستگی به همسرم ندارم . در مورد اون خصوصیات مثبت هم باید بگم که الان دیگه اون خصوصیت در کار نیست. یعنی هیچ کدم رو انجام نمیده . الن اون کتک زده اونم با من غذا نمی خوره، پیش من نمی خوابه، سلام و خداحافظ اصلا، من هم بر اساس گفته های شما باهاش کاری ندارم کارهای خودم رو انجام میدم ، اما واقعا باید پررو باشی که انتظار داشت باشی من برم بگم ببخشید که شما من رو کتک زدی .
رفتارهای الانش هیچ جذابیتی برام ندارن .
شما بگید حالا که اون با من حرف نمیزنه باید چکار کنم ؟ همین طوری من هم بی محلی کنم ؟
-
RE: تنفر شدید از همسرم
راضیه جان سلام
صبح زیبات و خوبت بخیر و شادی خانوم خانوما :46:
چیزی که عوض نشده که. موضوع بی محلی نیست. چرا انقدر خودخوری می کنی؟ شما هم چند روزی برای خودت
زندگی کن. فقط برای دل خودت. حتما سلام بده. قهر نکن و باهاش یک مدت کاری نداشته باش و معمولی باش و
واسه خودت زندگی کن. تا حالا واسه خودت زندگی نکردی یا برنامه نریختی؟
از یک مشاور حضوری هم راهنمایی بگیری بد نیست. اگر تهرانی هستی به مرکز مشاوره پویا (دکتر لواسانی) مراجعه
کن یا برو پیش خانم "همیز" توی این مدت. خیلی خوب مشاوره میدن. اما توی این مدت واسه خودت زندگی کن.
سعی کن روی خودت ، آرامشت ، اعتماد به نفست و حتی ارتباطت با خدا کار کنی و خودت رو شاد و سرگرم کنی.
در کنارش مشاورهایی که گفتم رو بری و ازشون راهنمایی بخوای. تمرکزت رو از روی رفتارهای همسرت بردار.
انشالا که به مرور زمان درست میشه.
راستی چرا فکر می کنی چون پدر نداری تنهایی؟ تو خدا رو داری چه حامی ای بهتر از این؟
اون حواسش به بنده هاش هست. رهاشون نمی کنه مطمئن باش. اگر رهات می کرد که تو اینجا رو
پیدا نمی کردی خانوم گل. درکت می کنه و میفهمتت. نگرانته و میخواد که بهش اعتماد کنی!
راستی می دونی اگر خیلی به خدا نزدیک بشی از آثار ایمان کسی جرات نمی کنه روت دست بلند
کنه؟ راستی همسرت نماز خون و اهل خدا و پیغمبر هست؟ حتما بهم بگو کار دارم. خودت چی؟
دعات می کنم عزیزم.
راستی لینک زیر رو هم بخون آرومت می کنه
از خدا چه خبر؟؟؟؟
:72:
-
RE: تنفر شدید از همسرم
سلام بهار عزیزم . صبح شما هم به خیر عزیزم
من تهرانی نیستم و توی شهر ما چند مشاور هستن که هر وقت رفتم جواب نگرفتم . دیگه مشاور خوب نداره .
من توی مجردی خیلی برای خودم برنامه های خوب داشتم از کلاس زبان و موسیقی بگیر تا باشگاه اما بعد از ازدواج شوهرم دائم من رو محدود کرد و گفت از این کارها خوشم نمی آد و حتی با تمام دوستام ارتباطم قطع شد. اما از وزی که این مشکلات حاد شده یعنی تقریبا چند هفته میشه، هفته ای چند بار استخر میرم و مطالعه میکنم .
شوهرم آدم خیلی مذهبی است و خودم هم نماز خوندن و حرف زدن با خدا رو دوست دارم اما چند وقته احساس میکنم اون دیگه من رو نمی بینه .
