-
RE: به پوچی رسیدم!!!
شایسته اش بودی.( کاش مثه من به اینجا معتادت نکنه!) امیدوارم روز به روز خبر های شیرین تری از خودت و موفقیت هات برامون بنویسی.
قبول دارم که داشتن یه پایه خوب می تونه خیلی کمک کننده باشه. اگر در دسترست هست چه خوب، اما اگر نیست، شما تلاشت رو به خاطرش متوقف نکن. روی پای خودت بایست. می تونی تنهایی هم به خواسته هات برسی.
من قبلا یه بازی ذهنی داشتم که خیلی کمکم می کرد برای قدم های مثبت برداشتن. اینجوری بود که :
هر وقت می خواستم کاری کنم، به این فکر می کردم که پنج سال دیگه، ده سال دیگه، اگر برگردم و بخوام در مورد این کارم قضاوت کنم، خودم رو تحسین خواهم کرد یا به خودم فحش می دم :D
همین فرازمان نگری، باعث می شد راهم رو مدام تصحیح کنم. کلی انرژی می گرفتم از این آینده نگری. شاید این بازی به کارت بیاد.
این تصویر هم تقدیم به تو. پله ای که امروز هستی بسیار بسیار متفاوت تر از روز های قبله. یه نگاه به خودت بکن :) پیروز باشی عزیزم:72:
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
[align=justify]سرشار جان خیلی خوشحالم که بالاخره تصمیم گرفتی. همین نیت معنی دار یعنی تعهد برای اقدام به شیوه ای خاص، در شرایطی خاص، برای هدفی خاص. حالا که نیت کردی پس برای پریدن منتظر هل نباش!
حالاکه همه چیز مهیاست، و دلیلی برای تاخیر و دست روی دست گذاشتن وجود نداره منتظر نباش کسی هلت بده، شروع کن.
اول بشین برنامه ریزی کن و یه تایم در روز درنظر بگیر برای درس خوندن. سعی کن احساس مناسب برای درس خوندنو تو خودت بوجود بیاری.
کلمه "اگه نشه!؟" را فراموش کن و بدون "اگه نشه" وجود نداره. این کلمه فقط یه تابلوی هشدار یا راهنماست که تو رو انشعاب میده به یه مسیر دیگه ایی که به هدفت میرسه. پس هر وقت به این تابلو رسیدی یادت باشه "اگه نشه از یه راه دیگه میرم تا بشه"، مطمئن باش تمام کسانی که میخوان توی این کنکور شرکت کنن هم مثه شما مشکلاتی داشتن و همه با آمادگی کامل نمیان پس فکرنکن تو ازبقیه عقب تری و مصمم باش.
فکرم نکن همه اونایی که تو آزمونای مختلف مثه کنکور رد میشن یا نمره مناسب خودشونو بدست نمیارن آدمای تنبل یا ناتوانی هستن. خیلی از کسایی که توی آزمونا رد میشن فوق العاده باهوش و زرنگن اما نتونستن از پس مدیریت زمان و کارهاشون بربیان که اتفاقا توانایی مدیریت توی زندگی، خیلی بهتر از هوش و زرنگی جواب میده.
سعی کن مثه عدسی باشی نه منشور! عدسی یه کار انجام میده ولی با نهایت دقت و تمرکز، همه پرتوهای نور را از همه جا میگیره، منظم میکنه و به سمت یک نقطه که کانونشه هدایت میکنه در نتیجه اون نقطه گرم و گرمتر میشه. ولی منشور یه پرتو را میگیره و حداقل به 7 رنگ تبدیل میکنه و کلی زیبایی خلق میکنه که هیچ خاصیتی نداره، فقط یه لذت آنی! ... پس متمرکز روی هدفت کارکن نه مثل منشور که به همه چی فکرکنی به جز کاریکه باید انجام بدی.
حرفهای مامان و بابا و آینده و مردم چی میگن؟ اینا همه پرتوهائیه که نمیشه متمرکزشون کرد پس کاری بهشون نداشته باش و اصلا اجازه نده این حرفا به محدوده عدسی تو وارد بشن. میتونی بری کتابخونه تا محیط بهتر و آرومتری داشته باشی برای درس خوندن.
در مورد خواب و تغذیتم حتما یه سری چیزارو رعایت کن. اولا که ما انسانیم و حداقل روزی 6 تا 8 ساعت باید بخوابیم. تغذیه هم میتونه روی خوابت تاثیرگذار باشه. قهوه و نسکافه و چای شاید اول خوابتو کم کنه ولی توی دراز مدت تاثیرات بدی روی خواب و خوراکت میزاره. همینطور غذاهای چربم خوابو زیاد میکنه. سعی کن قبل از خواب یه لیوان شیر ولرم بخوری. صبحانه رو حتما حتما بخور و سعی کن لبنیاتو توی صبحانه کم کنی و از مواد قندی مثه عسل و مربی یا پروتئین مثه تخم مرغ استفاده کنی. برای غذا هم حتما از غذاهای فست فودی پرهیز کن، و میوه وسبزیجات و مغزها مثه مغز گردو، پسته، فندوق یادت نره حتما استفاده کن. اگه هرروز یا یه روز درمیون دوش بگیری، بعد از یه مدت باعث میشه خوابت تنظیم بشه.
باورکن نگرانیها هرچقدربزرگ باشن، تاوقتی ما براشون سهمی تو زندگی خودمون کنار نزاریم نمیتونن به ما نزدیک بشن. موفق باشی و سربلند چراکه حق توئه که با سربلندی زندگی کنی :104:[/align]
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
ممنون pkعزیز.
سعیم رو میکنم.
نمیدونم چیکار کنم. هر روز صبح با غم شدید از دست دادن احمد بیدار میشم. تا چشمم رو باز میکنم میبینم این غم همرامه مه اینکه بخوام عمدا بهش فکر کنم.اضطراب پیدا میکنم که نکنه دیگه نتونم کسی رو دوست داشته باشم. نکنه کسی مثل اون دیگه پیدا نشه و ...
هر روز تا میام دوباره این حس و کنار بزنم و به خودم امید بدم خیلی انرژیم از بین میره.
نمیدونم این درد توی سینه ام کی از بین میره.
احتمالا فردا عازم شهری هستیم که اقوام اونجا هستن. دوسه روزی میمونیم. و احتمالا به همه یه سر میزنیم از جمله احمد و خانوادش.
دیدنش برام خیلی سخته. احساس شرمندگی که دارم به خاطر بدیهایی که ناحق و آگاهانه بهش کردم در حدیه که نمیتونم واقعا عادی برخورد کنم. قبل از ازدواجش که دیدمش دیگه ندیدمش. ولی همون موقع هام دیدنش برام سخت بود و نمیتونستم سرم رو بالا بگیرم و بغضم رو پنهان کنم. فقط لحظه شماری میکردم که بلند شیم و خداحافظی کنیم. و تا ماشین حرکت میکرد بغضم میترکید و ساعتها گریه میکردم.
از دوباره دیدنش وحشت دارم.
دلم هم میخواد نرم. ولی همه دارن میرن و من نمیتونم بگم میخوام تنها سه روز تو خونه باشم. اینجا آشنا و فامیلی هم نداریم که برم پیششون و شب اونجا باشم.
میترسم اگه دوباره ببینمش این آرامش نسبی هم که بهش رسیدم از بین بره و دوباره به هم بریزم.
واقعا آدم با حس شرمندگی باید چیکار کنه؟؟
کاش هیچوقت کاری نمیکردم که شرمندگی برای خودم ایجاد کنم.
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
دوستان عزیزم. برنگشتم سرجای اولم هااا ولی میخوام یه نظری ازتون بپرسم.
یه کاری میخوام بکنم ولی نمیدونم درسته یا نه. اگر کمکم کنید و نظراتتون رو بهم بگید ممنون میشم.
من الان حس علاقه ای به احمد کنونی ندارم. حس خاصی هم الان نسبت به احمد گذشته ندارم. ولی هنوز نتونستم خودم رو منطقا راضی کنم که ازدواج ما خیر و صلاحی توش نبود. یعنی یه جورایی حسرتش رو میخورم.
حالا به نظرتون درسته که مثلا یه تاپیک باز کنم و چیزهایی که اون موقع بود و اذیتم میکرد رو بگم و شماها بهم بگید واقعا ممکن بود مشکل ساز بشه در زندگی با احمد یا نه؟؟
ببخشید شاید حرفم بچگانه باشه. فقط میخوام این حسرت لعنتی از دلم بیرون بره و حداقل به خودم بگم خدا رو شکر که نشد.
اگر هم به نظرتون کار بیهوده ایه انجامش نمیدم.
پیشنهاد دیگه ای دارید برای از بین بردن این حسرت توی دلم؟؟
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
سرشار عزیزم!
مشکل و داستان زندگی من را که میدانی...درست است؟
می بینی که با این قضیه کنار آمدم! چون خودم را دوست دارم و برای صلاح خدا احترام بسیار
قائلم!
عزیزم تو هر روز با غم از دست دادن احمد بیدار می شوی چون هر روز داری برای خودت خاطرات او
را زنده می کنی و برایش مرثیه سرایی می کنی!!!
اما سرشار!
زندگی منتظر تو نمی ماند!
زندگی ادامه دارد و شما باید دائم مراقب افکارت باشی!!!
معلوم است که بهتر از او را پیدا می کنی!!!
معلوم است که کسی را پیدا می کنی که دیگر حتی یاد احمد هم نمی افتی!!!
خودت به خودت باید کمک کنی!
باید برای زندگیت برنامه و هدف داشته باشی!
اهداف منابع نور در زندگی ما هستند!!
می شود بگویی اهداف شما در زندگیت چیست؟
آیا شما در زندگی هدف و برنامه خاصی داری؟
چرا دائم به ناخودآگاهت اجازه کنترل زندگی ات را می دهی؟
به دیده احترام بعد از ملاقات به او نگاه کن و برایش آرزوی خوشبختی داشته باش!
گذشته ها را دور بریز و در زمان حال زندگی کن!!!
خودت را ببخش و خودت را دوست داشته باش!!! هرگاه ذهنت خواست خیال پردازی کند
متوقفش کن!
در جامعه فعالیت های اجتماعی داشته باش تا هم تو را ببینند و هم احساس خوب مفید بودن
کنی!
خودت را سرشار از عشق و بی نیازی کن!
خداوند عشق را نزد ما ودیعه قرار داده و کافی است به رحمتش امیدوار باشی!
به قول ویدای عزیز :
"آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود!
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم!!!"
خداوند منتظ توست و همچنین زندگی!!! چرا پس درجا میزنی و ایستاده ای؟
باور کن قسمت تو جای دیگری منتظر توست!!! کافی است به این موضوع ایمان داشته باشی و
به خدا اعتماد کنی!!!!!!!!!!!!
گاهی ما بعضی صلاح های خدا را نمیفهمیم و فکر می کنیم اینطور بود بهتر بود اما این فقط در
فکر ماست!!! تو چه میدانی که پس از سالها چه اتفاقاتی می افتاد؟
اگر به خدا اعتماد داری و او را عالم به غیب می دانی و مهربانترین مهربانان به ما پس حسرت
تو بیمورد است چون این رویا و حسرت تنها در ذهن توست نه در دنیای واقعیت ها!!
تو دائم در این دنیا سیر می کنی!
بیدار شو!
اینکار نه تنها به تو کمک نمی کند بلکه داغت را تازه می کند!
خودت را با اطمینان کامل در آغوش خدا رها کن!!!
تنها اوست که معنای بهترین ها را برایت می داند!!!
شاید هرگز نفهمی اما ایمان داشته باش که صلاح و قسمت تو در این بوده!!!
سرشار زندگی زیبا منتظر توست گل من :46:
:72:
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
[align=justify]سرشار عزیزم
خیلی خوشحالم که میبینم خوشبختانه روحیت نسبت به روهای قبل خیلی بهتر شده.
به حرف های بهار عزیز اعتماد کن. او تجربه واقعی این مسئله را داشته و با شهامت و سربلندی تصمیم گرفته چراکه میدونه لایق یه زندگی سعادتمندانه هست.
اگر اینطور نشه .... نکنه آنطور بشه .... تمام اینها ترس ها، ترس های غیرواقعی هستن. ترس غير واقعي از تصور ما درباره اونچه ممکنه اتفاق نيفته نشات میگیره که اين نوع ترس اغلب درباره چيزيه که دوست نداريم در آينده روي بده. اینها فقط تصوراتي آزاردهنده از موقعيتي هست که جز آزار و اذيت، ثمرهاي براي ما نخواهد داشت. با این ذهنیت هیچ کاری نباید انجام داد حتی نباید از خونه بیرون رفت چراکه ممکنه تصادف کنیم و بمیریم!
