RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام سانازي عزيزم سال نوي شما هم مبارك
من بعد از عيد هم خواستم كه دوباره برگردم بهش اس ام اس فرستادم و گفتم كه به خاطر عيد نيست و زندگيمو دوست دارم اما جوابمو نداد و نخواست كه حضوري همديگرو ببينيم زماني هم كه به خونه مياد خيلي دير وقته و كسي نمي بينتش هيچ راهي ندارم اصلا فكر مي كنيد تا اين اندازه لازمه من عزت نفسم رو بيارم پايين آخه من چه جرمي مرتكب شدم كه حالا بايد اينجوري تقاص پس بدم ؟ همه ميگن با اصرار و انتظار تو اون پرروتر ميشه و دقيقا همينطور هم هست گذشته از اون اصلا اشتباهاتشو گردن نمي گيره كه من اميد به اصلاح كردن رفتارش داشته باشم دروغ نباشه هم دوستش دارم و هم از طلاق مي ترسم مخصوصا اينكه يه بچه هم داريم منتها به هيچ صراطي مستقيم نيست و با لجبازي داره كارارو بدتر مي كنه شايدهم از مهريه مي ترسه پا پيش نمي گذاره به هر حال من مجبورم كه راه دادگاهو پيش بكشم شايد اونجا همه چي معلوم بشه و از نيت قلبيش باخبر بشم . برام دعا كنيد.
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان خیلی ناراحت می شم وقتی زندگیت اینطوری شده.من الان یک ماه خونه بابام هستم.
اگه دوست داشتی برو قسمت درگیری و اختلاف زن و شوهر.
با عنوان چرا شوهرم دنبالم نمیاد.
یه چیزی هم بگم من دلم روشنه که شما برمی گردین.چون هم شما بچه دارین و هم دیگه خیلی وقته خونه پدرتون هستین.هر موقع نماز می خونم به شما و همه ی کسانی که مشکل دارن دعا می کنم.:323:
ما تو فامیلمون کسی بود که قهر کرد رفت خونه باباش.بعد از اونم شوهرش کارشو گرفت رفت کیش.دختره حامله بود فکرشو بکن تو خونه باباش بچه شو به دنیا اورد بدونه اینکه شوهرش بالا سرش باشه.بعد از یک سال شوهرش اومد دنبالش و الان دارن با عشق زندگی می کنن.
این متنو نوشتم که شمارو یه کم امیدوار کنم.من به شما قول میدم که اون زندگی و اون شوهر واسه شماست.پس زیاد اهمیت نده.اگه مثبت فکر کنی به خواستت میرسی.دعات می کنم.خدا بزرگه.:323::43:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان
یه سوال داشتم؟
خوبه شما قانونی اقدام نمی کنید؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام گل یاس عزیز
آخه می دونی من هم دوستش دارم و هم بچه دارم یکم واسه طلاق و جدایی تردید دارم و دلم نمی خواد زندگیم از هم بپاشه اگه شکایت کنم چون پاش خیلی گیره ممکنه تا زندانی شدنش هم پیش بره . می دونی که مردی که تا 6 ماه ترک انفاق کنه از 3 ماه تا 5 ماه حبس داره با شناختی هم که از همسرم دارم می دونم اگه این کارو بکنم نه تنها زندگیمو از دست می دم بلکه چون آدم لجباز و کینه ای هست می ترسم بعدش بخواد تلافی کنه و خدای نکرده شری به پا کنه ولی خوب با همه این اوصاف فکر می کنم دیگه انتظار بیش از حد من بی فایده است و اونو پرروتر می کنه احتمالا همین روزها اقدامی خواهم کرد.
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
سلام گل یاس عزیز
آخه می دونی من هم دوستش دارم و هم بچه دارم یکم واسه طلاق و جدایی تردید دارم و دلم نمی خواد زندگیم از هم بپاشه اگه شکایت کنم چون پاش خیلی گیره ممکنه تا زندانی شدنش هم پیش بره . می دونی که مردی که تا 6 ماه ترک انفاق کنه از 3 ماه تا 5 ماه حبس داره با شناختی هم که از همسرم دارم می دونم اگه این کارو بکنم نه تنها زندگیمو از دست می دم بلکه چون آدم لجباز و کینه ای هست می ترسم بعدش بخواد تلافی کنه و خدای نکرده شری به پا کنه ولی خوب با همه این اوصاف فکر می کنم دیگه انتظار بیش از حد من بی فایده است و اونو پرروتر می کنه احتمالا همین روزها اقدامی خواهم کرد.
سلام اگر نکاتی را که در بالا مشخص کردم را از روی واقعیت نوشته اید ، بنابراین شکایت کردن و کشوندن پای همسرت به دادگاه ، راهی برای بازگشت دوباره به زندگی تون باز نمی کنه ، و بعکس شما را بیشتر در بلاتکلیف ماندن سوق میده
حال چه تصمیمی دارید؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
آخه می دونی چیه گل سنگ عزیز من مطمئنم اگه چند سال هم بگذره و من اقدامی نکنم همینطوری باید منتظر باشم چون همسرم قبلا باهام اتمام حجت کرده بود که اگه یکبار دیگه برم قهر نمیاد دنبالم ولی من دویاره اشتباه خودم رو تکرار کردم و حالا هم موندم توش. الان هم منتظر این نیستم که بیاد دنبالم مشکل اینجاست که نه اجازه میده که خودم برگردم و نه برای جدایی اقدام می کنه می خواد منو بذاره تو بلاتکلیفی . البته همه میگن از مهریه می ترسه که پا پیش نمی ذاره وگرنه اگه می خواست زندگی کنه که فرصتهای زیادی رو از دست داد . هر چی فکر می کنم که ممکنه یه ذره محبت من تو دلش باقی مونده باشه چیزی نمی بینم تو این 8 ماه چند بار اس ام اس بامحبت بهش دادم چند بار بهش زنگ زدم عذر خواهی کردم اصلا گفتم من بعد هر چی تو بگی و انگار انگیزه ای برای ادامه زندگی نداره حس می کنم دچار افسردگی شده میگه از دنیا بریدم و زندان برام بهترین جایه. خوب صبر و تحمل آدم هم حدی داره من چقدر دیگه وایسم تا یه فرجی بشه و چقدر دیگه عزت نفسم رو بیارم پایین تو بگو ؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
من مطمئنم اگه چند سال هم بگذره و من اقدامی نکنم همینطوری باید منتظر باشم چون همسرم قبلا باهام اتمام حجت کرده بود که اگه یکبار دیگه برم قهر نمیاد دنبالم ولی من دویاره اشتباه خودم رو تکرار کردم و حالا هم موندم توش.
اگر مطمئن هستید ، پس راه دیگه ای به نظر من نمیرسه
==============
پاورقی
بازی شطرنج
توی بازی شطرنج اگه یکی از طرفین طرز فکر و روش های بازی طرف مقابل را بخونه ، خیلی راحت می تونه حرکات حریفش رو پیش بینی کنه و سریع حریفش رو مات کنه
حال اگر اون طرف مقابل با علم به این قضیه ، حرکت هاش رو عوض کنه ، و با دقت مهره هاش رو حرکت بده ، جوری که دیگری نتونه دستش رو بخونه ، اون وقت می تونه نتیجه بازی رو تغییر بده
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
میترا جان عزیزم بهتره بیشتر تلاش کنی تا به زندگیت برگردی حتی اگر به قیمت شکستن غرور و تحقیرت باشه .عزیزم شما الان مادر هستی بیشتر از هرچیز به پسرت فکر کن .مطمئن باش برای این چیز ها غرور شما خرد که نمیشه هیچ ، تازه به ارزش شما هم افزوده میشه .چون داری برای به دست آوردن و برگردوندن زندگیت تلاش میکنی گلم .الان یک لحظه چشمات رو ببند و به این فکر کن که طلاق گرفتی ....ببین چه به سر خودت میاد؟چه به سر پسر نازنینت و آیندش میاد؟این و مطمئن باش که حتی جلوی پدر و مادرت هم شرمنده هستی که طلاق گرفتی .جلوی دوست و فامیل نمیتونی سرت رو بالا بگیری ....عزیزم یعنی التماس کردن شوهرت از همه اینا بدتره؟
عزیزم زمانی برای طلاق اقدام کن که همه این کارا رو کردی و نتیجه نگرفتی.زمانی برای طلاق اقدام کن که به شوهرت التماس کردی و به زندگی برگشتی و بعد از اینکه همه سعی و تلاشت رو کردی دیدی که نمی تونی زندگی کنی ....خواهر من اون موقع وقت این کاراست ....نزار بعد حسرت بخوری که ای کاش این کارا رو کرده بودم شاید نتیجه گرفته بودم ....عزیز من بزار طلاق آخرین راه تو باشه
اصلا غرور بین زن و شوهر معنی نمیده تو با این کارت به همسرت هم بیاموز
برو و با شوهرت حرف بزن و هر جور شده راضیش کن تا با هم زندگی کنید ...من چون خودم این کار رو کردم و نتیجه گرفتم به شما هم توصیه میکنم .چون واقعا دلم میسوزه که شما بدون امتحان کردن این کارا برای طلاق پا پیش بزاری
من به شوهرم التماس کردم تا به زندگی برگشتم و نهایت سعی خودم رو هم کردم و الان خوشبختم . و اصلا از ارزش من که کم نشده هیچ ...روز به روز بیشتر هم شده .تازه شما بچه هم داری ....به خاطر پسرت همه کار کن تا به زندگیت برگردی و همه چی رو از نو بساز
عزیزم شما الان 8 ماهه نشستی و اون نیومده .دست به دامن فامیل هم شدی ولی نتیجه نگرفتی ...پس بهترین کار اینه که خودت بری جلو و فقط با همسرت صحبت کنی .بهش بگو که دوسش داری و نمی خوای ازش دور باشی .هر طور شده با محبت رامش کن و تا نتیجه نگرفتی تسلیم نشو .اگه اون عشق واقعی تو رو نسبت به خودش ببینه اون تسلیم تو میشه .
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان
من یه نظر دارم
تو یکی از تایپکهات گفتی بچه رو وقتی میفرستی پیش شوهرت زیاد نگه نمی دارن
من نظرم اینه به شوهرت زنگ بزن بگو 8 ماه من بچه رو نگه داشتم بیا یه مدت تو نگه دار
بگو بچه مال دوتامونه پس قرار نیست تمام مسئولیتش با من باشه
بذار یه کم مسئولیت بیفته گردنش
من بچه ندارم شاید خوب درکت نکنم ولی این راهم برو
بذار بچه اذیتش کنه هر موقع هم اورد بگو خودت نگهشدار
خواهر خوبم تو این 8 ماه خیلی سختی کشیدی و اونم راحت زندگیشو کرده من میگم حالا اقدام قانونی نکن درسته سخته ولی اول یه استخاره کن بازم با خدا مشورت کنی خوبه
در اخر اگه بچه رو اورد تا تو نگه داری بگو هم بچه تو رو دوست داره و هم من بهش بگو نمی خوام پسرم فرزند طلاق باشه بگو اگه پسرتو دوست داری بیا زندگی کنیم
حالا باز خوب فکر کن منم یه نظر دادم
خدا خودش کمکت کنه
ایام فاطمیه هست حدیث کسا بخون و توسل کن به حضرت فاطمه الزهرا (ع) 40 روز بخون.میگن هر کلمه اش معجزه می کنه.حتی می گن تا 40 روز نشده حاجتتو میگیری:323:
من که می خونم تو هم شروع کن خدا بزرگه:323:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام دوستای همربون ممنون از اینکه منو همراهی می کنید
گل سنگ عزیز هیچ وقت رفتارهای شوهرم رو نمی تونستم پیش بینی کنم هر دفعه یه جوری رفتار می کرد الان هم نمی دونم چی تو سرشه و رفتار درست من در مقابلش چی می تونه باشه مخصوصا الان که حسابی گیج شدم و مخم کار نمی کنه فقط همیشه می گفت من یه جایی نمی شینم که زیرم آب جمع شه کلا آدم زرنگی و حساب شده عمل می کنه یعنی با وجود اینکه الان همه چی به ضررشه و اگه بریم دادگاه محکوم می شه بازم حس می کنم یه راهکار قانونی بلد باشه که بتونه باهاش خودشو تبرئه کنه و اگه نتونه کینه ای تر می شه.
تمنا جان اگه تاپیکهای قبلی منو بخونی می فهمی که من التماسش هم کردم ولی راضی نمیشه بعدش هم همش دارم فکر می کنم که اگه نخواد رفتاراشو تغییر بده و بدتر بشه برگشتن من چه فایده ای داره نکنه جایی برامون بهترین راه باشه وقتی هم به آینده و تربیت پسرم فکر می کنم می بینم درسته که همزمان پدر و مادر رو کنار هم نداره ولی عوضش شاهد جیغ و دادها و بی احترامیهای پدر و مادرش هم نیست البته اینا یه خرده از فکرهاییه که مدام هر روز تو ذهن پرورش میدم و نمی دونم کدوم یکیشون درستتره .
از کارشناسای محترم می خوام که اونا هم نظر کارشناسانه بدن تا بتونم تصمیمی بگیرم که حداقل پسرم کمتر ضربه ببینه تو رو خدا کمکم کنید و بگید به زور برگشتن به یه همچین زندگی و سوختن و ساختن در آن ارزش داره یا نه؟