RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
از اینکه برام مینویسین و مثل یک برادر دلسوزانه مشکلاتمو پیگیری میکنین
چشم از این به بعد برخلاف همیشه که سعی میکردم ایشون میان خونه همه کارامون انجام داده باشن و بشینم کنارشون ، سعی میکنم وقتی میاد خودمو مشغول کنم، راستش من همیشه وقتی همسرم میاد خونه شام آمادست و میز چیده، با وجود اینکه 2-3ساعت بیشتر فرصت ندارم از وقتی میرسم خونه تا ایشون میاد، ولی همه کارامو انجام میدم و همیشه وقتی میاد خونه شام آمادست، بعدشم میشینم کنارش ولی ایشون یا مطالعه میکنه یا میره پای کامپیوتر البته بی انصافیه اگه بگم همیشه اینطوریه، خدائیش بعضی شبا میاد خونه کلی سر به سر هم میزاریم و با هم فیلم میبینیم ، خوش میگذرونیم ولی وقتی تب بی تفاوتیش میگیره، یه جورایی ادامه پیدا میکنه و این برای من خیلی سنگینه
من یه سوال اساسی دارم
ببینین کل این مشکلات دقیقا از زمانی شروع میشه که من یه درخواستی از ایشون داشته باشم یا ایشون اشتباهی انجام داده باشه
مثلا تو عروسی ایشون جلوی همه منو کنار گذاشت، (سرعکس گرفتن) ، فکر کنین رفتم عروسی دوست همسرم، عروس و داماد ایستادن عکس بگیرن، من عکاس بودم و همسرم هواسش بود دوست دیگرشون تو عکس باشه، یعنی منو یادش میره ولی هواسش به دوستش هست، خب این اشتباه ایشون بود دیگه، من دلخور بودم،
یا مثلا بهش گفتم چرا مسائلی تو زندگیمون هست که من ازش خبر ندارم ولی بقیه میدونن؟ من دوست ندارم اینطوری باشه، مگه زندگی مشترک نیست؟ پس چرا اینهمه جدایی؟
این یه درخواست بود
اینا مثالن، ولی از این مسائل زیاد پیش میاد، و به جای اینکه من برم تو لک و سرسختی کنم، ایشون حق به جانب میشه و این رفتارها رو نشون میده
من اگه درخواستی تو رابطمون داشته باشم و یا اگه جایی بهم بر میخوره یا فراموش میشم و دلخور، باید چکار کنم؟
نباید بگم؟ باید با وجودیکه داغون شدم بریزم تو خودم و با ایشون با ملایمت رفتار کنم؟ باید چکار کنم که قضیه اینطوری عکس نشه؟
کیمیا خاتون عزیز سلام
میفهمم چی میگی
واقعا سخته وارد یه رابطه ای بشی که باوجود ضربه پذیرتر بودنت، حساستر بودنت، به جای اینکه بیشتر درکت کنن ، بخوای همش درک کنی و کنار بیای
به خدا منم دقیقا فکر تو رو دارم
ولی شاید قلق زندگیمون دستمون نیومده، شاید به قول معروف اون رگ خوابه دستمون نیست
به نظرم بیا با هم به توصیه های جناب SCi عمل کنیم، ایشالا که نتیجه میگیریم
با تمام وجود آرزو میکنم مشکلاتت حل بشه عزیزم و روی خوش زندگی رو ببینی و هیچوقت ازت رو برنگردونه
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi یک مطلب
گفتین من زیاد در طول روز تلفن نزنم و همه چیزو یکباره بپرسم
راستش تلفنهای من بیشتر جنبه کنترل داره، حتی اگه دوتا موضوع همزمان تو ذهنم باشه به خاطرش 2بار تلفن میزنم بخاطر مسائل دیگه ای که ذهنمو مشغول میکنه
راستش از اینکه مثل بعضی خانمها از همه جا بی خبر، همسرم در حال خیانت باشه و من با خوشبینی بهش اعتماد کنم متنفرم
متأسفانه خیلی از اوقات استرس اینو دارم که الآن کجاست و داره چکار میکنه
اینم بگم که از نظر من خیانت فقط جنسی نیست، به خدا قسم من تو چشم همکارام هم نگاه نمیکنم، میگم شاید 1% از نگاهم لذت ببرن و نمیخوام غیرهمسرم کسی ازم لذت ببره
ولی ایشون اصلا اینطوری فکر نمیکنه ، حتی اوایل یکبار بهش گفتم راضی نیستم کس دیگه ای ازت لذت ببره
شاید بگین بدبینیه، ولی متأسفانه مسائل زیادی رو میبینم که البته براتون قبلا نوشتم
میشه بگین چکار کنم؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم
گاهي مسائلي موجب مي شه كه ما ناراحت بشيم... ماسئلي مثل همين ها كه شما فرموديد
مسائلي كه به ما احساس ناديده گرفته شدن رو مي ده! اما شايد واقعيت هميشه اينطوري نباشه
البته اين مسائل رو قبلا يه بررسي كرديم...
فكر نمي كنيد شما هم خودتون را گاهي ناديده گرفتيد؟ مثلا شما پشت دوربين چي كار مي كرديد؟؟؟ دوربين رو مي داديد به يكي و مي اومديد تو عكس!!!
بايد براي همه كارها انگيزه وجود داشته باشه... مسلما با خوندن پستهاي قبلي من كه به شما توصيه كردم پيدا خواهيد كرد در اين رابطه عرضم را
مي دونيد ما گاهي منتظر مي شيم كه دعوتمون كنند... يه حسي مي گه بايد به تو بگه بياي!!! اما بايد همون موقع بگي چرا اون بگه!؟!؟ اون چي كاره است؟؟ من بايد برم! من بايد باشم!!! |(كلمه بايد رو جدي بگيريد)
ما رفتارها و كردارهايي داريم... ما چيزهايي رو ارزش مي دونيم... چيزهايي رو ضد ارزش... مسائلي رو دوست داريم ... مسائلي رو دوست نداريم...
همسرمون اينها رو نمي دونه! نگيم هرگز نمي فهمه! قادر هم نيست و البته توقعي هم نداريم بتونه ذهن ما رو بخونه!
پس بايد بگيم... اما كي؟ چطوري؟ كجا؟ به چه نحوي... مي شه مهارت!
گاهي اصلا نبايد بگيد... رفتار كنيد!
گاهي بايد بگيد... تاكيد هم كنيد...
گاهي غير مستقيم بايد موضوعي رو گفت... مثلا با صحبت درباره فيلمي كه مورد علاقه شوهرتون هست...الگو سازي كنيد...
گاهي فقط بايد نگاه كنيد...
هر صحبتي زمان مشخصي داره كه بي شك اون زمان لحظه اي نيست كه همسرتون از سر كار اومده خونه...
لحظه اي نيست كه موضوع به ذهن شما رسيده... ببينيد نبايد تا موضوع به فكرتون رسيد دهانتون باز بشه!
به قول سپهري: دهان گلخانه فكر است..
فكر ما بايد مثل گل تو دهانمون پرورش پيدا كنه... به گل بشينه! گل بگيم...
با تغييراتي كه داريد بوجود مي آوريد خيلي از اون چالش ها اتفاق نخواهد افتاد
توصيه مي كنم پستهاي قبلي رو نگاهي كنيد
---------------
پ.ن: در مورد آدرس ايميل... به هيچ وجه نمي خواهم كه ناراحت كنم شما رو و كاملا منظور شما رو درك مي كنم، متاسفانه گاهي ورود به سايت مشكل است و به كمك مدير سايت حل خواهد شد/ اما اينجا بنويسيد و اينجا بنويسم/ بي شك دوستان ديگر تجربيات خوبي دارند... شما را راهنمايي خواهند كرد
من كمترين هم برايتان چيزي مي نويسم كنار دوستان تا بتواني با جمع بندي مطالب، سعادت را تجربه كنيد
سپاس مجدد
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام مجدد
حرفهاتون بهم آرامش میده ولی در عین حال احساس بچه ای رو دارم که رفته کلاس اول و نمیدونه یادگیری رو از کجا باید شروع کنه، به این فکر میکنه که روزی میاد که بتونه بخونه و بنویسه؟ و این قضیه براش یه آرزوی محاله
من همچین حسی دارم، احساس میکنم تازه متولد شدم و هیچی بلد نیستم، حتی نیازهای اولیم رو هم نمیتونم برآورده کنم
شما میگین من خودم باید برم جلو و منتظر نشم که ازم دعوت کنه، فکر نمیکنین این میشه یه عادت و اگه بعد از دوسال که همه جا خودم حاضر میشم ازش بخوام منو دعوت کنه بهم میگه تا حالا که اینطور نبود؟
راستش من حس میکنم هر رفتاری که داشته باشم نهادینه میشه و تغییرش سخت یا غیرممکنه، برای همین هرجا برام گرون تموم میشه به جای اینکه خودم دست به کار بشم سعی میکنم با هر سختی که هست بهش بفهمونم باید خودش انجام بده
اشتباهه؟
راستی در مورد ایمیل هم مشکلی نیست ، من اینجا مینویسم بخاطر زمانی که دسترسی به سایت ندارم میخواستم
راستش بعضی وقتا واقعا احساس تنهایی میکنم و دلم میخواد یکی بهم بگه چکار کنم
ببخشید اگه جسارت شد، ممنون که جواب دادین
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
اميدوارم زودتر آرامش به خانواده دو نفري شما باز گردد و دلهايتان شاد شود
بي شك با كسب مهارتها خيلي زود خواهيد توانست، زندگي را آنطور كه دوست داريد به دست بگيريد و كنترل كنيد
مطمئنا لذتي بسيار نيكو به شما ارزاني خواهد شد
هيچ چيزي قرار نيست همواره اتفاق بيافته كه تبديل به عادت بشه... بعضي وقتها بايد صبر كرد تا دعوت بشيم! بعضي وقتها نه بايد خودمون بريم جلو!
اگر كاري را تكرار كنيم وا هميت آن كار را ناديده بگيريم... نه به چشم خودمان آيد و نه به چشم ديگري.. عادت مي شود...
وقتي شما دوربين را در دست ديگري مي دهيد و مي رويد عكس بگيريد: جملاتي مي گوييد : من هم دوست دارم باشم... يكي بياد از ما عكس بگيره!!!يا يكبار اين كار عكس رو شما مي گيريد... يك بار دوست شوهرتان!
بعد به ايشان مي گوييد...بسيار خوشحال مي شويد وقتي كه در جمعي به شما توجه مي كند!
ميان خودتان يك علامتي بگذاريد.. مثلا حركت دستي...چشمكي.. لازم نيست بگوييد! بگذاريد علامت جا باز كند در روابطتان
با علامت به هم بفهمانيد كه حواستان به هم هست در جمع! خوبه! خالي از لطف نيست
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم عزیز از اینکه میخوای زندگیتو تغییر بدی خلی لذت میبرم. با حرفهای آقای sciموافقم با همشون. به نظرم پرینت بگیر و مرتب بخون. شما کمی وسواس پیدا کردید که در زنها خیلی پیش میآد. وقتی هم شما وسواس فکر میگیرید موضوع بهتر نمیشه که بدتر میشه. کار یکی دو روز نیست و این راهکارهای هم که به شما دادند اینطور نیست که مثلا امروز انجام بدید حل بشه. خدا را شکر کنید که زود به فکر چاره افتادید و انشاءال... که با صبر و شکیبایی اونها رو حل میکنید و این راهکارها را باید آنقدر ادامه بدید تا نتیجه بده شاید چندین ماه هم طول بکشه. پس تمرکزتون رو از روی موضوع بردارید. همانطور که آقای sci هم گفتند شما اول به خودتون اهمیت بدید تا ایشون هم به شما اهمیت بدن. مثلا شما میخواید وارد مغازه بشید. میایستید تا همسرتون وارد بشه؟ یا از شما دعوت کنه بفرمایید؟ خوب شما به خودتون احترام بگذارید و خودتون برید جلو تا وارد بشید و به شوهرتون هم بگید درو باز کنه( مثلا من قدرتشو ندارم درو نگه دارم) بعد برید تو. یا مثلن اگر حرف میزدید حواسشون به کس دیگه ای بود شما هم با ایشون همراهی کنید و مدام نگید که همش حواست پیش این و اونه. درواقع شما با این حرفها این خصوصیت رو در شوهرتون نهادینه میکنید. یعنی اصلا به روش نیارید که بهتون توجه نکرده. یک چیزی که من به تازگی در مورد همسرم دستگیرم شد این بود که ایشون اگر همون کاری رو که خودشون با من میکنن رو باهاشون بکنم خیلی ناراحت میشه و باعث میشه یادش بمونه که کارش خوب نیست. البته اینکارو خیلی باید ظریف انجام بدید که اصلا متوجه نشه دارید تلافی میکنید. مثلا یک دفعه مثل خودش کهدارم حرف میزن میگه ساکت بهش گفتم ساکت و اونقدر ناراحت شد که بعدش دیگه بهم نگفت ساکت. اما بهتره خودتون راهشو پیدا کنید. اما توصیه اولم اینه که دیگه بهیچ وجه فکر نکنید ایشون به شما اهمیت نمیدن. یک مثال دارم ممکنه اگه ایشون مسائلی را به شما نمیگویند به چند دلیل باشد. مثلا شما قبلا در مورد حرفهایی که به شما زدند زیاد همراه نبودید و یا مخالفتی چیزی کرده اید و یا ایشون میترسند که اینکار رو بکنید و کدورت پیش بیاید. پس بد دل نباشید. به نظر من که شما مشکل خاصی ندارید و همسر شما هم بعد از بودن با دخترهای مختلف شما را انتخاب کرده پس حتما از نظر ایشون تک هستید . همانطور هم که تا بحال ارتباطش را با دختران دیگر به رویش نیاوردید ادامه دهید. چون احتمال زیاد اصلا مسئله مهمی نیست. دخترهایی که راحت در دسترس مردان قرار میگیرن بعلت وابستگی شدید عاطفی که دارند ممکن است طرف مقابلشان را تحت فشار قرار دهند اما به نظر نمیرسد شوهر شما تحت تاثیرشان باشد پس فکرتان را اصلا خراب نکنید. یک جا هم در مورد شوخی های همسرتان گفتید که در مورد روز زن گفتند. خیلی کار بدی بود که به او گفتید همو قضیه کادوی اضافی. همین رفتارها ممکن است باعث شود که همسرتان دیگر از کارها و حرفهایی که با دوستانش داشته با شما صحبت نکند از ترس اینکه شما بد برداشت کنید.
امیدوارم که زندگی خوبی داشته باشید.
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi ممنون
Maah 100 عزیز ممنون از صحبتهای قشنگت
مرسی که منو تو شرایط بدی که داشتم همراهی کردین، مرسی که تنهام نزاشتین
دیروز خیلی سعی کردم بیام تو سایت ولی نشد،
جناب SCi
شما گفتین ازش بخوام برام مطلبی بنویسه، هنوز نشده اینکارو انجام بدم و فکر کنم شما گفتین دیگه ازش نخوام، درسته؟
ولی روبان دور دسته گلی که برام خریده بود به همراه یک گیره که روش کفش دوزک بود(من خیلی کفش دوزک دوست دارم) رو کنار آینه میز آرایشم آویزون کردم، گفتم شاید اینم کار همون مطلبو بکنه
سعی کردم پیش قدم باشم و از حالتی که داشت بیرونش بیارم، البته مثل همیشه که من باید ایشونو آروم کنم، شما گفتین این مهارته و اشتباهم نیست ، خب ، ایندفعه با خیال راحت اینکارو انجام دادم و میخواستم بپرسم که باید راجع به هدیه روز زن که هنوز بهم نداده صحبت کنم؟ به روش بیارم و طلب کنم؟ یا از خیرش بگذرم؟
من مطالب شما رو بارها خوندم، هربار که میام تو سایت، پستهای شما رو میخونم، بعضیهاش کارایی هستند که همیشه انجام میدم، بعضیهاش برام روشن نیست، مثلا میگین بعضی اوقات باید به روش بیارم و بعضی اوقا نه، من متوجه نمیشم موضوعی چطور باید تفکیک کنم و تصمیم بگیرم موقع سکوت هست یا به رو زدن؟
از سیاست زنانه صحبت میکنین ولی این همیشه برام سوال بوده که سیاست زنانه یعنی چی؟ من نمیدونم دقیقا باید چکار کنم که سیاست به حساب بیاد؟ شاید متوجه تفاوت سیاست با دورویی و خودشیرینی نیستم، چون از این دوکار متنفرم،
من سعی کردم با صداقت و رک بودن تو زندگیم جلو برم که ظاهرا اشتباهه، یعنی باید سکوت میکردم
میشه یه کتاب که بتونه منو با مفهوم سیاست زنانه آشنا کنه بهم معرفی کنین ، همینطور کتابی که بتونه به همسرم کمک کنه با روحیات من به عنوان یک همسر و خواسته هام آشنا بشه؟
و میشه هر روز برام مهارت تازه ای رو بنویسین تا با تمرینش بتونم به زندگیم کمک کنم؟
و اگه اشکالی نداره من گزارش روزانه براتون بنویسم تا اشتباهاتمو بهم بگین؟
شاید به نظر بیاد مشکل من حل شده، ولی این مسئله چند وقت یکبار اتفاق میفته، حالا ممکنه ماهی دوبار ، یا چند ماه یکبار
من میخوام تمومش کنم
خستم میکنه
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم عزیزم شما هیچ وشکلی ندارید. فقط اگر ایشون بی محلی کردند شما یک جور دیگه تعبیرش کنید و کلا خودتون اول از همه به خودتون اهمیت بدید و احترام بگذارید تا پشتش احترام شوهرتون هم بالاخره سر جاش برگرده. یک چیزی که بعد از اردواج رخ میده این هست که بعلت اینکه دو طرف احساس راحتی بیش از اندازه با هم پیدا میکنند یادشون میره که بعضی چیزها را رعایت کنند و همیشه فکر میکنند که همسرشون درک میکنه. مثلا خود من فکر میکنم همسرم باید درک کنه که من الان حال ندارم یا الان تلفن زنگ زده باید جواب بدم و یا به یک آدمی که مهمونه شاید خیلی توجه کنم. البته چون فهمیدم شوهرم خیلی حساس هست خیلی سعی میکنم که حواسم باشه اما گاهی باز یادم میره. احتمالا شوهر شما هم دچار این سوء تفاهم شده. شما بهترین کاری که باید بکنید اینه که به خودتون احترام بگذارید مثلا بجای اینکه شما هم به خودتون بی احترامی کنید و بگید من رو لای در گذاشتی. اگر میخواین چیزی بگید بگید درو یادت رفت بگیری که من وارد بشم. و ناراحتیتون را با احترام گذاشتن با خودتون نشون بدید. همونطور که آقای sci هم گفتند مثلا شما پشت دوربین چه کار میکردید؟ شما خودتون باید پیش قدم میشدید و با همسرتون عکس میگرفتید و یا اگه میبینید خیلی به دوستش اهمیت میده شما بیشتر به دوستش اهمیت بدید. مثلا توی یک مهمونی نشستید میبینید حواسش به پسر خاله اش است. شما هم همراهیش کنید و بگید این کارو براش و کن و... یعنی از بازی خارج نشید. هیچ هم فکر نکنید داره به شما بی محلی میکنه. اصلا اینطور نیست ایشون با شما زیادی راحت هستند و فکر میکنن شما باید درکشون کنید. روی حرفهایی هم که میزنه عکس العمل نشون ندید چون دیگه حرفی به شما نمیزنه. اگه اتفاقی بیفته و شما با عزیز دلم چی شده از زبونش بگشید. بهش بگید عزیزم وقتی حرفهاتو برام میزنی کلی بیشتر دوست دارم... این چیزهایی که میگم رو من خودم هر وقت که انجام دادم نتیجه داده. هر چند شوهر من مشکلات دیگه ای داره که با مهارت زبانی قابل حل نیست. امیدوارم که صبور باشید. اما یادتون باشه قرار نیست خودتون رو فدا کنید. قراره همه چیز رو خوب کنید. به امید خدا:323:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
Maah100 عزیز
مرسی که برام نوشتی
از این به بعد رفتارمو تغییر میدم، حتما،
در مورد اینکه من پشت دوربین چکار میکردم، همسرم دامادو صدا کرد و ایستادن باهاش عکس بگیرن، داماد سرش شلوغ بود و رفت، من برام جالب بود که همسرم و دوستشونو تنها گذاشت،
من خواستم از همسرم و دوستش عکس بندازم تا داماد بیاد، تا ژست گرفتن، دیدم داماد دست عروسشو گرفته دارن میان، دیگه ایستادن عکس گرفتن، به خدا اگه شوهر من بود عمراً نمیومد دنبال من، می ایستاد با دوستاش عکس مینداخت، و اصلا براش مهم نبود بیاد دست منم بگیره
خب من دلم میخواد شوهرم مثل بقیه ، هواسش به من باشه، حتی چند لحظه مکث کردم ، نگاش کردم ،ولی انگار نه انگار
بعد از اینکه ازشون عکس گرفتم، عروس داماد رفتن، من بازم منتظر بودم همسرم به دوستش بگه جاشو با من عوض کنه، و عکس بندازیم ولی اصلا اتفاق نیفتاد، همونجا منم از زور دلم بهش گفتم من عکاس افتخاری شما هستم، تازه بعدش هی گفت به خدا من هواسم نبود
همسر من نمیخواد به من بی محلی کنه ، ولی از روی فکر نکردن به من اینکارو میکنه
وقتیم بهش میگم ناراحت میشه، میگه چرا خودت چیزی نگفتی، منم بهش گفتم، آخه مهم نیست، اگه مهم بود خودت متوجه میشدی
خب خیلی سخته وقتی آدم نادیده گرفته میشه، وقتی بی تفاوتی میبینه بخواد پا رو غرور شکستش بزاره و ناراحتیشو بروز نده و تازه سعی کنه خودشو مطرح کنه
ناراحتی من بیشتر از اینجا ناشی میشه که اگه دوستشون پشت دوربین بود و من کنارش بودم، به خدا حاضرم قسم بخورم که به دوستش میگفت بیاد تو عکس، حاضرم دست رو قرآن بزارم که این یه توهم نیست و واقعیت داره
بارها شده کنار منه، ولی هواسش هست دوستاش چی کم دارن، چی میخوان
ولی اگه اونا کنارش باشن، فراموش میکنه باید هواسش به من باشه
خیلی سوزناکه، تا تو شرایطش قرار نگیری نمیتونین متوجه ضربه ای که به آدم وارد میشه ، بشین
ولی سعی میکنم با کمک راهکارهایی که شما و جناب SCi گفتین، این کمبود عشق و محبت و مراقبت از همسرمو جبران کنم
من فکر میکردم عشق یعنی اینکه بیشتر از خودت به طرف مقابلت فکر کنی، کاری که من در مقابل ایشون انجام میدم، ولی ظاهرا اشتباهه، باید به قول شما به فکر خودم باشم
من عشقو در این میدیدم که اول همسرمو ببینم و دوست داشته باشم بعد خودمو، ولی انگار بزرگترین اشتباهم همینه، باید اول خودمو دوست داشته باشم، به فکر خودم باشم بعد ایشون
تغییر کردن خیلی سخته، ولی تموم تلاشمو میکنم
بازم ممنون
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم
- بله درست متوجه شديد... موضوع روز زن رو مختومه اعلام كنيد و كاري كه با روبان كردي بسيار عاليست
- درمورد بحث خيانت يا افكار منفي كه متاسفانه هجوم مي آرن و تك تك نمي آن بايد بگم به اونها استپ بده... افكار منفي مثل فنر مي مونند... يك تمرين براي اين مواقع (مواقع اضطراب و زمان عصبانيت) اين هست كه چشمانت را ببند... با بيني هوا را به داخل ريه ها بكش... كمي مكث كن و به آرامي از طريق دهان (مثل صداي سوت) هوا را با فشار خارج كن... چند بار اين كار را تكرار كن! آرام به تو باز خواهد گشت!
- در وهله اول بايد ببخشي... هم خودت رو و هم او را! بايد بپذيري كه شما هر دو انسانيد و انسان اشتباه مي كند
او هم مثل تو اشتباهاتي داشته... ولي تو او را مي بخشي! با همه وجودت! با همه قلبت او رو مي بخشي....
يك موسيقي ملايم بگذار ... روي زمين دراز بكش... چشمانت رو ببند و شوهرت رو تصور كن... با همه جزئيات! و هر آنچه مي خواهي به او بگو... و بگو با توجه به همه اين مسائل او را مي بخشي! و خودت را نيز ببخش...
- همه مسائل بد به پايان رسيده و دوباره سازي شروع شده.. وضعيت ارام امروز شما قابل تقديره...
- آنچه مي خواهي را شفاف اعلام كن! به شوهرت هم ياد بده... اما درست بگو!
مثلا مي خواهي تنها باشي: مي توني بگي فعلا سكوت! من مي خوام تنها باشم!!!! يا حتي بد تر !!!
اما شكل درستش: عزيزم مطمئنباش كه دوستت دارم و نمي خوام اذيتت كنم.. اما الان چون كمي به هم ريخته ام! كمي تنها باشم و سكوت كنم حالم بهتر مي شود...
يا... به دليلي وضع جسميم خوب نيست...كه به همين دليل اوضاع روحيم به هم ريخته! مراعاتحالم رو بكن تا بهتر بشم... دوستت دارم!
- ببين با توجه به تمرينهايي كه مي كني چيزي رو لازم نيست به روش بياري... يا تو روش بزني!
- از امروز سعي كن اداب همدلي كردن رو ياد بگيري..همدلي يعني گوش كردن... فقط گوش كردن و درك كردن! همدردي لازم نيست... هم احساسي لازم نيست! باهاش به آرامي همدلي كن! بذار حرف بزنه ... تو راه حل نده! سرزنش نكن! نصيحت نكن... گوش كن! درك كن! هيچ كاري لازم نيست بكني... گاهي حرفاش رو براش واضح بازگو كن... مثلا : مي دونم خيلي گرمت شده... امروز هوا خيلي گرمه! منم اينجور مواقع كلافه مي شم... دركش كن! و بهش ياد بده دركت كنه!
- از گفتن كلماتي كه بهت به هر دليلي احساس بدي مي ده پرهيز كن!!! شوهرت كلمات بد رو از تو ياد مي گيره!!
- دوست دارم روزانه 2 نكته مثبت شوهرت رو برامون بنويسي... (تا يك هفته)
- سياست زنانه مجموعه توانايي هاي زنانه شماست كه به شما در رسيدن به اهدافت كمك مي كنه.. كه مردها ندارند! ولي به اونها توجه مي كنند... نوع كلام : گفتن كلمات محبت آميز! عشق دادن و عشق گرفتن! نوع حركات صورت: خنديدن... لبخند زدن! چشمك زدن... و خيلي كارهاي ديگه! زبان بدن شما...
همه مجموعه عوامل فوق كه بيشتر اوقات استفاده نمي كنيد رو مي شه گفت سياست زنونه كه شما رو در رسيدن به اهداف سرعت مي دهند...
- روزانه يك بار تمرين مديتيشن كنيد... ريلكس كنيد.. با موسيقي آروم...
- روزانه به مدت نيم ساعت تمرينات آرام انجام بده... مثل رقصيدن!
- سعي كن در محيط كار، در ارتباط با خانواده و ... فقط گيرنده نقاط مثبت باشي!
- اين اصل رو بدون! فقط خودت و شوهرت ولا غير!!!!شما دو نفر مهم ترينيد!!!!