میخوای از این پرسشگریها و این حسهای شرمندگی و حسرت و ... به کجا برسی؟ میخواهی بدونی تصمیمی که در گذشته گرفتی درست بود یا نه؟
اگر بخواهی یه کاری رو ارزش گذاری کنی که موفق بوده یا نه؟ باید نیت نهفته در پشت اون عمل را هم ارزیابی کنی. چراکه توی ارزش گذاری نتیجه عمل، نیت تقدم بر عمل داره. پس میشه با توجه به نیت واقعیمون از کاریکه انجام میدیم تا حدودی به موفق بودن یا نبودن نتیجه عملمون هم پی ببریم.
وقتی شما با این نیت تصمیم گرفتی به ایشون جواب منفی بدی که بتونه زندگی بهتری در کنار دیگری داشته باشه و خداروشکر که میگی الان زندگی خوبی داره پس موفق بودی. رها کن سرشار تا رها بشی.
روی موضوعی تمرکز کن که بتونی تغییرش بدی.
نیروی حیات که بصورت سرزندگی در ما نمایان میشه ارتباط مستقیم با چیزی داره که انسان روی اونها متمرکز شده. اگر عمده تمرکز ما روی موضوعات منفی یا غیر قابل تغییر باشه درست شبیه وقتی دریچه تخلیه وان حمام را برمیداریم و تمام آب اون با سرعت خالی میشه، به شکلی مشابه این موضوعات انرژی روانی و حیاتی انسان را تخلیه میکنن و تموم شور و سرزندگی را از وجود انسان دور میکنن.
برعکس تمرکز روی موضوعات مثبت و مفید زندگیمون شبیه چشمه ایه که آب تازه را وارد حوض زندگی میکنه. هرچه موضوع مورد تمرکز نتیجه بخش تر و مفیدتر باشه شور زندگی و رضایتمندی فرد بیشتر بیشتر میشه و زندگی به کامش شیرین تره. علت اینکه مشاوران این تالار به افراد اینهمه سفارش میکنن که از مسائل زندگیتون نکات مثبت را نگه دارید و بقیه رو دور بریزید همینه.
پس روی چیزی تمرکز کن که قادر به تغییرش باشی! یعنی از تمرکز و پرداختن به موضوعاتی که کنترلی روی اونها نداری دست بردار! چون نتیجه ای جز اتلاف وقت و انرژی برات نداره.
هروقت احساس کردی نیروی تمرکزت روی موضوع انرژی بری متمرکز شده، بلافاصله متوقف شو و از خودت بپرس آیا چیزیکه روی اون وقت و ذهن و انرژی خودتو متمرکز کردی تحت کنترل تو هست و میتونی تغییری درش ایجاد کنی؟
اگر جوابت منفیه بلافصله نگاهتو از اون موضوع بردار و روی چیزهای دیگه متمرکز شو که قابل تغییر باشن و بتونی با تغییر اونها تو زندگیت تفاوت مثبتی بوجود بیاری.
ما نمیتونیم روی ذهن و رفتار افراد یا روی افکاری که نسبت به ما دارن کنترلی داشته باشیم اما ما روی قوه شنوایی و رفتار و واکنش های خودمون که میتونیم کنترل داشته باشیم. پس درمقابل حرف ها و نگاه ها آزار دهنده افراد میتونیم بسادگی خودمونو به نشنیدن و ندیدن بزنیم و حتی اجازه ندیم یه کلمه از حرف های دیگران به ذهن ما راه پیدا کنه. وقتی راه حلی به این سادگی هست چرا باید راه سخت تر را انتخاب کنیم و خودمون را درگیر کلنجار رفتن با چیزی کنیم که کنترلش در اختیار ما نیست!؟ ... حتی اگر موضوعاتی که قابل تغییر هستن بسیار ناچیز هم باشن از تسلیم شدن و درموندگی بهتر هستن.
موفقیت همینه که کارهایی که تحت اختیارته به نحو احسن انجام بدی و چیزهاییکه در کنترل شما نیست رها کنی. حقیقتا هم انجام بهینه و قدرتمندانه کارهائیکه در توانمونه بهترین شکل توکل و قدردانی از خداست. اگر تونستی از پس کارهائیکه به حوزه اختیارات تو مربوط میشه بربیایی خداوند هم بقیه اموری را که کنترلش در دست تو نیست مدیریت میکنه. [/align]
موفق باشی و سربلند که موفقیت و سربلندی حق توست :72: :104:
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
تا چند ساعت دیگه راه می افتیم برای همون سفری که گفتم.
خودم حس آرامش خوبی دارم و فکر میکنم قدرتش رو دارم که ف6کر و حسم رو کنترل کنم و واقع بین باشم و صحیح رفتار کنم.
البته هنوز ترجیح میدم اصلا احمد و خانواده اش رو نبینم. ولی باز به خودم میگم بلاخره فامیلن دیگه الان نه یه موقع دیگه بالاخره میبینیشون دیگه. پس هرچه زودتر دیدنشون عادی بشه بهتره.
فقط دعا کنید آرامشم از دست نره دوباره.
دلم براتون تنگ میشه.:43::43:
فعلا خداحافظ:46::43:
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
سلام.
ما دیشب برگشتیم.
با خود احمد روبرو نشدم اما خانواده اش رو دیدم. اونروز که دیدمشون تا چند ساعتی به هم ریختم اما تونستم زود خودمو جمع و جور کنم.
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
سالهاست دارم به خودم امید میدم که مثل احمد باز هم پیدا میشه و من میتونم دوباره عاشق بشم و حتما کسی توی این دنیای بزرگ خدا هست که به دلم بشینه و در کنارش احساس شادی و ارامش و پیشرفت کنم.
اما چرا انگار همچین کسی نیست برام؟؟ میدونم ازدواج راه حل مشکل من نیست اما هرکی رو میبینم و باهاش برخورد دارم مثل احمد به نظرم نیستن.
واقعا نمیدونم کسی پیدا میشه که هم اهل کار باشه و مستقل و روی پای خودش هم اهل ورزش هم اهل مطالعه هم باهوش و شاد و فعال و با دل صاف و ...؟؟
همون حرفهای محبت آمیزی که از احمد میشنیدم از چندتا خواستگارهای دیگه هم شنیدم ولی دیگه شنیدنش برام قشنگ نیست. حس خفگی میکنم.دلم میخواد وقتی این حرفا رو میزنن فرار کنم. کلافه میشم.
حس میکنم توی یه غربت همیشگی رها شدم. دلم بدجور گرفته....
چیکار کنم این ناامیدی ها دیگه سراغم نیاد؟؟ این دردها کی تموم میشه؟؟
از امروز باز توی خونه تنهام. نمیدونم این تنهایی باعث میشه باز برگردم به دردهای قبل یا سفری که رفتیم باز متلاطمم کرده؟؟
این غم سنگین روی دلم نمیدونم چرا بعد از سالها سبک نمیشه.
-
RE: به پوچی رسیدم!!!
سلام.
این شعر قبلا در همین سایت مورد استفاده قرار گرفته بوده و باز خوانی مجدد آن خالی از لطف نیست.:303:
در باره شاعر
مهدی سهیلی شاعر و نویسنده ایرانی در سال ۱۳۰۳ در تهران متولد شد. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامه نویسی نیز فعالیت داشته است.وی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۶ در سن ۶۳ سالگی در گذشت .
دخترم با تو سخن می گویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل گیسو، گل لب، گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم
گل عفت، گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ
گل فردای سپید
می خرامی و تو را می نگرم
چشم تو آینه ی روشن دنیای منست
تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی
راست چون شاخه سر سبز و برومند شدی
همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش
همه گلچین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد
آنکه گرد همه گلها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود، پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد مرو
غافل از باغ مشو
ای گل صد پر من
با تو در پرده سخن می گویم
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد ز گل مرده سراغ
دخترم با تو سخن می گویم
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست
و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب
گردن آویز این زنجیری
تا نگهبان تو باشم ز حرامی در شب
بر خود از رنج بپیجم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
دخترم گوهر من
تو که تک گوهر دنیای منی
دل به لبخند حرامی مسپار
دزد را دوست مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند
همه گوهر شکنند
دیو، کی ارزش گوهر داند؟
نه خردمند بود، آنکه اهریمن را
از سر جهل سلیمان خواند
دخترم ای همه هستی من
تو چراغی، تو چراغ همه شبهای منی
به ره باد مرو
تو گلی، دسته گلی صد رنگی
پیش گلچین منشین
تو یکی گوهر تابنده بی مانندی
خویش را خوار مبین
ای سرا پا الماس
از حرامی بهراس
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس................:72: