متین و هدیه عزیز ممنون از جواباتون
نه سوال از فرد خاصی نبود
به حرفاتون فکر میکنم :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
متین و هدیه عزیز ممنون از جواباتون
نه سوال از فرد خاصی نبود
به حرفاتون فکر میکنم :72:
من عاشق تو بودم اما تو عاشق ديگري و اين رسم غريب اين ديار است....
من اگر جای سیما بودم، و از شما این رفتار رو می دیدم، خیلی عذاب می کشیدم! اون حتما می دونه که شما دوستش ندارین و توقعی هم از شما نداشته انگار! اون با احساسش خوش بوده و زندگی می کنه!
ولی حالا با این رفتارتون! من اگر بودم احساس می کردم دارم تحقیر می شم و .... دلم می خواست یه جور دیگه یه جور محترمانه ای باهام رفتار می شد، نحوه برخورد با این قضیه رو هم بذار به عهده خودش، گمونم این رفتار اوضاع رو بدتر می کنه!
من می خوام خودمو یکبار جای شما ( که قبلا در این شرایط بودم) و یکبار جای سیماخانوم ( چون زن هستم و حدس می تونم بزنم ) قرار بدم.
اول سیما خانوم:
من از اقایی که از اشناهای من هست خوشم اومده اما این از اول نبوده و من به خاطر اینکه از این اقا خوشم اومده شروع نکردم به برقراری ارتباط با این اقا. برای همین هم بعد از اینکه از این اقا خوشم اومد باز هم سعی کردم روابطم حالت عادی داشته باشه و یکدفعه رفتارم رو عوض نکردم و بهش ابراز علاقه و یا بر عکس بی توجهی نکردم چون می دونم ایشون نظری نسبت به من نداره. ولی نمی دونم چرا یکدفعه این اقا رفتارش تابلو عوض شده. چرا منو اذیت می کنه.
از این منظر من ترجیح می دادم این اقا روابطش رو عادی نگه داره و ایشون رو به عنوان یک اشنا همیشه در ذهنم داشته باشم نه کسی که روزی دوستش داشتم و روزی ازش متنفر شدم. با ازدواج من و احیانا اون اقا همه چیز تموم می شه و این مجبت ها فراموش می شه. به شرط اینکه خاطره عشق تبدیل به نفرت یا حسرت نشه.
و اما از منظر شما اقای خارپشت. من به خاطر اشناییت و حس دلسوزی از سیما حمایت کردم و مراودات کاری و یا درسی داشتم. تا اینجا خیالم راحته که اشتباه بزرگی نکردم که بخواهم تاوان بدم. اما بزرگترین اشتباهم وقتی بود که در حالیکه قصدم این بود که حریم کسی که توجه بهش داشتم رو در برابر ناکس ها حفظ کنم خودم این حریم رو شکستم و از راز دلش اگاه شدم. جالا هم باید تاوان این اشتباه رو زودتر بدم تا نه من و نه سیما در اینده دچار مشکلاتی بشیم و یا خدای نکرده اون دنیا قرار باشه تاوانی بدم. پس مجبورم توان داشته باشم تا عادی برخورد کنم و بر احساسم غلبه کنم و راز دل رو تو سینه ام حبس کنم و در اعمالم تغییری ایجاد نکنم و صبر رو پیشه کنم. اینجوری سیما هم هزار و یک سوال در ذهنش ایجاد نمی شه که بخواد تا اخر عمرش به جوابهاش فکر کنه ضمن اینکه حس دوستی و اشناییمون برای همیشه در همین حد می مونه و شاید سیما کمی ازازدواج من ناراحت بشه اما دیگه نفرتی در قلبش ایجاد نمی شه که بخواد در زندگی ایندش تاثیری بذاره.
آقای خارپشت ببخشید که مساله رو بزرگ کردم ولی می خواستم شما اشتباهی که من کردم رو تکرار نکنید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
خارپشت گفتم اگه شماره شناسنامه م رو هم بذارم شناسایی می شم و خطرناک می شه قضیه وگرنه می خواستم طولانی ترش هم کنم... اما جدا از شوخی f رو کردم female که بهم نگن آقا متین!!! آخه من همش به خانمها می گم گلم و عزیزم و این چیزا بعد فکر کنن من آقا هستم دیگه هیچی... بیا جمعش کن!!!
راستی گفتی پررنگ شدم خودم هم متوجه نشده بودم, شما گفتی تازه فهمیدم پر رنگ شدم...
چقدر دلم می خواست پر رنگ شم! همش می گفتم یعنی بقیه چیکار کردن که پررنگ شدن یا رنگی شدن!
به هر حال مرسی که این خبر خوب رو بهم دادی... خیلی خوشحال شدم.:72:
نباید بیش از حد خودمو درگیر مسائل سیما میکردم
نباید بیش از اندازه دلسوزی میکردم
نباید احساس برادرانمو با وجود سیما ارضا میکردم
نباید وارد حریم خصوصیش میشدم
نباید نوشته های و خاطرات شخصیشو میخوندم
نباید مداوم کلماتشو تو ذهنم تکرار میکردم
نباید احساساتمو دخیل میکردم
و حالا تا جایی که میتونم سعی میکنم منطقی تر رفتار کنم
تقریبا دو سه روزه که سعی میکنم نه به سیما و نه به مشکلات خودم فکر کنم سرمو با چیزای دیگه گرم میکنم
الان احساس بهتری دارم راحت تر میتونم فکر کنم
یکی از دوستام که کاملا با روحیات و شرایطش اشنا هستم حدودا هفت هشت ماه پیش ازم خواست که با سیما راجع به ازدواج صحبت کنم
من سیما رو برای کارای تحقیقاتی که انجام میداد به اون معرفی کردم و اصلا قصدم ازدواج این دو با هم نبود
بعد از اینکه کارای سیما تموم شد دوستم ازم خواست که برای اشنایی بیشتر هم باسیما و هم با خونوادش صحبت کنم و . . .
خلاصه بعد از کلی اصرار به سیما دوبار با هم صحبت کردن ، دوستم میدونست پدر مادرش از هم جدا شدن ولی جزئیات روابط خونواده سیما رو نمیدونست منم چیزی نگفتم تا سیما خودش راجع به این موضوع صحبت کنه
خب بعد از اینکه فهمید یه مقدار سرد شد و نزدیک یه ماه هیچ خبری ازش نشد
منم باهاش تماس نگرفتم چون نمیخواستم بابت دوستی با من تو منگنه قرار بگیره
ولی بعد از یه ماه دوباره باهام تماس گرفت ولی خیلی جدی ازم خواست با سیما صحبت کنه
مثل اینکه تو اون یه ماه راجع به سیما بیشترتحقیق کرده بود و نظرش برگشته بود
اما سیما دیگه حاضر نشد باهاش صحبت کنه حتی پافشاری منم فایده ای نداشت
شرایط دوستم فوق العاده است حتی خونوادش هم با ازدواج اونا موافقت کردن اما متاسفانه سیما قبول نمیکرد
منم از دوستم خواستم اجازه بده یه مدت بگذره شاید سیما بابت این تاخیر یه ماهه رنجیده وبعدا نظرش عوض شه
دیروز به یه بهونه ای رفتم دفترش و قبل از اینکه من حرفی بزنم دوباره درخواستشو تکرار کرد
قرار شد دوباره صحبت کنم
مطمئنم که به سیما علاقه داره و مطمئنم که به جز مسئله موقعیت خونوادگی در باقی مسائل با هم خیلی متناسبن
البته از لحاظ ظاهری اگه از صد به سیما صد بدیم دوست من نمره شصت رو میگیره و دیگه اینکه تقریبا با سیما هم قده نزدیک صدو هفتاد
اما به نظر من بقیه خصوصیاتش عالیه و اصلا حرفی توش نیست
و اما دغدغه های من
1-ایا الان زمان مناسبی برای این پیشنهاده (شاید یه درگیری ذهنی و احساسی جدید بتونه به سیما کمک کنه شایدم برعکس ، کلافش کنه و سیما محکم تر و قاطع تر جواب نه رو بده ، سیما خیلی ارومه اما به وقتش خیلی هم کله شقه!)
2-ایا سماجت دوست من کمکی به این قضیه میکنه
(چون فوق العاده محترم و با شخصیته و اصرار زیاد رو نشونه بی ادبی میدونه هرچند به نظرم اگه همون موقع سریش شده بود یه جوری جواب مثبتو میگرفت راستش من خودمم بالاخره نفهمیدم دخترا دوست دارن تلویحا بهشون التماس کنی یا نه ؟؟!! )
3-احساس میکنم دارم در حق دوستم یه خیانت نسبتا خفیف میکنم ، چون اون از حس سیما نسبت به من مطلع نیست ، شرایط خاص سیما رو پذیرفته ولی قطعا دیگه این موضوع قابل هضم نیست ، ایا من خائنم ؟
4-ایا اصلا من حق دارم در مورد ازدواج دو تا انسان کامل تصمیم بگیرم ؟ ، ایا حق دارم به سیما اصرار کنم ؟
ایا حق دارم دوستم رو بی خبر از همه چیز به خاطر مشکل خودم درگیرکنم ؟
نمیخوام احساسمو دخیل کنم اما مگه ممکنه اساسا مشکلم از جنس احساسه من نمیخوام باشه اما اون هست
سلام:72:
شاید بهتره یه سیما خانوم فرصت بیشتری بدید
خارپشت عزیز خودت رو برای یک لحظه بزار جای خانم سیما
بنظرت الان در ذهنش چی می گذره؟
بنظر من فشار فکری زیادی روش هست و شاید دلش هم شکسته ...
بیشتر پستای این تاپیکو خوندم ولی نمی خواستم حرفی بزنم تا اینکه این پست اخری رو نوشتی
نا خواسته با رفتارت یک جرقه در دل یک نفر زدی
الان اون شرایط سختی داره
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری و بهترین کمک رو بکنی
یا حق:72:
سلام:72:
به نظر من لازم نیست شما وارد ماجرا بشین.
خودتون رو کاملا کنار بکشید و از دوستتون بخواید خودشون یا خانوادشون اقدام کنند .
شما که روز اول این دو رو به قصد ازدواج به هم معرفی نکردید خودشون به این نتیجه رسیدن . از این به بعدش هم بعهده خودشون باشه .
وقتی که نقش شما تو زندگی سیما کمرنگ باشه ایشون بهتر میتونند تصمیم گیری کنند.
اگر سیما اینقدر درگیر شماست که حتی یه پیشنهاد خوب رو ممکنه رد کنه یعنی برای فراموش کردن شما به زمان نیاز داره و باید با خودش کنار بیاد(خودش باید مسئولیت انتخاب ها و تصمیمات خودش رو بعهده بگیره نه شما و نه خواستگارشون و نه هیچ کس دیگه ای (ایشون یه انسان بالغ هستند و هر برخوردی غیر از این توهین به شعورشون محسوب میشه)) . دوستتون هم اگه واقعا ایشون رو میخوان می تونند ازشون دلایل منطقی واسه رد کردنشون بخوان(البته اگر سیما ردشون کنه)
اطلاع شما از احساس سیما در واقع یک خیانت به خود سیما بود.نقل قول:
-احساس میکنم دارم در حق دوستم یه خیانت نسبتا خفیف میکنم ، چون اون از حس سیما نسبت به من مطلع نیست ، شرایط خاص سیما رو پذیرفته ولی قطعا دیگه این موضوع قابل هضم نیست ، ایا من خائنم ؟
سعی کنید فراموش کنید که وارد خصوصی ترین حریم یه نفر شدین و با فکر و اقدامات مرتبط با این موضوع وضعیت رو بدتر نکنید.
از نظر من شما هیچ کدوم از این حقوق رو ندارید .نقل قول:
4-ایا اصلا من حق دارم در مورد ازدواج دو تا انسان کامل تصمیم بگیرم ؟ ، ایا حق دارم به سیما اصرار کنم ؟
ایا حق دارم دوستم رو بی خبر از همه چیز به خاطر مشکل خودم درگیرکنم ؟
دوست شما اگه بخواد میتونه به سیما اصرار کنه .(بستگی به اخلاق و نگرش خودش داره)
سیما هم اگه بخواد میتونه همسر آیندش رو از افکار و احساساتش مطلع کنه.
بهتره سعی نکنید از خودتون یه شوالیه فداکار بسازید و تو هر عرصه و موضوعی وارد بشید!!!
عذر میخوام که صریح صحبت کردم قصدم جسارت نبود.
موفق باشید.
خارپشت عزیز
منم فکر می کنم بهترین حالت اینکه خودتو بکشی کنار و از دوستت بخواهی خودش و یا خانواده اش رسما اقدام کنند
اگر سیما خانم خودش صلاح بدونه نظر شمارو جویا می شه .
اینا نظرات شخصی منه. شاید کمکت کنه، شاید هم اشتباه باشه.
خارپشت عزیز، فکر میکنم اینکه شما خودت به سیما اصرار کنی، اصلاً کار خوبی نیست.
اگه هم میخوای کاری کنی که به ازدواج با دوستت بیشتر و جدی تر فکر کنه ، بعد از اینکه احیانا از شما و خانوادت کمک خواست، به مادرت بگو که با سیما مستقیماً صحبت کنن. از این جهت که مادرش باهاش زندگی نمیکنه میگم. شاید اگه نیاز داشته باشه با یکی مشورت کنه، بهترین گزینه مادرت باشه.
سعی کن خصوصیات دوستت رو برای مادرت توضیح بدی و از خوبی هاش بگی تا مادرت وقتی با سیما صحبت میکنن بتونن قانعش کنن که موردی نیست که بی علت ردش کنه.
اگه از این دید به شما نگاه کنیم که شما فقط یک معرف هستی، با صبای عزیز موافقم که بقیه ی کار رو باید به دوستت و خانوادش بسپری. همه ی کار ِ یه واسطه رو تا الان انجام دادی (حتی بیشتر). دیگه کاری به گردن شما نیست.
اگه هم از این دید نگاه کنیم که شما فامیل سیما هستی، باز هم مسئولیتی به گردن شخص شما نیست. مادر باید کمک کنن بهش. (البته اگه خودشون صلاح بدونن)
بعد هم بسپر به خودش و خانواده دوستت. اونا خودشون میتونن برای زندگی خودشون تصمیم بگیرن. اصرار زیاد حتی اگه از طرف مادرت باشه، شاید باعث بشه که بعد از ازدواج هر مشکلی بوجود بیاد اونو از طرف شما بدونه که با اصرار زیاد راضیش کردید.
و به نظرم این مطلب رو که میدونی سیما به خودت چه احساسی داره رو کلاً فراموش کن. توی تصمیم گیری هاش خود به خود بروز پیدا میکنه اگه خیلی خیلی جدی باشه. از کجا میدونی؟ شاید تا الان یه اتفاقی توی زندگیش افتاده باشه که متوجه حس غلطش شده و داره باهاش مبارزه میکنه!
سلام خارپشت عزیز
من خیلی نگران سیما خانم شدم اون به شما علاقه داره فکر میکنم بهتره با زمان مشکلش حل بشه بهتره غیرمستقیم بهش بگید اصلا علاقه ای ندارید وگرنه همش منتظر شما میمونه حتی اگه ازدواج کنه نمی تونه فراموش کنه:305: