RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
من هم از توتشكر مي كنم كه بالاخره اين قلمت راه افتاد و باعث شد من يك نفس راحتي بكشم .
كيوان دست تو هم درد نكنه .
يك جورايي از قلمهايي كه با گنگي جلو مي رود مي ترسم . دستت درد نكنه كه زمينه ي ترس را از بين بردي . حالا چرايي اين ترس هم بماند براي خودم .:311:البته خيالت راحت ريشه يابي شده است :311:
اما واقعا اين ذهن انسان عجب كاركرد عجيبي دارد ؟!
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ehtemalan
اگر هر یک از اعضا یه نمونه از تجربه عشق رو در ادامه این بحث مطرح کنه احتمالا منبع خوبی برای من و شاید سایر بازدیدکنندگان باشه . منم در اولین فرصت چندتا از تجربه هام رو مینویسم . ممنونم از همتون
با سلام
در هر تاپيك ما فقط روي مسائل صاحب تاپيك متمركز شده و حرفهايش را مي شنويم و با او همراهي مي كنيم.
براي شنيدن نظرها، تجربه ها ومسائل مختلف انجمن هاي ديگري طراحي شده است. مثل انجمن تجربه هاي فردي
لذا براي اينكه بتوانيم بهتر شما را درك كنيم و همراهيتون بكنيم خواهش مي كنم. از خودتون بگوييد. بگوييد وقتي هر كدام از اين شعرها كه نوشتيد مي شنويد چه برداشتي داريد. و چه حسي به شما دست مي دهد. و در چه زمانهايي براي شما تداعي مي شود.
ما دوست داريم حرفهاي شما را در مورد مسائلتون بشنويم:72:
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
دختر مهربون میخواد بره اون دنیا. به هزار و یک دلیل . . .
مگه شما هم نمیخواستید برید ؟
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
ای داد
کلی مطلب تایپ کردم همش پرید :302: قربونت برم Undo چه دکمه خوبی هستی تو:46:
خلاصه :
احتمالن عزیز و همه دوستانی که احتمالا تصور می کنید عاشق خدا شده اید و یا دوست دارید عاشق خدا شوید:
یادمه قبل از این برخی دوستان عشق زمینی رو لازمه عشق خدائی می دونستند. این طرز فکر باعث میشه که برا رسیدن به عشق الهی حتما عاشق یه دختر / پسر شد (من می نویسم GF /BF )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
آیا عشق زمینی / مجازی مقدمه عشق الهی / حقیقی / آسمانی است؟
بارها از دوستان تالار همدردی شنیدم که معتقدند عشق زمینی (حتی به صرف ناب بودنش) زمینه ساز و یا بستر عشق الهیه ، بعبارت دیگه تا عاشق مخلوق نباشی نمی تونی عاشق خدا بشی.
من با این نگرش مشکل دارم و اونو نمی پذیرم ، از اونجا که اگر
سردمداران عشقهای زمینی رو مثل :
شیرین وفرهاد، مجنون و لیلی ، ویس ورامین و... وقتی بررسی میکنیم گزارشی از اینکه اینها عاشق خدا باشند رو نداریم
از سوی دیگه وقتی زندگی پرچمداران عارفان و محبین پروردگار مثل پیامبر ، مولا علی و همسرشون فاطمه زهرا و فرزندانشون رو بررسی می کنیم گزارشهائی از عشق ودلداگی به عشقهای زمینی نمی بینیم . دستورات اسلامی هم مبتی بر اینکه :
اگه می خوای به اوج محبت پروردگار برسی ، عشقی زمینی رو انتخاب کن.
رو ندیدیم .
نظر شما دوستان چیه ؟
حال سوال اساسی از شما:
مگر بنده خدا شدن چه اشکال / ایرادی داره که می خوایم عاشق خدا بشیم.
خدا به ما چه دستوری داده ؟؟ وظیفه ما کدومه ؟؟ عاشق بشیم یا عابد؟؟
مگه مقام "عبد صالح" خدا شدن کم مقامیه؟؟
فکر می کنید بنده خدا شدن خیلی کار ساده ایه؟؟
مسیر بنده گی خدا مگه نامعلوم و گنگه ؟؟ مگه بندگی چیزی غیر از این دو جمله ساده س :
انجام واجبات ، ترک محرمات
عمل به همین دو جمله کار ساده ایه؟؟؟؟
مگه همون موقع که به دنیا میایم و بعد مکلف میشیم بنده خدا هستیم
فکر کنیم ببینیم از صبح تا شب چه کسی / کسائی / چیز رو داریم بندگی می کنیم ؟ سر به آستان کی می سائیم ؟؟ سر تعظیم پیش چه کسانی فرود میاریم؟؟
چرا نمی خوایم بنده خدا باشیم. (چون کار سختیه ؟؟ ) بله می دونم خیلی سخته.
بنده یعنی کسی که می بینه مولاش چی میگه و از اون چی میخواد. بندگی معناش عبادت کردن های طولانی نیست
اگه اینطور بود که اون ملک مقرب (بله ابلیس رو میگم) که از همه ماها قوی تر بود در عبادت ، اما بندگی نکرد (اون موقع که خداوند گفت سجده کن سجده نکرد )
چرا دنبال عشق و عاشقی هستیم ؟؟؟؟؟
راجع به این نگرش که در قالب اشعار بسیار زیبای زیر اومده هم حرفائی دارم که باشه برا بعد
"عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا"
و همچنین :
"نی من منم، نی تو تویی، نی تو منی
هم من منم، هم تو تویی، هم تو منی"
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
سلام . ممنونم ازتون :72:
آنی عزیز فکر کنم احساس میکردید بحث خودکشی هست . البته احتمالا این هم نوعی خودکشی باشه .
مدیر همدری من با یک شاعر یا نویسنده یا آهنگساز و . . . همراه میشم و قدم به قدم باهاش حرکت میکنم و اون اشعار و نوشته ها و آهنگ ها و . . . رو زندگی میکنم . ولی مشکل اینجاست که اون شاعر یا نویسنده یا آهنگساز و . . . وقتی آدم رو میبره به اوج یه دفه حرف از این میزنه که کاش منم بتونم بنده پروردگار بشم و دوباره از نوع شروع میکنه و . . .
منم به اون حد نرسیدم که بتونم خودم یه راه جدیدی پیدا کنم و باید از یک کسی کمک بگیرم و گرنه احتمالا خودتون میدونید که راه من در آوردی به کجا ختم میشه .
به عنوان مثال امضا شما :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
هر جوری حساب کنیم حافظ به مقام بیت بالا رسیده ولی باز حرف از این میزنه که از کجا شروع کنم و به کجا برم و دنبال کی برم و . . . ! احتمالا منظورم رو تونستم براتون بگم .
این شعر رو هم خیلی دوست دارم . کاش کل شعر رو بعنوان امضا قرار میدادید . حیفه بقیه شعر نباشه .
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
دختر مهربون تصمیم قطعی گرفتید ؟ من هر روز هزار بار میمیرم و زنده میشم . بحث خودکشی نیست . خودکشی به اون معنی ( خورردن قرص و رگ زدن و چوب دار و . . . ) که الان در دنیا مطرح هست ساده ترین کاری هست که میشه انجام داد .
بی بی ! ! ! داستان لیلی و مجنون عشق زمینی ؟ ؟ ؟ عشق زمینی و هوایی هم مگه وجود داره ؟ ؟ ؟
مقصود از لیلی پروردگار عالم هست و مجنون انسان هست .
بازم از تک تک شما ممنونم .
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
سلام. دوست خوبم، شما كه اهل عرفاني حتما داستان آشنايي شمس و مولانا و پاسخ مولانا به شمس رو ميدونيد:
روزی مولانا از راه بازار به خانه باز می گشت كه عابری ناشناس (شمس) گستاخانه از او پرسيد: "صراف علم معنی، محمد(ص) برتر بود يا بايزيد بسطامی؟" مولانا با لحنی آكنده از خشم جواب داد: "محمد(ص) سرحلقه انبياست، بايزيد بسطام را با او چه نسبت؟" درويش تاجر نما بانگ برداشت: "پس چرا آن يك سبحانك ما عرفناك گفت و اين يك سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟" مولانا انديشيد و گفت: " بايزيد تنگ حوصله بود و به يك جرعه عربده كرد؛ محمد(ص) دريانوش بود به يك جام عقل و سكون خود را از دست نداد."
پس دوست خوبم اگر شما هم ميخواين عاشق باشين، با يك جام عقل و سكون خودتونو از دست ندين، چون در اين صورت به همون يك جام بسنده ميكنيد.
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند
كان را كه خبر شد خبري باز نيامد!
پيروز باشين.
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
همیشه تنها :72: بحث صبر هم نیست . صبری وجود نداشت و من اصلا نمیدونستم صبر چیه و برای چه چیزی و چرا و . . . باید صبر کرد . و این صبر و معنیش رو از داستان ایوب ( ع ) شنیدم و به راه افتادم و سعی میکنم در همون مسیر باشم .
در این راه تا اونجایی که میدونم هیچکس مدعی هم نبوده . این دو بیت یه نوع نصیحت هم محسوب میشه و بعضی جاها رجز خانی و . . .
مثل این بیت پروین اعتصامی که گفته :
برو ز مورچه آموز بردباری و سعی
که کار کرد و شکایت ز روزگار نکرد
یک شعر راجب مستی از پروین مینویسم . صد ها بار این شعر رو خوندم و هنوزم که هنوزه ازش درس میگیرم .
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
نا امیدی که من در اولین پست مطرح کردم نا امیدی از پروردگار نیست . هر چقدر پیشتر میرم دورتر میشم . دقیقا به سراب میرسم .
ابوسعید ابولخیر
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
دوست خوبم من منظورم صبر نبود. (البته صبر كه جاي خود دارد) ولي مفهوم حرفم چيز ديگري بود. گفتم اگر ميخواين عاشق باشين، بايد ظرفيت پذيرش عشق رو داشته باشين. نگفتم صبر كنيد. گفتم عقل و سكون خودتونو از دست ندين.
گاهی اوقات که انسان خود را فراموش میکند و در حقیقت خود را نمی بیند خدای خود را می بیند. در واقع بین نفس انسان یا در حقیقت بین خود و خدای خود –خود فاصله هستی. یعنی اگر پا بر خویشتن بگذاری خدای خویش را می بینی. گاهی که این حال به انسان دست می دهد به درک و معرفتی می رسد که برایش لذت بخش است و بعد از فروکش کردن این حال میلی در انسان پدید می آید و هر بار دوست دارد به این حال دوباره برسد. لذا می کوشد تا دوباره همان لذت را درک کند. اما نتیجه ای حاصل نمی شود. غافل از این است که این حال روحانی و درک معرفت و لذتی که برایش حاصل شده است بخاطر درک عظمت و بزرگی خدای خود بوده و پی آمد نادیده گرفتن خویشتن نبوده است.
اين شعر فكر كنم بهتر منظورمو برسونه:
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی طالب شمع آمدند
جمله می گفتند :"می باید یکی
کاو خبر آرد زمطلوب اندکی"
شد یکی پروانه تا قصری زدور
در فضای قصر جست از شمع نور
بازگشت و دفتر خود باز کرد
وصف او برقدر فهم آغاز کرد
ناقدی کاو داشت در جمع مهی
گفت:"او را نیست از شمع آگهی"
شد یکی دیگر گذشت از نور در
خویش را بر شمع زد از دور در
پر زنان در پرتو مطلوب شد
شمع غالب گشت او مغلوب شد
بازگشت اونیز مشتی راز گفت
از وصال شمع شرحی باز گفت
ناقدش گفت:"این نشان نیست ای عزیز
همچو آن یک کی نشان داری تو نیز"
دیگری بر خاست می شد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست
دست در کش کرد با آتش به هم
خویشتن گم کرد وبا او خوش به هم
چون گرفت آتش زسر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او
ناقد ایشان چو دید او را زدور
شمع با خود کرده هم رنگش ز نور
گفت:"این پروانه در کار است وبس
کس چه داند؟ این خبر دار است وبس"
آن که شد هم بی خبر هم بی اثر
از میان جمله او دارد خبر
تا نگردی بی خبر از جسم وجان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان
اين مصداق همون شعريه كه تو پست قبل نوشتم.
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
همیشه تنها ازت ممنونم . :72:
دنبال راه هستم . سعی میکنم ولی به سراب میرسم .
عطار در موازات یا ادامه یا . . . شعر بالا میگه :
سوختی جانم چه میسازی مرا
بر سر افتادم چه میتازی مرا
در رهت افتادهام بر بوی آنک
بوک بر گیری و بنوازی مرا
لیک میترسم که هرگز تا ابد
بر نخیزم گر بیندازی مرا
بندهٔ بیچاره گر میبایدت
آمدم تا چارهای سازی مرا
چون شدم پروانهٔ شمع رخت
همچو شمعی چند بگدازی مرا
گرچه با جان نیست بازی درپذیر
همچو پروانه به جانبازی مرا
تو تمامی من نمیخواهم وجود
وین نمیباید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا
دوش وصلت نیم شب در خواب خوش
کرد هم خلوت به دمسازی مرا
تا که بر هم زد وصالت غمزهای
کرد صبح آغاز غمازی مرا
چو ز تو آواز میندهد فرید
تا دهی قرب هم آوازی مرا
RE: احتمالا وقت مرگم رسیده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ehtemalan
سلام . ممنونم ازتون :72:
آنی عزیز فکر کنم احساس میکردید بحث خودکشی هست . .....
با سلام
چون بنا به گفته ehtemalan گرامی ،بحث مشکلات فردی و خودکشی (متعارف ) نیست، و موضوع در مورد ادبیات و عرفان و .... هست به انجمن مربوطه انتقال یافت.