RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما جان تو همیشه در مشکلات من کمکم کردی خیلی دوست دارم کمکی بهت بتونم بکنم ولی خودم سراسر مشکلم. ولی ببین به نظرم کارتو اصلا از دست نده حتی انشااله بچه دار هم شدی بعد از شش ماه مرخصی زایمان سرکار برو حقوقتو خرج خودتو و بچت بکن چون توی خونه موندن هم آدمی را که چند سال سرکار رفته کلافه میکنه. به نظر من حقوقتو اصلا یه مدت خرج خونه نکن یه مدتی بزار شوهرت کمبود را واقعا خودش حس کنه و بعد شاید تصمیم بگیره از پدرش کمک بگیره ، خب وقتی میبینه تو هم داری پولی رو که با زحمت به دست می آری راحت توی زندگیت خرج میکنی فکر میکنه که زندگی ما میگذره برای چی باید از پدرم کمک بگیرم؟ به نظرم حتی اگه توی خیلی کم و کسری هم بود حقوقتو یه مدت اصلا نیار خونه، منم پولمو توی خونه نمیبرم به شوهرم گفتم زمانی که بچه داشتیم این کارو میکنم نه الان. ولی نمیدونم نظرم درسته یا نه. انشااله کارشناسا کمکت میکنن.
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما جان سلام
امیدوارم فقط نیاید یه روز تاپیک بزنید.
"وای چی کار کنم از دست منت گذاشتنهای خوانواده همسرم"
که عجب اشتباهی کردم کمکشون رو قبول کردم حالا همش تو کارهامون دخالت میکنن و ...........
عزیزم فکر میکنم شما یه مدت باید با خودتون خلوت کنید و واقعا معیارهای ازدواجتون رو مجدد بازنگری کنید. ببینید چی از زندگیتون میخوایید. یه ضرب المپل میگه" نمیشه هم خدا رو خواست هم خرما رو"
مطمئن باشید با شناختی که این مدت از شما پیدا کردم اگر همسرتون جوری بود از نظر شخصیتی که مدام از خوانوادشون کمک قبول میکرد میامدید شکایت که ای هوارررررررر
همسرم بی اراده هست و همش دستش جلوی دیگران درازه.......
عزیزم معنی زندگی این نیست که مث بچه ها بخواهیم همه چیز برامون فراهم باشه تا راضی باشیم و گریه سر ندیم
امیدوارم از رک بودنم نرنجیده باشید:72:
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
من همه چیز نخواستم و نمی خوام من فقط حق خودم می دونم که از نظر مالی به همسرم تکیه کنم نه اینکه .........
خانواده همسرم منتی روی سر ما نمی گذارند مثل الان که حدود یه سال و نیم داریم تو خونه ی اونا زندگی می کنیم ولی تاحالا هیچ حرفی از خونه و یا اجاره خونه نزدند.........
این مشکلم مال الان نیست حرف 5 سال که کج دار مریض دارم باهاش کنا ر می ام
نه از رک بودن بیشتر خوشم می اد و از راهنماییت ممنونم
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام نمی دونم چرا نمی تونم مهارتهایی که اینجا یاد میگیرم رو تو زندگیم پیاد کنم!!!!!!!!
و زندگیم دچار سیکل معیوب میشه و شده هرچه تلاش می کنم زندگیم می چرخه و برمی گرده همون جایی که بود
نهایت تلاشمو می کنم ولی انگار فایده نداره
خیلی دلم گرفته براتون تعریف می کنم
چهر شنبه بود و همه چیز خوب داشت پیش می رفت و کلی رابطهمون عشقولانه شده بود
عصرش من رفته بودم بیرون تا برای مادر خودم و همسرم به مناسبت روز مادر هدیه ای بخرم و اینم بگم که طبق معمول خودم هزینه اش رو دادم
ساعت 7 بود که همسرم با نگرانی بهم زنگ زد گفت تو می دونستی مادرم رفتم تست سرطان بده و صبحشم رفته دکتر (با یه حالتی که انگار من می دونستم و بهش نگفتم!!) گفتم نه تست سرطان چی گفت رحم و نمیدونم .......
خلاصه بعد از تماسش زنگ زدم به خواهر همسرم ببینم قضیه چیه راستش نگران شده بودم
که اونم گفت هیچی مامان رفته دکنر زنان و اونم طبق روال دکتران زنان تست پاپ اسمیر و سونوگرافی براش نوشته
درست چند ماه قبلش خودم هم همین تست و همین سونوگرافی رو داده بودم و آقای همسر با اینکه می دونست اصلا انگار براش مهمم نبود
مادر شوهر گرامی اینطوری با گفتن اینکه ذارم تست سرطان می دم همسرمو نگران کرده بوده که مثلا محبت آقای همسرو جلب کنه!!!!!!!!
من واقعا نمی دونم اصلا درسته که مادر همسر من دکتر زنان که میره همسر من در جریان باشه که از من برای این مسئله که بهش نگفتم مادرش دکتر زنان بوده از من گلگی کنه
ایا نه اینکه این مسئله جزء مسائل شخصیه زنانه که سعی می کنند زیاد عمومیش نکنند
خیلی بهم ریخته بودم
همسرم شب که اومد دیدم زنگ زده به مادرش که حالشو بپرسه
من بعد از تماسش ازش گلگی کردم و گفتم یادته 3 ماه پیش همیت تست و منم دادم و عین خیالت نبود حالا داری خود کشی می کنی از منم گلگی می کنی چرا بهت نگفتم
اونم دو روز تمام سر این مسئله باهام قهر کرده جمعه رفتم سمتش دیدم میگه واقعا توقع داری که بهت محل بدم!!!!
منم دوباره قاطی کردم و همه چیز و قاطی پاطی کردم و دوباره یه دعوای خیلی شدید بینمون شد:302:
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام اقليما جان.
من دركت مي كنم . نمي دونم براي چي اين آقايون بعد از ازدواج تازه يادشون مي افته كه مادري هم تو زندگيشون بوده.من هميشه به همسرم مي گم منو جاي خودم دوست داشته باش و مادرت رو جاي خودش. ولي اون هميشه مادرش رو مقدم بر من مي دونه.
نمي دونم چرا آقايون اين جوري هستن. ولي مي دونم كه بيشترشون وقتي قدر زن و زندگي رو مي فهمن كه يا ديگه زني براشون نمونده باشه ، يا اينكه جون زن به لبش رسيده و به 1001 درد مبتلا شده باشن.
خدا تو جاي حق نشسته و مطمئنا خودش بهترين ها رو برامون رقم مي زنه.
مي دونم خيلي خيلي سخته ولي ازت مي خوام كلا به غير از همسرت به چيز ديگه فكر نكني . من خودم هم مشكل شما رو دارم ولي كم كم به خودم تلقين كردم ، مادرشوهر يعني مادر براي شوهر. رابطه اونا به من ربطي نداره.شما هم اين رو براي خودت عادي كن. هرچي باشه اونا از يه خونن و اين ماييم كه غريبه هستيم .
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
دریا جان ممنون از همدردیت
ولی من خیلی خیلی بیشتر از خودم ناراحتم که چرا نمی تونم احساساتمو کنترل کنم
و از همه بدتر اینکه هنوز بعد 5 سال زندگیه مشترک باید سر یه سری چیزهای تکراری همیشه باهم دعوا و مرافه داشته باشیم
از خودم ناراحتم که بارها تو کلم کردم که اقلیما تو نمی تونی اطرافیانتو تغییر بدی و باید خودت تغییر کنی ولی بازم ازشون دلخور میشم
بارها به خودم گفتم مادرشوهر تو یه زنه لوسه برای همسرم و باید این لوس بازیهاشو هم بپذیریم
خدایا چرا نمیشه که من اینقدر منفعل نباشم تا اینجوری به مرز انفجار نرسم
جمعه مثل بمب منفجر شدم و ساعتها گریه کردم
دریا جان خیلی وقته خودمو از رابطه مادر و فرزندی و لوس بازیهاشون کشیدم بیرون ولی ایندفعه همسرم منو کشید وسط:302:
آقای همدردی کاش نظرتون رو می نوشتید برام
حرفای شما خیلی بهم آرامش می ده و تاثیر گذاره
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
مي دونم چي مي گي عزيزم.
من خودم الان درگير همين موضوع هستم. مي دونم كه اگه الان به 5 سال پيشت نگاه كني مطمئنا مي فهمي رفتارات خيلي تغيير كردن، پس نگو كه نمي توني احساسات رو كنترل كني.
يه چيزي بهت بگم: آقايون اگه خودشون بخوان مي تونن مادر و زن رو هر كدومشون رو سر جاي خود نگه دارن و نزارن كه هيچ كدوم حريم اون يكي رو بشكونن. بيشتر روي شوهرت كار كن تا بتونه تشخيص بده زن جاي خودش مادر هم جاي خودش.
مي دونم خيلي سخته ولي اميدوارم به زودي به نتيجه برسي.
اقليماجان من اينو فهميدم كه توي دعوا و فكر بعد از دعوا زن جماعت بيشتر به خودشون آسيب مي زنن تا به مرد. مردا عين خيالشونم نيست. تو هم سعي كن مثل مردا بيشتر به خودت برسي تا خودخوري كني.
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام اقلیما جان
من فکر میکنم قبل از هرچیزی شما نیاز داری تا یاد بگیری چطور خشمت رو کنترل کنی.در واقع این میتونه یه شاه کلید برای شما باشه.
اقلیما جان شما چیکار داری که نگران مادرشه یا نه؟
مگه جایگاه شما و مادرش یکیه که توقع داری برخورداشون با شما هم یکی باشه؟
مشخصه که مادر همسرت شدیدا نیاز به محبت همسرت داره
میدونی مثل چی میمونی؟مثل یه تیکه سنگ .چنان مقاومتی در مقابل این رفتارها داری میکنی که داره از درون خوردت میکنه
باور میکنی اگر رهاش کنی چقدر ارامش میگیری...اما نمیکنی...تمام هم و غمت اینه که همسرم به مادرش اینو گفت اونو گفت...
وای اقلیما جان...زندگی خیلی فراتر از اینهاست.
کار درستیه که به خاطر مادرش زندگیتون رو میریزی بهم؟
بذار محبت جلب کنه.بذار اینجور خلا عاطفیش رو پر کنه
شمایی که اونطوری با گفتن چندتا جمله حس حسادت ترانه رو خاموش کردی و بهش کمک کردی..حالا خودت درگیر شدی؟؟
شما سعی کن خودت رو در دل همسرت جا کنی...نه اینکه به قول خودت قاطی پاتی کنی !
با این کار بیشتر ازش فاصله میگیری ...
اقلیما جان خودتو از رابطه مادر فرزندی بیرون نکشیدی....اگر کشیده بودی از ابراز نگرانی شوهرت اصلا ناراحت نمیشدی...
این بار هم خودت مطرحش کردی...
به نظر من وقتی همسرت حس مقاوت شما رو میبینه بیشتر به مادرش توجه میکنه
اگر شما در اون لحظه بگی اره عزیزم منم خیلی نگران شدم...اونوقت همسرت خیلی اروم میشه....باور نداری؟امتحان کن
اصلا نباید طوری رفتا رکرد که اقایون از حساسیت ما خانوما به مادراشون خبردار بشن وگرنه همون چماق میشه توی سرمون.
اقلیما جان این تجربه من شاید به دردت بخوره
خانه پدرشوهر من تا بیمارستان پیاده دقیقا 50 ثانیه راهه !
خانه ماهم تا خانه پدرشوهرم 2 ساعتی راهه
اوایل ازدواجمون مادر شوهرم زنگ زد و به شوهرم گفت من سرما خوردم بیا منو ببر بیمارستان سر کوچه !
خیلی بهم برخورد.چون هفتته پیشش خود من رفتم دکتر و همسرم با اینکه خونه بود همراهیم نکرد
خلاصه چند روزی فکرم درگیر بود.تا همین تکنینکی که میگم رو عملی کردم !
وقتی بازم مادرش زگ میزد و میگفت بیا منو ببر آمپول بزنم خودم زود لباس میپوشیدم و مگیفتم عزیزم منم میام..شاید مادرت اونجا چیزی لازمش بشه
خودم همیشه پیش قدم میشدم برای فرستادن شوهرم تا بره و مادرشو ببره بیمارستان سرکوچه !
بعد از یه مدت اتفاق عجیبی افتاد !
دیگه قتی مادر شوهرم زنگ میزد که بیا منو ببر دکتر شوهرم نمیرفت....!
الان 4 ساله که شوهر من در هیچ شرایطی دیگه مادرشوو نمیبره دکتر....چرا..چون دید من حس مقاومت خاصی ندارم به اینکارش
اما فقط کافیه بفهمه من به چیزی حساسیت دارم !! همشون اینجوری ان !
حواست باشه خانومی
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام مریم عزیزم
حق با توئه احساس می کنم این قضیه بیشتر جهت امتحان من بود از جانب همسرم که ببینه هنوزم حساسم یا نه که منم صفر شدم تو این امتحان با این عکس العمل بدم!!!!!!!
به ترانه هم گفتم که حسشو از نوع دیگه ای درک کردم
چند وقتی بود که باهاشون اصلا کاری نداشتم و خیلی خیلی راحت بودم
مریم جان حق با توئه بیشتر باید روی راههای کنترل عصبانیتم کار کنم باورت شاید نشه ولی جمعه ای اینقدر آب خنک خوردم و ذکر گفتم و فضامو عوض کردم ولی بازم فایده نداشت !!!!!!!!(اینجاست که میگم نمی تونم مهارتها رو پیاده سازی کنم تو زندگیم)اگه راهی برای کنترل عصبانیت می شناسی بهم بگو لطفا
شاید اگه یه کم دیگه تحمل می کردم اوضاع اینطوری نمی شد...
سر یه مسئله چرت و پرت دو روز بود که داشتم بازخواست می شدم و خیلی بهم فشار اومد وقتی تحویلم نمی گرفت حتی با اینکه رفتم سمتش....
اینقدر ادامه داد که ........
دریا جان حق با شماست
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما جان...شما راها رو بلدی (آب خوردن و ذکر گفتن)
مشکل در پیاده کردنش داری...
منم اوایل مثل شما بودم حتی خیلی بدتر...
اما حالا وقتی عصبانی میشم همون موقع اتفاقاتی که بعد از کنترل نکردن خشمم قراره بیفته رو میارم جلو چشمم
اومدن خانواده ها...دعوا..کتکاری...شکستن وسایل...توهین...فحش دادن....
اون موقع خود به خود اروم میشم و میبینم کمی الان تحمل کنم خیلی بهتره تا اینکه بخواد اون اتفاقای وحشتناک بیفته
یغیر از اب خوردن و ذکر گفتن:
نماز میتونی بخونی....میتونی نقاشی بکشی رو یه کاغذ..یا یه نامه برای خدا بنویسی...یخچال و کابینت رو بریزی بیرون و تمیزش کنی...کمد رو تمیز کنی...چند تا مجله خانواده بخری و این جور مواقع بخونی...جدول حل کنی..سودوکو انجام بدی...
خلاصه یادت باشه باید ازون محیط دور بشی و دوروبر همسرت نباشی و حتما هم باید ذهنت اروم بشه