RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
همزمان كه ما شهرستان رفتيم خانواده برادرش هم كه تو يكي از شهرستانهاي حاشيه تهران زندگي مي كنن و البته همسرم دوستشون نداره و بيبشتر از دو سه بار با هم رفت و آمد نكرديم اومدن اونجا. تازه ماشين خريده بودن و چقدر ذوق ميكردن . تمام عشقشون رو با صداي خيلي بلند ضبط نشون مي دادن . حتي 1 بار به اتفاق اعضاي خانواده اونها من و دو تا خواهر شوهرام رفتيم روستاهاي اطراف براي گردش كوتاه اونقدر صداي ضبط رو بلند كرده بودن كه انگار تو گوشم با طبل مي زنن ولي خوب چيزي نگفتم
ميدونيد اينو مي خوام بگم وضعيت فرهنگشون منو ناراحت و دلسرد ميكنه . اينكه تمام عشقشون گوش كردن هجويات با صداي فوق بلند باشه. اصلا مباحث علمي فرهنگي سياسي و نقد و تبادل نظر هيچي بينشون نيست . وقتي هم كه خواهر برادرهاي بچه دار به هم مي رسن از اينكه بچه من به{ بيرون} ميگه دد يا دردر حرف ميزنن و مي خندن!!
اين فكر كه اگه منم بچه دار شم بچم تو همچين وضعيت فكري قراره بزرگه شه تمام تنم رو پژمرده ميكنه .
به هر حال به دلايل گفته و نگفته بعد از سفر مصمم به جدايي شدم.
راستش از زندگي مشترك خيلي بدم اومده . وقتي اونهايي رو ميبينم كه در صدد ازدواج هستن ضمن اينكه از خدا براشون خوشبختي ميخوام ولي حالم بد ميشه . تمام سختيهاي زندگيم از روز اول برام مرور مي شه كه خدايا اينا تازه اول راهن با اين همه سختي .
حالم خيلي بده كاشكي خانوادم زودتر با جداييمون موافقت كنن. دوست دارم همسرم با يكي مثل خودش ازدواج كنه اون موقع بفهمه با من چيكار كرد. منتظر روزي هستم كه بياد و به خطاهاش اعتراف كنه .
دلم ميخواد از خودم از همسرم از مادر همسرم كه اون رو اين قدر لوس بار اورد از همه عوامل دخيل تو ازدواجمون انتقام بگيرم .
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
سلام عزيزم
چند باري به تايپيکت سر زدم ولي متاسفانه نمدونم چي بايد بگم که آرومت کنه چون منم يه جرايي مشکل تو رو دارم.
همسر منم آدم حساسيه،از خودم اختياري ندارم،حقوقم يه راست ميره تو حساب و کتابهاي آقا،منم مثل تو از زندگي مشترک بيزارم وحتي بدتر از تو از هر چي مرده حالم بهم ميخوره،خيلي اوقات از وضع زندگيم خسته ميشم و آرزو ميکنم که اي کاش ميتونستم يا خودم رو بکشم يا همسرمو يا لااقل ازش جداشم بي هيچ دردسري،حس ميکنم ازدواج ما اشتباه بود يه اشتباه محض که خودم باعث شدم،بخاطر اينکه تو دوران آشناييمون نتوستم همسرم رو خوب بشناسم و از روي احساسات تصميم گرفتم.ميدوني عزيزم از همه کاراش،حرفاش،اداهاش خسته شدم.بعضي وقتها ميشه از اينکه دوباره پيشمه حالم بهم ميخوره،بارها و بارها نفرينش کردم ولي چه فايده بغير از اينکه فقط خودم رو اذيت کردم و با خود خوري هام چه از لحاظ روحي و چه جسمي به خودم آسيب رسوندم.باور ميکني حس ميکنم از دست همسرم رواني شدم چون حس ميکنم تا مرز جنون گاهي وقتها عصبي ميشم و ميخوام سر به تنش نباشه.بايد قبول کنيم که شوهرامون هميني هستن که هست و نبايد انتظار معجزه داشته باشيم....
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
بچه ها خواهش مي كنم به من سر بزنيد
در وضعيت خوبي نيستم .
مي مي جان ممنون كه به تاپيك من سر زدي . اميدوارم مشكل شما حل شه . ميشه يكم راجع به خودت و همسرت توضيح بدي . شايد تونستيم با كمك همه بچه ها براي شما كاري انجام بديم . درسته كه ميفرماييد مشكل شما هم شبيه مشكل منه. ولي آدمها و رابطه ها متفاوته و همين تفاوت مي تونه يه مشكل رو راحت حل كنه ولي مشكل ديگه رو به بحران تبديل كنه. لطفا يه تاپيك جديد بزن و اسمشو به من هم بگو.
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
آسمون آبي عزيز
من تو تايپيک هام کامل مشکلم رو توضيح دادم اخريش همين تايپيک"اين عضو قديمي دلش تنگه!دوستان کمک..." رو ميتوني بخوني و ببيني وضعيت من بدتر ازتوه،خيلي بدتر.
فقط به طور خلاصه بگم همسرم خيلي آدم مقتصديه و شايد بشه گفت خسيس،دوست داره اختيار همه چي من تو دستش باشه و تازه اينو حق خودش ميدونه آخه ميگه زن بايد اختيارش دست شوهرش باشه،آدم حساسيه و زود از کوره در ميره و بدبختانه بد فحش و بد و بيراه ميگه و دست بزن هم داره،زود قهر ميکنه و اگه من پا پيش نذارم ميشه فاجعه،به همه چي گير ميده به همه چي،چرا از اين ور ميرم،چرا اينو گفتم،چرا مثلا برنج رو دير تو قابلمه ريختم و خلاصه به همه چي،هميشه هم حق رو به خودش ميده و فکر ميکنه کار خودش درسته،برام خيلي کم خرج ميکنه خيلي و خلاصه اگه دقت کني همسر من اخلاقهاي گندي داره که خيلي بدتر از اخلاقهاي همسر شماست،منم از دست همسرم عاصيم و آرزوي مرگش رو دارم،از خانواده اش هم بيزارم،اصلا از خودش و خانواده اش و طايفه اش متنفرم و به قول شما دلم ميخواد از تک تکشون انتقام بگيرم....
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
متاسفم
حتما يه سر به تاپيكتون مي زنم
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
جناب SCI / ساير دوستان عزيز
خواهش مي كنم به من كمك كنيد چرا تنهام گذاشتيد در حالي كه خيلي نياز به مشاوره دارم؟
مي مي عزيز :43:
تاپيكتون رو خوندم خيلي متاسف شدم
ببين شما شايد با من تو يه سري مشكلات مشترك باشي يا حتي وضعت بدتر باشه ولي يه فرق اساسي داريم
و اون اينه كه شما مي خواي زندگيتو ادامه بدي
بهتره دنبال راهي براي اين موضوع باشي كار من فعلا ساده است. ميخوام جدا شم ولي شما نميخواي پس با كارهاي همسرت مثل بادكنك سوزن خورده نشو.
اگه مي خواي ادامه بدي يه راهي داره يه سختيهايي داره يه نتيجه اي داره
اگه نمي خواي ادامه بدي اونم يه راهي داره يه سختيهايي داره و يه نتيجه اي داره
راهتو انتخاب كن وقتت رو زياد تو دوراهي موندن و رفتن هدر نده :300:
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
سلام خواهرم،
تو پست 44 و 42 يكسري راهكارها رو به شما دادم و توصيه هايي كردم... خب چه خبر؟چه كرديد؟؟
فكر مي كنيد مشكل عوض شده؟
مساله خودتون رو خيلي خوب بازگو كنيد...
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
آقاي SCI عزيز سلام
ممنون كه دوباره به من سر زديد
راستش تو مسافرت تقريبا هيچ زماني به صورت يه زوج كه سفر رفته اند نبوديم كه بخوام از فرصتهاش استفاده كنم البته يه جاهايي با هم بوديم و سعي مي كردم از اون لحظه ها استفاده كنم ولي خوب بازدهي سفر در مورد حل مشكلم را نزديك به صفر ارزيابي مي كنم....
به تفصيل آنچه گذشت را مي نويسم تا شما هم در جريان قرار بگيريد :
شب اول در ماشين
تو ماشين از كارهاي خوبي كه براي برادرم كرده بود تعريف كردم از اينكه برادرم او رو قبول داره و همسرم تونسته جاي خالي دوست خوب رو براش پر كنه (البته تعريفهام واقعي بود) از خصوصيات اخلاقي مثبتشون در اين زمينه گفتم .
خوب از اونجا كه مسير طولاني بود و ما 8 ساعت تو ماشين بوديم خيلي حرفي براي گفتن نداشتم ولي لابلا اگر كاري مي كرد تعريف مي كردم مثلا ساعت 2 شب به يكي ازماشينهايي كه پنچر شده بود كمك كرد و من هم از رفتارش تمجيد كردم .
ساعت سه شب رسيديم مقصد . خوابيديم بدون هيچگونه ارتباطي حتي لمس دستهامون.
روز دوم
بعد از صرف صبحانه بيرون رفت با دوستش بود. 4 صبح اومد!!! خوابيديم خواستش كمي نوازشش كنم به نظرم مايل بود ولي گفت نكن اذيت ميشم. من هم بعد از چند لحظه قطع كردم.
روز سوم
انتقال پدر شوهرم به بيمارستان و گرفتاري ايشون از صبح تا 4 صبح در بيمارستان.
روز چهارم
گذران وقت با دوستش از صبح تا 11 صبح روز بعد
بعد از برگشتش به خونه من خودمو خيلي بي تفاوت نشون دادم عليرغم اينكه به شدت عصباني بودم
من رو سوار ماشين كرد و گفت حق داري عصباني باشي بگذار اول من توضيح بدم بعد هر چي خواستي بگو.
گفت كه درگير آشتي دادن دوستش با همسرش بوده (لازم به ذكره دوست همسرم تا به حال 2 با ازدواج كرده كه ازدواج دومش هم نزديك به جداييه .قبلاً به همسرم گفته بودم اگه بتوني اونها را با هم آشتي بدي خوبه چون تازه بچه دار شدن)
بعد گفت خودت گفتي . منم گفتم درسته كار خوبي كردي ولي چرا اطلاع ندادي كه نمياي؟و يكم بحثمون شد در نهايت گفت : من كه گفته بودم ميخوام پيش دوستم باشم شب خونه نمي آم!!!
روز پنجم
به ملاقات از پدر شوهرم گذشت. همسرم شب به اتفاق دوستش براي انجام كاري اومدن تهران و فردا شبش در حقيقت صبحش ساعت 4 اومد خونه.
چهارشنبه
روز ملاقات بود . نصف روز با دوستان نصفه روز ملاقات. موقع خواب همسرم دستش رو زير سرم ميذاشت يا گاهي مثل بچه ها سرش رو به سينه ام ميچسبوند.
5 شنبه
كلاً بيرون بود تا 1 بعداز ظهر روز جمعه . عصر رفتيم ملاقات و شب ساعت 10 به سمت تهران حركت كرديم.
1بار حسابي بحث كردم سر اينكه من در سال 1 هفته مرخصي دارم اون هم تو خونه گذشته با تحمل صداي گريه بچه برادرت .
گفتم:
چون گفتي من شبا نميام بايد سر حرفت باشي . چقدر بي انصافي .
همسرم هم گفت مگه زنداداشم كجا رفته؟
من هم گفتم اگه مي خواي مقايسه كني پس اجازه بده من بگم كه دوستم براي تعطيلات 1 هفته رفتن مالزي .
بعد گفت تو رفيق بازي گفتم من كه ماهي يه بار به دوستم زنگ مي زنم يا تو كه 24 ساعته با دوستتي؟
گفت تو منو درك نميكني؟من تو تهران تنهام. تنها دلخوشيم به اينجا با دوستان بودنه ولي تو پيش خانوادت هستي.
منم گفتم درك مي كنم ولي تو افراط مي كني. خلاصه بحث به جايي نرسيد .
ولي ميدونم كه موثره
آخه هر وقت با هم بحث مي كنيم اولش حرفهاي منو اصلا نميپذيره حتي به شدت عصباني هم ميشه
ولي بعداً در عمل پياده ميكنه چون روش فكر ميكنه .
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
آقاي SCI عزيز
با توجه به توضيحاتي كه كه دادم نه مشكل عوض نشده اتفاقاً به نظرم عميق تر هم شده.
مشكل بيميلي همسرم به ادامه زندگي با منه .
يه اعتراف: وقتي از همسرم دور هستم احساس دلتنگي ميكنم دوستش دارم دلم ميخواد كنارش باشم
وقتي هم با هميم از كارهاش دلزده ميشم دوست دارم زودتر جدا شم.
يكي از كارهايي كه به شدت منو دلزده ميكنه سيگار كشيدنشه. اون روز كه رفتيم بيمارستان همسرم تا دهانشو باز كرد حرف بزنه بوي گند سيگار از دهنش بيرون اومد من از خجالت آب شدم . اصلا هم متنفرم از اينكه همسرم سيگاري باشه هم خجالت ميكشم.
يا اينكه دوباره تصميم گرفته امروز هم بره شهرستانشون به دليل سر زدن به پدرش ولي من كه ميدونم 800 كيلومتر نميره كه صرفا به پدرش سر بزند ميره كه آخرين پوزشو با ماشينش بده چون قصد داره جمعه ماشينو بفروشه .
اين كارهاش به نظرم نديدگيه . رفتارهاش عاقلانه نيست.از نظرمن. حالا كه داره ميره به شدت دلتنگم .
اصلا يه وضعيت دوگانه و نابساماني دارم كه از همه چيز مايوس شدم. با اكراه ميام سركار . بعد از كار با اكراه ميرم خونه مامانم.
RE: ادامه زندگي مشترك درسته يا ج.د.ا.ي.ي؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط asemaneaby59
منم گفتم درك مي كنم ولي تو افراط مي كني. خلاصه بحث به جايي نرسيد .
ولي ميدونم كه موثره
آخه هر وقت با هم بحث مي كنيم اولش حرفهاي منو اصلا نميپذيره حتي به شدت عصباني هم ميشه
ولي بعداً در عمل پياده ميكنه چون روش فكر ميكنه .
سلانم خواهرم،
موثر نيست! چرا بايد اينطوري گفتگو كنيد؟ اين كه گفتگو نيست!؟ رزنانسه... تشديده! يكي شما مي گيد... يكي اون مي گه... بدترش رو شما مي گيد... بدترش رو ايشون مي گه... آخرش هم هيچي! به هيچ جا نمي رسيد...شايد سعي كنه به دليل اينكه دوستتون داره تو رفتارش پياده كنه اما كاملا موقتيه و يك رفتار پايدار نيست...چرا كه بعد از مدتي خسته مي شه و مي گه ولم كن!!!!
در مورد سيگار هم بايد از سياستهاي خودتون استفاده كنيد.. يك اسپري خوشبو كننده دهان امروز تهيه كنيد و بهشون بديد... و خيلي صميمانه بگيد كه بعد از سشگار كشيدن اين اسپري رو بزن، دهانت خوشبو تر خواهد بود! ( سرزنشش نكنيد/ نگيد حالم از بوي دهنت به هم مي خوره/ بي اعتبار سازي نكنيد) جايي اگر سيگار مي كشه و شما رو اذيت مي كنه... نگيد " اه تو همش سيگار مي كشي" بگيد :" وقتي تو خونه هستيم و با هم حرف مي زنيم، شما سيگار مي كشي من احساس خوبي ندارم" گاهي اوقات زبان بدن شما گويا تره... چند تا سرفه از هزارتا حرف بيشتر كار مي كنه... مي گه دود اذيتت مي كنه! بگيد نه... بكش عزيزم! نمي خوام مزاحمت بشم... من ميرم بيرون!! كاتش مي كنه...
اما موضع منفي و منع از كار، ايشون رو حريص تر مي كنه...
توصيه ها رو دقيقا به كار نبستيد ... بي شك تا امرزو خيلي از مشكلاتتون حل مي شد! من بعد تلاش كنيد و به كار ببنديد... ببينيد! اينطور نيست كه يك نفر بياد... بشينه جلوي شما! شما روش مهارتها و اجرا كنيد... بعد تست كنيد ببينيد جواب داده يا نه
بايد وارد دنياي روانيش بشيد... مثلا ماشين خريده و عشق ماشينه... خب براش مجله ماشين بخريد! قرار نيست كارش رو تاييد كنيد.. قراره بريد تو دنياش تا بكشيدش بيرون!!! اميدوارم متوجه بشيد و نترسيد... و اين كار ها رو به شكل تاييد كارهاي شوهرتون نپنداريد..
ماشين جديد خريده... شما نوع ديگري زندگي كرده ايد! ايشون رو سرزنش نكنيد... گفتيد بهش بده منم يه بوق بزنم؟؟ گفتيد بده من يه دوري باهاش بزنم؟؟ رفتيد تو دنياش؟؟
تاييدش كنيد... كارش رو نه! احساسش رو... نگاه كنيد چي ميگم! شما مي توني احساس يك قاتل رو هم تاييد كني... اما قرار نيست كارش رو تاييد كني!
اما تا زمانيكه نسبت به كاراش حس سرزنش داشته باشي عملا از دنياش دور تر مي شي و شوهرت ترچيح مي ده وقتش رو با دوستاش بگذرونه چون شما از اون فضا كاملا دوري... اما وقتي وارد دنياش شدي.. مي توني كنترل كني و با همراهي شما، به زندگي و شكل زيباتري از زندگي دست پيدا كنه
توصيه هاي قبلي رو به كار ببنديد...
سوالي بود بپرسيد