حالا شما بگید چکار کنم ؟؟؟؟
-
RE: تنفر شدید از همسرم
عزیز دلم
شما خودت همسرت رو انتخاب کردی کاملا آگاهانه بعد از خدا شکایت می کنی که نمی بینتت؟
ببین الان در زندگی تو یک مسئله ایجاد شده. 3 راه برخورد باهاش داری :
1- منفعلانه برخورد کنب و بسوزی و بسازی
2- صورت مسئله رو پاک کنی و به طلاق فکر کنی که این آخرین راهه
3- با شجاعت تمام با مسئلت روبرو بشی و حلش کنی خانوم گل
کدوم راه رو انتخاب می کنی؟
اگر راه سوم مد نظرته من شماره خانم همیز رو که استاد دانشگاه خواهرم بوده پیدا می کنم بهت میدم.
یک مشاور زبردست و ماهر و مذهبیه و بسیار خانم نازنینی هستش.
چون خودش هم با همسرش مسئله خیلی داشته کاملا درکت می کنه و راه حلاش کاربردیه.
از طرفی تو باید مسئله زندگیت رو حل کنی. مثلا به بهانه ماه رمضان پیش یک روحانی که هر 2 تون قبولش دارین
بری و ازش بخوای با همسرت صحبت کنه و حتی کتاب هایی در خصوص رفتار ائمه با همسرانشون بخری و خودت
بخونی که اون هم ببینه. حتی برخی جاهاش رو هایلایت کنی و نشونه بگذاری واسه خودت که همسرت کنجکاو
شه ببینه چی داری میخونی یعنی کاری کن کنجکاویش بر انگیخته شه.
حتی میتونی راز و نیاز کنی با خدا که خدایا توی این ماه مبارک دلهای ما رو بهم نزدیک کن با یک اتفاق خوب تا
همسرت هم این دعا رو بشنوه. سعی کن غیر مستقیم روش اثر بگذاری.
چون آدم معتقدیه قطعا تاثیر میذاره روش و شرمنده میشه که چرا روی یک بنده خدا که محترمه واسه خدا دست بلند
کرده و شرمنده میشه.
راستی این رو هم بخون
فاصله دو اسب درشکه از هم
این کارگاه رو هم دنبال کن جالبه
کارگاه خانواده موفق - مرد مقتدر / زن لطیف
:72:
-
RE: تنفر شدید از همسرم
سلام
خب...ببین من خیلی کوچیکتر از شماهام،پس فقط در حدی ک برداشت کردم میگمو نمیتونم راه حل ارائه بدم:
اینایی ک گفتی مثل این فیلما بود،چیزی ک ازش حرف میزدی خیلی وحشتناک بود،یعنی جوری که...خودتونم میدونی کجای کاری...ی جای خیلی بد،نزدیک آخرش،اصلا ایین آدمی ک میگین با این خصوصیات ترسناکه!
فکر کردن ب آخرش سختو تلخو زنندست ولی،کلی میگم، تو هر مساله ای باید خودتو اماده کنی،مثل الان ک بایدخودتو اماده کنی،چون خیلی چیزا خرابه،خیلی چیزا حکم ب این تصمیم میده...پس فقط از اونایی ک تجربه دارن مثل هین بچه های اینجا،بخواه بهترین راه تو این قضیه رو بهت نشون بدن
نظرات من:
با ی وکیل در تماس باش ک کار اشتباهی ازت سر نزنه،شما ک از قوانین مسخره ما باخبری،در اکثر موارد زن محکومه
مققخ باچین:72:
-
RE: تنفر شدید از همسرم
عزیزم من یه مورد دقیقا مشابه مورد شما رو در نزدیکانم سراغ دارم
شما در این مدت زندگی هی ضعف نشون دادی.... این هم نتیجه اش ..... شوهر شما شما رو دوست داره و هرگز طلاقتون نمیده، اینقدر نترس اصلا تو این سن از شما بهتر نمیتونه پیدا کنه. در ضمن شوهرتون خصوصیات مثبت زیادی داره ولی باید تا یه مدت باهاش چالش داشته باشی تا شما رو به رسمیت قبول کنه و بفهمه که هر طور دوست داشت نمیتونه باهاتون رفتار کنه
شما فقط و فقط باید بر ترساتون غلبه کنید .... باور کنید اگه اینطور ادامه بدید یه روزی خسته میشید و کتک خورده و درب و داغون به مادرتون پناه می برید اون موقع هست که (دور از جونشون ) مادرتون دق می کنه از غصه.
هیچ اشکالی نداره اگه الان هم بصورت جزئی مادرتون رو در جریان قرار بدید.
جدی باش خیلی جدی.... اگه بهت احترام لازم رو نمیذار یا کتکتون می زنه:163: دلیل نداره واسش غذا درست کنی و التماسش کنی که غذا بخور:305:
شما خانم خونه هستید اگه لطف می کنید و لباسش رو می شویید حق نداره به جای تشکر اینطور باهاتون رفتار کنه ... تو این مورد به نظر من رفتار درست اینه که به محض دخالت توی کارهاتون بهش بگید که من تشخیص می دم اینطوری باید لباس بشویم و دیگه جواب هیچی رو ندید اخم کنید و ساکت بشید .... ولی قهر نکنید جدی باشید.
مثلا وقتی به شما میگه که خانوادتون هدیه ها شون بد بوده و جهیزیه شما خوب نیست مقابله به مثل نکنید... فقط دیگه محل بهش نذارید اخم کنید جوابشو ندید پاشید و از کنارش برید تو آشپزخونه یا یه اتاق دیگه.
بر خلاف بقیه دوستان می خوام بگم که محبت زیادی تا وقتی رفتارش رو درست نکرده ممنوع!!:300:
حالا که فکر میکنه خانوادتون دارن شما رو تحریک می کنن یه مدت ازشون فاصله بگیرید ولی نه اینکه خوش و خرم با خانواده اون باشید مدام نشون بدید که ازش دلخورید و کلا اجازه ندید این وضعیت به نظرش خوشایند بیاد. ( منظورم اینه که متوجه بشه رفتار شما هیچ ربطی به خانوادتون نداره و شما مستقلا رفتار می کنید)
مسئله مهمتر اینه که شوهر شما آدم باهوشیه فهمیده که شما از طلاق می ترسید .... از اینکه به مادرتون قضیه رو بگید می ترسید ... از تنهایی می ترسید و .....خلاصه متوجه ترس شما شده
شما یه بار به خاطر ترس از تنها موندن و حرف مردم بی گدار به آب زدید و حالا هم دارید عواقبش رو می بینید ولی باز هم بر ترستون غلبه نمی کنید این دفعه ممکنه عواقب بدتری در انتظارتون باشه.
نترسید مطمئن باشید که شوهرتون طلاقتون نمیده ... مادرتون سکته نمی کنه (زبونم لال) .... هیچی نمیشه .... شوهرتون یه مرد میانساله و شما یه خانم جوون
محکم و جدی برخورد کنید
-
RE: تنفر شدید از همسرم
سلام بهار جان
ازت خواهش می کنم شماره اون مشاور رو به من بد تا همین امروز بهش زنگ بزنم . فقط بهم بگو چطوری شماره اون خانم رو ازتون بگیرم
-
RE: تنفر شدید از همسرم
سلام دوستان خوبم . لطفا کمکم کنید
مشکلاتم رو که براتون توضیح دادم چند هفته است که به حرف های شما گوش کردم و سعی کردم کمی آرامش بیشتری داشته باشم و با صبر مشکلاتم رو حل کنم . اما گاهی واقعا کم می آرم . الان یکی از مهم ترین مشکلاتم رو براتون می گم تا شما کمکم کنید.
همراه من نمیآد خونمون تا به مادر و خواهرام سر بزنیم . این یک خواسته ای هست که من بیش از یک ساله دارم براش تلاش می کنم. وقتی می آد خونمون مادرم خیلی بهش احترام میذاره ، خودم دائم کنارش هستم . برادرم تمام کارهاش رو تعطیل می کنه و به اون می رسه . اما بازم می گه نمی ام و دائم یا بهانه می آره یا یک دروغی برای نیومدن تحویل می ده . مثلا هفته قبل گفت مادرم مهمون داره باید اونجا باشم در صورتی که فهمیدم اصلا مادرش مهمون نداره !!!!
حالا این رو داشته باشید . از اون طرف من وظیفمه دائم با خانوادش رفت و آمد کنم در حالی که خانوادش یک هزارم این احترام هایی که تعریف کردم رو برای من قائل نیستن و دائم تیکه می اندازن . حالا شما بگید من چکار کنم. دلم می خواد باهام بیاد خونمون راحت رفت و آمد کنیم . اما چه فایده !!!!!
باورتون میشه دیگه دارم ناامید میشم .
-
RE: تنفر شدید از همسرم
[سلام خانومی....
اگر شوهرتون شخصیتتون رو خرد کرد و دست روتون بلند کرد ، اینو بدونین که خود شما بودین که اول شخصیت خودتون رو خرد کردین....!!!
شاید اون لحظه حرف هایی زدی که از شما بعید بود... و مردِ شما از کوره در رفت... البته وقتی ازتون عذرخواهی کرد نباید این مسئله رو ادامه میدادی و به نحوی ایشون رو تنبیه می کردی... مثلا ً من جای شما بودم یک سیلی به صورتش میزدم و می گفتم این به اون در!!! یا مثلا ً بهش میگفتم که برای جبران اشتباهش یه شرط دارم که باید برام انجام بده و یک کار یا درخواستی ازش میخواستم که بتونه انجامش بده و کار زشتش زو جبران کنه.... مردها به اینجور برخوردها واکنش مثبت نشون میدن..... اما شما با رفتارتون راهی رو در مقابلش برای جبران کارش نذاشتید و به ایشون فهموندین که رابطه ی ما دیگه تموم شده و هیچ راهی واسه جبران کارش وجود نداره.... به خاطر همین ایشون هم که رابطه رو به آخر خط رسیده دیده ، خواسته کم نیاره ، با شما قهر کرده.... ( همیشه به مردها فرصتی برای جبران بدین حتی در بدترین شرایط )
در مورد مشکلاتِ دیگه تون.... شما که نمیتونین همه ی مشکلات رو با هم حل کنید!!! مردها در یک زمان فقط میتونند به یک مشکل فکر کنند....! پس صبور باشین و وقتی با ایشون درباره ی مشکلات صحبت می کنید ، فقط مهم ترینش رو انتخاب کنید و فقط و فقط در مورد همون البته با نرمی و آرامش صحبت کنید و جبهه نگیرید...
راه های ارتباطی با همسر رو یاد بگیرین تا بدونید چطور مشکلات خودتون رو بازگو کنید.... مثلا ً وقتی میخواین در مورد یک مشکل صحبت کنین ، همه ی تقصیرات رو به گردن شوهرتون نندازین.... چون مردها روی این موضوعات خیلی حساس هستند.... دلشون نمیخواد ازشون ایراد گرفته بشه....
مثلا ً بهش بگو وقتی تنها به خونه ی خواهرم میرم اصلا ً بهم خوش نمیگذره.... همه رو کنار شوهراشون میبینم و اون لحظه احساس میکنم که شوهرم دیگه مثل قبلا ً دوستم نداره....
راضیه جان شما با کدبانو بودن چیزی ازتون کم نمیشه.... خصوصیات خوبت رو هیجوقت فراموش نکن و به شوهرت نشون بده که همیشه زن ایده آلی هستی ، واسه خودت ارزش قائلی و باید بهت احترام بذاره....
-
RE: تنفر شدید از همسرم
سلام دوستای عزیزم
نمی دونم چرا یک مدتیه که هیچ کس بهم کمک نمیکنه . اما من برای اینکه حداقل تخلیه بشم می نویسم .
صاحب خونه جوابمون کرده ، شوهرم دوباره می خواد بره پول قرض بگیره و چون حقوقش خیلی پایینه واقعا نمی تونه پس بده . ولی میگه چون نزدیک خونه مادرم هست باید همین جا بمونیم . وقتی بهش گفتم مخالفم گفت همین الان پاشو بریم بذارمت خونه مامانت بعدم چنان دست من رو کشید که الان کامل کبوده . به خدا دیگه خستم . اصلا حال ندارم . فقط همه وجودم تنفره . ای کاش از حرف مردم نمی ترسیدم و طلاق می گرفتم .