RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
سلام دختر مهربون،
دیروز از خواندن این پست ها خیلی خوشحال شدم.
واقعاً بهت تبریگ می گویم و امیدوارم که به این روند ادامه بدهی.
یعنی حالا که راه ورود به دنیای پدر رو یاد گرفتی، گمش نکن.
سعی کن رابطه ات رو با پدرت بهتر و بهتر کنی.
البته این کار رو باید به مرور زمان انجام بدهی. آهسته و پیوسته :)
شاید بد نباشه پست های قدیمی که اعضا در تاپیک هایت ارسال کرده بودند و گفتند به پدرت چه محبت هایی کنی رو مرور کنی. اون موقع همیشه می گفتی نمی شه! ولی حالا که راهش رو یاد گرفتی و دیدی که می شه! :)
برایت آرزوی موفقیت می کنم.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
دخترمهربون خیلی خوشحالم که رابطت با پدرت بهتر شده ایشالا روز به روز هم این ارتباط و صمیمیتتون بیشتر بشه ، دختر مهربون این ارتباطی که الان شکل گرفته خیلی نوپاست و احتیاج به مراقبت زیاد داره خیلی مراقبش باش نگذار با یه خطا و اشتباه مسیری که آمدی را دوباره برگردی منم برات دعا می کنم
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
سلام.
یه مشکلی هست.
پدرم نمیخواد اجازه بده که خواستگارم جلسات زیادی بیان و برن تا بیشتر آشنا بشیم.
پدرم میگه فوقش فقط یکی دو جلسه دیگه و بعدش برن هر وقت خونه تهیه کردن، بیان برای عقد!!
تا خونه تهیه نکردن هم هیچ رفت و آمدی نباشه!
میگه یک جلسه دیگه فوقش2 جلسه!
خدای من اصلاً توی تصورم هم نمیگنجید که هیچ وقت همچین ازدواجی داشته باشم!
من که اصلاً موافق نیستم. با صحبتایی هم که با خود خواستگارم داشتم، متوجه شدم که ایشونم میخواد بیشتر باشه. حتی هر دومون مشاوره رو هم لازم میدونیم. اما الان با این حرفایی که پدرم میگه ...
من همین الان اینا رو از مکالمه ی پدر و مادرم شنیدم.
الان هم یه کمی متعجبم هم یه کمی عصبی.
نمیتونم بشینم با خودم فکر کنم که چه جوری و با چه جملاتی باید با پدرم حرف بزنم تا راضی بشه.
به ازدواج خود مامان بابام که نگاه میکنم، میبینم حتی از خیلی ازدواج های الان هم روابطشون راحت تر بوده. نه که خدای نکرده موردی باشه، اما خیلی راحت با هم رفت و آمد میکردن و حتی پدرم با خانواده مامانم اینا راحت بیرون میرفتن و .. تازه اون همه با هم رفت و آمد داشتن، ازدواجشون این شد. هر روز بحث و دعوا! اونوقت چه انتظاری دارن که من بدون اینکه طرفم رو هنوز ذره ای شناخته باشم، برم باهاش عقد بشم!!
در ضمن چه فکری راجع به پسره کردن؟ بالاخره دو طرفه هست دیگه. همونقدر که من دوس دارم آشنا بشم ایشونم میخواد بدون شناخت ازدواج نکنه.
فعلاً نمیدونم باید چیکار کنم. فعلاً سکوت میکنم تا بتونم به اعصابم مسلط باشم.
اگه کمکی، راهنمایی ای، به ذهنتون میرسه، دریغ نکنید لطفاً:72:
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
نظر خودم رو می گم.
اولاً شما در صحبت با خواستگارت طوری صحبت کن که دوست داری تعداد جلسات آشنایی مناسب باشه. یعنی همیشه طوری صحبت کن که بداند از نظر شما جلساتی در آینده هستند و به این زودی قصد تصمیم گیری نداری و مشتاقی که به آشنایی ادامه بدهی.
بعد صبر کن ببین واقعاً پدرت بعد از دو جلسه اول چه عکس العملی نشان می دهد.
من بعید می دانم که واقعاً اگر آقا پسر زنگ بزند و برای جلسه سوم بخواهد بیاید، پدرت بگوید نه، نمی شه!
اگر واقعاً چنین حرفی زد، باید یکبار دیگر یک صحبت منطقی با همان شیوه ای که کارساز است با پدرت داشته باشی.
همینطور امیدوارم که خانواده آقا پسر هم از پدر بخواهند که اجازه بدهد تعداد جلسات بیشتر باشند.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
ممنونم.
اون روز که میخواستن بیان، قبلش (یعنی نیم ساعت مونده به اومدنشون) پدرم میگفت این جلسه فقط میخوام شرایطم رو بگم، بعد برن خونه شون، اگه خواستن دوباره زنگ بزنن بیان.
(همون موقع به مامانم گفتم لازمه الان با بابا حرف بزنم؟ گفت نه صبر کن.
میدونستم اگه صحبت کنم، بالاخره یه کمی هم اعصاب من میریخت به هم، هم اعصاب بقیه.)
وقتی که اومدن، همه ی شرایطش رو نگفت (پدرم میخواست مهریه رو هم بگه. ) هم اینکه وقتی گفتن دختر و پسر با هم صحبت کنن، گفت باشه مشکلی نیست!
مادرم که میگه (مثل دفعه ی پیش میشه) پیش ما اینجوری صحبت میکنه، اما اونا اگه بخوان بیان اجازه میده.
پدرم به شدت از این نگرانه که جلسات طولانی بشه و بعدش به این نتیجه برسیم که مناسب هم نیستیم و بعدش من لطمه ببینم.
اما من میدونم حتی اگه اینجوری بشه و حتی اگه من لطمه ببینم، برام لازمه. یه تجربه ی با ارزش میشه برام تا بفهمم از این به بعد تو برخورد با خواستگار چه جوری باید باشم.
(البته دارم سعی خودمو میکنم که اگه قرار باشه به هم بخوره، بدون هیچ مشکلی این اتفاق بیفته.)
توی صحبت با خواستگارم هم سر همین موضوع صحبت کردیم. پسره گفت که من نمیتونم با جمعاً 4 جلسه به نتیجه ی خاصی برسم. منم توی حرفام گفتم که اینجوری دوس دارم که طول زمان آشنایی بیشتر باشه.
فکر میکنم حق با شماست. در حال حاضر بهترین کار اینه که صبر کنم این دو جلسه ای که پدرم فعلاً اجازه داده رو بگذرونیم، بعد ببینم چی میشه.
حالا بیشتر شدن جلسات یک طرف، رفتن به مشاوره هم هست. پدرم اصلاً مشاوره رو قبول نداره.
میگه اگه شماها خودتون نتونین تشخیص بدین به درد هم میخورید یا نه، مشاور میخواد تشخیص بده؟
(اینا رو وقتی برادرم با نامزدش میرفتن مشاوره میگفت.)
من خودم مستقیم هنوز با پدرم راجع به این موضوع حرف نزدم.
هنوز باید صبر کنم تا وقت مناسبش بشه.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
به نظر من دختر مهربون جای نگرانی نیست .
از نظر من هم 2 جلسه خواستگاری برای شناخت اولیه کافی هست به شرطی که سوال هاتون کلیدی باشه و روی جواب ها خیلی دقت کنید از حرکات و نوع اداب معاشرت در همین 2 جلسه خیلی چیز ها می شه فهمید.
چرا فکر می کنی تمام کارها را شما یا خانواده ات باید مدیریت داشته باشی تا یه مساله به نتیجه برسه ، در این نمونه مسایل(خواستگاری) یه قسمت عمده ای از نحوه ادامه روند اون به دست خانواده پسر هست ، خواستگار اگه واقعا خواستار باشه باید جنمش رانشون بده دیگه.
به نظرم چیزی که الان مهم هست اینه که خودتون و خانوادتون را آماده کنید که در نهایت آرامش به استقبال خواستگارتون برید.
در جلسات اول و دوم از نظر من بهتره شما
1-بیشتر شنونده باشید
2- سووال های کلی و مهم را عنوان کنید اما وارد جزییات نشوید .
احساس می کنم بدتر از خودم خیلی صادق و یه رو یه رنگ هستی اما در اون جلسات اول که هنوز نمی دونی این مورد آیا واقعا مطابق معیار هات هست یا نه
3-لازم نیست خیلی از حقایق را بهشون بگی .
وقتی کفه ترازوی دانسته هات راجع به خواستگار زیاد بشه برای سنجش اون شخص بهترین معیار هست.
تا یه جایی با صحبت های پدرتون من هم موافقم گرچه روششون شاید برای ما این نسلیها کمی سخت باشه.
اما عزیز م جای هیچ نگرانی نیست وقتی یه قضیه بخواد درست بشه خود خدا همچین شرایط را پیش پاتون میذاره و سریع جلو می بره که متوجه نمی شی الان توی خونه همسر مورد علاقه ات هستی .
ذهن خودت را درگیر این نمونه قضایا و استرس ها نکن که یه موقع نتونی به اصل مساله که همون انتخاب درست هست بپردازی.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
ممنونم بی نهایت جان.
ما دو جلسه صحبت کردیم.
الان جلسه سوم رو میخوان بیان.
پدرم گفته تا 4 جلسه فوقش.
من چون شرایطم رو میدونستم که ممکنه پدرم توی این موارد سخت گیری کنه، خیلی دنبال سوالای اساسی بودم.
سوالام رو نوشتم. همون سوالای اساسی، حدود 6، 7 ورق کلاسور شده. جلسه اول که سوالا خیلی خیلی کلی بود و فقط برای تطبیق معیارهای اولیه بود.
من توی جلسه دوم 3 صفحه (یعنی یه برگه و نصفی) رو رسیدم بپرسم. بالاخره باید انقدر راجع به هر سوال بحث بکنیم تا من دقیقاً جوابم رو بگیرم. اینا وقت میبره. جلسه دوم تقریبا فقط من پرسیدم ایشون جواب داد.برای سوالای خودم، اگه همینجور پیش برم، 3،4 جلسه دیگه میخوام.
از طرف پسر هم باید حساب کنم. اونم سوالاش همینقدر طول بکشه، زیاد میشه دیگه!
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
سلام به همه ی دوستای عزیزم.
عیدتون مبارک باشه:72::72:
راجع به این موضوع:
نقل قول:
پدرم نمیخواد اجازه بده که خواستگارم جلسات زیادی بیان و برن تا بیشتر آشنا بشیم.
امروز با پدرم حرف زدیم.
یعنی خود پدرم بحث رو شروع کرد.
پدرم از صبح مدام میگفت که این جلسه دفعه آخری هست که میان. ما که معتل اونا نیستیم که 6 ماه بیان و برن و بعدشم بگن نپسندیدیم و تموم بشه .. . و هی از این جمله ها تکرار میشد.
منم هی با خودم کلنجار میرفتم که بابا باید یه کمی آروم تر بشه بعدش صحبت کنی.
تا ظهر این روند سکوت ادامه داشت. تا اینکه بابام به مادرم گفت که بگو دختر مهربون بیاد ببینم چیکار میخواد بکنه.
خلاصه من دوباره سعی کردم با رعایت تمام موارد، یه بحث و گفت و گوی مفید داشته باشیم.
تونستم به پدرم بگم که اگه پدرم عجله کنه، (به جای اینکه در حق من خوبی کنه) داره فرصت شناخت کافی رو از من میگیره.
تا جایی که میتونستم به پدرم اطمیینان دادم که میتونم بدون اینکه وارد فاز احساسی بشم فقط به شناخت طرف بپردازم. (حالا خدا کنه بتونم:) )
حالا قرار شده فردا که میان، پدرم برنامه شون رو ازشون بپرسه تا ببینیم اونا نظرشون روی چند جلسه هست.
موضوع مشاوره رو هم گفتم:)
گفتم اگه شما دلتون نمیخواد خیلی طولانی بشه، به نظرم بهترین راه اینه که بریم پیش مشاوره تا کارا سریع تر به نتیجه برسه. چیزی که من قراره توی 3 جلسه بفهمم، شاید توی یه جلسه مشاوره بهش برسم.
(و چون میدونستم پدرم نمیذاره دو تایی بریم اضافه کردم که: ) با هر کسی که شما بگید میریم. اصلاً خودتون هم خواستید بیاید:)
الان یه کمی نگران مهریه هم هستم.
اختلاف نظر من و پدرم. من به مهریه ی سنگین اعتقادی ندارم. در حد متوسط. اما پدرم بیشتر طرفای 1000 تا میگه:(
با هم (با پدرم) راجع به این موضوع صحبت کردیم. میدونه که من به این تعداد راضی نیستم. اما میگه من کمتر راضی نمیشم.
حالا شاید زودتر از معمول (یعنی مثلاً شاید فردا) موضوع مهریه عنوان بشه.
چون پدرم میگه که اگه قراره بیان و برن و آخرش من مهریه رو بگم و سر مهریه به هم بخوره، بذار همین الان به هم بخوره.
ایشالا بازم میام و از جریاناتی که اتفاق میفته براتون میگم.
اگه پیشنهادی به ذهنتون میرسه، یا جایی از رفتارام انتقادی دارید، بهم بگید.
خیلی از لطف همتون ممنونم.:72:
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
وای بچه ها کم مونده الان از خوشحالی جیغ بزنم
از ساعت 5و نیم داریم با بابام حرف میزنیم. :)
اگه بگم نظر بابام چه جوری داره عوض میشه، باورتون نمیشه.
مامانم که این همه سال داره با پدرم زندگی میکنه، کم مونده از تعجب شاخ در بیاره!!
بابام که تا همین دیروز میگفت مشاوره بدرد نمیخوره و چیزی عایدتون نمیشه و من اجازه نمیدم، همین چند دقیقه پیش داشت به من مشورت میداد که وقتی رفتم مشاوره چه جوری باید برخورد کنم و چه سوالایی باید به مشاوره بگم از پسره بپرسه.
فکرشو بکنین!!
قضیه از اینجا شروع شد که ظهری من یه جا اشتباه کردم و مستقیماً گفتم که دوس ندارم راجع به مسائلی که دوتایی با پسره صحبت میکنیم، به کسی چیزی بگم.
خب معلومه بابام گارد میگیره.
از یه طرف واقعاً دوس ندارم ریز به ریز اونا رو توضیح بدم.
از یه طرف باید تاثیر منفی این حرفم رو هم درست میکردم.
این شد که من سوالای آخر کتابی که اینجا معرفی شده رو پرینت گرفتم تا به بابام نشون بدم.
حدود 15 صفحه بود. نشستیم با بابام راجع به تک تک سوالاش مشورت کردیم و بابام بهم توصیه هایی داشت که چه جاهایی رو باید چه جوری بپرسم.
میون حرفامون، نظر بابام رو راجع به خواستگاره پرسیدم، از نظر ظاهری و رفتار و همه چی.
پیشنهاد دادم بابام بره با عموی پسره حرف بزنه و .. .
خلاصه کلی با هم مشورت کردیم در خیلی زمینه ها.
بابام یه جا گفت که "دارم فکر میکنم تنها که نمیشه باهاش بری مشاوره، اگه من باهات بیام،..."
فوری گفتم "چه اشکالی داره؟ خود شما بیاید خیلی هم بهتره :) "
فکر کنم اینجا بابام کلی ذوق کرد:)
بعدشم بابام گفت که" سعی کن تا دو سه جلسه بعد یه نتیجه ای بگیری تا ببینیم چی میشه" :227:
خلاصه برای همتون دعا میکنم خدا با دستای خودش گره های زندگیتون رو باز کنه :72::72:
اول از همه برای آقای مدیر بعدشم برای همه ی شما دوستای خوبم:72:
خدایا شکرت که همه چیز رو در نظرم انقدر آسون کردی
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
واااااااااای دختر مهربون جون تبریک می گم بهت ، قبل از هر چیزی به خاطر موفق شدن تو هدفی که داشتی:104:
انشالله تبریک بعدی رو هم بزودی بابت ازدواجت( که انشالله همونی هست که آرامش زندگی مشترک رو بهتون هدیه می ده) بهت بگیم:46: