RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
عزیزم
من فکر می کنم اگر کارهایی که خانم انی گفتن یکمی چاشنی نگاه مهربانانه و عاشقانه رو بهشون بدی همسرت متوجه می شه که به خاطر از سر خوشی بودن نیست.
البته من که از خصوصیات اخلاقی همسرتون و خودتون خبر ندارم برای همین یک پیشنهاد دارم . سعی کن یک لحظه فرض کنی قضیه بر عکس بود. انتظار داشتی الان همسرت چه کار هایی می کرد تا اعتماد از دست رفتتو دوباره بدست بیاره؟ اون کارها رو لیست کن و سعی کن با توجه به شرایط زمانی و مکانی مختلف اجراشون کنی.
اون کارا می تونه از مرور کردن خاطره های خوب گذشته که با هم داشتید شروع بشه و شامل تعریف های با اب و تاب شما از کارهای مثبت همسرتون بشه تا درد دل کردن و .....
اون کارها می تونه تنوع بخشیدن به کارهای روزمره زندگیتون باشه
می تونه درست کردن غذاهای مورد علاقه همسرتون به سبک های جدید باشه
می تونه شامل تایید کردن همسرتون در جمع باشه
و ...
و هر چیزی که نشون بده همسرتون مرکز توجه شما در این دنیا است.
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
دلجوي عزيز ممنونم از راهنماييت
واقعيت اينه كه به خاطر فشارهايي كع تو اين مدت متحمل شدم خودمم هم انگيزه زندگي را از دست دادم. هر چند تا حد ممكن به خاطر بچهام سعي ميكنم ظاهر را حفظ كنم ولي از درون داغون داغونم....به خاطر همين واقعاً نميتونم چهره شادابي داشته باشم و هر كاري ميكنم از ته دل باشه....
به هر حال تا حد امكان راهنماييهاي شما دوستان عزيز را به كار ميگيرم.
فقط يه اتفاقي افتاد كه دوست دارم نظرتون را بدونم و كمكم كنيد:
من براي بيمه عمرم كه خيلي هم مبلغ بالايي نيست، بچه ام (چون فكر ميكردم بچهام و شوهرم فرقي ندارند به هر حال اگه براي من اتفاقي بيافته قيم شوهرم است و استفاده كننده اون ميشه ولي همينطوري اسم بچهام را دادم) و يكي از اقوام درجه يكم را به عنوان استفاده كننده معرفي كردم ( البته به اندازه 10-20 درصد).
از اونجايي كه ميخوام همهچيز را شوهرم بدونه بهش گفتم... يكهو توهم رفت و گفت چرا اينكارو كردي... گفتم حق به گردن من داره دلم خواست براي آخرتم هم شده اينكارو بكنم.... ولي گفت تو آدم پستي هستي، اونا در حق تو چكار كردند، چه گلي به سر تو زدند و ..... ميگم آخه چرا مگه غريبهاست... تازه حالا كه من نمردم... اگر هم مردم كه قسمت اعظمش براي تو هستش....
بدجوري بهم ريخت... فبلش هم دوباره در مورد اتفاق قبل ازم يكسري سوالها مي كرد ولي در آرامش.....مونده بودم چكار كنم، ازش پرسيدم چون اسم تو را ندادم ناراحتي؟ گفت نه اول اينكه خدا نكنه تو بميري ولي بايد 100 درصد به نام بچهات ميدادي.... حالا هم فعلاً يه مدت برو خونه بابات بچه را هم با خودت نبر ... گفتم باشه.... (يعني نمي خواد منو ببينه)
بعد از چند دقيقه خواستم از اين وضعيت دربيام گفتم اسم تو را دادم!! اينجوري گفتم كه ببينم عكسالعملت چيه؟؟؟( البته تو ذهنم هم بود كه فردا برم و درستش كنم و به نام خودش بزنم)... باور نكرد و گفت دروغ ميگي.... من هم هيچچي نگفتم...
اما امروز داشتم فكر مي كردم كه همان روي اصل قضيه كه عنوان كردم باشم و هيچ تغييري هم تو اون ندم... بابا حالا نه از جيب من و اون چيزي مي خوام به خانوادم بدم و نه اينكه مبلغ ميليارديه و نه اينكه من هنوز مردم...
بهش بگم كه من اشتباه كردم كه اسم تو را ندادم اصلاً به جاي اسم بچهام بايد اسم تو را مي دادم... اما در مورد مادرم هم اشتباه نكردم ... اون به گردن من حق داره... دلم ميخواد يه روز يه نفعي از من بهش برسه... اينجوري كه جز خون و دل خوردن براشون چيزي نداريم....
شما را بخدا بگيد چكار كنم.
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
دوستان عزيز
كجا هستيد ... خواهش ميكنم راهنمايي ام كنيد... چكار كنم؟؟؟؟ باز هم به بيخيالي بزنم... انگار نه انگار كه شب قبل چي گفته..... شما را به خدا بگيد
اين اتفاق را چه جوري رفع و رجوع كنم...
من طاقت دوري بچهام را حتي براي يك لحظه ندارم.....
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام عزیزم
رسما نقش زجر داده را بازی می کنی و مسئله ایجاد می کنی و از این بازی ها سود و نفع می بری ..............تمام کن این بازی ها را .
درسته که این مسئله کاملا یک مسئله ی شخصی است اما خودت را بگذار جای او .
فکر کن همین مسئله را او آمده و به تو گفته ..............خوشت می آمد ؟ برایت سئوال نمی شد پس من کجای ذهن او به عنوان یک همسر قرار دارم ؟
اگر مسئله را شخصی می دانستی چرا آمدی و گفتی ؟!
و اگر مسئله شخصی نیست که پس معنای به اشتراک گذاشتن و در میان گذاشتن با همسر یعنی چه ؟
مگر این بنده ی خدا ترا باز خواست کرده بود و..............
من برایت معنی می کنم
یعنی دهن کجی ...........بیا ببین من هم اینکار را کردم و باز ترا آدم حساب نکردم !
ببخشید ولی فارسی برداشت این کار یعنی همین .
اگر زندگی زناشویی و مشترک است که همه چیزش باید مشترک باشد نه اینکه یک جاهایی نقش زن فداکار بازی کنی و یک جایی برجک همسر محترم را هدف بگیری و.....................بعد هم بگوئیم که دوری از بچه را نمی توانم تحمل کنم !
یعنی در زندگی تو و همسرت هیچ چیز دیگری وجود ندارد که تو به غیر از بچه برایت انگیزه باشد ؟!همین دست افکار متعاقبا رفتار و احساساتی را می طلبد که طبیعی است که نشان داده هم می شود و بیچاره مرد ...........
این هم نوعی ندانم کاری وبدون فکر عمل کردن ست
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام
امید زندگی جان مشاوره چی شد ؟
خواهشنا تا تنور داغه بچسب و بگرد دنبال یه روانشناس خانم
توی اینترنت سرچ کنی هستش
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
آني جان به خدا من خودش را هم دوست دارم.
مثلاً خواستم بهش بگم من هر كاري ميكنم بهت ميگم.
تازه اسم بچهام را به جاي اون دادم. در واقع فرقي برام نداشتند. چون بچهام كوچيكه....
ولي راست ميگيد....
وقتي حرفي براي گفتن ندارم بهتره لال بشم.....
نه فرانك جان هنوز نرفته... دوباره بهم ريخت
آخه آني جان من چه سودي از اين ماجرا بردم.
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سودت درونی است عزیزم و قرار نیست که خودت متوجه آن بشوی . یک چرخه تکرار و با موضوعات متفاوت است و با نتیجه ی ثابت و مشابه.............. برو خونه ی بابات !
بهت گفتم اعتماد سازی و شفا بخشی کن . حال خودت برای من بگو همین تجربه ی اخیر کجایش اعتماد سازی است و کجایش شفا بخشی . تو جدا نیاز به مهارت در امور زندگی داری
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام آني جان
آخه شما جاي من با اين همه استرس، اضطراب، ترس (از آينده، وضعيت)، سردرگمي، پريشاني، آزردگي (به حق يا ناحق)
كه حتي دست چپ و راستم را گم كردم... چه جوري بيام مهارتةاي زندگيم را به نحو مطلوب اجرا كنم (كه اعتراف ميكنم خيلي هم در اين زمينه مهارت نداشته و ندارم).
شما كه اينجا من نميشناسيد... پس من چرا بايد براي شما فيلم بازي كنم و خود را يك آدم زجرديده و مظلوم نمايش بدم.... هر چيزي كه گفتم عين حقيقت بوده....
نمي دونم آني جان دارم به اين نتيجه ميرسم كه بايد به وضعيت عادت كنم تا اينكه خود به خود يا درست بشه يا يكباره از هم بپاشه....
چون واقعاً ديگه نميدونم چكار منم..... چي درسته چي غلطه.... دست و پام را گم كردم
اما از شما ممنونم... از راهنمايي هاتون و حرفهاي قشنگنون كه ميبينم براي hossin9294 گذاشتيد. كه ماجرايي زني مثل منه اما از ديدگاه شوهرش.....
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام امید زندگی عزیز
عزیزم توی مسئله اخیر یکم اشتباه کردی می دونم که نیت بدی نداشتی
ببین اگه شوهرت بیمه عمرش رو اسم دخترش رو و مادرش رو میداد و میومد به تو می گفت اولش چه حسی به تو دست می داد ؟
اینکه تورو ادم حساب نکرده؟
اینکه به تو اعتماد چرا نکرده؟
اینکه تورو شریک این زندگی نمی دونه؟
و......
پس حق بده با روحیه ای که الان همسرت داره بهتر بود واسه ( شیرین بازی هم که شده) واسه به دست اوردن اعتماد همسرت اسم ایشون رو میدادی شاید از نظر تو فرقی نداشته باشه اما باعث میشد که همسرت توی ذهنش این بیاد که نه مثل اینکه زنم منو تا آخر عمرش (ایشاا... 100 ساله شی) همدم خودش می دونه نه هیچ کس دیگه ای رو.
الان خونه ی مامان اینایی؟
بهتره که بیشتر این موضوع رو کش ندی منظورم اینه که اگه متوجه شدی که یکم حق با همسرت بوده توی این جریان بهتره که کاری نکنی مثل همون که گفتی برم اسمو تغییر بدم و اینا ... چون دیگه از اهمیت خارج شده
بهتره اینو فراموش کنی و دنبال یه راه دیگه واسه جذب اعتماد و علاقه همسرت به خودت شی
که دقیقا نمی دونم چه راهی هست چون در حد من نیست که بگم
ولی لازمه واسه برگشتن انگیزه ات و کسب مهارت های لازم توی این شرایط پیش مشاور بری ( حداقل خودت برو)
اگه الان خونه بابا اینا هستی که خیلی موقعیتت بهتره که بری مثلا با مامان برید که همسرت هم خیالش راحت باشه تنها بیرون نرفتی
اگه باهاش در تماس هستی یا اصلا خونه خودت هستی بهتره بهش بگی می خوای واسه زندگیت پیش مشاور بری بگو چون دوستت دارم و می خوام پایه های سست شده زندگی رو محکم کنم و لازمه روی خودم و زندگی کار کنم نمی دونم باز قلقه همسرت دست توئه .
خواهش میکنم لازمه
ببین اگه توی این شرایط می تونستی یه راه مناسب خودت به تنهایی پیدا کنی که عضو اینجا نمیشدی پس ما انسان ها گاهی توی شرایطی قرار میگیریم که تصمیم گیری واسمون خیلی سخته باید از یه فرد مجرب که این راه ها رو بلده کمک بگیریم اینجا درسته که همه راهنمایی می کنن و کارشناسان عزیزی مثل آنی همراهیت می کنن اما اینکه کسی تو رو ببینه و توی چشمات نگاه کنه و بهت ارامش بده و بتونه دستات رو از نزدیک بگیره و بلندت کنه خیلی کمکت میکنه تا اینکه چشمات فقط چند تا جمله بخونه همین که بری متوجه منظورم میشی چه بهتر که پیش مشاور خانم هم می خوای بری چون بهتر می تونه بهت نزدیک شه و دستت رو بگیره
اصرار من واسه رفتن پیش مشاور واسه این نیست که از سر خودم باز کنم چون بعضی ها اینطور فکر می کنن واسه همین مشاوره ی حضوری رو واست باز کردم که چقدر بهتر می تونه کمکت باشه
خواهش میکنم خبرشو بده
دعایت میکنم:323:
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام فرانك جان
مرسي عزيزم از اين همه دلسوزيت.
فرانك جان من خونه خودم هستم... فرداي اون روز هم انگار نه انگار كه شب بهم چي گفته..... البته من هم مجدداً بهش توضيح دادم كه منظورم چي بوده....
توي پست قبلي گفتم به خدا ديگه خودم رو هم گم كردم.... ديگه نكمويدونم چي درسته چي غلطه..... پس رفتارهاي اشتباه هم ازم سر ميزنه.... شما نميدونيد كه من تو چه وضعيتي هستم...
مشاور هم به خدا نميگذاره...... همش ميگه زمان بده تا من خوب بشم.... اوضاع تو هم خوب ميشه.....
به خاطر همين دارم به اين زندگي پر رنج و عذاب (براي هر دومون و شايد هر سهمون) عادت ميكنم.
نميدونم به چه دليل هست كه بچهام راه به راه ازم ميپرسه مامان منو دوست داري، منو دوست داري.... با اينكه هميشه اين اطمينان را بهش مي دم كه تو عزيزين كس براي من هستي و از جانم بيشتر دوست داريم.... باز هم اين سوال را از من ميپرسه.... شايد روزي سه الي چهار بار... مخصوصاً زمانهايي كه ميبينه من ناراحت هستم.
يه چيزي كه اتفاق افتاده نميدونم به فال نيك بگيرم يانه اينكه:
شوهرم خيلي آدم عصبي مزاجي از قبل بوده... به خاطر همين هميشه در حال داد و هوار روي بچهام بود (بچهام 5 سالشه) و هيچوقت حوصله شيطنتهاش را نداشت، حتي سر اين مسأله يكبار بدجوري دعوامون شد (البته قبل از اين ماجرا).... (بچهام را به خاطر شكستن يك ليوان با حالتي بسيار عصبي با كمربند تهديدش كرد. اون بيچاره هم كم مونده بود دور از جون قبض روح بشه) به خاطر همين بچهام هميشه منو خيلي از باباش بيشتر دوست داره ... عالتش را هم ميگه بابام منو كتك ميزنه
اما جديداً مثلا حدودا 2 ماهي ميشه رفتارش با اون خيلي ملايمتر شده.... سعي ميكنه باهاش بازي كنه.... بيشتر باهم گفتمان دارند.... حالا نمي أونم ميخواد تغيير رويه بده يا اينكه بچه را به خودش نزديك كنه....
البته من از اين مسأله خيلي خوشحالم... لاقل توي اين شرايط اون خيلي عذاب نكشه