RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
ميشه اشتباهات كوچيك رو هم برام بگي ؟ دوست دارم بشنوم . لطفا بگيد .
در نوشتار بالا به شكل ضمني به ان ها اشاره كردم . دقت كن و از لابه لاي سخنم آن ها را درياب . پيچيده نگفتم كه متوجه نشوي .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
در مورد وارد شدن از در هم دوتا مسئله هست : يك فاميل اين چيزا حاليش نيست مرد بايد اول بره داخل ! دوم خودم خيلي خيلي دوست دارم اول برم داخل اصلا ديوونه اول رفتنم . دوست دارم خودم رو راضي كنم حالا چطوري ؟
كاملا مي توانم محيط و فرهنگي كه در آن بزرگ شده اي را درك كنم اما تو مي تواني در اين مورد در باب عدم درك خانواده قرار دادي بنويسي ( دقيقا منظورم نوشتار است نه گفتار ) در باب اينكه در محيط هاي اجتماعي ( مثل امروز ) دقيقا با همين شيوه من از شما خواهش مي كنم تا شما ابتدا وارد شويد اما به دليل اينكه در جمع خانواده اين درك وجود ندارد شما رعايت كنيد .
و نكته ي بعدي من مي توانم تو را درك كنم كه دوست داري نفر اول باشي و به نوعي ليدر بودن خودت را اينگونه به نمايش بگذاري اما ياد بگير كه اين چيزها دليل بر اثبات ليدري و فرمانروايي نيست گاهي لازم است كه در زندگي دوم بودن را تجربه كني ضمن اينكه اين تعارف و فرصت به خانمت نشان از ادب و تواضع و احترام دارد و به نظر من ارزش اين يكي و دقت و توجه به اين مسئله بيش از ورود از در ب است . شايد در اين صورت تو نفر اولي كه از در وارد مي شود نباشي اما ظرافتهاي ديگري به لحاظ مهارتي از خود نشان مي دهي كه نشان از فرمانروايي و ادب تو دارد . به نظرم اول بودن در رعايت ادب مهمتر از ورود است . ( البته اين كاملا يك نظر شخصي است و من اينگونه فكر مي كنم به اين دليل كه در چنين فضايي بزرگ شده ام و غير اين رفتار ، رفتاري آقا منشانه نيست . )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
خانمم اس ام اس داد كه : خيلي دل تنگي ميكنم شب بخير
منم اس ام اس دادم فكر كنم خوابيده چون جواب نداد . :300:
به به لاو تركاندن ها شروع شده . چه خوب . چه قشنگ . چه لذت بخش . قدر لحظه لحظه ي زندگي ات را بدان .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
راستي پدر خانمم زنگ زده به آقا سعيد :
سعيد صدام كرد گفت پدرخانمت زنگ زده بود
گفتم چي ميگفت ؛ گفت هيچي ميگفت احمد آدم شده منم گفتم اين آدم شدني نيست حالا ميگي چيكار كنيم ؟
سعي نكن كه از ريز حرفها خبردار بشوي مخصوصا حرفهايي كه به درد نمي خورد. همين اندازه كه بداني سرحمع پدر خانمت با سعيد تماس گرفته و در مورد تو و دخترش صحبت كرده به اين معني است كه اين پير مرد نازنين در حمايت زندگي شما هست اما به روش خودش هر چند با گردن كلفتي و غلط . اما اين شيوه ي اوست . شيوه اي كه يك عمر از آن پيروي كرده . مطمئن باش با سياست و درايت و شناختي كه خانمت از پدرش دارد به نوعي براي او حرف زده كه دل پير مرد در حال غنج رفتن است .
يك كوچولو خودت را جاي اين پدر بگذار . به واقع مي بيني كه بايد دوستش داشته باشي و برايش حتي دل بسوزاني . بزرگترها آفتاب لب بوم هستند . خدا همه ي پدر و مادرها را حفظ كند .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
كامل نگفت چيا گفتن . ولي گفت نميخوان اين فرصت رو از دست بدن و ميترسن كه ختم به خير نشه . گفت اسير هستن و دلشون به برگشت هست صد در صد .
معلومه . كدام پدر و مادري است كه دلش بخواهد زندگي بچه اش از هم بپاشد .
با دقت و درايت جلو برو كه انشالله خوشحالي و رضايت در انتظار هر دو شما نازنينان است .
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
در مورد اول از در وارد شدن:
رفتارهای اشتباه دور و بریهای ما نه تنها قرار نیست الگوی زندگی ما باشند. بلکه ما میتوانیم آنقدر نقش تاثیر گذار خود را خوب بازی کنیم که دیگران از رفتارهای درست ما الگو بگیرند. چه اشکال دارد، کلید استارت اصلاحات درست را در فامیل، احمد آقای تحصیل کرده (دانشجوی لیسانس بازرگانی) بزند؟ احمد آقایی که من بعد با اکرام خانمش چه در فامیل و چه در اجتماع بیرون از خانواده، بر قلب و روح و جان همسرش حکومت کند. یادته گفتم پادشاه با تدبیر و... در دل مردمش جای دارد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط احمد آقا pid='137146' dateline='1297539975'
راستي پدر خانمم زنگ زده به آقا سعيد :
سعيد صدام كرد گفت پدرخانمت زنگ زده بود
گفتم چي ميگفت ؛ گفت هيچي ميگفت احمد آدم شده
منم گفتم اين آدم شدني نيست حالا ميگي چيكار كنيم ؟
امروز در راستای تلاشی که برای بهبود روابط ات با خانومت کردی، و با رفتار عشقولانه و جرات ابراز عشقت، باعث شدی خانم ات بره خونه و از رفتار خوب ات تعریف کنه. و به همین دلیل پدر خانوم ات بازخورد این رفتار خوب شما رو به آقا سعید انعکاس داده. منتها خوب بنده خدا اونم ادبیات اش اینجوریه دیگه: به دل نگیر: اصل محتوای کلامه که رسونده لوب مطلب رو.
اگه خانومت تعریف نمیکرد ازت، قطعا پدرخانومت یه جور دیگه صحبت میکرد: "احمد هنوز آدم نشده" :311:
اونوقت باید یک کاری میکردی الان فقط از این نظر پدر شوهرت خوشحااااااااال باش!
الان از نظر خانومت و خانواده ایشان: شما به یک همسر و داماد ایده آل نزدیک شدی!:104:
پس بازهم ادامه بده این روند رو انشا الله که به نتایج خوبی خواهید رسید. لیکن مهم تر از همه اینها توجه به این نکته است که تغییرات برای نهادینه شدن، به زمان و تمرین نیاز دارد، پس حواست لطفا جمع باشه که ترمز "نفس" رو همچنان در دست داشته باشی که به موقع بکشیش.
ضمنا خودت را به ادبیات پدر خانومت عادت بده. والله من تو این مدت بهش عادت کردم:311: و دیگه میتونم از لابلای این تکیه کلامهای خاص ایشون معانی مختلف را بفهمم. و فقط روی نحوه بیان تمرکز نکنم.
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
هر وقت می خوام اینجا چیزی بنویسم حس می کنم تا بزرگترهایی مثل خانم آنی و بی دل و سیسیلی هستند من چی بگم؟
اما باز طاقت نمی آرم و میگم شاید تکرار باعث بشه که شما راحت تر بپذیرید.
ببخشید از شناخت کم من نسبت به اقوام و فرهنگ های مختلف نشات می گیره، اما فکر کردم صبح که نوشته بودید سر وارد شدن از در تعارف کردید و ... من اشتباه متوجه شدم یا شما چون مطلب زیاد بوده اشتباه نوشتید. نمی دانستم که واقعا مرد باید اول وارد شود. چون معمولا همه جا خانمها مقدمند ( حداقل در این مساله ). اما اگر فامیل شما این رسم را دارند با روشی که آنی خانم گفتند حل کنید. اینقد سخت نگیرید آقای محترم. احتمالا خانم شما هم اگر از شهر و فرهنگ شما نباشند این مساله را نمی داند.
این قضیه که آقا سعید گفتند دلشان به برگشت است و ... را خیلی خیلی هم به حساب این نگذارید که حالا افتاده اند به دست و پای شما و ... منظورم این است که بعدها احتمالا حرفش را با خانمتان نزنید و خودتان هم زیاد به این مساله مغرور نشوید. اولا تیتر تاپیک شما این است " نمی خوام از دستش بدم " پس طبیعیه که ایشون هم نمی خواد شما را از دست بده. اگر چه شما زیاد زندگی نکردید و با هم نبودید ولی به هر حال به این سادگیها هم نیست. هر دو روی این زندگی سرمایه گذاری کرده اید و مطمئنا دوست ندارید که از دست بدیدش. ایشون هم دقیقا مثل شما. هر دو مایلید که برگردید سر زندگیتون.
حالا من موندم چه جوری می خواین به بچه های تالار شیرینی بدید؟ فکرش را کردید؟:72:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
اینجای که من زندگی میکنم به مردی که از خانمش میخواد زودتر از در خارج بشه و در رو براش نگاه میدار میگن بسیار مرد با شخصیتی هست..
حتا همون ایران هم همینطری. شما واسه خودت زندگی کن، به خانمت احترام بذار، منم تعجب کردم از حرفاتون از اینکه نوشته بودی بهش تعارف کردید و اونم گفت خیلی ممنون و رفته و شما تعجب کردید... ( اولش خوشم اومد از این کارتون ولی بعدش گیج شدم از ناباوریتن،)
خلاصه اینکه معلومه که خانمتون خیلیی تغییر کرده. اما شرمنده که اینو میگما، شما هنوز میخوای خودتو برتر ببینی، همش خودتو میبینی. خانم گلت حالا چقدر ذوق کرده که شوهرش اونو اول فرستاده داخل.... بذار مردم هرچی میخوان بگن. شما واسه خوشحالی و خوشبختیه خودت و خانمت زندگی کن نه واسه حرف مردم!!
راستییییی خیلی خوشحالم که همهچیز درست شده، انشاالله که خوشبخت بشین
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
بازم سلام:72:
ببخشید که من وارد تایپیک شما شدم ,با وجود انی و بی دل و ... سخته نوشتن واسه من .
اما :
دلم طاقت نیاورد دیگه. چند روزه به شما و این داستان زندگی خیلی فکر می کنم.
یاد دوستانی میفتم که خیلی زود با اولین ترکش های زندگی جا زدن و رفتن واسه طلاق و فردی مقاوم مثل شما که با این همه مشکلات داری سعی می کنی زندگیت و دو دستی نگه داری. جای تقدیر داره . افرین به شما :104:
اما می خواستم رک و بدون تعارف یه چیزی بهت بگم.
درسته که قراره ما هر چی هستیم و هر کی هستیم و از خانواده هامون داشته باشیم. اما قرار نیست بدیهامونم به اونا بره.
در دنیای امروز و ما نسل امروزها باید بتونیم در خیلی از موارد خوب و از بد تشخیص بدیم و حتی اگه این بد در جامعه جا افتاده ( چه برسه به خانواده) بتونیم با رفتار صحیح اصلاح کنیم.
گاهی ما نسل امروزی باید بتونیم خلاف جهت اب شنا کنیم.
اینا رو گفتم تا بگم درست که در خانواده شما خیلی خوب و جذابه که مرد لیدر باشه خیلی خوبه که مرد حرف اول و بزنه خیلی خوبه که مرد اول وارد بشه و .....
اما تو ببین رفتار خوب چیه. اگه تو به خانمت احترام گذاشتی و فرضا او اول وارد شد مطمئن باش یه جا دیگه همین احترام از طرف خانمت به خودت بر می گرده . ( قانون عمل و عکس العمل)
ببخشید اگه حرفم تکراری بود. دلم اروم نشد تا نگفته بودم.
راستی گاهی خوبه ادم بعضی چیزا رو ندونه. چون دونستنش واسه ادم گرون تمام می شه. زندگی خودت و خانمت و عشقه. باقی رو بی خیال.
تو می تونی خودت و تغییر بدی و در مقابل خانمت هم تغییر خواهد کرد. اما تو مسوول تغییر پدر خانمت و مادر خانمت و حتی پدر و مادر خودت نیستی.
پس بذار اونا با رفتارهای خوب و بدشون براتون بزرگتری کنن. بازی یه گوش در و یه گوش دروازه اینجا به درد می خوره.
هر چند که من معتقدم حتی بزرگترها که خیلی رفتارها تثبیت شده براشون با رفتار خوب ما به فکر فرو می رن و تغییراتی هر چند کوچولو می کنن.
موفق باشی:72:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
دوست گرامی
بسیار برایم مسرت بخشه که به این مرحله رسیده ای :310::310: خدا را شــــــــــــــــکر:323:
نکاتی چند :
بهترین کار اینه که شما ببینی چی درست و خدا پسندانه هست و همونو انجام بدی و از بند دیگران برای زندگیتون بیرون بیایید و برای خودتون زندگی کنید .
اگر دقت کنی خواهی دید که در منابع دینی و ملی ما چقدر بر تکریم زن تأکید شده و اینم یکی از اونهاست ، و آنچه در این منابع هست هم برای عمل کردنه . مگر نه ؟
مطمئنم اگر همینجوری پیش بروی و روی آموختن مهارتها ، بخصوص مهارتهای کلامی در رابطه با همسرت کار کنی و گذشته ها را هم بریزید دور ، اوضاع بسیار عالی خواهد شد و پدر زنت هم بسیار بهت افتخار خواهد کرد . ( خانمت قلق پدرش را داره ، خانم از شما راضی باشه و زندگی خوبی با هم داشته باشید با پدر زن هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد ، دلت را با او صاف کن و او را همانگونه که هست بپذیر )
اگر دل خانمت با تو باشه ، با درایت می توانی عنان زندگیت را داشته باشی و کسی هم در آن دخالت نکند .
مشورت و مشاور را هیچ وقت از نظر دور ندار
برایت بهترینها را آرزومندم
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
خیلی خیلی تبریک می گم که چشم و دل ما رو روشن کردید ، منم به نوبه خودم می خواستم چند نکته رو که به ذهنم رسید بهتون بگم:
1- در مورد اینکه خانومتون اول وارد بشه یا شما اگه نامزد من قبل از من وارد بشه من سکته می زنم!:311:
دوست عزیزم بعضی موارد ریز هستند که برای یک زن خیلی مهمن مثل همین مسئله ، شما از دفعه بعد اجازه بدید خانومتون وارد بشه خواهشا
2- خانوم شما بسیار توی رفتارهاش تجدید نظر کرده و اون خانومی که پارسال می گفت تو رو نمی خوام امسال برای شما اس ام اس می ده که دلم تنگ شده ! با نگرانی های بی مورد این فرصت طلایی رو از دست ندید
3- چون خانومتون تازه با شما آشتی کرده و بعد از اینهمه مدت از پیش پدرش نزد شما اومده پس پدرش همچنان احساس مالکیت داره نسبت به ایشون، با صبر همیشگی خودتون این کارهای پدرشو نادیده بگیرید تا خانومتون برگردن و زندگیتون تثبیت بشه بعدا خود به خود دخالت های پدر همسرتون کم خواهد شد
4- مهمترین نکته ای که به ذهنم رسید این بود که خانومتون از اقتدار و زور پدرش یه عمر رنج برده، چقدر خوب میشه در حد امکان درمورد حجاب و سرکار رفتن و این چیزها در حد معقول زیاد بهش سخت نگیرید و بذارید یک مقدار پر و بال باز کنه ، اینطوری خونه شما رو امن تر از خونه پدری خواهد دونست و در کنار شما احساس آرامش بیشتری خواهد کرد . مثلا بذارید مانتو بپوشه، وقتی حجابشو رعایت می کنه و مانتو می پوشه دیگه چیکار دارید بگید چادر سر کن، کلا یک مقدار آزادی بهش بدید
