التماس دعا :311:
اینم یه شوخی واسه تلطیف روحیه اعضا
نمایش نسخه قابل چاپ
التماس دعا :311:
اینم یه شوخی واسه تلطیف روحیه اعضا
حالا که تا اسفند وقت داری بهتره بیشتر رو خودت کار کنی و با کوله باری از مشکل نری پیش شوهرت.تفاوت فکری بین تو و شوهرت غوغا میکنه اما این موضوعیه که قبلا باید بهش فکر میکردی.حالا میتونی حلش کنی.انقد به مامانت که متاسفانه به هر دلیل افکارش نادرسته وابسته نباش.انقد از همه چی نترس.ازدواج خارج رفتن و...
اگه مهارت در ایجاد رابطه زناشویی هر دو تون داشته باشین مطمئن باش انقد لذت میبری که به بعدا به ترسهات خواهی خندید.رابطه ج ن س ی هم مثل هر چیزدیگه ای نیازبه اموزش داره تو اینترنت میتونی مطالب خوبی راجب معاشقه پیدا کنی.از تفکرات خاله خامباجی مامانت بیا بیرون.اگه با شوهرت بخوای اینجوری رفتار کنی سردش میکنی.مردا رو این موضوع حساسن چون فکر میکنن به مردونگیشون ربط داره
خارج رفتن هم ترس نداره.خیلی از اقوام من خارجند و همشونم راضی.حتی دختر خالم یه مدت شوهرش اونجا بیکار شده بود اما بهشون حقوق بیکاری میدادن.کلی هم مزایا دارن.خیلی هزینه ها براشون رایگانه.اون یکی دختر خاله هام که تو کار و تحصیل از شوهراشون زدن جلو.
چرا میگی کاش ازدواج نمیکردی؟زندگی مجردی چه حسنی برات داره؟انقد به کائنات پیامهای منفی نفرست که جوابهای منفی بگیری.اصلا اونجا که رفتی بعد از یه مدت خودت هم علاقه پیدا میکنی مستقل باشی.اوایل بد نیست به شوهرت تو خرج زندگی کمک کنی و ولی بهش بفهمون اینا همش کمکه و هر موقع احساس کنی به کمکت نیاز نیست دیگه کار نمیکنی یا برای حقوقت خودت تصمیم میگیری
تا میتونی تو این مدت اداب شوهرداری یاد بگیر.تو که زندگی خواهرتو دیدی به جای اینکه افسرده شی یا بترسی عزمتو جزم کن که اشتباهات اونا رو تکرار نکنی.به خودت بگو چه خوب که این تجربه ها رو دیدم حالا میدونم چه کارهایی زندگی رو خراب میکنه.زندگی مشترک نکته های ریزی داره که یاد نگرفتی.بجنب تا عقب نمونی
مرسی بهار عزیز- دارم سعی می کنم بر ترسهام غلبه کنم - مطرح کردن مشکلاتم اینجا خیلی دیدم وسیعتر کرد- ممنونم از همه:310:
برای یادگیری مهارتهای زندگی (چ.ن واقعا هیچ کس نبوده که ازش یاد بگیریم- خانه ما در بچگی فقط در آن دعوا بوده و الانم که دیگر هر کس مشغول کار خودش است) آیا کلاس خاصی است؟ یا به کتابها یامقالات اکتفا کنم؟ :325:
دوست عزیز سلام
من شدم مدافع حقوق مالی خانوم ها در این تالار:163:
اما دوست عزیزم یک حرف را از من گوش بده چون ضرر نمی کنی ...این 3 دانگ خانه مهریه تو هست و کاملا درخواست نامعقولی ست که شوهرت از شما خواسته آن را به خواهر یا مادرش منتقل کنی! می تواند خانه را بفروشد مبنی بر ایتکه سهم 3 دانگ شما مال شماست و پولش هم مال شما...ایشان راجع به مال و اموال شما نمی تواند تصمیم بگیرد بلکه از لحظه وقوع عقد شما مالک مهریه هستید و اجازه دخل و تصرف در آن با شماست نه شوهر شما!
دوست عزیز شوهر شما زیر بار سکه که نرفته این 3 دانگ را هم که دارد با زرنگی فاحشی از چنگ شما در می آورد خوب معلوم است که نگرانی ات به جاست! من هم بودم نگران می شدم...طلاق دادن کسی یا مهریه سخت تر است یا بی مهریه؟ مطلقه شدن بی پول بهتر است یا با پول؟ خودمان را گول که نمی زنیم...دوست عزیزم شما حق طلاق داری ...چه خوب...پس فکر دردسرهای دادگاه و بلاتکلیفی و... را نداری ...اما فکر نکن تا در زندگی به کوچکترین مشکلی خوردی به جای حل مسئله باید صورت مسئله را پاک کنی...شاید این بی دردسر ترین راه باشد اما اخرین راه هم باید باشد...این طلاق را همیشه می توانی بگیری...همیشه...پس چه عجله ای هست؟
تو در این زندگی با شوهرت هم قرار است کار کنی و خودت خرج خودت را بدهی فوقش طلاق هم بگبری همین خواهد بود...از خارج شدن از کشور هم نترس...تو یک خانوم تحصیل کرده ای و حتما می توانی گلیم خودت را از آب بیرون بکشی...از طرد شدن نترس که باعث می شود اعتماد به نفس و عزت نفسو هرچهههه که در بک زن می تواند جذابیت ایجاد کند را از دست بدهی...دوست گلم قرار نیست همه ی داستان ها یک جور تمام شود...قرار نیست تو طلاق بگیری چون خواهرت گرفته...فوقش هم گرفتی...حالا چه می شود مگر...اصلا چیز ترستاکی نیست...برای خودت غول نساز...من اینجام! سر و مر و گنده! زبونمم کوتاه که نشده مادرم می گه دراز ترم شده!:163: توی زندگیت شجاع باش! اینه که فقط به تو کمک می کنه جذاب و خواستنی باشی...مستقل باش و اگر کار می کنی حتما پس انداز کن مخفیانه برای آینده خودت...و تا می توانی به موفقیت هایت اضافه کن...به فکر دکترا باش ....مثل رودخانه باش که می شوید و می کند و می برد نه مثل مرداب که بگندی...
کتاب تنها راه از سهیل رضایی عالیه...بخون
و کتاب انواع مردان از خودش بازم عالیهههه:72:
مرسی مریم جان از تمام راهنمایاتت- سعی می کنم تا ان جا که می توانم به گفته هاتون عمل کنم- شجاغ باشم( آخه هیچوقت دحتر شجاعی نبودم) آره نباید از جدایی هم بترسم مشکل ترس من از جدایی این نیست که از پس خودم بر نمیایم یا از تنهایی وحشت دارم( من همیشه تنها بودم ) بلکه به خاطر یک سری ذهنیتهای غلط است مثلا در جامعه اطرافن من به عنوان مریم مقدس می شناختند چون تمام این پسرها دختر باز پولدار نتوانسته بودند به من نزدیک شوند و خیلی به من احترام می گذارند- دوستهام می گند یک مشت آدم مسخره و هفت خط بهت احترام می ذاشتند که آن وقت تو به خاطر این آدمها حس هات کشتی و این بد است- همین هم باعث شد معیارم پول نباشد ولی دیگه نه این که وقتی ازدواج کردم هم خودم خرجم در بیارم - فکر نمی کردم زندگی مشترک این همه کشمکش داشته باشد- مرسی کتابها راهم می گیرم و می خوانم- دیگر وقتی ندارد- امیدوارم زمانی تاپیکی بزنم از این که مشکلاتم حل شده :227:
دوست عزیزم تو کمربند عفت هیچ کجا نیستی! تو قرار نیست مریم مقدس باشی و از نیازهایت بزنی...از خوشحالی هایت بزنی تا دیگران تو را تحسین کنند...خودت باش عزیز دل! خودت را شکنجه می کنی که دیگران بگویند چه دختر پاکی؟ خوب نگویند...الان شوهر کردی...دیگر مریم مقدس بودن تمام...از شوهرت...از رابطه جنسی از با هم بودن باید لذت ببری...گاهی مریم مقدس نمایی هم جذابیت های تو را می گیرد ...کمی شیطنت...طراوت...نشاط...
34 سال ترس و استرس و تنهایی کافی ست...الان این شوهر تو هست ...تو شرعا می توانی از بودن با این مرد لذت ببری...تضادهای درونی ات را کنار بگذار و سعی کن خود ت باشی نه آنچه دیگران می خواهد باشی...
تا وقتی قضاوت دیگران برایت انقدر مهم هست این طوری زندگی ات پیش می رود....
زندگی 1 بار است و دور زدن ممنوع!
مرسی مریم جان- خیلی دیدم را باز کردی- راستش این فکرها باعث شده بود که فوبیام هم زیادتر بشود- حتی همسرم هم متوجه شده و می گوید تو می خواهی مطمئن شی که منهمسره خوبیم و بعد با من باشی البته راست می گه به خودم دروغ نمی گم- همش فکر می کنم ارزش ترین چیزی که دارم می خواهم در اختیارش بگذارم پس او باید خیلی خوب باشد تا ارزشش داشته باشد- ترسو هم هستم ولی می خواهم شجاع باشم- دوست دارم آن طرف موفق باشم - ولی دوست ندارم همسرم برام برنامه ریزی کند- دوست ندارم بگه من چطوری پولهام خرج کنم- ما حتی قبلش کلی بحث داشتیم سر این که من می خواستم قبل رفتن پیش همسرم از یک کشور اروپایی بیام که یکی از دوستهام آن جا زندگی می کند با همسرش - قرار بود دوستم برای دعوت نامه بفرستد و من بروم آن هم با پول خودم ولی همسرم ناراحت شد که چرا الان که وضع مالی من خوب نیست تو می خواهی هزینه درست کنی می گه بعد ازدواج پول من و تو معنی ندارد- من هنوزم دارم کار می کنم تا سربار خانواده ام نباشد- در صورتیکه همسرم می گفت کار نکن و به جایش زبان بخوان- هم کار کردم هم درس خواندم هم امتحان دادم- البته قدر اینها رامی داند ولی همش می گه من هم باید در مخارج زندگی کمکش کنم- این تفاوتها باعث می شه باز هم جلوی احساسات و نیاز هام بگیرم - می خواهم همه این فکرهای منفی تغییر دهم برام دعا کنید موفق شم :323:
من هميشه اعتقاد دارم كه خدا راهي رو براي بنده اش انتخاب مي كنه كه قراره توش درسي رو بگيره. من يه زماني مي خواستم ازايران برم ولي در اخرين لحظه و به مسخره ترين شكل نشد. يه مدت خيلي ناراحت بودم ولي بعد فكر كردم كه درس زندگي من فعلا دراينجا تموم نشده. اونجا اگه بودم شايدچيز زيادي ياد نمي گرفتم چون كلا من ادم مستقلي هستم و با قوانين اون ور هم اصلا مشكلي ندارم و بسيار هم دوست دارم.پس من بايد فعلا از اينجا درس بگيرم.
حالا شما..در نظر من رك مي گم بسيار دختر ترسويي هستي...با باورهاي اشتباه...ازايران رفتن شايد براي شما بسيار هم خوب باشه...ببين عزيز دلم...يه بار دلت رو به دريا بزن...حالا ازدواج كردي...برو اين راه رو امتحان كن..سرزنده باش...يعني چي من ارزشمندترين چيز رو دارم به اون تقديم مي كنم؟ با ارزش ترين چيز رو براي من معني كن...
شما به شوهرت اگه داري به چشم يك نردبان ترقي نگاه مي كني دوباره برگرد معني ازدواج رو مرور كن. شما شريك زندگي هستيد. اگه واقعا شوهر شما اعتقاد داره كه تمام كارها و مسئوليت ها نصف بشه چه قدر خوبه...تو كار خونه كمكتون كنه و شما هم يه كمي درخرج خونه كمك مي كنيد. چه اشكالي داره..زندگي بر پايه تعامل و همفكري و مشاركت...
اگه هم مي خواي جدا بشي بازهم خارج از كشور بهتره براي شما با اين وضعيتي كه از خانواده و مادرتون مي گيد. اگه مي توني يه جاي خلوت رو پيدا كن و تا اونجاييي كه تو قدرتت هست فرياد بكش...تا اخرنفست...تو بايد درس رها شدن رو ياد بگيري...انقدر اخه چرا منقبض....
حتما مشاور سكسولوژيست رو بريد حتما...مشكل شما بيشتر از اينجا نشات مي گيره. يه باز زندگي مي كني انقدر بيش از اندازه سخت نگير:72:
مرسی المیرا جان- آره می دانم خیلی ترسو هستم خدا هممی خواهدبر ترسهایم غلبه کنم- خیلی سخته آدم بخواهد روی نقاط ضغفش کار کند- پیش متخصص سکسول.ژیست هم رفتم- متاسفانه می گند همسرم هم باید باشد و نمی توانند تک نفره درمان کنند- همسر من هم ایران نیست. دوستان برام دعا کنید بتوانم بر ترسهام غلبه کنم و یک دختر خوشحال شم و این افکارات منفی را درو بریزم:302::323:
چقدر درست راجع به انقباض گفتی و این که زندگی را سخت می گیرم- واقعا همین است:160: