RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghlima خواهر گلم سلام
خوشحالم که به مشکل خودت واقفی و می خوای سعی در بهبود اوضاع کنی . خوب اصلا" دیر نیست و مساله مهمی هم پیش نیامده فقط کافیه تصمیم بگیری
پس از همین جمعه شروع کن صبح زودتر از اون بیدار شو اماده شو و با شادی بگو میخوای همراهیش کنی .
ببین حس و حالت درک میکنم ولی یه نکته ای بهت بگم علت برخوردن به خانواده همسرت استراحت و کتاب خوندن و ... شما نیست ساده بگم اخم و تخم کردنت خوب راهش سادس میتونی چندساعت اول باهاشون همکاری کنی تاکید میکنم با روی خوش مثلا" میوه ببری ازشون پذیرایی هم بکنی و خیلی با محبت به پدر و مادرش بگی (ممنونم ازین که همسرم تو این راه اوردید و اینجوری تربیت کردید) اونوقت معجزه رو خواهی دید :310: .ببین وقتی اونا ازین رفتارهای تو شاد باشن اون وسط تو بخوابی یا کتاب بخونی یا هرچی اصلا" بهشون برنمیخوره تازه میتونی اونارم هنرمندانه با خودت همراه کنی و بخودتم خوش بگذره من جو اونجارو نمیدونم ولی میتونی بین راه حالا یا شبیه اون از همسرت خواهش کنی نگه داره باهم یکم توپ بازی کنید یا هرکاری که بهت خوش میگذره فقط تاکید میکنم پست های قبلی و دقت کن بعضی رفتارها ممنوع
راجع به پنجشنبه ها که گفتی ببین این دقیقا" بازتاب رفتار خودت پس اول تو باهاش همراه شو انتظارم نداشته باش مثلا" 3 هفته ای همهچی حل شه فقط باید خسته نشی و همه چی و بهم نریزی (کاری که خودم یهو میکنم :311:)
و اما راجع به حرف خواهر همسرت ببین اول بگو ببینم اون مجرد یا متاهل؟
اگر مجرد بهترین راه حل اینکه در حدود مرزهات باهاش صمیمی بشی ولی در مقابل اینجور حرفها که اصلا" بهش مربوط نیست و تو حد و حدود این نظرات نیست در حالت سکوت فقط نادیدش بگیر به هیچ عنوان در صدد پاسخ بهش توجیه کارت یا برخورد باهاش بر نیا وقتی چندبار اصلا" جوابش ندی و یه جوری برخورد کنی که انگار اصلا" حرفش برات مهم نبوده حتی نشنیدی به نوعی نادیدش بگیری دیگه متوجه میشه اجازه دخالت نداره و حدو حدوده خودش میشناسه
حالا اگه متاهل و سنش ازت خیلی بالاتره هیچ برخوردی نکن و خیلی خیلی با احترام ولی قاطع بگو ما تکلیف زندگیمون روشن و خیلی هم همدیگرو و شماهارو دوست داریم فقط همین نه نیاز به توضیح بیشتره نه کمتر
سلام ممنون از پاسختون خودم هم همین تصمیم رو دارم ولی همسرم به خاطره خاطرات بدی که با هم امامزاده داتشتیم دیگه حاضر نیست با هم بریم مثلا این هفته بهش گفتم می آم ولی صبح که دید من دارم می آم خودشم گفت نمی رم و نرفت و پدرش هم کلی از دستش دلخور شد که چرا نرفته از طرفی مادرش هم بدون هماهنگی با ما بلند شد از تهرات تاکسی گرفت رفت امامزاده به قول خودش می خواسته از خودگذشتگی کنه و مزاحم ما نشه و من می دونم همه اینو از چشم من می دونند که پسرش نبردتش در صورتی که من به اصرار از پسرش خواستم که بره پیش مادرش که تهران بود و بهش گفتم از اینکه مادرت تنهاست ناراحتم ولی خودش قبول نکرد
با من هم حسابی سرسنگین شدن به خاطر اینکه سری آخر من اونجا به قول اونا ناراحت بودم در صورتی که اصلا اینطوری نبوده
آیا تو این شرایط که اونا به خانواده من زنگ زدن و گلگی کردن رفتن من به اونجا و زنگ زدن به صلاحمه؟
واقعا دیگه نمی دونم چی درسته چی غلط
خواهر همسرم متاهل هستشو و ده سالی هم از من بزرگترند و خانوم خوبی به نظر می اومد و قبلا هم ناراحتی ازش ندیده بودم جز این مورد آخر که واقعا از این آدمی که من سراغ داشتم بعید بود انجامش من هم با احترام بهش گفتم من و همسرم بهم علاقه مند هستیم.......
احساس میکنم دارند به شدت در مورد من بهانه می گیرند
راستی یه چیز دیگه به شدت آدم منفی بافی شدم.....
می خوام واقعا همه چیز رو تغییر بدم فقط همین .....
می خوام زندگی جم جور کنم
SCI شما نظری ندارید.......
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
شوهرم امشب میگفت که پدرش بهش گفته شما اینور جوی و ما هم اونطرف جوی و شوهرم هم میگفت دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنیم و امامزاده هم اگه تو بیای نمی رم اینا رو هم رو تو آرامش بهم گفت و خیلی هم از این وضع ظاهرا راضی بود و گفت که آرامش توی زندگیم از همه چی مهمتره من اصلا اینو نمی خوام چی کار کنم این وضع تغییر کنه تورو خدا یکی راهنماییم کنه
من اصلا نمی خوام شوهرم رو از خانوادش جدا کنم این فکر عذابم میدهبرای کار نکرده دارم بازخواست میشم
من الان باید چی کار کنم
شوهرم آرومه با من هم خوبه ولی من اینو نمی خوام من با اون ازدواج کردم که خانوادمون بزرگتر شه نه اینکه اون رو هم از خانواده اش جدا کنم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlimaye نازنینم سلام
ببین یه جوری با عکس العملهای بدی که قبلا" نشون دادی باعث شدی خانواده همسرت 1 - واسه اینکه تو و همسرت درگیر نشید 2- واسه اینکه به قولی یه جوری بهت عکس العمل نشون بدن اینجوری برخورد کنن
نگران نباش من شخصا" فکر میکنم بذار 1 هفته ای بگذره خیلی طبیعی برخورد کن مثلا" روز مرد فرصت خیلی خیلی خوبیه که مثلا" 4 شنبه شب یه برنامه کوچیک دونفره بگیری تو فضای خیلی اروم برای همسرت توضیح بدی که دلت میخواد کنار همسرت باشی باهم برید امام زاده توام اونجارو دوست داری ولی این تکرار هرهفته ای یکم گاهی خستم کرده و من عکس العمل اشتباه از خودم نشون دادم (همین کافیه التماس و زاری نکن واسه دوباره رفتن) و براش توضیح بده کنار اون بودن چه قدر بهت احساس شادی ارامش و امنیت میده ولی زیاده روی نکن که حس کنه داری دروغ میگی
و روز پدر هم برو خونه پدر مادرش وقتی تنها شدید بروی خودت قضایارو نیار فقط بگو و حتی توی کارت تبریکتم بنویس
از اینکه پسری بسیار مهربان و با خدا تربیت کردید از شما ممنونم و قدر همه مهربانی هایتان را میدانم و میتونی بین حرفات یه اشاره ای هم به این بکنی که دوست داری با اونها امامزاده هم بری و از کنار اونا بودن لذت میبری دیگم نه اشاره ای به موضوع کن نه بحثی
و اما راجع به خواهر همسرت خوب پس قصدش دخالت نیست فقط نگران هیچ عکس العملی نشون نده فقط با محبت و احترام باش
نگران نباش همه چی حل میشه
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم صبر کنید و هیچی نگویید
فقط بگذارید زمان سپری بشه
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خب احتمالا متوجه شده اید که شوهرتون از عدم تمایل شما به رفتن جمعه ها اگاه شده... و دوست نداره ارامش شما و خانواده اش به این دلیل به هم بخوره... این خوبه! الان یه کمی اشفتگی ایجاد شده.. بزودی عادی می شه
ارام باشید و صبور...
نیازی نیست اصرار کنید که جمعه به امامزاده داود (ع) برید..نرفتید بهتر و هیچ رخدادی به وقوع نخواهد پیوست...
پدر و مادر ایشون موضع گبری کرده اند هم اهمیتی نداره و بزودی عادت خواهند کرد..
به هیچ وجه وارد بحث نشوید...
بعدا می تونید راهکاری برای رفتن ارائه کنید...مثلا دو هفته یک بار... فعلا خیر!
منظورتون رو روشن و صریح دریافت کردند.. احتیاجی به توضیح اضافه نیست.. پایدار باشید
اگر سوالی بود بگو خواهرم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
خب احتمالا متوجه شده اید که شوهرتون از عدم تمایل شما به رفتن جمعه ها اگاه شده... و دوست نداره ارامش شما و خانواده اش به این دلیل به هم بخوره... این خوبه! الان یه کمی اشفتگی ایجاد شده.. بزودی عادی می شه
ارام باشید و صبور...
نیازی نیست اصرار کنید که جمعه به امامزاده داود (ع) برید..نرفتید بهتر و هیچ رخدادی به وقوع نخواهد پیوست...
پدر و مادر ایشون موضع گبری کرده اند هم اهمیتی نداره و بزودی عادت خواهند کرد..
به هیچ وجه وارد بحث نشوید...
بعدا می تونید راهکاری برای رفتن ارائه کنید...مثلا دو هفته یک بار... فعلا خیر!
منظورتون رو روشن و صریح دریافت کردند.. احتیاجی به توضیح اضافه نیست.. پایدار باشید
اگر سوالی بود بگو خواهرم
اگه من نرم همسرم جمعه ها و تعطیلات اونجا میره بدون من و من نمی خوام بدون من رفتن عادتش بشه تو خانواده اونا یعنی مادر و خواهرش عادت دارند خیلی جاها بدون شوهرشون میرند و فکر می کنند من هم می تونم این طوری رفتار کنم ولی من این طوری دوست ندارم و دامادشون به خاطر مشکلاتی که با هم داشتند دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنه و دخترشون تنها اونجا میره و من تو چند سال زندگی با اونا جز 2 الی 3 بار دامادشونو ندیدم
من نمی خوام این بلا سر من هم بیاد.....
راستی پدر و مادر همسرم س ماه تابستون رو اونجا یعنی امامزاده داوود زندگی می کنند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghlimaye نازنینم سلام
ببین یه جوری با عکس العملهای بدی که قبلا" نشون دادی باعث شدی خانواده همسرت 1 - واسه اینکه تو و همسرت درگیر نشید 2- واسه اینکه به قولی یه جوری بهت عکس العمل نشون بدن اینجوری برخورد کنن
نگران نباش من شخصا" فکر میکنم بذار 1 هفته ای بگذره خیلی طبیعی برخورد کن مثلا" روز مرد فرصت خیلی خیلی خوبیه که مثلا" 4 شنبه شب یه برنامه کوچیک دونفره بگیری تو فضای خیلی اروم برای همسرت توضیح بدی که دلت میخواد کنار همسرت باشی باهم برید امام زاده توام اونجارو دوست داری ولی این تکرار هرهفته ای یکم گاهی خستم کرده و من عکس العمل اشتباه از خودم نشون دادم (همین کافیه التماس و زاری نکن واسه دوباره رفتن) و براش توضیح بده کنار اون بودن چه قدر بهت احساس شادی ارامش و امنیت میده ولی زیاده روی نکن که حس کنه داری دروغ میگی
و روز پدر هم برو خونه پدر مادرش وقتی تنها شدید بروی خودت قضایارو نیار فقط بگو و حتی توی کارت تبریکتم بنویس
از اینکه پسری بسیار مهربان و با خدا تربیت کردید از شما ممنونم و قدر همه مهربانی هایتان را میدانم و میتونی بین حرفات یه اشاره ای هم به این بکنی که دوست داری با اونها امامزاده هم بری و از کنار اونا بودن لذت میبری دیگم نه اشاره ای به موضوع کن نه بحثی
و اما راجع به خواهر همسرت خوب پس قصدش دخالت نیست فقط نگران هیچ عکس العملی نشون نده فقط با محبت و احترام باش
نگران نباش همه چی حل میشه
سلام و خیلی خیلی ممنونم از راهنماییت
اینا رو دیشب چند باری گفتم ولی الان که فکر می کنم می بینم لحن حرف زدن یه خورده عصبی بود نمی دونم سعیم رو می کنم آیا با نوشتن نامه موافقید آخه من زود لحنم از خوب به بد عوض میشه
راستی اگه این هفته خواست تنها بره چی کار کنم؟
آخه اگه من نرم همسرم جمعه ها و تعطیلات اونجا میره ولی اگه من برم نمیره و
من نمی خوام بدون من رفتن عادتش بشه
تو خانواده اونا یعنی مادر و خواهرش عادت دارند خیلی جاها بدون شوهرشون میرند و فکر می کنند من هم می تونم این طوری رفتار کنم ولی من این طوری دوست ندارم و دامادشون به خاطر مشکلاتی که با هم داشتند دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنه و دخترشون تنها اونجا میره و من تو چند سال زندگی با اونا جز 2 الی 3 بار دامادشونو ندیدم
بعدشم اونا بگن خوب اینا که با هم خوبند و ما هم پسرمون رو می بینیم خوب چرا بخوایم عروسمون این جا بیاد و بارها دیدم خیلی راحت منو گذاشتن کنار و اگر من احوالی نپرسیدم اونا هم بی خیال شدن و اگر خودم نمی رفتم منم مثل دامادشون می شدم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
اینکه آرامش به خونت اومده باعث خوشحالیه
من تجربه چندانی ندارم که بخوام راهنمائیت کنم، ولی واقعا سکوت بهترین کاره
البته منم تصمیم دارم چهارشنبه شب برای همسرم یه فضای دونفره آماده کنم، فکر میکنم این کار بهترینه، تو هم بعد از مراسم هدیه دادن و یه موسیقی و رقص دونفره، آخر شب بتونی وقتی کنارشی تو گوشش یه کوجولو حرف دلتو بزنی و به قول دوستان نه بحث کنی نه طولانیش کنی، یه جمله محبت آمیز با مضمون اینکه دوست داری کنارش باشی حتی تو امامزاده
من مطمئنم به برکت نام علی تو اون شب و روز خیلی قهرها به آشتی و خیلی کدورتها به عشق تبدیل میشه
دوستت دارم
و آرزو میکنم آرامش یار همیشگی تو و همسر مهربانت باشه
:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام اقلیمای عزیز
اینکه آرامش به خونت اومده باعث خوشحالیه
من تجربه چندانی ندارم که بخوام راهنمائیت کنم، ولی واقعا سکوت بهترین کاره
البته منم تصمیم دارم چهارشنبه شب برای همسرم یه فضای دونفره آماده کنم، فکر میکنم این کار بهترینه، تو هم بعد از مراسم هدیه دادن و یه موسیقی و رقص دونفره، آخر شب بتونی وقتی کنارشی تو گوشش یه کوجولو حرف دلتو بزنی و به قول دوستان نه بحث کنی نه طولانیش کنی، یه جمله محبت آمیز با مضمون اینکه دوست داری کنارش باشی حتی تو امامزاده
من مطمئنم به برکت نام علی تو اون شب و روز خیلی قهرها به آشتی و خیلی کدورتها به عشق تبدیل میشه
دوستت دارم
و آرزو میکنم آرامش یار همیشگی تو و همسر مهربانت باشه
:43:
سلام شمیم عزیزم دیشب دو ساعتی تاپیک تو رو خوندم دختر کم نیار و برو جلو مشکلت حل میشه من مطمئن هستم سعی کن تا می تونی حساسیت های خودتم کم کنی روش کار کن
منم همین تصمیم رو داشتم ولی همسرم بهم گفت برای من چیزی نخر چون خوشحال نمیشم
بعضی وقتا احساس میکنم هیچ امیدی ندارم
برام دعا کن این روزا خیلی کم میارم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز منم این حرفها رو از شوهرم شنیدم
ولی تو کار خودتو انجام بده، بهش بگو خوشحال میشی برای مرد خونت در روز مرد هدیه ای بخری
اون ته دلش خوشحال میشه حتی اگه نشون نده
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
اقلیمای عزیز منم این حرفها رو از شوهرم شنیدم
ولی تو کار خودتو انجام بده، بهش بگو خوشحال میشی برای مرد خونت در روز مرد هدیه ای بخری
اون ته دلش خوشحال میشه حتی اگه نشون نده
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
باشه مثل اینکه مردا همه مثل هم می مونند
نه امتحانش می کنم حتما