RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون شما خيلي مهربونين
خيلي بهم آرامش دادين ممنون كاش مي تونستم هر روز توي سايت باهاتون حرف بزنم
راستي الان مهدي زنگ زد به موبايلم ولي من جوابش را ندادم (دوباره الان دعوام مي كنين مي گين دوباره گفت مهدي:311:)
gh sana عزيز آره شما راست مي گين ولي در ادامه گفتم واقعا رفتارام دست خودم نيست نمي دونم چرا ولي بعضي وقتا فكر مي كنم جادو شدم (حتي بعضي وقتا به مهدي مي گم مامانت منو جادو كرده تا زندگيم را به هم بريزه.
مي دونم اين حرف از آدمي با تحصيلات و موقعيت اجتماعي من بعيده (ولي باور كنين گاهي شك مي كنم)
ببينين من مي خوام خودم را اصلاح كنم چون مهدي و زندگيم را خيلي دوست دارم:303:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
من هرروز تو سایت هستم تا ساعت4که سرکارم میتونیم حرف بزنیم
ولی مهم این نیست مهم خواستن توئه جیگر به قول sanaعزیز یکم حساس شدی
نمیدونم بگم جواب مهدی رو بده یا نه ولی میگم سعی کن امروز یکم آرامش رو تمرین کنی دلیلی هم نداره امروز بره با مهدی اینقدر خوب برخورد کنی که ازاون ور بوم بیوفتی سعی کن قدم به قدم بری جلو اول آرامش اگر واقعا احساس میکنی رفتار دیشب خیلی بد بود و تو کاملا مقصر بودی به نظرم شب که اومد خیلی قاطع ازش معذرت بخواه و بهش بگو در آرامش کامل بدون هیچ پیش داوری و قضاوت و استفاده ازکلمه قاتل ومقتول وتو مقصری ومامانت وبابات دیوونه ان و......:311: نیازتو بهش بگو نه اینکه یهو یه لیست 1000 گزینه ای از نیازات بهش بگی ها نه 1یا 2تا فعلا کفاف میکنه یا مثلا بگو خیلی دلم برات تنگ شده و دوست دارم امشب مثلا بغلم کنی (دیگه ما مجردیم اینارو بلد نیستم خودت ماشاله بلدی)همین بزار بغلت کنه بدون هیچ حرف وگلایه وکنایه وگلگی سعی کن تا زمانی که به آرامش کافی نرسیدی تو این چند روز از هرگونه بحث جلوگیری کنی از اونورم فوران احساسات نکنی قدم به قدم خوب:305:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
مهدي ديشب خيلي حرف هاي بدي به من زد فكر نمي كنين اگه من ازش معذرت بخوام يا بهش محبت كنم رفتار و حرفاي زشتش را تشويق كردم؟:104:
يا اون فكر نمي كنه كه من تقصير كارم؟ يا اين كه رفتاراي ديشبش درست و در شان من بوده؟ ومن لايق اون حرفها و رفتارها بودم؟:325:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
باز اول گفت مهدی:316::316::223:
تو اول شروع کردی ؟تو بهش چی گفتی ؟
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببخشين باشه من تمرين آرامش و به آرامش رسيدن را قبول كردم براي همين ديگه ازش حرف نزدم عزيزم:311:
ولي به خدا اصلا نمي دونم رفتار درست توي شرايطي كه من دارم چيه؟
فكر مي كنم اگه با مهدي قهر نباشم يا مثل قديما حتي به ظاهر باهاش خوب و مهربان و پر از احساس باشم صحه بر رفتارها و كاراي بد خانوادش گذاشتم و به نوعي گفتم من لايق اين رفتارها و كارها بودم يا اينكه مثلا من خيلي پوست كلفتم و مي شه بدتر از اين هم با من رفتار كرد يا اينكه من مقصرم
مي دوني راستش را بخواي خودم را گم كردم و ديگه نمي دونم رفتار درست چيه و رفتار غلط چي؟
احساس مي كنم بايد روح حساس ام را پست يك چهره خشن و زمخت پنهان كنم تا ديگرون نتونند بيشتر از اين بهم آسيب بزنند
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
کاش کارشناسان نظر بدن خصوصااقایsciعزیز
به نظرمن چون شما هم مقصری درحال حاضر(فعلا خانوادشو بزار کنار به یه آرامش نسبی برسین)به نظرم نیاز نیست معذرت بخوای اینکه رو آرامشت فکر کنی ومثلا ازش بخوای بغلت کنه یه حس دوطرفست شاید اونم کلی حرف داشته باشه برات بزنه که اینکار کوچیک بهتون کمک کنه یه آرامش حاصل بشه (کاش کارشناسان اگرنظراشتباهی دارم بگن که خدای ناکرده به این دوست عزیز راهکار اشتباه ندم ممنون:163:)
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نه من شروع نكردم يعني من فقط بهش گفتم چرا دير كردي؟
ولي اون در جواب من گفت تو مي خواي من را از خانوادم جدا كني و كاري كني كه من ديگه به اونا سر نزنم و بعد هي گفتيم و گفتيم تا كار به جاهاي باريك كشيد.
هرچي اون مي گفت من هم بدترش را جوابش مي دادم تا اينكه گفت من اگه با تو نباشم مي رم با خوشگل تر از تو و من هم بهش گفتم برو من همين الانم يك شوهر ديگه دارم و شوهرم را انتخاب كردم (البته فقط مي خواستم حرفش را تلافي كنم) ولي رنگش بنفش شد و مي خواست خفم كنه گفت تو به من خيانت كردي مي دونستم (مامانش هميشه اينا بهش مي گه كه من دوست پسر دارم و اصلا مهدي را نمي خوام) بعد ديگه خودش ترسيد خفه بشم و ولم كرد كلي بهم بد و بيراه گفت منم گريه كردم و بعد از 4 تا قرص مسكن ساعت 2.5 خوابم برد
من حتي تو دوران مجردي هم دوست پسر نداشتم چه برسه به الان!
فقط مي خواستم با اين حرفم حرفاي زشتش را تلافي كنم
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
والا چه عرض کنم خودت میدونی که چکارکردی دیگه من نگم نه اینکه فکر کنی من فامیل مهدی هستم همش به اون حق میدم نه مطمئنن مشکل یه شبه پیش نیومده به نظرم بهتره فعلا به آرامش فکر کنی بهتره تو این مدت فکر کن ببین خودتم خیلی حرفهائی زدی که بد بوده شاید به مهدی هم حق بدی من اصلا به خانوادش کاری ندارم تو این مدت اصلا دنبال بحث یا حرفهای اینچنینی نگرد وکلا بندازش کنارخوب
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلای عزیز؛ اینکه بین هر زن و شوهری دعوا وجود داره و اختلاف نظر همه مون قبولش داریم!
می دونم توی شرایط بدی هستی! اما اول می خوام از آخر بگم! شما نباید بخاطر اینکه لجبازی کنید؛ پا روی خط قرمزهای زندگیتون بذارید! همسر شما شاید رفتارش نادرست باشه؛ اما شما بهش دامن زدید و دارید میگید ایشون حرفهای مادرشون رو باور دارند؛ بعد میرید دقیقا همون تهمتی رو که مادرشون به شما زدند رو با زبون خودتون به همسرتون میزنید! لطفا پا روی حساسیتهای همدیگه نذارید!
شما دارید میگید که به محبت و توجهات همسرتون نیاز دارید! خوب؛ درست! حالا اینکه این باور رو در ذهنتون جا انداختید که اگه همسرتون به پدر و مادرش محبت کنه؛ از محبتش نسبت به شما کم میشه اشتباه!
اونها پدر و مادرش هستند و به طور ناخودآگاه همسر شما به عنوان یه فرزند نسبت به ایشون محبت دارند! اما قضیه ی شما به عنوان یه همسر یه کم فرق میکنه! همسرتون شما رو دوست داره؛ اما رفتارهای متناقضتون باعث شده که جبهه ی شما رو ترک کنه و بیاد درست در مقابل شما!
اگه می خواید شوهرتون نسبت به شما محبت داشته باشه؛ باید آروم باشید! آروم و مهربون! دعوا به هیچ وجه! نمیگم حرفات رو بهش نزن، اما برنامه ریزی کن با زبون خوش و مهربون، با استفاده از سیاست های زنونه ات در دفعات و موقعیت های مختلف با اشاره های کوتاه متوجهش کنی که زندگی شما حریم میخواد و نباید تا این حد پدر و مادرش رو در زندگیتون دخیل کنه!
در ضمن، اصلا نیازی نیست که به همسرت محبت کنی یا انتظار داشته باشی که ایشون محبت کنه؛ امشب فقط به خودت برس؛ نفس های عمیق بکش! توی ذهنت حالت خنثی ایجاد کن! با همسرت فقط کافیه در حد سرسنگین برخورد کنی! نه کاملا دوستانه و عاشقانه؛ نه قهر! فقط سرسنگین باش و وقتی اومد طرفت؛ با گله و شکایت و تندی برخورد نکن! اجازه بده بهت نزدیک بشه و فقط و فقط از خودت و احساساتت و نیازهای درونیت و عواطف زنانگیت بگو!
باید بتونی جو خونه رو تا یه مدت آروم نگه داری و بعد کم کم به دنبال راهکار باشی برای تغییرات خودت!:72:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
دل عزيز تمام حرف هاي قشنگتون را قبول دارم خودم هم بارها و بارها در جاهاي مختلف اقرار كرده ام كه مي دونم دارم اشتباه مي كنم ولي باور كنين دست خودم نيست شخصيت واقعي ام را گم كردم احساس مي كنم بايد يك شكل ديگه باشم تا كسي نتونه با رفتارها و كارهاش به روح و جسمم آسيب بزنه
مي دونين قبلا كه مهدي يا خانوادش براي ناراحت كردنم مي گفتند مي ره سراغ خوشگل تر از تو يا اينكه مهدي تو را دوست نداره و كس ديگري را مي خواد من احساسات واقعي ام را به مهدي مي گفتم كه من دوستت دارم حتي اگه تو دوستم نداشته باشي يا من بدون مي ميرم
زندگيم بدون تو پوچ و بي معني مي شه و .............................(اينا همه احساسات واقعي ام بود و هست)
ولي اونا سوء استفاده مي كردند مثلا مهدي رفتارش بدتر مي شد يا خانوادش مي گفتند دختره عيب و علتي داره ولي الان با مقابله به مثل كردن حداقل صداي زشت مهدي را كه براي ناراحت و تحريك كردن من دم از خيانت مي زنه را خفه مي كنم و كمتر روحم آسيب مي زنه مي دونين من اهل هيچ برنامه اي نيستم مثلا چند وقت پيش براي اينكه مهدي من را توي خونه تنها نذاره (روز تعطيل) يا اگه گذاشت حداقل زود برگرده بهش گفتم خوب تو ميري برو من هم ميرم بيرون اومدي زنگ بزن من هم ميام ولي واقعا اهل اين نبودم كه بدون مهدي برم بيرون و بگردم براي همين رفتم خونه مامانم و وقتي برگشت (زود برگشت 8:15صبح تا 14) زنگ زد به موبايلم و برگشتم ولي وقتي ازم پرسيد كجار رفتي بهش گفتم همه جا (از ونك تا جمهوري) از صادقيه تا .................... خلاصه حسابي ولگردي كردم و كلي بهم خوش گذشت
در حالي كه قبلا توي خونه مي موندم بهش مي گفتم من توي خونه مي مونم تا بيايي ترا خدا زود بيا براش ناهار مي پختم و وقتي مي اومد كلي بهش محبت و :43: احوال مامان و باباش را مي پرسيدم و................ ولي باور كنين اينو هيچ كدوم جواب نداد حداقل با اين كارهايي كه مي كنم يك كم خنك مي شم و كمتر آسيب مي بينم
منظورم از قبلا از اول عروسيمون تا قبل از جريان سقط جنينمه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
اگه می خواید شوهرتون نسبت به شما محبت داشته باشه؛ باید آروم باشید! آروم و مهربون! دعوا به هیچ وجه! نمیگم حرفات رو بهش نزن، اما برنامه ریزی کن با زبون خوش و مهربون، با استفاده از سیاست های زنونه ات در دفعات و موقعیت های مختلف با اشاره های کوتاه متوجهش کنی که زندگی شما حریم میخواد و نباید تا این حد پدر و مادرش رو در زندگیتون دخیل کنه!
در ضمن، اصلا نیازی نیست که به همسرت محبت کنی یا انتظار داشته باشی که ایشون محبت کنه؛ امشب فقط به خودت برس؛ نفس های عمیق بکش! توی ذهنت حالت خنثی ایجاد کن! با همسرت فقط کافیه در حد سرسنگین برخورد کنی! نه کاملا دوستانه و عاشقانه؛ نه قهر! فقط سرسنگین باش و وقتی اومد طرفت؛ با گله و شکایت و تندی برخورد نکن! اجازه بده بهت نزدیک بشه و فقط و فقط از خودت و احساساتت و نیازهای درونیت و عواطف زنانگیت بگو!
ببينيد همه چيز خيلي خوب پيش مي ره تا وقتي مي رسيم به اين مرحله كه من شروع مي كنم از خودم ، احساساتم و ........بگم در همين لحظه است كه اون هر طوري مي خواد احساسات من را تفسير مي كنه عصباني مي شه ربطش مي ده به خانوادش و دوباره دعوامون مي شه:101::320:
باور كنين خسته شدم تازگي ها فكر مي كنم اگه در مورد خودم و احساساتم باهاش حرف نزنم پشت يك پوستين زشت و زمخت و بي احساس پنهانش كنم خيلي راحت ترم كمتر آسيب مي بينم و بيشتر بهم توجه مي شه و هوام را داره:301::301::301::301::301::301: