RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم ناراحت نشو ما دوست داریم و می خوایم زندگیت درست شه
درضمن چوب معلم گله :311:
چرا فکر می کنی که اگه معذرت خواهی کنی غرورت میشکنه مگه نمی گی دلت برا بغلش تنگ شده پس برو تو بغلش احساستو نشون بده و نترس اونم الان همین طوری و چون فکر می کنه تو دوسش نداری جلو نمی اید
حتما لازم نیست از کلمه معذرت استفاده کنی
بهش بگو دوسش داری و دلت براش تنگ شده و از مسئله که پیش اومده ناراحتی و می خوای که حل بشه همین و دوباره موضوع را باز نکن و توضیح اضافه هم نده که چی شدو تقصیر کی بود از این حرفها فقط بگو بیا این مسئله رو از ذهنمون پاککنیم چون دوست دارم و دلم برات تنگ شده باور کن .
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم درسته که کار همسر شما زشت بوده و اون باید عذر خواهی کنه اما این شرایط هم که خوب نیست
بهتره از کلمه عذر خواهی استفاده نکنی که فکرم نکنه تو مقصر بودی و این عادت بشه و دفعه بعد دوباره.....
ولی می تونی وقتی اومد باهاش گرم بگیری اگه دیدی داره به قول معروف ناز میکنه تو برو بغلش کن ( در ضمن من با پیشنهاد یکتا موافقم ) به منم جواب داده
اینطوری غرورتم نخواهد شکست
موفق باشی گلم
دعایت می کنم :323:
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
راستش اون مانورو كه زياد بلد نيستم!
اينطوذي فك نميكنين باعث شه كه هميشه منتظر باشه من نازشو يكشم؟ پس كي اون نازمو بكشه بابا مثلا من دخترم اون پسر
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اشکال نداره عزیزم تو هم نازشو نکش و بزار زندگیتون همین طوری بمونه و با ناراحتی ادامه بدین اینم خودش یه جور زندگی .
هیچ وقت با یه عذر خواهی ساده غرور ادم نمیشکنه و عادت نمیشه این طوری فکر کن که اونم یاد میگیره و دفعه دیگه این کارو میکنه .
می تونی همینطوری به لج بازیت ادامه بدی اوقت میگی چرا با من این طوری برخورد می کنین ببخشیدا اخه حرص ادمو در میاری .
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
باز كه دعوام ميكنين :302:
باشه امروز كه اومد احساسمو بهش ميگم همونطوري كه راهنمايم كردين. توكل بر خدا...
يه سوال ديگه بپرسم؟ اگه شما يكار ميكردين؟
اگه شما جام بودين اون ادكلن رو چيكار ميكردين؟
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
دوست عزیزم میدونم چی میگی و چی میکشی
به نظرم انینبارم برو جلو و تو بزرگواری کن، ولی برو مشاوره که زیاده روی نکنی و مسائلت حل بشه گلم:43:
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
يه سوال ديگه بپرسم؟ اگه شما جام بودين اون ادكلن رو چيكار ميكردين؟
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام عزیزم.
اول بگم اگه دعوات کردم فقط به خاطر خودت بود...ببین گلم ما راجع به یه زندگی حرف میزنیم نه یه بازی!راجع به دو انسان نه دو تا عروسک... و در مورد رابطه ای که بیش از 90% عشقه!
بازم میگم سعی کن شرایط ذهنیشو مثبت کنی.
این افکار بچه گانه رو از قبیل این که من تا کی نازشو بخرم؟ آخه مثلا من دخترم و غیره از خودت دور کنی!شما الان دیگه واسه خودت خانمی شدی اونم خانمی که میدونه باید زندگیشو خودش بسازه!
امروز که اومد:
1.خوب برخورد کن.سرد نباش.گرم باش! همین...
2.دلایل ناراحتیتو تیتر وار بگو همین و بس.
3.به خاطر اشتباهات خودت(دقت کن میگم اشتباهات خودت! نه چیز دیگه ای) عذر خواهی کن.این یعنی سهم خودتو توی مسائل می پذیری.
3.ادکلنشو با روی خوش بهش تقدیم کن.
آداب گفتگو رو بخون... اگر یاد بگیری در اکثر مواقع درست رفتار کنی(یعنی جرامندانه،از موضع یک زن نه یک دختر بچه) همسرتم یاد میگیره که نازتو بخره! فقط یه کم کار میبره..
پس تلاشتو بکن
موفق باشی
(دوستان توجه کنید عذر خواهی یک فرد به مفهوم پذیرفتن تمام تقصیرات نیست بلکه به مفهومه اینه که مسئولیت سهم خودشو میپذیره.یادتون باشه معمولا هر وقت که سعی نمیکنیم در یک بحث با همسرمون برنده شیم دقیقا برنده میشیم و این راز روابط زناشوییه!)
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خانم امیدوار عزیز نوشته اند توجه توجه توجه :
(دوستان توجه کنید عذر خواهی یک فرد به مفهوم پذیرفتن تمام تقصیرات نیست بلکه به مفهومه اینه که مسئولیت سهم خودشو میپذیره.یادتون باشه معمولا هر وقت که سعی نمیکنیم در یک بحث با همسرمون برنده شیم دقیقا برنده میشیم و این راز روابط زناشوییه!) آداب گفتگو رو بخون... اگر یاد بگیری در اکثر مواقع درست رفتار کنی(یعنی جرامندانه،از موضع یک زن نه یک دختر بچه) همسرتم یاد میگیره که نازتو بخره! فقط یه کم کار میبره..
برای تاکید بیشتر لطفا این کارهای رو انجام بده .
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستان من ممنون از راهنمايياتون.
ديشب خيلي استرس داشتم هي جمله ها رو با خودم ميگفتم تا بالاخره رفتم جلو اما اولش فقط تونستم بغلش كنم و دستاشو بگيرم و بگم دلم برات تنگ شد تا چند دقيقه سكوت بينمون بود و فقط نگاهم ميكرد چشماشم سرخ شده بود بعد يكم سكوت گفتم ميخواهم همه چيو باهم فراموش كنيم كاري به ايم ندارم كه كي مقصر بوده فقط اومدم بهت بگم كه دوست دارم و دلم برات تنگ شده و ميخوام تموم شه. گفت دوستم نداري باز گريم گرفت گريه كردم گفتم اومدم جلو تا تموم شه گفتم باور كن دوست دارم گفت چه فايده دوباره دو هفته ديگه يه دعوا درست ميكني باز يه عالمه گفتم. دلم شكسته بود هي زار زدم گفتم يعني تو دلت برام تنگ نشده بود گفت من اصلن اين چند روز هيچي نفهميدم خودمم نميديدم دلم واسه خودمم تنگ نميشد اصلن نميدونم چيكار ميكردم اصلن دوست نداشتم تو خونه باشم خودش حرف اون شبو پيش اورد گفت جندتا فحش بهم دادي هلم دادي هم جوابي كردي گفتي نميتوني باهام زندگي كني منم گفتم مهريتو ميدم خودتو زدي اما من فقط يدونه آروم زدم تو صورتت كه ديگه خودتو نزني هيچ فحشي هم بهت ندادم از بس اعصابمو خورد كردي هم زدم اونو شكوندم تازه فهميدم من چقدر اون شب هيولا شده بودم بعضي از كاراي بدمو يادم نميومد! بعدشم گفت اگه قول بدي ديگه باهام هم جوابي نكني خوب ميشم. منم قول دادم تا بعد ايم همه حرف و گريه بالاخره آروم شد و بغلم كرد بعد چند دقيقه پرسيدم هنوز دوستم داري گفت آره مثل تو كه نيستم گفتم مثل قبل گفت آره اما كاري كن حتي بيشتر از قبل دوست داشته باشم. ببخشيد اون قضيه مانورم كه گفته بوديد انقد دلم ازش پر بود نخواستم پا پيش بزارم اما خودش پاپيش گذاشت!
فك كنم حالا ديگه همتون از اون بيشتر از من طرفداري ميكنيد...!
واقعا بلد نيستم چطوري باهاش رفتار كنم وگرنه راحت ميتونستم رام خودم كنمش تو ذاتش هست اما من با بداخلاقي و عصبانيت خراب ميكنم همه چيو.
يكم نصيحتم كنيد...!