RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقل قول:
از همه به حالم مفید تر است. بیخیال همه چیز شدن. زندگی کردن. فکر نکردن
حسي كه داري منو ياد اين مطلب زيبا انداخت:
هر چه که در این دنیا وجود دارد حامل پیامی برای ما است. این پیام را حتی می توان از چیزهایی که جان هم ندارند، دریافت کرد.«پر» با تمام سبکی و بی وزنی اش پیام بزرگی را در زندگی به ما خواهد بخشید.
پر...
هر چند که برای بسیاری از افراد چیز بی ارزشی است ولی با تمام سادگی و زیبایی اش راز بزرگی را به ما می آموزد و آنکه در جریان زندگی می توان شناور بود و از سویی به سوی دیگر حرکت کرد ولی در همان حال موجودیت خویشتن را حفظ کرد.
وقتی یک پر که ظاهراً هیچ اهمیتی ندارد در وزش ملایم یا تند روزگار تصویری از زندگی ما می شود حس خوش بودن را چنان در ما زنده می کند که بی اختیار دستانمان را برای داشتن آن به سویش دراز می کنیم و می خواهیم لحظاتی بیشتر در کنارمان قرار داشته باشد.چه خوب است بیاموزیم که در گذر زندگی و رویدادهایی که ناچار صفحات زندگی مان را ورق می زند مانند یک «پر» سبک پرواز کنیم و در همان حال چنان مهربانانه حرکت کنیم که آغازگر لحظات شادی بخش شان شویم.
اميدوارم حس سبكبالي و زندگي هميشه همراهت باشه:310:
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
آنی...
چطور خودم رو بپذیرم؟
وقتهایی که مشکل پذیرفتن خودم رو دارم وقتهایی هست که نقاط ضعفم رو می بنیم. مثلا فرض کن آدم عجولی هستم. وقتهایی که این عجول بودن وارد عمل میشه بعدش واقعا تو پذیرش خودم مشکل دارم.
گاهی احساس میکنم مثل اینه که یک نقص عضو داشته باشی و بخوای بپذیریش... چطوری در حالی که زشتیش رو می بینم بپذیرمش؟
همه ممکنه اون نقص عضو منو نگاه کنند و آبروم بره ... خجالت بکشم. چطور خجالت نکشم؟
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام عزیزم
با خودت و چگونگی ( نه نقص عضو ) خودت باش . آن را ببین . با آن باش . برنامه ریزی کن که دفعه ی بعد ناظر بر حال و لحظه ی احساس و شتاب و عجله ات باشی و برای آن فکری بکنی و عملی انجام بدهی تا مانع بروز آن حالت شتاب شوی اما اگر اتفاق افتاد و تکرار شد باز هم خودت را دوست داشته باش و نگاه مزمن شرمندگی و خجالت از دیگران رو از خودت دور کن . تو موجود ارزشمندی هستی و آبرویت بابت این شتاب کردن و عجله کردن ها نمی رود .
اساسا مفهوم آبرو برایت اشتباه تعریف شده نازنین کودک دراز پای من :46::43:
تو دوست داشتنی و عزیز هستی . عجله بکنی یا نکنی هیچ دخلی به عزیز بودنت و دوست داشتنی بودنت نداره و........
عجله کردن و..........زشت نیست . چگونگی تو است که اگر در تو هست علت و دلیل دارد . و وقتی که هست نمی تواند زشت باشد . چون تو نه تنها زشت نیستی بلکه بسیار هم دوست داشتنی و زیبایی .
حال اگر گاهی عجله کردن برایت دردسر ایجاد می کند و روابط تو را با افراد و محیط پیرامونت تحت شعاع قرار می دهد و برایت دردسر درست می کند برای خودت استرچ و تمرین عملی بگذار تا به مرور فضای عادت هایت تغییر کند . اما باز از اینکه در فضای عادتت سرخوردی و برایت تکرار به وجود آمد خودت رو سرزنش نکن بلکه باز هم در تائید و تشویق خودت باش و مشکلت را ببین و یقین داشته باش که فرصت داری .
مثال عملی
فرض بگیر مهمان داری و ........................در انجام کارهایت عجله و شتاب داری تا زودتر کارها را تمام کنی . خوب طبیعی است که وقتی عجله می کنی از دقت و توجه ات کم میشه و کارها به شکل شرتی - پرتی ( همون شلخته ی قدیم ) :311: انجام میشه .
تمرین عملی این می شود همون لحظه ای که احساس کردی داری عجله می کنی آن کار را رها کنی و ابدا دنباله اش را نگیری . مهم نیست که چند بار عقب بمانی . می بینی که اتفاق بدی نمی افته و نیازی به اون عجله نداشتی . ( این یک مثال است ) در کل باید با این حس روبه رو بشی که اگر عجله نکنم هیچ اتفاق مهمی نمی افته . البته مسئولانه بودن تمرین ها را در نظر داشته باش.
نکنه طرف از حال بره و بیهوش باشه و.......بگی ولش کن عجله نکنم . بعدا می ببرمش دکتر :311: که در این صورت و در نتیجه ی بی مسئولیتی طرف بمیره :311:بگی تو گفتی !:46:
می بینی که عجله کردن در جاهایی خیلی هم خوب است . پس نقص نیست . اما باید یادبگیری که چطور و چگونه در لحظه و مسئولانه ازش استفاده کنی . اینگونه میشه که یاد می گیری در فضای بالغ خودت باشی .........
عنصر بی مسئولیتی است که کار و شتاب در آن را خراب می کند و بی مسئولیتی هم جایگاه کودک آزرده و شرمنده و ...............است . که در تو خیلی پررنگ و مشخص عرض اندام می کنه و................
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
آنی جان:43: ... باز سوال دارم :303: :question:
در مورد این:
نقل قول:
بارزترین بازی تو ...........آره ..............اما ...............ولی است )
برام روشن نیست. من در این بازی دقیقا چه کار میکنم؟ :162:
اگر من خیلی محتاج تأکید دیگرانم چطوری با این کار به خواستم میرسم؟ چرا من این کار رو می کنم آخه :316:؟ لطفا بیا مچ من رو برای خودم باز کن :72:
خواهشن این تاپیک رو نبندید. من آروم میرم جلو اما کار دارم باهاش ... اسم حامد که جایی باشه دل آدم هری میریزه که آخ آخ رفت و تاپیک رو بست :301:
نیاااا اینجا حامد :321: مگر برای صرف چای :82: و گپ دوستانه :122:
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
[align=justify]سلام نگین جان:46:
از آنی پرسیدی، اما اگه اجازه بدی، من هم از زاویه دید خودم به این سوالت جواب بدم:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negin iran
آنی...
چطور خودم رو بپذیرم؟
با دوست داشتن حقیقت... دوست داشتن از ته دل...
حالا من یه سوال از تو و آنی و هر دوست دیگری که جواب رو می دونه، بپرسم (البته سوالم رو مطرح می کنم، چون به نظرم جوابش به حل مشکل عدم پذیرشت کمک می کنه، اگه دارم اشتباه می کنم و مسیر تاپیکت عوض می شه، صبر می کنم تا یه وقت دیگه، در یه فرصت مناسب جوابم رو بدید):
چطور انسان می تونه آگاهانه روحش رو به حقیقت تسلیم کنه؟
یه وقتایی انسان در یک حس معنوی خاصه. در اون زمان ها روحش به طبیعت تسلیم می شه، و هر آنچه هست رو زیبا می بینه. حقیقت رو می بینه و تایید می کنه. مثل نسیم سبک می شه، همه چیز رو می بینه و می پذیره و عبور می کنه...
خیلی از گره هایی که در روح و روان و شخصیتش هستند، خود به خود باز می شن. یه چیزایی مثل عدم پذیرش خود، مثل حسادت، مثل دشمنی و ...
چون روحش به حقیقت تسلیم می شه، و از مقایسه و تعلق خاطرهای مختلف دست برمی داره.
اما خیلی وقتا ما در اون حالت روحی نیستیم. اینجور وقتا باید آگاهانه اون حالت رو ایجاد کرد. اما چطور؟
راستی حامد پسر بی آزاریه، حرفش فقط اینه که تاپیک جدید باز کنی. :) خودت هم اگه دقت کنی، می بینی که تا اینجای کار نگاهت به مشکلت تغییر کرده. کسی که صفحه اول رو باز می کنه، نگین پست های 52 و 54 رو در پست 1 نمی بینه. تو تاپیک جدید می شه همین نگین در پست 1 باشه.
البته ببخشید که اظهار نظر کردم.:46:[/align]
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
آزرمیدخت جان
حرفات کاملا درسته. برای خود من این تلاشها برای آگاهانه رسیدن به اون حالتهایی هست که خیلی وقتها به طور اتفاقی تجربش میکنیم.
برای این کار به نظر من باید ذره ذره بندهایی که به پامون بسته شده رو باز کنیم. مثلا برای من یکیش اینه که خودم رو بپذیرم اون طوری که هستم. اون وقت به جای اینکه همش سرم تو خودم باشه و نگران این باشم که الان چطوریم و آیا خوبم یا بدم می تونم سرم رو بالا کنم و مناظر زیبای این هستی رو ببینم و به آرامش و لذت برسم. البته بعضی ها هم شانس دارند و یکهو پاشون میخوره به گنج و بیدار میشن. حالا ما هم رهرو این راهیم شاید پای ما هم خورد به گنج. کسی چه میدونه.
اگر تو تجربه ای داری من خیلی دوست دارم ازش استفاده کنم و زودتر از این بندها رها بشم :72:
--------------------------
راستی ممنون از کتاب خاطرات یک مغ که اینجا معرفی کردی ( تو تاپیک آرش). دارم میخونمش.