من دلم خیلی روشنه
امیدوارم با مدیریت خوبتون دوباره زندگیتون گرم و صمیمی بشه و از تاپیک شما هم خیلی چیزها یاد گرفتم:104:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام به همه ي هم تالارياي گلم و مخصوصا آقاي m25teh
امروز داشتم بخش اول اين تاپيكو از اول با دقت ميخوندم تا ازش درس بگيرم و تمام نكاتش يادم بمونه كه چيز بسيار جالبي توجهم رو جلب كرد و اون اين بود:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani' pid='136495
چرا حسود ؟! مگه خدای نکرده و هفت قرآن در میان عاشق خانم تان هستید:311:
با کمال میل از اعماق وجود برای شما دعا می کنم و یک دعای سفارشی هم می کنم که شما و همسرتان دست از لجاجت بردارید و مثل بچه های خوب بروید سر خانه و زندگی تان و برای همیشه قدر زندگی خود رابدانید و خوشبخت باشید .... :323:
نیک می دانم زمانش که برسد دعای من در مورد شما به قشنگ ترین حالت اجابت می شود :311:
تاريخش مال زمان 15 بهمن 88 هست يعني تقريبا يك سال پيش!
يك سال پيش در اين جا خانم آني در ميان اون همه پست كه بچه ها زده بودند و همشون به احمدآقا گفته بودند دختره لياقت تو رو نداره اصلا بهت علاقه نداره طلاقش بده براتم مهم نباشه و...و خود آقاي m25teh هم كاملا به اين زندگي نااميد بود يك پست كاملا متفاوت زده بود و پيش بيني درستش در اين زمان برآورده شد.:104:
چقدر درس گرفتم :310: چقدر زياد ...
من از خانم آني با اين پست زيباشون ياد گرفتم كه عجول نباشم مراجع رو با ديدن تعدادي مشكل سريع به سمت طلاق تشويق نكنم چرا كه به قول خود آقاي m25teh طلاق مرگ است با اين تفاوت كه يك شانس ديگر هم براي زندگي كردن داري.
بيخود نيست به خانم آني ميگن كارشناس افتخاري،فرد باتجربه، مادر مهربون تالار الحق كه برازندشونه :46::46:
نمي دونستم بايد اين مطلبو تو قسمت تجربه هاي فردي بذارم يا همين جا. اما هم شارژ نداشتم كه اونجا بذارم هم ديدم اين تجربه به اين تاپيك مربوط ميشه اگر همينجا هم مطرح بشه بد نيست. اگر اشتباه كردم از فرشته ي مهربان جون ميخوام كه منو ببخشه.:43:
خداجونم :203:كاش يه روز بيام تو اين تالار و ببينم كه مشكل خانم س... هم كاملا رفع شده و زندگيشون به روال عادي برگشته و ... اون موقعست كه از خوشحالي :54:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام گرامیان
دلم گرفته بود دیروز . هر چند اس ام اس میزدیم اما دست خودم نبود نگرانی داشتم ، نمیدونم شایدم چون دوست دارمش اینطوریم و پیش خودم میگم نکنه اینطوری بشه نکنه باز باورش کنم و تنهام بذاره .
همسایه ما طرفش برگشته و دوباره گذاشته رفته ... هر چند فشار اطرافیان هم هست اما تونستم بقیه رو کنترل کنم . ارومشون کنم . همه دل بسته ان به خدا و میدونن که عزم من برگردوندنش هست .
بابت حرفی که توی فامیل پشت سر 2 تا خواهر مجردم زده شده میدونم که هر دو خواهرم دارن آب میشن . یکیشون میگه احمد این وسط فقط ما بد شدیم . الان تو دهن همه هستیم . میدونم سخته براشون اما ارومشون کردم و گفتم صبر کردیم این درست شد اونم درست میشه صبر کنید .
دیروز اس ام اس نزدم تا خانمم تنها باشه و دوباره دلبستگی باعث انتخاب غلطش نشه (نمیدونم درسته یا غلط ) اس ام اس داد که چرا حالی نمیپرسید اگه مزاحمم زنگ یا اس ام اس نزنم ؟
گفتم نه ناراحت نمیشم ، خواب بودم الانم سرکارم .
اس ام اس دیگه ای دادم : تبریک امامت امام زمان عج رو فرستادم ... یکی دیگه گفتم : زندگی خالی نیست ، مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست ، آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد ...
اونم چند از اس ام اس تبریک و جمله امیدوار کننده فرستاد.
شب شد و خداحافظی کردیم .
پیش خودم گفتم این چرا اینطوری میکنه واقعا من رو میخواد ؟ خب برگرده ! چرا یه هفته صبر میکنه ؟
خوابیدم .
صبح زنگ زدم مشاوره وقت گرفتم بعد زنگ زدم خانمم گفتم ساعت 2 ظهر مشاوره داریم . رفتم دنبالش و بین راه هم صحبت کردیم . صحبت نمیکرد اولش . گفتم چرا ساکتی ؟ گفت چی بگم ؟ گفتم بگو حالت چطوره
گفت حالت چطوره ؟ گفتم خوبم خیلی ممنونم .
یه خورده صحبت های متفرقه کردیم که بحث داشت برمیگشت به اینکه نیومدی و اینا .گفتم بنده خدا مشاوره راست میگفت قبل مشاوره رفتن نباید صحبت کنیم ذهنیت خراب میشه . گفت معلوم نیست پیش اون هم چی گفتی ! اون روز که گفتی اگه حرفاتو بشنوه حق رو میده به تو معلومه که چی گفتی .
گفتم نه عزیزم اتفاقا اون گفته تا حرفاش رو نشنوم در موردش قضاوت نمیکنم و هر وقت هم چیزی میگفتم میگفت تو از طرف اون صحبت نکن خودش اومد صحبت میکنه .
خانمم گفت خوشم اومد از این حرفش .
گفتم تا اونجا ساکت باشیم بهتره اما بازم نتونستیم از حرفایی که توی فامیل پخش شده بود صحبت کردیم .گفت نه ما نگفتیم غلط کرده هر کی این حرفو زده و این حرفا .با اونی که گفته رو در رو کن تا بهش بفهمونم .
منم گفتم عصبانی نشو ما که طرف صحبت هستیم یه سال و نیم صبر کردیم اون وقت تو میخوای با یه بار شنیدن همه چیز رو بریزی بهم .
گفت ما هم حرف شنیدیم کی چی گفتید : گفتم چی شنیدین ، گفت شنیدیم که گفتید دختره دختر نبوده و ...
گفتم عقل خودت چی میگه ؟ تو که مال غریبه نیستی اینطوری بگیم مال خود مایی پس چرند گفته ، گفت رودرروتون میکنم گفتم حالا وقت زیاده تحمل کن ، لطفا دیگه صحبت نکنیم تا بریم دیر شده .
گفت قبل رفتن کارت دارم بیا تو ماشین ، نشستیم : گفتم چیه نمیخوای که مامورا بریزن اینجا مثل اون دفعه خندید گفت بریزن چیکار کنم .
دست برد توی ساکدستی که داشت یه نایلکس آورد تو داشت این کارو میکرد گفتم تو رو خدا هدیه نخریده باشی ها گفت چرا مگه چه اشکالی داره ؟ گفتم اخه هنوز که معلوم نیست فکرات رو نکردی بذار بعدش همه چیز درست میشه . دیگه در آورده بود گفت امروز ولنتاین هست خدمت شما .
گرفتم گفتم دست شما درد نکنه ولی من روز سپندار (منظورم همون روز عشق ایرانی بود ) برات میخواستم بخرم . دستت درد نکنه . یه ژاکت بود .. گفت باز کن نگاه کن بی ذوق گفتم توی وانت چطوری نگاش کنم ولی باشه باز کردم و نگاه کردم . خوشگل بود .
رفتیم به سمت دفتر مشاوره ، جلوی در داشتم برحسب عادت میرفتم داخل که با توجه به اینکه چند دفعه تکرار کرده بودم برای ذهنم یادم افتاد بذارم اول بره برگشتم گفتم بفرمائید .
لبخند زد و رفت داخل . دست خودم نبود بازم گفتم ای بی معرفت . بخند خندیدم .
رفتیم داخل مشاور .
نوبتمون بود .
گفت اول احمد اقا بیا داخل . رفتم گفت از جلسه قبل فکری کردی ؟
گفتم اول اینکه فکر کردم جلسه قبل خوب بود مخصوصا قسمت ذهن خوانی و دارم تمرین میکنم که جمله های دیگرون رو تفسیر نکنم از دید خودم . گفت دیگه چی ؟
گفتم اینکه ایا چه تضمینی هست که دوباره تنها نشم . اخه شما نمیدونین توی اون 4 ماه چی شد بذارید بیاد صحبت کنیم . گفت میخوای مشارکتی باشه ؟ گفتم اره اول باید بشنوید که چی شده بعد میتونید کمکمون کنید .
خانمم هم اومد .
صحبت کردیم .
من همونا که اینجا گفته بودم رو گفتم از دخالت پدرش و ...
اونم از خواهرام گفت و از اینکه چرا شبی که میخواست اتفاقی بیفته به بقیه گفته بود .
خانم مشاور نکاتی رو گفت : مثل این مطلب که : هر کی اشتباه کنه بلایی که سرش میاد حقشه . پس نباید زمین و زمان رو به هم ببافه .
به من گفت تو مسئولیت پذیریت پایین هست . گریز میزنی .
گفت هر دوتون هنوز نوزاد هستید و فکر میکنید طرف مقابل باید حدس بزنه چی میخوای مثل مادر که وقتی گریه میکنید بهتون شیر میده . اما باید بدونید که احمد مادر تو نیست تو هم مادر احمد نیستی باید به همدیگه بگید حرف بزنید بریزید بیرون هر چی میخواید یا میشه یا نمیشه .
به من گفت تو باید بفهمی که زن ها موجودات حساسی هستن و ...
خانمم داشت صحبت میکرد من احساس کردم الان از حال میره گفتم آروم باش گفت نمیخوام به مشاور کردم اجازه بدید استراحت کنه این حالتش رو میشناسم الان حالش بد میشه گفت پس نفس عمیق بکش شما هم برو براش آب بیار و یه شکلات .
هم آب اوردم هم شکلات خورد دیدم من رفتم بیرون گریه کرده .
ساکت نشستم دیگه فکر نمیکردم باید حرفی زده بشه . ترجیح دادم گذشته رو همونجا ببندم و اجازه ندم بیشتر جلو بریم . مشاور شروع کرد به گفتن یه سری چیزا و اینکه اصل زندگی چیه و برای چی هست . ما رو نشوند کنار همدیگه و یاد داد توی چشم همدیگه نگاه کنیم و معذرت خواهی کنیم اول هم من انجام دادم .
و بعد خانم معذرت خواهی کرد .
قرار شد دو جلسه بریم بیرون و هر چی توی دلمون هست بریزیم بیرون و خالی بشیم . گفت تا قبل جلسه بعد برنگردید توی خونه زیر یه سقف . گفتیم باشه اومدیم بیرون که برگردیم خونه .
خانم موند داخل و مثل اینکه گفته من مشکلی ندارم همین حالا هم میتونم برگردم پنج شنبه هم قرار هست که برگردم خانم مشاور من رو صدا کرد و گفت اجازه بده تا 2 شنبه بمونه خونه باباش گفتم مشکلی نیست ولی باباش تهدیداش شروع میشه ، شماره پدرش رو گرفت تا بهش زنگ بزنه گفتم بدتر میشه گفت دیگه ما خدای اینکاریم شما نگران اون نباش .
اومدیم بیرون و صحبت کردیم نمیتونستیم نگه داریم خودمون رو از آینده میترسیدیم هر دو !
خانمم : احمد من میترسم ، نمیدونم تو شاید داری من رو برمیگردونی تا اذیتم کنی و از دستم خلاص بشی .
اگه اینطوری بهم بگو .
احمد : منم میترسم نمیدونم تو شاید این دفعه نتونستی سرمو زیر آب کنی دفعه بعد شاید بتونی ؟
نه اینطور نیست . من شکایت کردم که برگردم اگه شکایت نمیکردم تو هیچ کاری نمیکردی .
گفتم : اگه توی شکایت هم برنده میشدید من الان پشت میله ها بودم و اینجا نبودیم .
گفتم بی خیال ولی میخوام اول خوب فکراتو کنی بعد بیای . گفتم این فرصت دیگه برات پیش نمیاد قشنگ فکراتو بکن.
اگه احمد بد هست و نمیخوایش که قبلا هم گفتی نمیخوایش الان بگو خواهش میکنم بعدا نگو .
گفت اون شب هم اقا رو بردم بیرون بهش گفتم که توی زندگی من انقدر دخالت نکن خسته شدم محبتش توی دلم هست .تمومش کن بره . من اون موقع زوری ازدواج کرده بودم قبول اما الان میخوامش حتی اگه عوضی ترین آدم باشه .
میگفت دیگه از خانواده اش هم بریده و هر روز باهاشون دعوا داشته . دیگه حوصلشون رو نداره . میگفت زن برادرت خیلی نامرد ( بی شرف ) هست به من زنگ زده میگه دادگاهتون چی شد ؟ میگفت از خواهرت شنیده حرفا رو ! گفتم حتما باور کردی ؟ گفت اره دیگه حرف میشنیدم باورم میشد .
یه خورده دیگه حرف زدیم . بردم جلوی در خونه رسوندمش و برگشتم خونه .
الانم اس ام اس داده تو منو نمیخوای داری با احساسم بازی میکنی . میگم صبر کن . دیدم جواب نداد زنگ زدم نگران شدم دیدم داره گریه میکنه .
خدا کنه حالش بد نشه . معلومه خیلی اذیت شده . چهره اش خسته بود . از منم خسته تر .
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
خوشحالم كه آخرين مرحله از اين دوران دردآور را داريد جلو مي بريد .
نگران نباش .
روزهاي خيلي خوبي پيش رو داريد . من مطمئن هستم . اين ترس ها بعد از يك دوره ي سخت عادي است و راه از بين رفتنش رو به رو شدن با آن است . يعني تا زير يك سقف نرويد اين ترس ها فرو نخواهد ريخت .
يك خواهش هم ازت مي كنم و از طرف من از خانمت هم اين خواهش را بكن .
به حرفها و يك كلاغ چل كلاغهاي خاله زنگي كه در بحثهاي اينچنيني فاميلي جريان دارد توجه نكنيد و همه را به دست آب بدهيد و ديگر هرگز اجازه ندهيد نه كسي در مورد تو حرف بزند و نه در مورد خانمت . هر چه مي خواهند بگويند پشت سر باشد . شما نيازي به اين حرفهاي بي خودي صد من يك غاز نداريد .
و اجازه ندهيد كسي از مشكلات شما دو نفر سواستفاده كند و براي خودش و جمعي ديگر مايه ي سرگرمي درست كند .
روي خودت و زندگي ات و همسرت متمركز باش و آينده ي خوب و زيبايي كه پيش رو داريد و باور كن كه اين زن حساس است و زن تو است مادرش نباش اما همسرش يارش - شانه به شانه اش - همراهش - رفيقش - يارش باش .
و يك قول مردونه به خودت بده كه شوهر باشي در حدي كه توانايي اش را داري.
بهترين هاي هستي بدرقه ي راه زندگي و عشقتان .:72: