RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
خزان عزيز سلام:43::72:
يکي دو بار به تايپيکت سر زدم من مدتيه که به تالار سر نميزنم خيلي دوست داشتم که بيام و با دوستان هم صحبت بشم ولي اونقدر تايپکهام طولاني ميسد که خودم هم ديگه کلافه ميشدم تصميم گرفتم يه مدت تنهايي سبک و سنگين کنم و بجاي اومدن و فقط گله و شکايت و آه و ناله که دلم ميخواست ديگران باهام همدرد بشن کمي عاقلانه تر به زنگيم فکر کنم و يه جورايي به فکر اصلاح خودم باشم از جريان زندگي من بگذريم.وقتي حرفاتو خوندم ياد دوران نامزدي خودم افتادم و دلم خواست از تجربيات خودم برات بنويسم.:310:
عزيزم بزرگترين اشتباهي که من تو دوران آشنايي کردم اين بود که راجع به مسائل ريز زندگي حرفي نزديم،راجع به حقوقهامون،دخل و خرجمون و خيلي چيزهاي ديگه که به نظرم ميرسيد اينها حل شده است غافل ازاينکه اين هم جز مهمي از زندگيم خواهد بود که بعدها منو بدجور درگير خودش ميکنه.ميدوني من تو دوران نامزدي خيلي با همسرم درگيري داشتم البته نه به شدت شما که رمزم رو بگيره يا پولهامو بخواد ولي انتظارش رو داشتو فقط نميخواست از دوران نامزدي اين قضيه حالت گستاخي به خودش بگيره.کمتر برام خرج ميکرد به غير از تولدم شايد بگم چيزي برام نخريد عروسي رو به زور گرفتيم و همه چيزاي عروسي از بدترين نوعش بود،کارت عروسي،لباس عروسي،شامش،و خلاصه خيلي چيزهاي ديگه.بعد از ازدواج به راحتي پولها و هديه هاي عروسي رو گرفت و گذاشت تو حسابش،يه قسمت کشو رو خالکرد و گفت هر ماه حقوقهامون رو ميگيريم و مياريم اينجا ميذاريم،باور ميکني جرات نداشتم و الانم ندارم مبلغي رو بردارم و براي خودم چيزي بخرم.تا قرون آخر هر چي که بهم ميرسه ميارم خونه.يه بار براي خواهر زاده ام از زيارت که ميومديم سوغتي ارزون قيمت در حد 2 يا 3 هزار تومن خريدم نميدوني چيکار کرد!!!ازم انتظار داره خيلي زياد ولي در عوضش خونه به نام اونه و ماشين هم همينطور،من هيچ حقي ندارم.
خوبه که تو هنوز نامزدي،اگه فکر ميکني که الان عيب نداره شايد برين سر خونه و زندگيتون بهتر ميشه يا خدا رو چه ديدي درست بشه اينو بگم عزيزم سخت در اشتباهي مگر اينکه اون موقع خودت رو با شرايط وقف بدي و کوتاه بياي و با اون شرايط زندگي کني ولي به نظر من الان تا وقتي که سر خونه و زندگيت نرفتي سعي کن مشکل رو حل کني،اين بهتر از اينه که به عنوان يه زن متاهل بخواي تصميم بگيري چون تو اون شرايط سخت تره،اميدوارم که به اين مرحله نرسه ولي جدايي در دوران نامزدي خيلي خيلي بهتر از دورا متاهليه.اينقدر خودت رو از اينجور چيزها نترسون.به قول دوستان متاسفانه نقطه ضعف ما اکثر خانمها همينه چون بعضي آقايون ميدونن ما به هر قيمتي زندگيمون رو حفظ ميکنيم و کوتاه ميايم باعث ميشه تا جا براي سوءاستفاده باشه.عزيزم من تو رو تشويق به جدا شدن نميکنم چون خودم هم به شدت از اين تنفر دارم و زني که نميتونه تو زندگي گذشت داشته باشه رو نميپسندم ولي به نظرتون به چه قيمتي؟
به نظر من بايد به همسرتون خيلي چيزها رو بگيد و بفهمونيد حالا اين ممکنه با حرف زدن باشه يا تهديد يا نميدونم با در جريان گذاشتن بزرگترها يا رفتن پيش مشاور و يا حتي قهر.من خودم يه نقطه ضعف بزرگي که از همون ابتداي نامزدي نشون دادم همين بود که طاقت جدايي و قهر رو نداشتم بدترين فحشها و کتک رو نثارم ميکرد راحت تحقير ميشدم ولي کوتاه ميومدم و بارها و باره پيش ميومد که قهر کنه تلفنش رو جواب نده يا خاموش کنه و اس ام اسناجور برام بفرسته تهديدم کنه ولي من اونقدر بهش زنگ ميزدم و اس ام اس ميفرستادم و ببخشيد معذرت خواهي و به غلط کردن که قبول ميکرد.اين اشتباه محضه اشتباه.منم اون موقع ترس جدايي داشتم و همسرم اينو درک کرده بود الانم دارم ولي سعي ميکنم حرفمو بزنم،اگه انتظاري دارم بگم.کوتاه ميام و آشتي ميکنم اما بعدش حرفمو ميزنم نه اينکه تو دلم خفش کنم،و وقتي فکرش رو ميکنم ميبينم من تو دوران نامزدي همه اينها رو ديده بودم و چشيده بود اي کاش اون موقع تصميم بهتر ميگرفتم نه اينکه بذارم براي بعد ازدواج تا شايد درست بشه و يا تغيير کنه.
شما داريد مثل من قلدري همسرتون رو تشديد ميکنيد تا بيشتر زور بگه بايد تا ميتونيد الان که ازدواج نکرديد قضيه رو حل کنيد مطمئن باشيد وقتي عروسي کرديد حل نخواهد شد تازه انتظارات بيشتر هم خواهد شد.ازت خواهش ميکنم دست رو دست نذار و يه جورايي از اين مسائل راحت نگذر يه جورايي بذار مطرح بشه سنگهات رو باهاش وا بکن ،اگه اين جور چيزها برات مهمه ياهاش رک باش و نترس....:305:
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
سلام خزان حتما برو و تاپيك هاي مي مي را بخون.
احساس مي كنم مي مي آينده توست.
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
می می عزیز حرف دلمو زدی .شوهر من هم عینا شبیه شوهر شماست من همیشه از همون اوایل به فکر حل مشکلم بودم و هر راهی که شما بگی رو امتحان کردم با ملایمت با مهربونی با قربون صدقه با قهر با دعوا با تهدید و بامشاوره و هزار راه حل دیگه ولی فایده نداشته که نداشته که نداشته . با مشاور های زیادی حرف زدم خیلی هزینه کردم همه می گن با ملایمت باهاش حرف بزن ولی کو گوش شنوا تا میام حرف بزنم میگه میزام میرما اگه بخوای شروع کنی دیگه پیشت نمیاما !!!!!! منم عین تو اخر سر میافتم به التماس ومعذرت خواهی نمی دونم راه حلی به ذهنم نمی رسه دیگه واقعا هنگ کردم خانوادتا پر رو هستن از دست همشون دلم خونه تازه مادرش هر جا میشینه میگه پسرم خیلی نجیب و مظلومه .باورتون نمیشه مادرش هیچ سراغی ازم نمی گیره هیچ وقت حالم رو نمی پرسه جدیدا مشاورم گفته به شوهرت بگو من مجبورم راجع به مشکلم با پدرم حرف بزنم و خواستم شما در جریان باشی و لی من می دونم که اگه این حرف رو بزنم تا یه مدت تنش و درگیری ایجاد میشه و اوضاع بدتر میشه ............
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
خانواده ها را قاطي نكن. خودت و خودش بايد مشكلتون را با هم حل كنين.
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
خزان عزيز دوباره سلام و همچنين دوست خوبم موفق جان:46::43:
ميدوني يه چيري رو رک بهت بگم اگه در فکر تغيير همسرت هستي يا فکر ميکني بدا شرايط ممکنه تغيير کنه سخت در اشتباهي،من ترس از جدايي داشتم و دارم البته نه به شدت دوران نامزدي و متاسفانه از اونجايي که خواهر از همسرش طلاق گرفته از مردم از فاميل از حرفاشون از بيآبرويي ميترسيدم و ميترسم.يه چيزي بهت بگم فکر کنم همسر تو هم مثل همسر من غد و يکدنده و لجبازه،و عصباني يا ناراحت بشه کوتاه بيا نيست و راحت هم قهر ميکنه و زود رنج و حساسه،همسر من زود بهش برميخوره و قهر کنه آشتي بکن نيست.در ضمن بدجوري سرش تو حساب و کتابه و با اينکه ميدونه وظيفه زن نيست کار کنه پول بياره رو هر ريال پول من حساب ميکنه اصلا ميدوني قديمي فکر ميکنه.فکر ميکنه زن گرفت ديگه از هر جهت مال اونه،فکرش،روحش،عقيده اش،مالش.زن نبايد از خودش اختياري داشته باشه.زيادي حس ميکنه مرده.باباش هم همينجوريه،همينطور برادر بزرگش.خوبيهايي هم داره ولي متاسفانه نسبت به اين چيزها که گفتم تفکرش فرق ميکنه و متاسفانه من تو نامزدي فکر نميکردم براي من بعد از ازدواج اينقدر مهم و پر رنگ باشه ميدوني تقصير خودمه من واقعا خودمو خوب نميشناختم و نميشناسم،اگه با روحيات خودم آشنا بودم ميفهميدم که اينها زندگيم رو تبديل به بحران ميکنه.ميدوني خزان عزيز به قول دوستان بعضي چيزها براي هر فردي خط قرمز حساب ميشه که نبايد طرف انجام بده و من اون خط قرمز خودم رو تا قبل از ازدواج خبر نداشتم و تو دوران نامزدي تازه فهميدم که چي هاست و جالب اينکه با وجودي که به اونها اشراف پيدا کرده بودم وقتي پاي خواسته هاي همسرم ميومد وسط من اونها رو ناديده ميگرفتم ولي اين نه تنها مشکلي رو حل نميکنه بلکه فقط باعث ميشه تو تنهايي هام بشينمو خودخوري کنم و بزنم زير گريه.پس خزان جان اولا اين مشاور اون مشاور به هيچ وجه نکن.يه مشاور که فکر ميکني عاقلانه تر حرف ميزنه رو در نظر بگير و از اون کمک بخواه.ثانيا يه تصميم جدي بگير و از عواقبش نترس اگه ايمان داري که تصميمت براي آينده ات خوب خواهد بود.اگه ديدي با همه شرايطي که داري نميتوني از همسرت دل بکني پس اينو بگم بايد پاي همه چي وايسي.اگه فکر ميکني ارزش داره کاري که من ميکنم رو نکن يعني همون خودخوري و گريه و زاري تو تنهايي.البته اينم بگم شايد به مرور وضع بهتر بشه ولي مطمئن باش خيلي خيلي به کندي پيش خواهد رفت.نميخوام نااميدت کنم ولي الان دقيقا حس ميکنم تو چه شرايطي هستي.احساس سردرگمي نکن.بشين و خوب فکر کن که چيکار بايد بکني ولي بي تفاوت نباش و سکوت نکن.
نميدونم همسرت چه واکنشي نشون ميده اگه خانواده ها رو در جريان بذاري ولي من خودم حس ميکنم کاش اون موقع به خانواده ها ميگفتم لااقل با خودش رک و راست راجع به بعضي چيزها سنگهام رو واميکندم بدون خجالت و رودروايستي،مثل حقوقم،عکس العملش در مقابل برخورد من با همکار آقا يا رفت و امد با فاميل.
و اما در مورد اخلاقش ميدوني بالاخره اون رو هم بايد سبک و سنگين کني ببيني ميتوني همچين آدمي رو با اين اخلاقش يه عمر تحمل که بهتر نگيم باهاش زندگي کني يا.ببين پدر من هم زود عصباني ميشه و خوب ممکنه بدو بيراه هم بگه حتي مامان ميگه خيلي زندگي باهاش سخت بود ولي الان که هر دوشون پير شدن بابام خيلي اخلاقش خوب شده و هر چي داره به پاي مامانم ميريزه ولي به چه قيمتي؟به قيمت يه عمر زندگي.پدر شوهرم و مادرشوهرم اما هنوز هم که هنوز اينجوري نيستن،پدرشوهرم در حق مادرشوهرم خيلي ظلم ميکنه خيلي.انگاري عصر هجره خيلي زنش رو بي ارزش ميکنه.کيدوني مادرشوهر علاقه به هيچي نداره انگار ديگه نسبت به همه چي بي تفاوت شده هيچي براش معني نداره.فکر کنم اونقدر با پدرشوهرم سرو کله زده که روحيه اش رو در خودش کشته و اين خيلي بده.من از اين خيلي ميترسم ،پس فکر نميکني درست تصميم گرفتن الانت بهتر از يک عمر خودخوري و تنفر و تحمل باشه.شايد نظر منو در مورد ادامه زندگي خودم بپرسي،بايد بهت بگم من ادامه زندگي با همسرمو انتخاب کردم البته نميتونم بگم راضيم خيلي ازش دلخورم و بارها و بارها شده که نفرينش کردم و حلالش نکردم و گذاشتم براي اون دنيا.شايد بهتر بود ادامه نميدادم ولي از اونجايي که خواهر بزرگم طلاق گرفته و برادرهام هم هواي منو نخواهند داشت و با زنهاشون بهم سرکوفت خواهند زد و بهانه اي ميشه دستشون که به مادر و پدرم هم منت و سرکوفت بزنن و البته غصه خوردنهاي پدر و مادرم هم از يه طرف و البته خواهر مجرد کوچيکتر از خودم که خوب به احتمال زياد تو آينده اون هم بي تاثير نخواهد بود همش دست در دست هم ميده تا من مجبور به موندن بشم.ولي اگه شرايط تو فرق ميکنه فقط ترس از اين داري که بهت بگن مطلقه.بهتره نترسي.من اگه فقط اين ترس رو داشتم باور کن جدا ميشدم و برام حرف مردم اهميتي نداشت.به قول مامانم آدم بهتره مجرد بمونه تا گير بعضي آدمهاي نامرد بيفته و يه عمر زندگي کنه ،از درد اينکه مبادا نگن دختره تو خونه باباش موند و هيچکي سراغش نرفت...:324:
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
می می عزیز ممنون که خواهرانه می خوای بهم کمک کنی . و متاسفم که تو با من همدردی امیدوارم مشکل تو هم به زودی زود حل بشه ولی می دونی من احساس می کنم حس اعتماد بین ما از بین رفته اگه همدلی و حسن نیتم رو بهش ثابت کرده بودم شاید اینجوری نمی شد فکر می کنم حس مردانگیش رفته زیر سوال و می خواد منو تربیت کنه البته در این که خودخواه و لجبازه هیچ شکی نیست با این حال من هم خیلی باهاش خوب برخورد نکردم مدیریت نداشتم نتوستم توجهش رو جلب کنم چون بلد نبودم هیشکی بهم یاد نداده بود تو زندگی مشترک چه طور باید برخورد کنم از ازدواج فقط عروسی و لباس عروس تو ذهنم بود اگه من اروم تر و با سیاست بیشتر عشقم رو بهش ثابت کرده بودم شاید اینجوری نمی شد عزیزم می می جان من هنوز هم با همه ناشی گری ها م معتقدم باید یه جوری همسرم رو جذبش کنم اگه اون می خواد حرف حرف اون باشه باید بهش این حس رو بدم که من مطیعشم ولی در عین حال کار خودم رو انجام بدم می دونی مشاورم حرف قشنگی زد می گفت بذار اون شاه باشه تو وزیر باش در حقیقت این وزیر که همه چیز رو هدایت می کنه می خوام برنده برنده بازی کنم می دونم سخته زمان می بره تا اعتماد از بین رفته دوباره ترمیم بشه یا بهتر بگم اوضاع تغییر کنه رفتار ها اصلاح بشه ولی سختی ها رو تو این یکسال تحمل کردم زندگیم رو دو دستی تحویل نمی دم وبرم می دونی درسته که همسرهای من و تو خیلی لجبازن و خودخواه ولی ادمن احساس دارن اگه بتونیم رگ خوابشون رو پیدا کنیم سرشونو با پنبه می بریم و خودخواهیاشون رو چال می کنیم به هر حال می خوام از این به بعد نقش یه وزیر چاپلوس رو بازی کنم که مدام در مدح و ستایش شاه زبون می ریزه فقط باید یه ذره خالی ببندمو جلوی این و اون ازش تعریف کنم و از دست و دلبازی های نداشتش بگم و از حس مدیریتش و توجش به زن و ......می خوام این راه رو امتحان کنم امیدوارم نتیجه بده می می عزیزم برای هر دومون دعا می کنم که هرچه زودتر مشکلاتمون حل بشه .
به امید روزی که این نگرانی ها تموم بشن و برای هم از شادی هامون بنویسیم
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
نمی خوام باور کنم که مشکلم حل نمی شه !!!!!! جدیدا متوجه شدم همه این مسائل از جای دیگه اب می خوره البته تا حدودی می دونستم و لی فکر نمی کردم اونقدرها مهم باشه .همسرم متاسفانه از مادرش شدیدا خط می گیره .می خواستم برای مادرم که رفته کربلا یه هدیه کوچیک بخرم به علی گفتم 50 تومن بهم بده اونم مخالفت انچنانی نکرد فرداش که قرار بود بریم خرید برگشت بهم گفت مادرم خودش هدیه میگیره از طرف هممون نیازی نیست ما جدا بگیریم .با پول خودم حق ندارم برای مادرم هدیه بگیرم دلم می خواست زنگ بزنم به مادرش و هرچی دلم می خواد به این خانواده پررو بگم .کم کم دارم از همشون متنفر می شم دیشب بهش گفتم اگه به این رفتارهات ادامه بدی من راهمو ازت جدا می کنم و علارغم میل باطنیم ازت جدا می شم اون هم گفت من دوست دارم و تا من نخوام شما نمی تونی طلاق بگیری و راه حل تمام مشکلات اینه که تو خودت رو اصلاح کنی و مطیع من باشی ...........
نمی دونم چه کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟ نفرین کنم؟؟؟؟؟؟؟ فراموش کنم ؟؟؟؟؟؟؟چه کنم ؟؟؟؟؟؟
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
خواهش می کنم زودتر یه اقدام جدی کن.انگار تو می ترسی اگه موضوع رو باز کنی همه چی بین شما تموم شه ولی اگه حل نشه زندگیت میشه جهنم.الان بهترین فرصت و بهونست که رمز کارتتو عوض کنی چون خودت پول خواستی نداده
البته نمی دونم واسه این کار چه مدارکی می خواد
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
برو كارتت را بسوزون.
هر چي كوتاه بياي اون بدتر مي كنه.
RE: می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
به خدا دیشب بهش گفتم ازت جدا می شم ازت متنفرم ولی اون میگه تا من نخوام دادگاه طلاق نمیده و فقط عمرت تلف میشه اصلا براش مهم نیست میگه من باالتماس تو رو گرفتم حالا هم به راحتی از دست نمیدم از طرف دیگه تا دو روز دیگه مادرم از کربلا می اید و الان همسرم شدیدا داره درس می خونه اگه بخوام تنش ایجاد کنم فقط اعصاب خودم خورد میشه هفته دیگه هم باید برم ماموریت . الان زمان مناسبی نیست قبول دارین؟؟؟؟؟