RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان هفته 7 روزه
1روزش همسرت میره کمک خانوادش و کاری که دوست داره انجام میده چرا میخوای 7 روزه هفته مال تو باشه؟
شما خودت مانع رفتنش شدی با رفتارات آزارش دادی که نره دیدی نرفتنش اوضاع رو درست نکرد پس دست از بهانه گیری بردار درکش کن این رفتارتون خیلی خودخواهانس اگه الان با این قضیه کنار نیای بعدا پشیمون میشی میگی کاش میذاشتم بره اما کار به اینجا نمیرسید
شما نمیتونی برای 1آدم تصمیم بگیری در حالی که خودش چیزه دیگه ای دوست داره
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام همدم عزیز
من نمی گم نره و هیچ وقتم این حرفو نزدم من میگم با هم بریم و متعادل بریم یعنی اگه سه هفته به خاطر خانواده ات رفتی یک هفته هم به من احترام بذار و به خاطر من نرو
همه شما دوست دارید روز آخر هفته رو کنار همسرتون باشید به خصوص ماها که از اول تا آخر هفته سر کار میریم و وقتی برای هم نداریم
3 سال مطابق خواسته همسرم رفتم و اومدم تمام جمعه هامو به خاطرش رفتم و همه جمعه هام خراب شد و عذاب کشیدم
منم آدمم و نیاز به تفریح و آرامش دارم
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
به نظرم خواستت به جاست
فقط شاید داری یه کم ناپخته عمل میکنی، که البته زیر فشار تمام این تنهاییها که کشیدی همچین عجیبم نیست
ولی اگه میخوای روال عوض بشه، خب باید یه کم تلاش کنی و تحملتو بالا ببری
حالا چه خبر؟
اوضاع چطور بود تو این تعطیلات؟
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزیزم،
باهم قهر بودیم تا دیشب که دوباره من رفتم جلو ولی اصلا نگفتم معذرت می خوامو ......
فقط ناز و نوازش کردم خسته شدم بس که من رفتم جلو یادم نمی آد تو این 4 سال یه بار اون اومده باشه جلو از دلم در اورده باشه
لیلا می گفت زن ناز و مرد نیاز ولی گاهی وقتا...........
شمیم به نظرت راه درست چیه برای قضیه من؟
واقعا دارم کم می آرم دیگه مغزم هنگ کرده
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقليما نوشته:
فقط ناز و نوازش کردم خسته شدم بس که من رفتم جلو یادم نمی آد تو این 4 سال یه بار اون اومده باشه جلو از دلم در اورده باشه
براي اينكه هميشه تو رفتي جلو و به اون فرصت جلو آمدن را در اين 4 سال ندادي.
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام لیلا جان
گاهی نمی رفتم و قهرمون به یک هفته یا بیشتر می کشید و یا خیلی دعوامون کش پیدا می کرد
دیروز وقتی می خواستم دوباره برم جلو همش حرف تو می آمد تو ذهنم
نمی دونم شایدم من کم طاقتی کردم و باید بیشتر صبر کنم
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
لیلا جان، اقلیما راست میگه
شوهر منم اینطوریه، حسرت به دلم مونده اگه یه وقت دلم میگیره و گریه میکنم بیاد نوازشم کنه یا وقتی قهر میکنیم بیاد بغلم کنه
همیشه منم که باید فیصله بدم به قضیه، یه بار نرفتم جلو مدتها قهر بودیم
از اون به بعد سعی کردم اصلا نزارم قهر و دعوا پیش بیاد تا مجبور شم غرورمو زیر پا بزارم
همین باعث شده حالا تا میخوام سر مسئله مهمی صحبت کنم که میدونم منجر به جر و بحث میشه ، سکوتو به زدن حرفم ترجیح میدم
واقعا منم مثل اقلیما نمیدونم باید چکار کنم که شوهرم مثل خیلی شوهرها نازمو بکشه
اقلیما جان من فکر میکنم راه حل مشکلت بی خیالیه
تو رفت و آمدش با خانوادش
تو رفت و آمد با خانوادت
تو رفتن دنبال سرگرمیهایی که دوست داری
من اینکارو کردم، قبلا هم بهت گفتم برعکس ترسی که از عادی شدن تنها بودنم داشتم، سعی کرد بیشتر کنارم باشه
الآنم امتحان کردم
تا میشینم پیشش و منتظر میشم تا با هم شاد باشیم ،خودشو سرگرم مطالعه میکنه
ولی تا یه ربع کنارش نباشم یا برم دنبال کارای خودم، هی صدا میکنه یا میاد سراغم
خیلی جالبه
انگار باید کلاس بزاری تا بیان طرفت، اگه محبت کنی یه جورایی دلشونو میزنیم
وااااااااااااااااااااای ، امان از این جنس مذکر
وووووووووووووووی
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
ببين اقليما جون اون ديگه الان عادت كرده كه تو بري جلو. براي همينه كه جلو نمي ياد.
براي ترك دادنش هم بايد زمان و نيرو بذاري.:305: شايد اوايل يك كم طول بكشه ولي بالاخره مي ياد.
يادمه اوايل براي اينكه وقتي با مهدي قهرم بتونم طاقت بيارم و براي آشتي پيشقدم نشم تا عادت نكنه شربت اكسپكتورانت (سرماخوردگي) مي خوردم تا خوابم ببره و گذر زمان را احساس نكنم و اون پيش قدم بشه.
البته يك چيزي هم بگم اقليما جان توي 90 درصد دعواهاي ما تقصير با مهدي است. براي همين بعدش خودش دلش برام مي سوزه. ............................
راستش تازگي ها خودمم دلم براي خودم خيلي مي سوزه :302::302::302::302::302::302::302:
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خسته نباشی خواهرجونی
می خوام یه چیزی بهت بگم. امیدوارم ناراحت نشی .
خواهش میکنم به حرفام فکر کن.
این سومین تاپیکی هست که شما برای حل مشکلت ایجاد کردی.
دوستان خوبمون اومدن و هر چه که در توانشون بود بهت کمک و راهنمایی کردن و هنوز هم راهنمایی میکنن.
آقای sci دانشمند هم سه تا تاپیک با جون ودل همراهت بودن. ایشون که دیگه تو زوج درمانی تبحر کافی دارند و خودشون مشاور هستند.
به نظرم یه مشکلی این وسط وجود داره.
اون مشکل از ناحیه خود شماست. :163: دلگیر نشی خواهر جون . شما که اینهمه خوب و صادقانه دارین پیش میرین چرا به خودتون کمک نمی کنین. تلاش شما کمه. زود خسته میشین. زود به هم میریزین. از مهارت های زنانه و سیاست های جنس مونث به خوبی استفاده نمیکنین. یکی دوتا کوچولو استفاده کردی و سیگنالای محبت شوهرتو دیدی. مثلا همون روز که گفتی عکس ازدواجتونو گذاشته بودین رو دسکتاپ و شوهرتون چقدر خوشحال شدن.
تو اگه بخوای میتونی. نباید بعد ازچهارماه تلاش بیای و بگی : من فکر میکنم زندگی ما درست بشو نیست"
آیا مراقبه هاتو انجام میدی؟ می بخشی؟ رها میکنی؟ برون ریزی میکنی؟
آیا به روابط زناشویی اهمیت میدی؟ اون حرفایی که دانشمند بهت یاد داد عمل میکنی؟
آیا به خانه داری و کارت اهمیت میدی؟خوب غذا میخوری؟
آیا اصلا به خودت اهمیت میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از اول هفته داری غصه میخوری که آخر هفته چکار کنی. سعی میکنی ظاهرت رو حفظ کنی و شاد به نظر برسی. اما شوهرت که کنارت هست متوجه نگرانی عمیقت میشه. دوباره به هم میریزه. دوباره همه چیز که گذشته فلاش بک میزنه تو ذهنش. دوباره کم میاری .
من میگم این تالار واقعا خوبه. خیلی خیلی موثر و مفیده. خداپسندانه راهنمایی میکنه. اما اینجا که مدینه فاضله نیست. یه کمی هم خودت تلاش کن.
>.> چرا همش دنبال مقصر میگردی؟ چرا خانواده همسرت رو اینهمه مقصر میدونی.
چرا یه شب ، یه عصر خودت ازشون دعوت نمیکنی که بیان به منزل شما. چرا به خواسته های شوهرت (اون چیزی که میدونی از ته قلبش انتظار داره) بی توجهی میکنی.
خواهر گلم. خیلی خیلی مشکله اما شدنیه. یه ذره بیشتر تلاش کن.از ذهنت و از قلبت کمک بگیر.
به قول دانشمند تالار " ظریف زندگی کن"
:43:همه چیز درست میشه.باور کن به زودی همه چیز درست خواهد شد.
sci کمرنگ تر شده و اینجاسر نمیزنه. کاش دوباره بیان. :72:
خواهش میکنم حرفای منو حرفای خواهرت بدون.:46:
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام مهربونی عزیز
مرسی حق با شماست
می خوام فکر کنم خیلی خسته ام
خواسته همسرم اینه که هر کی تنها بره و بیاد و من اینو نمی خوام من و اون سر این مسئله با هم مشکل داریم
حرفات خوبه من مقصرم
مطمئنم می تونم ولی باید کاملا از خودم و خانواده امو خواسته هام بگذرم که دارم همین کارو می کنم باشه بیشتر این کارو می کنم
سه هفته کامل تو خونه بودم هیچ کجا نرفتم و فقط گاهی تنهایی یا با مامانم می رفتم تا بیرون اونم دو دفعه به خاطر اینکه همسر من موندن تو خونه و تلویزیون نگاه کردن رو از همه چیز بیشتر دوست داره
تو خونه گفتمو و خندیدم گاهی از ته دل گاهی هم......
نیومد سمتم رفتم سمتش
بهش گفتم برو به پدر و مادرت سر بزن ولی دریغ از یه تعارف
بهم گفت تو هم تنها برو پیش خانواده ات رفتم
جمعه ها رو همش تو خونه بودم تا آقای همسر بهش بر نخوره
شبا تا نصفه شب پای تلویزیون بود منم منتظرش تا بیاد و با آرامش پیشش بخوابم گاهی تا 3 نصف شب بیدار می موندم منتظرش صدام در نمی اومد بعدش می گفت هنور بیداری تو
واقعا خواسته های من از همسرم چیه اینقدر بزرگه این بزرگه که دوست دارم باهم همه جا بریم
این بزرگه که گاهی دلم بخواد بهم بگه عزیزم کلمه ای که بیشتر از دو سال نشنیدم
این بزرگه که بخوام گاهی بعضی از جمعه ها رو باهم خلوت کنیم
آره من مقصرم
همه خواسته هامو می ذارم کنار ببینم این آقای شوهر بازم چیزی می خواد
نمی دونم معنی ازدواج یعنی چی؟!!!!!!!!!
حق با شماست
ببخشید
بهم فرصت بدید فکر کنم
حرفای تلخی ازش شنیدم که حتی دلم نمی خواد اینجا تایپشون کنم
و منتظر حتما وقتی آرومه ازش واقعیتو بپرسم
مهربونی عزیز چند باری بهشون زنگ زدم ولی اونا بازم کم محلی کردند
فردا خانواده همسرم افطاری می دنند میرم برام دعا کن بتونم یه کم این جو عوض کنم
چون واقعا خسته شدم
من هر کاریم کنم همسرم تا من با خانواده اش خوب نشم همین طوریه تنها راه حلم همینه برام دعا کنید
تو خونه داری و پخت و پز که همیشه ازم تعریف میکنه و تشکر پس راضیه دیگه
تو رابطه زناشوییم باید بگم منم زنم و تاحدی می تونم برم جلو زنم برای خودش غروری داره
مراقبه بخشش و انجام می دم ولی وقتی اینقدر زندگیمو تلخ کردن بازم نمی تونم
البته یک ماهی بود که باهم دعوا نگرده بودیم و همه چیز خوب بود
بازم تلاش می کنم