RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
من خیلی خلاصه وار ارسالهای قبلی شما رو خوندم.
همونجور که خودتون هم بهش اشاره کردید، به نظر من مشکل اصلی شما بلاتکلیفیه یا همون "ناتوانی در تصمیمی گیری قاطع"
برداشت من این بود که شما خیلی تحث تاثیر حرف اطرافیانتون هستید و تقریبا مدیریت و هدایت کار رو به اونا سپردید (اولین شکایت بدون رضایت شما انجام گرفته، اقدام برای گرفتن مهریه از طرف پدرتون و ...). این مساله اولین اشتباه برای شروع این مسایل بوده.
همکار بودن همسرتون با پدرش بنا به دلایل زیادی فراتر از یک مساله شراکت کاریه. پدر شوهرتون نمی تونه به راحتی به کس دیگه ای اعتماد کنه. همسرتون هم داره از اعتبار پدرش استفاده می کنه و با تقریب خوبی مطمئنه که اون مغازه (یا کار) در آینده به او خواهد رسید. بدون اغراق باید بگم کار مهمترین دغدغه مردهاست و خیلی وقتها ناخودآگاه اونو به خانوادشون ترجیح میدن. برای همین درخواست از همسر برای تغییر کار، یا قطع ارتباط کاری با پدرش به معنای وارد کردن یک استرس بزرگه و اونو در یک منگنه قرار داده برای انتخاب!
نکته دیگه اینه که هر دو به شدت به خانواده ها وابسته هستید و استقلال فکر و رای لازم رو نداشتید. به هر حال برای ادامه کار دو راه اصلی جلوی پاتون هست که هیچ کدوم به معنای پایان مشکلات نیستند. یکی طلاق (و پذیرفتن مشکلات بعدی) و دومی ادامه زندگی و سعی در ساختن یک زندگی آرام (که مطمئنا به زودی نتیجه نخواهد داد و مرهون کسب تجربه، مهارت و البته صبر هر دو طرفه)
اگر همسرتون واقعا به شما علاقه منده (بد دهنی ها و اخلاق تند و ... را می گذاریم به حساب عدم مهارت در کنترل احساسات) از او مجدانه بخواهید تا با هم به یک مشاور حضوری مراجعه کنید. دلیلی هم ندارد که خانواده هایتان در جریان این موضوع باشند. شما رسما زن و شوهر و رازدار هم هستید و می خواهید به مساله شخصی در زندگی خودتان سر و سامونی بدید.
اما در مورد مسایل فعلی، من چند سوال دارم:
1. آیا بالاخره ایشون حاضر شدن که با هم به یه مشاور خانواده مراجعه کنید یا خیر؟
2. منظورتون از اینکه چند تا سکه بگیرید بعد طلاق چیه؟ یعنی بعدش از گرفتن مهریه صرف نظر می کنید؟
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
سلام
بله میخواستم چند سکه ای رو که بریدن بگیرم بعد تموم کنم...
ما تو این یه سال و نیم با هم در ارتباط نبودیم..
آخرین بار بهم گفت مهریرو از 114 تبدیل کن به 24 تا تا باهم زندگی کنیم منم قبول نکردم.
تا الان که توی فیس بوک پیغام گذاشته که ::
((آدما بعضی وقتا تو سن پایینتر یه اشتباهی میکنن .. بزرگتر که شدن میتونن جبران کنن.. نزار اشتباه کوچولو یه عمر تو ذهنت بمونه...روش فکر کن به قلب خودت تکیه کن .. (قلبی که 3 سال پیش جا گذاشتی پیش من).)).
یعنی چی؟
هنوز فکر میکنه من اشتباه کردم ؟؟ به کارای خودش فکر نکرده ؟؟
نمیدونم منظورش چی بوده؟؟
مشکل من اینه که اونروز دعوا که قبلا تعریف کردم . به پدرم و مادربزگم خیلی بی احترامی کرد...وگرنه راحتتر جوابشو میدادم...
میخواستم تو جواب این پیغامش بگم که .. ::منظورت از این حرف چیه ؟؟ اگه من فکر کنم چیزی تغییر میکنه؟؟...
میخوام ببینم تصمیم داره چیزیو تغییر بده....
راهنماییم کنید چی بهش بگم . تا وقت هست..
یه جوری که بفهمم از جلب ترسیده میخواد گولم بزنه .. یا اونم مثل من جدایی براش سخته..
درضمن فعلا بیکارم هست .. از ترس مهریه دادن رفته سربازی و سربازه... قبلا میگفت که هیچوقت نمیره...
راستشو بخواین .. من فکر میکنم نمیتونم تنها بمونم اگه این تموم شه .. کسیو که خوب باشه پیدا نکنم..
چون باکره هم نیستم... راستش مامانم با عمل کردن موافقه تا درست شه ... چون دختراییو میبینم که مجرد یا مطلقه ان براشون اهمیت نداره .. من نمیتونم تنها بمونم شدیدا نیاز دارم.. یکی تو زندگیم باشه....
شرایط خونمون هم یه جوری بوده که افسرده شدم.. نیمه وقت میرم سرکار.. و گرنه نرم دیوونه میشم .. تو خونه هزار تا فکر میکنم .
مادر پدرم که از اول ازدواج باهم جرو بحث داشتن .. جلوی من ...
پدرم الان هیچی از خودش نداره .. بعد 20 سال اجاره نشینی 1 ساله پدربزرگم (پدربابام) خونه 40 متریشو داده ما 4 نفری زندگی میکنیم.. هرروز هم یکی با یکی قهره..
خالم اینا یه روز اومدن اینجا از قیافه من فهمیدن ناراحتم.. مجبور شدم درد دل کنم چون هیچکس نبود غیر اونا..
همش به من میگن طرز فکر خودت بده و تو باید عوضش کنی و اگه میرفتی با اون شرایطت بدتر بود و اون سرت هوو میاره بعدا الان میگفت دوست داره و ... مثل شمال رفتنش .. میذارتت تو خونه و میره دنبال عشق و حالش... آدم مجرد بمونه بهتره تا با این آدم باشه...
اونا منو درک نمیکنن ...من از اونا خیلی احساسی ترم.. نمیتونم راحت بگذرم ..البته یکیشون 4 سال از من بزرگتره و یه نامزدی (صیغه) نا موفق داشته که بعد 4 سال 26 سالگی ازدواج کرد..اون یکی هم هم سن منه و یه بچه 3 ساله داره...
دیروز الکی به مامانم گفتم فکر کنم اونم دوس نداره جدا شه...
مامانم گفت نکنه باهاش حرف میزنی گفتم نه ..
گفتم احساس میکنم.. گفت :::چون تو خیلی احساساتی هستی اینجوری فکر میکنی..اصلا اگرم بخواد ..هیچ کاری واست نمیکنه .. وقتی مادرش میگه شما جهاز بدین ما عروسی نمگیریم.. یا هی میگه زن باید به حرف مردش باشه هرچی که بگه حتی بد...
بعضی هاشو میبینم راست میگه ..
موندم.. اما تو این 1 سال هم با اینکه به بعضیا گفتم تموم شده .. هیچ خواستگری نداشتم .. یکی دوتا بدرد نخور..
که من حاضرم با اون زندگی کنم با اون خواستگارا نرم یا یکی 2 نفر که تو دوستی بوده بعد پیشنهاد ازدواج دادن ..اونم میدونم به خاطر قیافم بوده .. نمیگم قیافم خیلی خوبه اما متوسطه روبه خوب ...
بگذریم حالا بگید چی بگم بهش از کجا بفهمم از ترسشه تغییر کرده یا میخواد...
انقدر برام از اینو اون فامیل یا غریبه مثال زدن که ترسیدم ..
مثلا یه فامیلمون همدیگرو میخواستن اطرافیا گفتن نه و با هم ازدواج کردن الان زنه دوماد داره شوهرش رفته با یکی دیگه....
اعصابم داغون میشه ...
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
سلام دوست عزیز پست اولتون را کامل خواندم.
وپست جدیدی که زدی را که کار به سکه واین چیزها رسید ه.
نامزدی در خیلی از خانوادها یعنی ازدواج .
اما نامزدی برای شناخت بیشتر همدیگر است که بیشتر با اخلاقیات خانوادها
آشنا میشوید که آیا چگونه خانواده ای هستند که در آینده به مشکل بر نخواهید خورد یا خواهید خورد .
در نامزدی با خصوصیات که در آشنایی پنهان است آشکار میشود و میتونید تصمیم بگیرید این آقا همسر خوبی
برای آیندتون است یا خیر .
پس هر کسی که نامزد شد نباید به هر قیمتی که شده تن به زندگیی که با هزاران مشکل است بدهد.
در دوران نامزدیبارها گفته شده مراقب همبستری خود باشید که شاید این ازدواج صورت نگیرد ومشکلی
که برای خانم پیش می آید جبران ناپذیر است .
شما در این رابطه دوشیزگیتون رو ازدست دادین ولی نباید به هرقیمتی شده تن به ازدواجی که از اولش معلوم
هست بدهید .
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
so0zi94 جان
هرگز به خاطر ترس از باکره نبودن و اینچیزا تن به ازدواج با همچین شخصی نده
اگر از من راهنمایی خواستی، این راهنمایی من هست
شما عقد کرده بودین و اصلا هم مهم نیست که در اون دوران به شوهر رسمی و قانونی و عرفیت،تمکین دادی
البته خوب متوجه نشدم که عقد بودی یا نامزد
به هرحال
اگر در دوران نامزدی هم بودی و اینکار رو کردی(با اینکه باید صبر میکردی)ولی خوب حالا اینکارو کردی و همه میدونن شما نامزد بودین
دوست دختر پسر مخفی نبودید
نگران هم نباش
از اینکه از اون بهتر پیدا نمیشه
این افراد مریض روحی و روانی هستند و باهاشون زندگی کردن فقط و فقط مرگ تدریجی و مریض شدن خود آدم رو به دنبال داره
فردا همچین میزنتت که ندونی از کجا خوردی
حتی با بچه دار شدن هم وضع بهتر که نمیشه هییییییییییییییچ
بدتر اندر بدتر هم میشه
تصمیم به جدایی گرفتی و تا نتیجه هم پیش برو
مطمئنم زندگی خوبی منتظرته
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
مرسی ممنون از شما پدربزگ و نادیا جون
الان هنوز دلم پیششه .. به باکرگی کاری ندارم..... چیکار کنم یعنی تموم شه این قضیه از دلم میره بیرون؟؟؟؟... از پشیمون شدن میترسم..
جواب این پیامی که داده بعد 1 سال رو ندم؟؟؟؟؟؟؟؟
پیامش:::
((آدما بعضی وقتا تو سن پایینتر یه اشتباهی میکنن .. بزرگتر که شدن میتونن جبران کنن.. نزار اشتباه کوچولو یه عمر تو ذهنت بمونه...روش فکر کن به قلب خودت تکیه کن .. (قلبی که 3 سال پیش جا گذاشتی پیش من).)).
انگار فهمیده قلب من پیششه؟؟؟؟
میدونید من میترسم نتونم بعد جدایی فراموش کنم......
تازه متوجه شده ما خیلی مصممیم واسه جدایی اینو گفته .. ..
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
خود دانی عزیزم
من آنچه شرط عقل بود با تو گفتم
موفق باشی
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
دوست عزیزم سلام من تقریبا تمام تایپیک هاتو خوندم .مشکل شما دو تا راه داره اونم به خاطر شرایطته.در شرایطه شما بودم و یک بار به خاطر همین مشکلی که شما داشتید منم مجبور به طلاق در عقد شدم.همسر من هم دقیقا مثل همسر شما بود .حرف شنوی زیاد از پدرش و علاقه زیاده من به اون.مخالفت شدید کل فامیل و پدرم با زیر یک سقف رفتن با این آقا.همسر شما از نظر من یک خصلت دیگه هم دارن و اون این که دست پیش میگیرن که پس نیفتن اینو بابت پیغامش تو فیسبوک میگم.همسر منم این خصلتو داشت وهمیشه تمام تقصیرارو گردن من مینداخت.من به اجبار با این که دلم پیشش بود طلاق گرفتم. و دوباره ازدواج کردم وتا حدی هم راضیم .اونم ازدواج کرده و شنیدم که از زندگیش راضیه پس این طلاق فقط به خاطر مشکل اون نبود چون اگر بود کسه دیگه ای هم نمیتونست باهاش زندگی کنه پس کوتاهی از منم بود ولی نمیتونستم ریسک کنم و باهاش زیر یک سقف برم چون اگه بازم نمیتونستم باهاش زندگی کنم اون وقت بازم طلاق بود ولی این بار بکارتمم از دست میدادم ودیگه به عنوان یک زن بیوه نمیتونستم خاستگار مناسبی داشته باشم.به نظر من اگه تونستی باهاش زیر یک سقف برو و فقط از بچه دار شدن جلوگیری کن اونجوری 50 درصد شانس زندگی بدون طلاق رو داری اگر خوب زندگی کردین که فبها واگر نکردین میتونی این بار طلاق بگیری .خوب وقتی بکارتتو نداری با زیر سقف رفتن باهاش چیزی رو از دست نمیدی .من حالا که ازدواج کردم مجبورم هر از گاهی سرکوفت گذشتمو بخورم.مطمئن باش اگه با کسه دیگه ای هم ازدواج کنی مشکلات بازم هست ولی به شکل دیگه ای.
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
مرسی نادیا و aphd عزیز
aphd خیلی خوبه که توشرایط من بودی و میتونی منو درک کنی..
فقط موندم جوابشو بدم یا نه
دوستم میگه :: پررو میشه نباید این همه اذیت کرده به راحتی بدستت بیاره..بعد 1 سال و نیم پیام داده زودتر میتونست .. با پیام دادن که جلب نمیشد ..
منم میگم اگه جوابشو ندم فکر میکنه واسه من مهم نیست اونم بیخیال میشه..
اگرم جوابشو بدم که اونجوری ...
با خودم میگم این یه فرصته دمه آخری باید استفاده کنم .. ببینم اون چی میخواد..
میخواستم بهش پیام بدم که
:::: با فکر کردنه من چیزی درست میشه؟؟؟؟؟؟؟::::
این کار درسته؟؟؟؟؟؟؟؟
بعضی وقتا هم میگم حداقل حرفامونو میزنیم تموم میکنیم خالی میشم .. تو دلم نمونه یه عمر...
همینجوری موندم .. تصمیم گیری خیلی سخته... تو رو خدا بهم کمک کنید بهترین تصمیمو بگیرم...
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
سوزی جان،
تاپیک شما خیلی طولانی شده و برای خوندنش باید زیاد وقت گذاشت. معمولا تاپیکهای بالای 50 پست را می بندند که برای شما انگار فراموش کرده اند.
پیشنهاد می کنم یک تاپیک جدید با یک عنوان جدید که به مسایل امروزت نزدیکتر باشه، باز کنی و در اولین پست خلاصه ای از کل ماجرا و یک لینک از این تاپیک بگذاری. نتیجه بهتری خواهی گرفت.
عنوان را حتما عوض کن. این عنوان خیلی به مشکلت نزدیک نیست.
مثلا بعد از یک سال و نیم بلاتکلیفی همسرم پیغام آشتی فرستاده یا ... هر چیزی که خودت مناسب می دانی.
امیدوارم راهنمایی های مناسب تر و بیشتری دریافت کنی تا بتونی بهترین تصمیم را بگیری.
RE: مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
سوزی عزیزیم منم تواین شرایط بودم که بعد از مدتی پیامی بهم داده باشه ولی نمیدونستم جواب بدم یا نه .ولی قبل از اینکه شما تصمیم بگیری که جوابشو بدی یا نه بهتره تصمیم بگیری که میخوای باهاش زندگی کنی یانه.اگر طلاق قطعی بود حتی چشم تو چشم شدن بع گذشت چند سال هم اشتباهه چه برسه به این که جوابش رو بدی.ولی اگ تصمیمت قطعیه برای اینکه باهاش بمونه جوابشو بده.البته عاقلانه نه احساسی .میتونی بهش بگی که هیچ راهی به جز این برام نذاشتی و یا هر چی خودت میدونی ولی باید زرنگ باشی و نزاری تقصیری گردنت بندازه. شما میگی که مادرت از شرایطت خبر داره و تعجبم از اینه که چطور بازم به طلاق اصرار داره.از مادرت بخواه که مسالتو با پدرت در جریان بزاره تا شاید کوتاه بیاد.
:72::72:عزیز دلم اگر شما این مسئله برات پیش نیومده بود حتما میگفتم که حتی یک روز زیر عقد بودن با این آقا به ضرر شماست ولی حالا که با زیر یک سقف رفتن باهاش چیزی رو از دست نمیدی حتما شانستو امتحان کن ولی خواهشا تا زندگیت روال عادی نگرفته فکر بچه دار شدنو نکن.:72::72::72: