RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول از ani:
مریم محترم
در مورد تاپیک فوق همین اندازه بگویم که حلقه زنجیری اگر هست که شما متوجه ی آن شدید حلقه و زنجیره ی عشق است .
یکی برای همه
همه برای یکی
و
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
--------------------------------------------------------------------------------
بله اینجا بنویس خواهرم تا با هم یکی شویم ...چرا آنجا که ما نتوانیم پاسخ دهیم؟
عزیز دل حلقه ی عشق بسیار زیبایی ست ...از این حلقه ها در جامعه زیاد دیده ام...
از توجهات همه ی دوستان به خودم و اینهمه پست متشکرم که نظرات بنده تا این حد تاثبر گذار بوده
بلو اسکای عزیز آن چه لازم بود را گفتم و با توجه به اینکه خط مشی بنده کمی متفاوت است انشالله بعدا به طور خصوصی صحبت می کنیم...
اما شکر کن آسمان زیبا را...
زندگی زیباست...
کوه ...رودخانه...دشت...
زندگی زیباست ...
حتی بی دلی هم زیباست!
اینهمه فکرهای قشنگ ...ناشکری نیست فکر طلاق؟!
به داشته هایت فکر کن که فرشته ی مهربان و بالها ی صداقت و آنی آنها را بهتر می دانند...بنده هم قصد دارم در کارگاههایشان شرکت کنم به امید تغییر که بفهمم باز هم زندگی زیباست...
آری زندگی زیباست...
با آرزوی بهترین ها برای خواهرم بلو اسکای:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
هر وقت خواستی بری محذر بگوم من برای شهادت میام.ولی الآن این مسایلو از فکرت بیرون کن
اول ببین چه احساسی داری هر احساسی یه پیام داره مثلن ترس می گه باید فرار کنی دوم ب
بفهمی این احساس چه پیامی برات داره سوم در مورد احساسی که می خوای داشته باشی
کنجکاو باش وقتی بدونی چی می خوای در جهتش حرکت می کنی.از خودت بپرس من چی می خوام؟
بعد بپرس برای داشتن اون احساس چه باوری باید داشته باشم؟
بعد بپرس برای اینکه همین الآن این حسو داشته باشم چه باید بکنم؟
بعد بپرس کدوم جنبه این موقعیتم خوبه؟چه درسی می تونم ازش بگیرم؟
چهارم به خودت اطمینان بده.چطوری؟با یادآوری موفقیت های مشابه در گذشته.
پنجم به یقین برس.مطمعن باش که می تونی از پس احساست برآیی.
شیشم دست به کار شو.
و بعد تصمیم بگیر.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
maryamp دوست خوبم نوشته :
یک نمونه در مورد سبکتکین همین مشاوره های غیر کارشناسانه و سرزنش ها و ...باعث شد شوهرش را یک فرشته ببیند و برود مهریه اش را ببخشد و هر روز هم یک جور التماس به شوهرش....چون انقدر ایرادهایش را گفتند و گفتند که طفلی باورش شد مقصر این جدایی تنها او بوده و نقطه ضعف هایش...یعنی عملا همه این کار را با او کردند......
آني عزيزم نوشته :
اما وقتی که به عمق این جمله بری و آن را به واقع درک کنی به بی نهایت می رسی و به بی نهایت عشق متمایل می شوی .
بی منت . بی چشمداشت . دیگری را دیدن و فقط برای او ایثار کردن .
بدون اینکه هرگز او بفهمد و یا درک کند که تو برای این عشق چه بهای سنگینی در عین ایثار پرداخت کرده ای . حتی تا پای جان !
به همين دليلي كه آني گفت هيچوقت و هرگز از اينكه عاشق همسرم بودم و مهريه مو بخشيدم پشيمون نشدم .
مريم عزيز شوهر من يك فرشته بود و هست . هيچكس منو تشويق نكرد كه مهريه مو ببخشم و برعكس همه مي گفتن از حقت نگذر ولي حتي هنوزم كه ديگه احساساتم متعادل تر شده و ديگه مثل گذشته احساساتي تصميم نمي گيرم حتي اگه قرار بود بازم بريم محضر من باز هم مهريه مو مي بخشيدم .هيچ كس هم بهم نگفت برو و به شوهرت التماس كن من اونموقع مثل الان بلو اسكاي هيجان زده بودم و به خاطر نداشتن صبر خودم يه سري اشتباهاتي رو انجام دادم. من از وقتي با اين تالار آشنا شدم تازه به ضعف هاي خودم پي بردم و سعي كردم اونها رو اصلاح كنم هر چند كه براي اصلاح زندگي مشتركم دير شده بود ولي الان كلي خوشحالم كه اين جدايي ناخواسته باعث شد تا من رو نقاط ضعفم كار كنم تا در آينده دچار مشكلات بدتري نشم .
نمي گم همسرم ايراد و مشكلي نداشت و من سراپا تقصير بودم ، هر كسي مسئول رفتار خودشه . من فهميدم نقاط ضعفم چيه ولي متاسفانه همسرم هنوز متوجه ايرادات و اشتباهات خودش نشده . اميدوارم يه روز اون هم متوجه نقاط ضعفش بشه و مهارتهاي زندگي مشترك رو ياد بگيره چون به هرحال براي زندگي آيندش حتما به دردش خواهد خورد .
من اگه همونوقت كه با اين تالار آشنا شدم و نقاط ضعفمو فهميدم شرايطي برام پيش ميومد كه دوباره در كنار همسرم زندگي مي كردم شايد شايد مي تونستم با اندوخته هايي كه از همين تالار ياد گرفتم وضعيت زندگيمو رو به بهبود ببرم ولي خوب براي من شرايطش پيش نيومد . فكر مي كنم حالا بلواسكاي اين شانسو داره ومتاسفانه بدليل شرايط روحي بدي كه داره نمي تونه خوب رو خودش تمركز كنه و آرامش رو به زندگيش برگردونه .
بلواسكاي عزيزم تولد ني ني كوچولوت رو بهت تبريك مي گم . :46:مي دونم وقتي از لحاظ عاطفي نياز به درك شدن توسط همسرت داشته باشي و اون به دليل بلد نبودن مهارتهاي زناشويي نتونه اين نيازت رو مرتفع كنه چقدر بهت فشار مياد و چقدر سختي مي كشي . ولي عزيزم يه خورده صبورتر و آرومتر باش . انقدر هيجان زده رفتار نكن ، سعي كن تو اين مدت اوضاع رو بحراني تر نكني و زمينه رو براي دعوا و جنجال بيشتر با همسرت آماده نكني . به قول آني كليد بازي رو نزني تا اين دوران معمول افسردگي بعد از زايمانت طي بشه و بتوني بعد از بررسي همه راه حل ها يه تصميم درست و حسابي واسه زندگيت بگيري .
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام بر آسمان آبی،
خواهر عزیزم،
در ابتدا بگم که اصلا قصد ندارم شما رو منصرف کنم! اتفاقا گزینه طلاق، یکی از راهکارهایی است که شما می توانید از آن برای کسب آرامش و خوشحالی بیشتر استفاده کنید، مرگ که نیست! جدایی از کسی است که روزی دوستش می داشتید و امروز احساس می کنید ندارید و امیدی هم به آینده نیست! شما اولین نفر نیستید که مصمم هستید این تصمیم را اجرا کنید و آخرین نفر هم نخواهید بود... پس تقاضای شما رو می ذاریم رو میز ...
اما هدف چیست؟
ببینید همه انسانها به دلیل اینکه انسان هستند ( دارای احساس و منطق هستند) در زندگی مواجه با مسائل گوناگون می شوند، بیشتر افراد به دلیل اینکه نمی توانند مساله رو حل کنند صورت رو پاک می کنند و گاهی صورت رو پیچیده تر می کنند! اما زمانی می تونیم سعادتمند باشیم که وقتی با مساله ای مواجه می شویم، راه حلی رو انتخاب کنیم که منجر به حل مساله ما بشه! نه اون رو پاک کنه و نه اون رو بغرنج تر کنه!
وقتی داشتم پستهای شما و دوستان رو می خوندم گفتم خب! آیا طلاق منجر به حل مساله بلو اسکای می شه؟ به نظرم نه! نمی شه! حتی صورت مساله رو هم پاک نمی کنه و تنها مسائل بلو اسکای رو پیچیده تر می کنه...پس طلاق برای شما یک راه حل هست اما راه حلی هیجان مدار و ناسازگار...
اما چند نکته ( در تکمیل فرمایشات سرکار خانم فرشته مهربان در پست 47)
خودتون رو بشناسید! شرایط بدن شما و احساسات شما طبیعی است:
- خودت رو بشناس و با فیزیک خودت آشنا شو: وضعیت آنگونه نیست که همواره بوده... شما دوره پس از زایمان رو سپری می کنی و با اختلالی مواجهی به نام POSTPARTUM DEPRESSION یا دپرشن بعد از زایمان که در این دوران تا اولین عادت ماهیانه شما به طول خواهد انجامید و علت اون کاهش شدید استروژن و پروژسترون هست.. این وضعیت مشابه همون حالت وحشتناک قبل از پریود است... کمی بدتر! به همین دلیل شما در این دوره و حتی تا دو دوره پریود کامل در بدترین شرایط روحی به سر می برید... بخصوص شما که علائم این دپرشن رو از قبل هم دارید این خصوصیات رو تشدید می کنید...
- غده تیروئید شما هم کم کار شده است!!!!
کاهش ميزان ترشح هورمون هاي غده تيروئيد موجب می شود این دپرشن تشدید شود.
بي علاقگي به هر چيز و هر کس حتی خود نوزاد در بعضی زمانها/ تندمزاجي/ تحریک پذیری شدید و حساسیتهای روانی/ کاهش تمرکز/خستگي شديد/ مشکلات خواب/ و گاها افزايش وزن بدن از علائم کاهش غده تیروئید است... بد نیست با هماهنگی متخصص زنان خودتون با یه آزمایش خون این هورمون رو تست کنید
- تغییر شرایط روانی مادر:
این تغییرات به همراه ترسهایی که ناشی از ذهن سطحی شماست موجب می شود که این دپرشن افزایش یابد..
چند راهکار و مواردی که باید توجه کنید:
هیچ چیزی برای شما در این دوران سخت، لازم تر از آرامش نیست!!!
1. ابتدا از گوشه گیری و ناراحتی اجتناب کنید و هر حرفی که بود با دوستان نزدیک و یا همین سایت همدردی در میون بگذارید... درد دل برای شما آزاد!
2. مدت زمانی که به استراحت اختصاص می دهید رو افزایش بدهید در آغوش آقا پسرتون استراحت کنید... بعدا از این فرصت ها کم پیش می آد!
3. حتما طی هفته آینده شرایطی رو فراهم کنید که به منزل خودتون بروید.
4. تمرینات تنفسی به شیوه ای که قبلا گفته ام هر دو ساعت یک بار برای شما الزامی است... سعی کنید تنفس شما دیافراگمی باشه اگر درد داشتید اجبار نیست!
5. هر شب به مدت 10 دقیقه حداکثر با همسرتون صحبت کنید و حالات روحی خودتون رو به ایشون بگید...
6. سعی کنید تنها نمانید و برنامه ریزی داشته باشید تا به اتفاق همسر و یا دوستانتان با نوزاد به بیرون خونه بروید و برنامه داشته باشید... الزامی نیست اما برنامه ریزی برای آن اجباری است
7. شما مورد حمله افکار منفی قرار می گیرید و این افکار لحظه ای شما رو راحت نمی گذارند: حتما در این شرایط یک استپ به افکار بدهید، تمرین تنفس کنید و چشمان را ببندید و تفکری مثبت و خوشایند حتی تخیلی با تمام جزئیات، دقت کنید تمام جزئیات رو جایگزین فکر منفی کنید... مثلا فکر کنید که با نوزادتون لب دریا دارید آب بازی می کنید و نوع لباس خودتون رو توجه کنید... لباس نوزادتون رو، مرغهای دریایی رو و حتی بادی که از سمت دریا می وزد... همه چیز با جزئیات
8. به هیچ وجه گوشه گیری نکنید و روابطتون رو به دلائلی مثل ترس از بیماری و ... کات نکنید و توجه داشته باشید که سیستم ایمنی کودک شما در بالاترین حالت ممکن یک انسان قرار داره و به راحتی مریض نمی شه
9. دوستانتان رو فراموش نکنید. با اونها برنامه بگذارید و حال و هوای خودتون رو بهتر کنید. هر زمانی احساس کردید افکار دارند شروع می شوند فورا با یکی از دوستانتان تماس بگیرید
10. در همدردی هیچ تاپیکی رو لطفا دنبال نکنید جز تاپیک خودتون رو و هر روز یک پست بگذارید و حالات روحی خودتون رو کوتاه بنویسید.
11. با زنان هم سن و سال خودتون و یا افرادی که هم موقعیت شما هستند ارتباط برقرار کنید و صحبت کنید
12. از همسرتون کمک بگیرید... و بگذارید قسمتی از کارهای کودک رو ایشون انجام دهند
13. با همسرتون برای کودک خرید بروید... ( حتی شده خرید نکنید و فقط ببینید)
14. فعلا شما نمی تونید مادر شوهر و .. رو اصلاح کنید و اونها رو همونطور که هستند بپذیرید! کمترین تنش و برخورد را داشته باشید و هر چیزی هم بود با احترام و بی توجهی کامل نسبت به آنچه می گویند سپری کنید!
15. فکرتون رو با تفکر اینکه به شما خیانت شده، خراب نکنید... این تفکرات به دلائلی که بالا گفته شد طبیعی است.
16. بدونید در چه وضعیتی قرار دارید (موارد هورمونال که گفته شد) و مراقب خودتون باشید
17. اینکه در وضعیت خاصی قرار دارید رو به شوهرتون بگید یا براشون بنویسید و از ایشون طلب حمایت کنید
18. حتما برای مراجعه حضوری به مشاور برنامه ریزی کنید.
سوالی بود بپرسید..
( خواهش می کنم پست رو خط به خط بخونید و چیزی از اون رو فیلتر نکنید)
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام عزیزم تبریک میگم قدم نو رسیده رو...امیدوارم پسرت و خونواده ش عاقبت بخیر بشین...:323:
blue skyعزیزم همه ی ما توی زندگی شخصی یه مشکلی داریم ولی این دلیل نمیشه که به هم دلداری ندیم و
راهنمایی نکیم چون هر کدوم از ما یه تجربه خاصی داریم و اینجا علاوه بر همدردی تجربه هامون و در اختیار شما
میذاریم خودت میتونی نکات مثبتش و بگیری و بهترین استفاده رو ببری...اینم بگم که طرز فکرا متفاوته و اینجا هیچکسی
نمیخواد طرز فکر خودش رو تحمیل کنه فقط کافیه عزیزم با ارامش اینا رو بخونی...نه پست منو پست همه ی عزیزان رو
من خودم توی زندگی 2ساله با شوهرم خیلی چیزا فهمیدم و البته این سایت و کتابهایی که خوندم و مشاوره هایی
که رفتم بی تاثیر نبوده...زندگی من با شما خیلی فرق میکنه اما میخوام فقط نکات مثبت رو بگیری
من خودم به یه چیزی رسیدم اینکه جواب بدی رو اگه با بدی بدم منم بدم
صبر و گذشت مهمترین چیز توی زندگیه زناشویی
مهمترین چیز واسه داشتن ارامش اینه که خودت بخوای به ارامش برسی(بحث طلاق گرفتن یا نگرفتن نیست)
اینکه بخوای بری پیش بهترین مشاوره توی ایران یا اینجا یا حرفای نزدیکترین افراد خونواده هیچ تاثیری نداره
بی تاثیرم نیست ولی اول خواستن خودت مهمه چون اگه تو بخوای میتونی تمام تجربه های دیگران با دقت بگیری
و عمل کنی و همین طور حرفای یه روانشناس خیلی خوب رو...ما هیچ کدوممون توی زندگی تو نیستیم حتی
بهترین روانشناس هم نیست و اون بر اساس گفته های خودت از خودت راه حل میگیره...
واسه داشتن ارامش میتونی از حرفایی که دوستان زدن استفاده کنی
بهترین چیزیم نوزادی که داری بهش عشق بورز و عشق تو نثارش کن ببین چطور اروم میشی
سعی کن کینه هاتو از دلت بیرون کنی سخته ولی غیر ممکن نیست عزیزم تو خودت خیلی بزرگواری
فقط باید بدیهایی که شوهرت بهت کرده فراموش کنی نه فراموش نه اما هر یه خاطره بد که یادت میاد فورا
جاش و با یه خاطره خوب عوض کن با وقتی که شوهرت عوض شده بود و تصمیم گرفتی بچه دار بشین
(بازم حرف من این نیست طلاق بگیری یا نه)فقط واسه اینه که وقتی میبینیش خودت عذاب نکشی عزیزم
حموم اب گرم و موسیقی هم میتونه کمکت کنه...نماز و دعا کردن هم همینطور
امضا سارابانو رو دیدی یاد خدا ارامش دهنده قلبهاست
اگه با دل شکسته از خدا چیزی بخوای مطمئن باش نه نمیگه ممکنه دیر بشه باید صبر کنی که وقتش
برسه خدا خودش بهترین و بهت بده...
اینم واسه تصمیمت به جدایی
جاری خودم شوهرش و با زن دیده بود شوهرش کتکش میزد بی احترامی میکرد و هرچیزی که بگی...
البته نا گفته نمونه که جاری منم بی زبون نبود بد و بیراه میگفت و کتک میخورد از خودش دفاع میکرد
من با خودم گفته بودم زندگی اینا زندگی نمیشه دیگه حرمت بین زن و شوهر که از بین بره دیگه هیچی...
3بار رفتن دادگاه واسه طلاق
برادر شوهرم 2.3ماه خونه مادرشوهرم بود که شبا ساعت3میومد خونه
جاریم خودش چند بار دیده بودش بغل یه زن حتی خونه جاریمم اورده بود...اخرشم اگه جاریم حرفی میزد کتک میخورد
عزیزم جاریم چند ماه رفت خونه مادرش و اونجام همه سعی میکردن بهش خوش بگذره و واقعا خوش گذرونده بود
موقع طلاق شد بابای جاریم تعهد داد که دخترش زن زندگی بشه اخه جاریم خیلی به خونوادش وابسته بود
اینم بگم 11ساله باهم زندگی میکنن...و منصرف شدن از طلاق و دوباره زندگیشون رو درست کردن
یه بار شوهرش میخواست بره یه شهر دیگه بهش گفت برو من که میدونم الان با دوستات یه سر شمالم میری
شوهرشم گفت میرم به توچه:163:بهش گفتم مهلا چرا اینقدر داری خودت و خورد میکنی؟الان اگه این حرف و نمیزدی
چی میشد؟سعی کن بهش اعتماد کنی سخته ولی تو که اینقدر صبوری میتونی فکرای منفی رو از ذهنت دور کن
همیشه بگو اون الان سر کارش کار داره تا یه موقع این تلقینات باعث میشه فکرت عوض بشه
سعی کن اونطوری که اون میخواد باشی اگه درست نشد برگرد و مهلا عوض شد
طوری با سیاست رفتار میکنه که برادرشوهرام و شوهر خودم اینقدر به حرف مادرشونن
برادرشوهرم همش جلو مادرش میگه مهلا یه دونه س و همیشه بهش احترام میذاره
بعد یه سال رفتار اونا رو میبینم لذت میبرم حتی با خودم میگم چقدر خوب میشه شوهر منم اینطور رفتاری داشته باشه(البته من هیچ وقت دوس نداشتم شوهرم مثل ادم دیگه ای باشه چون من اونطوری عاشقشم)
به این نتیجه رسیدم که تغییر ممکنه و در بدترین شرایط ادم میتونه خودش
زندگیشو مدیریت کنه...
عزیزدلم اخلاق تموم ادما با هم فرق نمیکنه نمیگم مثل مهلا باش تو خودت بهترین تصمیم رو میگیری مطمئنم
از خدا میخوام همیشه همراه تو کوچولوت باشه هیچ وقت از خدا نا امید نشو که کلید تموم قفلا دست اونه:46:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام blue sky عزیز
در میان این همه افراد با تجربه شاید سخنان من بی تاثیر باشد
ولی خواهرانه ازت می خوام هر تصمیمی میگری اون فرشته کوچیکتو با تمام وجودت در نظر بگیری همون طور که پاره ای از وجود با ارزش توئه
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسكاي عزيز تو زندگي همه ما كمابيش اين چيزها هست. خودت قصه زندگي من را مي دوني نيازي به گفتن نيست.
زندگي را بايد ساخت. خوشبختي را بايد ساخت. .................................
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
مگه قراره چند سال عمر كنيم كه عمرمون اينطوري بگذره.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز
دلمون واست تنگ شده امروز نیومدی
کجایی مهربون
نی نی نازت چطوره؟
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
خوب تا حدود زیادی از شدت عصبانیتم کاسته شده و تا اندازه ای هم به افکارم نظم دادم.
حالا می خوام با کمک دوستان به یه جمع بندی نهایی برسم و اگر نکته ای رو از قلم انداختم و یا نمی دونستم رو بهم یادآوری کنید.
گفتم تصمیمم رو برای جدایی گرفتم. چرا؟
1- زندگی من حریم شخصی نداره. کافیه کوچکترین اختلافی بین من و شوهرم پیش بیاد تا مسائل شخصی و اسرار زندگیمون رو هم به هر کی می رسه باز گو کنه. تو شرایط آشتی هم گهگاه همین کار رو می کنه.
2- به شدت تحت تاثیر مادر و خواهرشه و هرچقدر هم من انرژی صرف کنم برای زندگیمون فقط کافیه اونها اراده کنند تا همه چیز رو به هم بریزن. شوهرم حرف اونها رو بدون فکر قبول می کنه و متاسفانه اونها هم در مقابل من ایستاده اند.
3- دست بزن داره.
4- خودش و خانوادش همه جا بی حرمتم می کنن و من تحمل بی احترامی رو ندارم. این رفتارشون به جایی رسیده که من دیگه حتی پیش خانواده خودم هم احترام گذشته رو ندارم.
5- رفتارش باعث شده که به وفاداریش هم بدبین بشم.
خوب این 5 مورد، اهم مواردی هستند که رعایتشون برای من بسیار حیاتی است. ارزشهای من هستند و تن دادن به عدم رعایتش در زندگی باعث میشه که من عزت نفس و اعتماد به نفسم رو از دست بدم و تبدیل بشم به یه عروسک افسرده و بی روح.
نمی تونم ندید بگیرمشون و تجربه 4.5 سال زندگی بهم ثابت کرده که شوهرم تغییر نخواهد کرد.
برای پسرم بهتر است با پدر و مادر زندگی کند یا با یکی از آنها؟
مسلما زندگی من و پدرش در صورت ادامه با مشاجره و درگیری فیزیکی همراه خواهد بود. و پسرم شاهد تمام 5 مورد بالا در لحظه به لحظه زندگیش خواهد بود.
دو مثال در اطرافم دیدم که مسلما در مورد پسرم هم صادق خواهد بود.
1- زندگی برادرشوهر و جاریم که سرشار از اختلاف بوده است؛ پسر آنها الان 16-17 ساله است و او هم از کودکی شاهد اختلاف پدر و مادر بوده است.
الان تربیت درستی ندارد و دوستان ناباب زیاد دارد. لجبازی پدر و مادر باعث شده که حرف شنوی از هیچ یک نداشته باشد. الان که به بلوغ رسیده و قدرت بدنیش زیاد شده، وقتی پدرش روی مادرش دست بلند می کند پدر را از خانه بیرون می کند و تهدید به کتک زدن پدر هم می کند.
ترک تحصیل هم کرده است.
2- زندگی مادربزرگ و پدربزرگم که آنها به دلیل اختلافات در سنین خردسالی دایی کوچکم از هم جدا زندگی کردند. البته تا همیشه اسمشان در شناسنامه هم بود و قانونا زن و شوهر بودند ولی حتی در یک شهر هم نبودند. دایی کوچک من شاهد درگیریهای پدر و مادرش نبود و از بابت طی کردن مدارج علمی و جایگاه شغلی و اجتماعی به مراتب بالای دست یافته است و زندگی خانوادگی قابل قبولی دارد.
درصورتیکه دایی بزرگ من چون کودکیش را در کنار پدر و مادر و اختلافات آنها گذرانده بود، با دایی کوچکم بسیار متفاوت است و هرگز آن جایگاها را نیافت و از لحاظ ارتباطات عمومی هم تا به الان دچار ضعف است.
3- مشاهده کتک خوردن مادر توسط فرزند بدترین لحظه هایی است که او مشاهده می کند و بدترین تاثیرها را در او دارد. کسانیکه شاهد چنین لحظه هایی در دوران کودکیشان بوده اند، درک می کنند.
خلاصه با توجه به این موارد فکر می کنم که برای پسرم بهتر باشد که نزد یکی از پدر یا مادرش زندگی کند و نه هردو.
پسرم نزد مادرش زندگی کند برایش بهتر است یا نزد پدرش؟
- درصورت جدایی به احتمال زیاد همسرم مجددا ازدواج خواهد کرد. چه ازدواج بکند و چه نکند، پسرم را مادرشوهرم بزرگ خواهد کرد (البته اگر شانه خالی نکند، چون ...). متاسفانه تربیت هر سه پسرش دچار مشکل است و هر سه دچار خانواده های نابسامان شده اند. غیر از همسر من هیچ یک از فرزندانش تحصیلات عالیه ندارند. این وضعیت تربیت فرزند از جانب مادرشوهرم در دوران جوانایش است. نمی دانم پسرم را چگونه تربیت خواهد کرد؟
در ضمن محله ای که آنها زندگی می کنند، محله مناسبی نیست.
- درصورتیکه وضعیت شغلی من بدون مشکل شود و بتوانم به شغلم ادامه دهم، مطمئن هستم که تربیت مناسبی برای پسرم خواهم داشت و زمینه تحصیل در مدارس مناسب و شرکت در کلاسهای متفرقه بنا به علاقه اش را فراهم خواهم کرد. بشرطیکه بتوانم به شغلم ادامه دهم تا توان مالی داشته باشم.
- می دانم که حضانت پسر بعهده پدر است و او می تواند قانونا پسرم را از من بگیرد و اگر حساسیت و علاقه نسبت به پسرم نشان دهم از لجاجت من حتما اینکار را می کنند. هرچند که عقلم و نه احساسم می گوید که پسرم را به پدرش بسپارم تا زحمت بزرگ کردنش را بکشند و بفهمند که برهم زدن زندگی یک زن و شوهر چه سختیهایی به همراه دارد و شوهرم هم نتواند به این راحتیها ازدواج کند. من هم تا آن اندازه که قانون تعیین می کند تا رسیدن پسرم به سن قانونی به ملاقاتش بروم و بر تربیتش نظارت کنم.
ولی نمی دانم این تصور چقدر می تواند در واقعیت درست باشد؟