-
RE: مرتب دعوایمان می شود
سلام:72:
(ببخشید اگه حرف هام پراکنده است هر چی سعی می کنم نمی تونم فکرم رو دسته بندی کنم)
ما هنوز داریم سعی می کنیم. اوضاع بهتره، حتی مامانم هم اینو فهمیده و بهم گفت که رابطتتون خیلی بهتر شده. :104:همسرم هم یه بار ازام پرسید فیلم "زندگی شیرین می شه" رو دیدی؟ دیگه هر چی ازاش پرسیدم توضیح بیشتری نداد. کسی این فیلم رو دیده؟ می دونید موضوع اش چیه؟
با وجود اینکه خیلی ها دعوام کردن که چرا خونم رو ترک کردم ولی الان فکر می کنم که کار درستی کردم. و یک بار اشکال نداره شاید حتی لازم هم باشه. وقتی از خونم دور بودم بهتر می تونستم فکر کنم و مسائل رو تحلیل کنم. هم دل من برای همسرم تنگ شد و هم دل همسرم برای من تنگ شد و حالا قدر هم رو بیشتر می دونیم و حتی وقتی دعوامون می شه دیگه دلم نمی خواد ازاش دور بشم.:43:
با وجودی که اوضاع آروم شده ولی با خودم فکر می کنم که آیا من همسرم رو دوست دارم؟ اصلا نمی تونم جوابی برای این سوال پیدا کنم؟ آیا انتخاب این زندگی درست بوده؟ آیا باید برای داشتن یک زندگی آروم اییییین همممهه تلاش کرد؟ به خاطر دلایلی که دوستش ندارم (پایین نوشتم) دعوامون می شه و به خاطر دلایلی که دوستش دارم (پایین نوشتم) می بخشمش.
دوستش دارم چون قد بلنده، خوش تیپه، با دست و پاست، مسئولیت پذیره، مهربونه، زندگیش رو دوست داره و برای حفظ اش خیلی تلاش می کنه، با گذشته، همیشه مواظب منه، توی کارها کمک ام می کنه، برام آسایش درست می کنه، توانمنده، زندگیمون رو تامین می کنه و .....:72:
دوستش ندارم چون بی کلاسه، توی خیابون آشغال می ریزه، بی حوصله اس، برای دیگران تمیزه و برای من کثیف، به روابط جنسی اهمیت نمی ده، توی مهمونی ها رفتارش درست نیست، مغروره، از خود راضیه، تمام ارزش ها و توانایی های منو نادیده می گیره و نقاط ضعف ام رو پررنگ می کنه، مدام آرامش همدیگرو بهم می زنیم و ...
چرا باید انقدر دعوامون بشه؟
همین دیشب انقدر منتظرش بودم:300: با اینکه خسته بودم براش شام درست کردم و با اینکه گشنه بودم منتظرش شدم تا با هم شام بخوریم، دیشب دیر کرد بهش زنگ زدم گفت دارم میام خلاصه 11 شب اومد، آخه تا 11 شب کجا بازه؟ چیکار می کرده؟ همیشه میگه کار می کنه و با وجود اینکه هیچ وقت خلاف اش ثابت نشده ولی نمی دونم چرا آروم نمی گیرم. وقتی که اومد حسابی ناراحت، خسته و گشنه بودم و به گریه افتاده بودم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم، فکر کنم نفهمید داشتم گریه می کردم، اول اش با وجودی که سعی کردم خوب باشم ولی یک کمی باهاش سرد بودم ولی بعد آروم آروم سر صحبتمون باز شد و بدون جنجال رفتیم خوابیدیم. اون خیلی خوشحال شده بود که هیچ تنشی ایجاد نشد و خیلی خوش اخلاقی می کرد ولی توی دل من غوغایی بود.
آخه این چه زندگی ایه که همه اش آسایش همدیگرو به هم می زنیم. خوب من می تونستم شامم رو بخورم و بخوابم اون هم اصلا لازم نبود بیاد خونه می تونست تا صبح تو کوچه بمونه بدون اینکه دلشوره بگیره که چون دیر اومده الان دعوا می شه؟
-
RE: مرتب دعوایمان می شود
چرا مرتب دعوامون مي شه؟ چيكار كنيم؟
-
RE: مرتب دعوایمان می شود
نگار عزیز من تایپیک شما رو نرسیدم کامل بخونم
اما کامل میخونم...:72::82:
نگار عزیز باهم،هم دردیم
میگم فکرنمیکنی علت اکثر دعواها حساس بودن ما زن ها نسبت به مسائل همسرامونه؟