RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
سلام به همه دوستان.
ممنون که راهنماییم کردین همیشه.
دیشب بالاخره با شوهرم نشستیم تا صحبت کنیم، یا بهتره بگم ایشون صحبت کردن و من گوش کردم!
یه نکته خیلی منفی تو زندگیمون هست و اون اینه که من جرات ندارم از خودم دفاع کنم و حرفی رو که تو دلمه بگم، چون شوهرم یک کلمه مشکوک هم گفته باشم روش زوم می کنه و هزار بار به سرم می کوبه که تو فلان چیزو گفتی چرا گفتی. اون روز وسط دعوا تنها چیزی که بعد اون همه فحش و هل دادنا و بی احترامیا بهش گفتم این بود که هی منت گذاشت که فلان عروسی رو برات گرفتم برو ببین تو عروسی کدوم فامیلتون اون آجیل رو می دن و این حرفا، همراه با فحش های لازمه. من هم عصبانی بودم و گفتم اون کارا رو پدر و مادرت کردن نه تو. اونا لیاقتشون بیشتره. این یه حرفم که شاید از روی عصبانیت بوده سوژه دیشبش بود و همش روش زوم کرده بود که فلان حرفو گفتی. بعدشم منت پشت منت که من برات فلان کارو کردم فلان چیزا رو خریدم که هیشکی نمی کنه، واسه تولدت فلان چیزو خریدم، ولی به خدا من یه کلمه هم نگفتم که منم همیشه براش گرون ترین هدیه ها رو گرفتم. امسال برای تولدش علاوه بر اینکه حلقه زمان دوستی مونو به یاد اون دوران و امید اینکه دوباره یه چیزایی یادمون بیاد دادم براش ساختن 600 تومن شد و یه هفته تمام هم براش هفته تولد گرفتم و هر روز صبح بهش یه کادوی کوچولو دادم که خیلی دوست داشت این کارمو. ولی اومد برای تولد خودم این فیلمارو در آورد و آخرشم کادوش به خدا نصف کادوی اصلی من قیمتش بود ولی من هیچ وقت یه کلمه هم از این حرفا نمی زنم. یا یه سال که دوست بودیم براش کادو ساعت 700 تومنی گرفتم بعد اون برای من گوشی 200 تومنی گرفت یه بارم به روش نیاوردم، یعنی دوست ندارم که بگم، ولی اون حالا هر کاری که کرده و نکرده به سرم می کوبه و منتشو می ذاره. قشنگ گفت چرا گفتی به اون سایتای ایرانی می ری می تونی بشینی باهاشون چت هم بکنی. درسته حرفم اشتباه بود ولی خب دیگه نمی تونستم تحمل کنم سایت پ و ر ن ایرانی بره. برگشته می گه الان پشیمونم که دوران مجردیم هیچ خطایی نکردم و همیشه بهت متعهد بودم!
می گه با زنگ زدنت به بابام خیلی چیزا رو خراب کردی و زندگیمون الان لب مرزه. بعدم گفت برای خیلی از کارایی که برات کردم لیاقت نداشتی! اینا رو در کمال آرامش می گفت و هیچ دعوایی هم نکردیم.
بعدم که خواستم از رفتارش انتقاد کنم به راحتی گفت اونا کتک زدن نبود، من فقط هل دادم، لگد رو هم اصلا زیر بارش نرفت با اینکه دو جای بدنم یه کوچولو کبود شده!! و نشونش هم دادم. اصرار هم که کردم برگشت گفت باید یه بار واقعا می زدم که بدونی زدن یعنی چی!!!
گفتم پشت در گذاشتنم بچه بازی بود، می گه از نظر من کار درستی بود وقتی تو خونه 2 روز عذا درست نکرده بودی و به کارا نمی رسیدی نمی خواستم بیای تو خونه ام!
آخرشم که گفتم کشگلی داره اگه بخوام برم پیش یه مشاور؟ گفت من به مشاور احتیاجی ندارم، خودت میخوای برو. گفت تو فقط زندگی رو به اینجا رسوندی، من در خودم موردی نمی بینم که بخوام برم پیش مشاور.
همه حرفام هم تو دلم موند چون اگه می خواستم دهن باز کنم می دونم دعوای بدتر از اون روز می کرد.
باید پیش یه مشاور برم حتما، و اگه راضیش یتونم بکنم پیش مشاور بیاد و اون باهاش حرف بزنه.
هر چند می دونم دیگه، فوقش میاد میگه مشاوره غلط کرد فلان چیزو گفت، چرت گفت!
می گه لباسای منو اتو نمی کشی وظیفه ته کاره خونه. می گه به من ربطی نداره کارمندی و درس هم می خونی. نمی تونستی ازدواج نمی کردی. در حالی که خودش روزی 4 یا 5 ساعت معمولا می ره دفترش و بقیه شو بیکاره و تو خونه گیم بازی می کنه یا اینترنت می ره. باور کنید گاهی شب از شهرستان ( دانشگاهم شهر دیگه است که 2 ساعت راه داره تا شهر خودمون ) می رسیدم خونه می دیدم 1 شب هم نبودم ظرفای 2 روز همش جمع شده. با وجود خستگی زیاد ظرف می شستم و شام درست می کردم و ظرفای شام رو می شستم و تمیزکاری می کردم، آقا می شینه گیم بازی می کنه و وسط می گه نمی خوای به ما چایی بدی؟؟؟؟ گله هم می کردم با شوخی رد می کرد و به کار خودش می رسید، یا هم قهر می کرد که یه چایی خواستیم ازت، نمی خوام اونم!!!!
مشکلم اینه که شوهرم خیلی بچه است!! و خیلی خودخواه و یک دنده و لجباز، که اینم باز از بچگیشه.
راستی اینم گفت که اون آخرین بار دعوامون بود. دفعه بعد دیگه همه چی تمومه. گفت اصلی ترین دلیل ادامه این زندگی پدر و مادرم بودن که اونارو هم کشیدی وسط و دیگه هیچ خط قرمزی نمونده!
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
ببین عزیز حتما برو پیش مشاور.
دو تا مورد هست که من نمی فهمم توی رفتار شوهرت. شاید خودت فکر کنی بفهمی یا مشاور کمکت کنه
- اون دوست داشتنی که دو سال بینتون بود قبل ازدواج کجا رفت؟ اصلا واقعا همدیگه رو دوست داشتین یا نه. مثلا توی همین فروم یک نفر نوشته بود شوهرش خیلی غیرتیه فقط چون اگه یه کوچولو از مچ پاش معلوم بشه دعوا و داد راه می اندازه. این غیرت نیست.
- شوهرتون چی می خواد؟ می خواد جدا بشه که هیچ جور باهاتون کنار نمیاد و همکاری نمی کنه یا واقعا اونم دلش می خواد که بتونین زندگیتونو سامان بدین؟ اگه می خواد زندگی کنین و مشکلاتتونو حل کنین باید باهات همکاری کنه. هر دوتون باید سعی کنین یه سری اشتباهات که داشتینو اصلاح کنین و هر دوتون برای بهبود زندگیتون تلاش کنین.
اینارو از شوهرت نپرس. از خودت بپرس و برو مشاور.
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
دوست داشتنمون قبل ازدواج یه چیز رویایی بود.
مامانش می گفت اون 3 سال نشد جایی بریم و نگه کاش فلانی هم اینجا بود. ما سه سال 36 تا ماهگرد آشنایی مونو ساعت 12 شب به هم تبریک گفتیم.
یه بار وقتی زیر کمد دستشو برده بود چیزی برداره نزدیک رگ دستش رو بریده بود من بدون اینکه خبر داشته باشم یه لحظه نگرانش شدم همون موقع زنگ زدم. همیشه اینا رو با افتخار به همه می گفت.
ما به فاصله 2 هفته رفتیم حج. اون موقع خبری هم نبود فقط همومی شناختیم، روزی که اون از حج دانشجویی برگشت من با خانواده ام رفتم. بعد برگشتنمون با هم دوست شدیم. می گفتیم هر دو تا مون همدیگه رو اونجا از خدا گرفتیم.
ولی الان.
اون به خاطر خانواده اش ازم سرد شد. احساس کرد خانواده اش بی ارزش شدن و منم کاری نکردم که درست بشه. میگه از من ناراضین. گفتم که جونشو برای مامانش می ده. این باعث شد همه احساسش از بین بره، الان دیگه چیزی از اون نمونده.
شوهرم نمی دونم می خواد حرف، حرف خودش باشه. الان صد بار می گه پشیمونم که بابات موقع خواستگاری اون حرفو زد و اون شرط احمقانه رو گفت و من پا نشدم برم! ازدواج نمی کردیم لااقل خاطرات خوبمون می موند!
همش عقده های زمان عقدمونه که تو وجودش مونده و همیشه هم می گه که هیچ وقت فراموش نمی کنه که به خانواده اش توهین شد.
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
سلام خانمی
امیدوارم مشکلت خیلی زود حل بشه
کاره خیلی خوبی کردی که سکوت کردی با بحث کارا خراب میشه
ولی یه چیزی بگم من خودم بعد از سه سال جنگ و دعوا الان یه کم سیاست زنانه یاد گرفتم و الان می بینم زندگیم گلستان شده
می دونی اون سیاستها چیه؟
1.وقتی شوهرم عصبانیه رو حرفش حرفی نمی زنم
2.از من چای بخواد اگه خیلی خسته هم باشم پا میشم میارم حتی به جای قند شیرینی و شکلات میارم و حتی شکلاتو باز می کنم خودم می زارم دهنش
3.شوهرم وقتی عصبانی میشه و بهم بگه دوست ندارم چون عصبانی هست و به خودم انرژی مثبت میدم که این الان عصبانیه و به دلم نمی گیرم و بعدا هم در موردش هی شوهرمو سوال پیچ نمی کنم که چرا منو زدی؟چرا به من گفتی دوست ندارم
4.قبل از اینکه شوهرم خونه بیاد همه جارو تمیز می کنم چون مردا از تمیزی خوششون میاد و دلشون نمی خواد پیشه اونا خونه رو تمیز کنی چه برسه به اینکه ازش انتظار داشته اونم کمکت کنه
بذار خودش کمکت کنه اگه نکرد انتظار هم نداشته باش
عزیزم از حرفات معلومه ادمه زود رنجی هستی و همه چیرو به دلت می گیری و نگه میداری
بریز بیرون اونایی که تو دلته
یه کم به خودت انرژی مثبت بده
اون میگه زندگیمون به مرز رسیده به دل نگیر اون می خواد تو رو بترسونه
درسته شوهرتم اشتباهاتی داره ولی مردا با زبون پی به اشتباهاتشون نمی برن باید یه کاری کنی یه رفتاری نشون بدی که شرمنده بشه
تو کاره خوبی نکردی پای پدر مادرشو وسط کشیدی
زنا از خداشونه شوهرشون هر حرفشونو به خانوادشون نگن شوهر تو هم نگفته تو چرا پا میشی میگی؟
درسته شوهرتون اشتباه داشته ولی اون بچه نیست که الان پدر مادرش تربیتش کنن
خودت با زبون بی زبون یعنی با رفتارات تربیتش کن
خانمی سعی کن اقتدار شوهرتو زیره سوال نبری
اگه به اون فیلما علاقه داره اروم و با عملت نشون بده بدت بیاد
مثلا اگه شب دیر وقته و اون نشسته پای اون فیلما تو قهر نکن و نرو نخواب میدونی چیکار کن یه جایی بشین که اون فیلمو نبینی ولی جلو چشمه شوهرت باش ساکت و با یه تبسم زیبا حتی اگه شده بهترین لباس خوابتو بپوش و جلوش بشین اگه گفت پاشو بخواب بگو بدونه تو خوابم نمی بره
انتظار نداشته باش اولین بار نتیجه بگیری ولی مطمئن باش به مرور نتیجه می گیری
سعی کن همیشه بهترین غذا هارو واسه شوهرت بپذی
سعی کن اگه در خواستی از تو داره به بهترین نحو عمل کنی نمونش همون چای تو اون روز باید به شوهرت چای میدادی حتی بهترین چایو اگه بخوای وارده قلب شوهرت بشی باید اول از شکمش وارد بشی
می دونی از خودم تعریف نمی کنم ولی شوهرم به من می گفت تو زمان قهر دلم واسه دست پختت خیلی تنگ شده بود می گفت نمی تونستم غذاهای مامانمو بخورم
عزیزم زیاد رو رفتارایی که شوهرت تو دعوا داشت زوم نکن
اگه کاری براش کردی و اونم کاری برای تو کرده و بعدا منت میذاره تو حتی تو دلت به یاد نیار که چه کارایی برای شوهرت کردی و حتی سرتر
اگه یه لحظه هم تو ذهنت اومد فکرتو عوض کن و به خودت بگو دوسش داشتم و این کارارو براش کردم
واسه همیشه رفتارتو عوض کن ببین نتیجه میگیری یا نه :43::46:
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
گل یاس عزیزم باور کن من اون شب و مواقع دیگه با روی خوش براش چایی هم بردم و اعتراضی نکردم. ولی برای خودم یه کم ناراحت کننده است که اینجوری می گه وظیفه ته و باید انجام بدی در حالی که همه دنیا می دونن من با کار و درس وقت برای همه چی کم میارم.
الانم نمی تونم فراموش کنم که دست روم بلند کرده، حتی اگه خیلی شدید نبوده باشه و خودش هم کارشو توجیه می کنه.
شبا هم نمی ذاره اونجا پیشش بشینم می گه تمرکزمو به هم می زنی.
من اگه بخوام همه کارای خونه رو هم عالی انجام بدم و همیشه عذاهای رنگی درست کنم به خدا 1 سال نشده جسدم می مونه رو زمین. الانشم خیلی خسته می شم.
بعدم شاید باور نکنی ولی من مواقع قهر هم همیشه غذا درست می کردم، فقط این بار که اون کارای احمقانه رو کرد، اون قدر ناراحت بودم و بهم برخورده بود که 1 روز درست نکردم. احساس می کنم شخصیتم تو این خونه زیر سوال رفته و اعتباری حتی برای خودم ندارم.
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
سلام خانومی
اینطور که از نوشته هات فهمیدم فقط شنونده بودی؟!!!!
من برات یه لینک که آداب گفتگو رو می گفت برات گذاشتم
اگه یادت باشه
هیچ کجای این مقاله نگفته بود که باید سکوت کنی
گفته بود!؟
نمی دونم چرا فکر می کنید اگه سکوت کنیم برنده ایم
مگه قرار نشد باهاش حرف بزنی با رعایت آداب گفتگو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خانومی بزرگترین مشکل تو از نظر من اینه که مهارتهای درست ارتباط رو تو روابطتت با همسر خوب نمی دونی
و همیشه منفعل بودی..........
پیاده سازیه مهارتهایی که اینجا یاد می گیری مثل همین آداب گفتگو نیاز به صبر و اراده داره
ولی می دونم که می تونی.........
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط khanumi_s
اون به خاطر خانواده اش ازم سرد شد. احساس کرد خانواده اش بی ارزش شدن و منم کاری نکردم که درست بشه. میگه از من ناراضین. گفتم که جونشو برای مامانش می ده. این باعث شد همه احساسش از بین بره، الان دیگه چیزی از اون نمونده.
چی شده مگه؟ خانوادت کار غیرقابل بخششی در حقش کردن؟
شوهرم نمی دونم می خواد حرف، حرف خودش باشه. الان صد بار می گه پشیمونم که بابات موقع خواستگاری اون حرفو زد و اون شرط احمقانه رو گفت و من پا نشدم برم! ازدواج نمی کردیم لااقل خاطرات خوبمون می موند!
چه شرطی بوده؟ از چی پشیمونه؟
همش عقده های زمان عقدمونه که تو وجودش مونده و همیشه هم می گه که هیچ وقت فراموش نمی کنه که به خانواده اش توهین شد.
ماه عسل و روزای اول عروسیتون و رابطه های اول جنسیتون چطور بود؟
ببین اگه نمی تونی همه چی رو اینجا بگی نگو. چون می مونه نوشته هات. ولی حتما می ری پیش مشاور بهش بگو منشا مشکلاتو با جزییات.
منم با پست اخر اقلیما موافقم. لینک اداب گفتگو و همینطور دوتا لینکه جراتمندی و منفعل نبودن رو هم بخون. اینکه تو منفعل باشی و شوهرت پرخاشگر نه سودی واسه تو داره نه اون.
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
مشکلم اینه که هر بار اومدم صحبتی بکنم به دعوا کشونده. هر وقت خواستم از خودم دفاع کنم آخرش به دعوا رسیده. الانم دیگه واقعا انرژی شو ندارم که یه دعوای دیگه شروع بشه، هنوز روحم برای کاراش زخمیه.
پدرم روز خواستگاری باهاشون هیچ حرفی نزد و گفت به من ارتباطی نداره خودشون تا اینجاشو تصمیم گرفتن بقیه شم خودشون حل کنن. حتی نپرسید اسم داماد چیه یا چی کاره است.
جلسه یعد گفت فقط یه شرط دارم اونم ابنه که تو سند ازدواج شرط بشه که اینجا زندگی کنن. خانواده همسرم شهر دیگه هستن. راضی نشد بابام حتی شرط به این صورت نوشته بشه که عروس باید محل زندگی رو تعیین کنه. گفت باید نوشته شه محل زندگی فقط شهر خودمونه.
این خیلی بهشون برخورد. وقتی خواستن بحث کنن بابام هم عصبانی شد و با لحن تندی گفت پس منم دختر نمی دم. اینم خیلی بهشون برخورد با اینکه دائیم بحثو جمع و جور کرد و اداره کرد نذاشت حرف بدی پیش بیاد.
بعدشم در طول دوران عقد بابام همش سخت گیری میکرد حتی 2 روز پشت سر هم می رفتیم بیرون اعتراض می کرد یا باید فوقش 2 ساعت با هم می بودیم. ساعت 11 باید خونه می بودم.
بعد عقد بابام یه بار هم محل کار ایشون نرفت،با اینکه گفته بود تو این شهر باید بمونه و همه انتظار داشتن در مقابل این شرط پشتیبانی هم بکنه ازمون. ولی نکرد.
سر محل عروسی مشکل داشتیم که بابام گفت باید اینجا باشه و قبول کردن.
سر اینکه بابام برامون مهمونی نگرفت، فامیلام بیشترشون پاگشامون نکردن و اینجور چیزا همیشه اعتراضا و دعواها متوجه من بود.
سر عروسی هم که به اوجش رسید و بابام محل اسکان برای مهمونای اونا تهیه نکرد با اینکه اجبار کرده بود عروسی اینجا باشه و سر یه سری حرفایی که بهش برخورده بود با اینکه عروسی ما ساعت 4 شروع شده بود بابام ساعت 5/7 اومده بود جلوی تالار. گفتن به مهموناشون خوشامدگویی نکرده و از این حرفا. حرفای خاله زنکی تو مجلس زنونه هم زیاد بود. از طرف هم چند روز قبل عروسی که مامانم اینا با زن عموهام اومده بودن خونه ما رو تمیز کنن شوهرم بهشون حرفی زده بود که به زن عموم برخورده بود و گریه کرده بود پیش بابام.
ما 2 روز بعد عروسی که رسمه شام بریم خونه عروس، رفتیم و بابام گله کرد و باعث شد شوهرم که تا اینجا از همه چی شاکی بود و هیچی بهشون نگفته بود منفجر بشه که عوض اینکه من بگم اینا هر چی دلشون می خواست گفتن. البته پیش بابام با آرامش بود ولی بعد که اومدیم سر من عصبانی شد و تا 1 ماه خونه بابام نرفتیم. بعدشم شوهرم برای آشتی پیش قدم شد و رفتیم، ولی هیچ وقت اینا از ذهنش پاک نشد. الان رابطه شون بد نیست و کاملا احترام همدیگه رو دارن، ولی اون چیزا همشون تو دلش مونده و موقع دعوا همیشه سر باز می کنه این زخم کهنه.
می گه اشتباه کردم وقتی اون شرط رو گفت باید پا می شدم می رفتم. یا این عروسی سر نمی گرفت یا از اول با اصول جلو می رفتیم و بهمون زور نمی گفتن.
رابطه خصوصی مون هم 2 3 روز اول بعد عروسی من یه مقدار درد زیاد داشتم و نمی تونستم ولی روز 4 اینا بود فک کنم حل شد، ولی یکی دو هفته بعدش این برنامه ها و فیلم دیدنا شروع شد.
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
اگه درست و مطابق اداب حرف بزنی دعواتون نمی شه
باید درست و منطقی باهاش حرف بزنی
تا وقتی که حرف نزنی همسرت فکر می کنه حق با اونه
RE: درگیری با شوهرم به دلیل مشکلات ج ن س ی ایشون
صحبت رو خیلی راحت همیشه اون شروع می کنه و آخرش هم دیگه گوش نمی ده می گه من حرفامو زدم خود دانی.
فقط در مورد درو قفل کردن و زدن پافشاری کردم و منطقی توضیح دادم که به نظر من اصلا درست نیست و توجیهی نداره ولی قبول نکرد. البته مشکل دیگه ام هم همینه که صحبت کردنو بلد نیستم. هیچ وقت با هیچ کسی بحث و جدل نکردم و همیشه موقع بحث کردن جلوش کم میارم حتی اگه مطمئن باشم حق با منه. شوهرم هم بر عکس من خدای بحث کردنه و طرفو هر جور شده خلع سلاح می کنه، حتی اگه خودش هم بدونه که حرفش حق نیست.
باید قبل از هر چیز یاد بگیرم با حرف زدن از حق خودم دفاع کنم.