نمیخواین بگین چی کار کنم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
نمیخواین بگین چی کار کنم؟
ببين آفتاب عزيز من اصلا موافق كمك هاي خانوادت نيستم. به هيچ وجه. به نظرم به هر نحوي كه شده جلوي كمك هاي خانوادت را بگير حتي اگه شده يك مقدار به خودت هم سخت بگذره. حتما حتما حتما اين كار را بكن.
در مورد مادر شوهرت هم فقط به خاطر خودت و اينكه اعصابت آروم باشه توقع ات را كم كن و رفتارهاشون را ناديده بگير و بگذر.
اگه كمك هاي خانوادت كم بشه اين حالت متوقع بودن شما نسبت به خانواد شوهرت هم كمتر مي شه.
من اصلا نیازی به کمکهای خونوادم ندارم.
خدمتتون عرض کردم که اولا خونوادم به من نمیگن و من بعداز مدتها متوجه میشم.
ثانیا اصلا حریف خونوادم نمیشم.
در ضمن این چیزایی که من از مادرشوهرم توقع دارم اصصصصصصصصصلا پرتوقعی نیست. به خصوص الان که روابطمون باهم خوب شده.
آفتاب عزيز ببين منم خانوادم خيلي بهمون كمك مي كردند. ولي من كاتش كردم و از وقتي اين كار را كردم اعصابم خيلي راحت شده. مگه مي شه تو نفهمي بشين با خانوادت مفصل صحبت كن و بگو شما فقط دارين با اين كاراتون به من و زندگي ام ضربه مي زنين. براشون توضيح بده و توجيه شون كن.
آفتاب عزيز من نگفتم پر توقعي. فقط گفتم براي اينكه اعصابت راحت باشه توقع ات را از مادر شوهرت به صفر برسون.
راه علاج مشكلت فقط همين دو كار است.
الان روابط بین من و شوهرم خیلی خوبه،رابطه بین تک تک ما و خونواده مقابلمونم خوبه.اما میترسم همین عید دیدنی و عروسی داداشم دوباره ذات آدمای دوروبرمو واسم مشخص کنه.
واسم روشن کنه که مینا جون میناجون کردناشون الکیه الکیه.
دوباره همون جمله مادرشوهرم که عروس.....بشه ملکه ذهنم.
وای دوباره باز روز اول عید باید تفاوت دوست داشتن منو دامادشونو ببینم و نیشخندهای خانومش رو که ......
آقای sci نمیاین اینجا؟
و دوباره مطمئن شم که شوهرم تازمانی منو دوس داره که هیچ مشکلی با خونوادش نداشته باشم و گرنه خیلی راحت..
:302::302::302:
بعضی وقتا به سرم میزنه که با یه شاخه گل برم پیش مامانش و ازش بخوام بیاد دوباره مثل روزای اول شیم.دیگه لج و لجبازی رو بزاریم کنار.
چون واقعا خستم.حوصله دعوا ندارم.
فکر میکردم بعد از 6ماه قهر کردن من و پاپیش گذاشتن مادرشوهرم واسه آشتی کردن دیگه میدونه من رو خونوادم حساسم و حداقل جلوی من بی احترامی نمیکنه اما اصلا این طوری نبود.اون الان هم حاضر نیست با خونواده من خوب برخورد کنه با اینکه خودشو کوه فرهنگ میدونه!!!
گر در خانه كس است، يك حرف بس است.
مینا جان شاید خانواده شوهرت از نظر اقتصادی توانایی انجام این کارها را ندارند و فکر می کنند از خانواده شما پایین تر هستند. مادر و پدر شما با این کارها به اون ها توهین می کنند و بیشتر غرورشون را جریحه دار می کنند.
شاید در توانشون نیست که همه فامیل شما را مهمان کنند. وقتی شما این کار را می کنید و اونها نمی تونند ناراحت می شن و به شکل دیگه ای این ناراحتی را بروز می دهند.
چه لزومی داره مادر شما چندین بار خاله و عمه شوهرتون را دعوت کنه یا سوغاتی های مکرر برای خانواده شوهرتون بیاره یا ... بهتره به مادرتون بگید با این کار فقط اونها را از شما دور می کنند چون توان جبران ندارند و ناراحت می شوند.
البته اگر فامیل نزدیک هستید شاید عمه شوهرتون، نسبتی هم با خانواده شما دارد. اما من فکر می کنم رابطه عمه شوهر شما با خانواده شما، درخواست زیادی است که بعد هم توقع زیادی ایجاد می کند. برای همه خانواده ها ممکن نیست که چند بار در سال مهمانی بدهند و تمام فامیل عروس و دامادشان را هم به اضافه فامیل خودشان دعوت کنند.
وقتی هم که دعوت نمی کنند روشون نمی شه که بروند. به همین دلیل نمی آیند.
پیداجان، درسته وضع مالی خونواده من خیلی بهتره اما وضع مالی خونواده شوهرمم خیلی خوبه.من توقع ندارم همه فامیل منو دعوت کنن،فقط پدر و مادرمو دعوت میکردن،اصلا دعوت هم نمیکردن تلفنی یه تشکر میکردند.
حتی تو مجالس بزرگ و رسمیشونم خونواده منو نمیگن حتی پدر و مادرمو.
از همه اینا بگذریم جالب اینجاس که هرکدوم از مهمونی های خونواده منو که نیومدن ،به خدا خونواده پدرشوهر خواهرشوهرم خونشون دعوت بودند.!!!!!!!!!!!!!!!
سلام مینا
ذهن سطحیت همین طوری داره می بافه و می ره جلو...............
اول یه stop با صدای بلند بهش بگو
چند تا نفس عمیق بکش
مینا من تو زندگیم یاد گرفتم که فقط فقط همسرم برام مهم باشه و خانواده همسرمو به خاطر همسرم بپذیرم
احساساتو درک می کنم و گاهی درک کردم و چشیدم
ولی منطقی نیست که عید امسال رو که عروسیه برادرتم هست با این افکار بهم بریزی و مادر شوهرت تمام برنامه هاتو بهم بریزه تمام افکارتو رو به این ببر که باید تمام سعیتو بکنی که بهت خوش بگذره
مادر شوهرت فقط خودشو ثابت می کنه با این رفتاراش
لطفا با خانواده ات حرف بزن و بگو محبتاشونو حداقل در حق خانواده همسرت کم کنند چون اینطوری مادر همسرت فکر می کنه چه قدر رفتاراش درسته که همه دارند تحویلش می گیرند!!!!!!!!!!!
باورت میشه اقلیما جون جای اینکه به فکر خونه تکونی،آرایشگاه و لباسم باشم فقط همین موضوع که شاید رفتار ایشون دویاره آرامش بوجود اومدمو به هم بزنه،داغونم کرده.
بلند به خودم میگم بس کن دیگه مینا اه حالم به هم خورد اما فقط چند ثانیه طول میکشه.
میشینم با خودم فکر میکنم که اگه به شوهرمم بگم ویا
تلافی کنم و منم بعد از این عروسی های طرف مادر شوهرمو نرم
چه دعواهایی ممکنه پیش بیاد!!!!!!!چه تیکه هایی ممکنه بشنوم؟
به نظرت اون فکرم که گفتم برم با مادرشوهرم صحبت کنم و ازش بخوام با همدیگه مهربون و صمیمی باشیم خیلی ابلهانس؟؟؟؟ممکنه تخریب شخصیتم کنه؟ حالمو بگیره؟ نکته ضعفمو بیشتر بفهمه؟