RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
دوستاي خوبم سلام
ممنون از همه پستهاتون . فرشته مهربون خيلي خيلي ممنونم كه انقدر وقت مي ذاري واسه ما اعضا سايت .
همه پستهاتو چند بار با دقت خوندم .
اميدوار هستم كه فردا اتفاقي بيفته تا يه كم از اين استرس در بيام . به خدا توكل مي كنم .
ممنون از اينكه بزرگترين اشتباهاتمو بهم دوباره يادآوري كردين .
يكي از بدترين اشتباهاتم به قول شما و دوستان التماس كردنهام بوده . ولي در مورد اين من يه موضوعي رو مي خواستم بگم . من هيچوقت الكي و بدون دليل التماس شوهرمو نكردم كه برگرده . يه وقتايي انقدر خودم گند مي زدم به زندگيم كه ديگه واقعا از دستم خسته مي شد و من مجبور بودم منت كشي كنم كه خب اونم طبيعيه .
تو طول اين زندگيمون من دو بار واقعا التماسش كردم يه بار دو سال پيش بود كه ديگه واقعا مغزش داشت منفجر مي شد و اصلا از طلاق كوتاه نمي يومد كه من چون مي دونستم تقصير خودم بوده و ديگه راهي برام نمونده بود براي نجات زندگيم بهش التماس كردم كه برگرده تازه اونم با اون همه التماسم حاضر نمي شد برگرده . حالا هم دوباره بعد از دوسال دوباره به خاطر ندونم كاريهاي خودم بايد التماسش كنم كه ديگه واقعا اميدم كمرنگ تر از پيش شده چون اون يه بار ديگه هم بهم فرصت داده از نظر خودش و من نتونستم خواسته هاشو برآورده كنم . و باز هم اشتباهات گذشتمو تكرار كردم . اندفعه كه ديگه واقعا و واقعا مي دونم اميدي ندارم فقط و فقط توكلم به خداست .
قبلا گفته بودم :
مي گه اصلا چرا مي خواي اونجوري كه من مي خوام باشي . زندگيتو بكن
نمي دونم واقعا نظرش شما هم همين حرف اونه . يعني چون يه خورده طرز تفكرامون با هم فرق مي كنه بايد از هم جدا شيم . از كجا معلوم نفر بعدي كه براي زندگيمون انتخاب مي كنيم همه ويژگيهاي مثبتي رو كه مي خوايم داشته باشه تازه اگه هم داشته باشه از كجا معلوم مشكلات ديگه اي نداشته باشه كه الان ما نداريم . آخه اين حرف كه منطقي نيست .
به جاي طلاق خب مي تونيم سعي كنيم بيشتر فكرامون رو به هم نزديك كنيم .
اگه اشتباه مي كنم منو راهنماييم كنيد .
yasa نوشته است: تو اتفاقا با اين نحوه ي حرف زدن و اينكه هي به روش مياري كه پول داري و پولتو ميكوبوني تو سرش از خودت متنفرش ميكني!
هم بهش نشون بده به ادامه ي زندگي علاقه مندي هم عزت نفس خودتو از دست نده
در مورد حرف از پول خودم موافقم خيلي وقتا اينكارو كردم ولي الان خيلي پشيمونم و ديگه نمي خوام اين كارمو تكرار كنم . من يه قسطي داشتم كه هر ماه مي دادم به خواهر شوهرم ( مربوط به اين صندوق هاي خانگي بود ) هميشه من اون قسطو پرداخت مي كردم . چند روز پيش وقت پرداختش بود زنگ زدم به شوهرم كه چيكار كنم بريزم به حساب خواهرت يا خودت گفت نمي خواد خودم پرداخت مي كنم و چون حس كردم مي خواد يه نقشي داشته باشه تو زندگيم و فكر نكنه كه من از لحاظ مالي مستقل مستقلم و به اون فكر نمي كنم قبول كردم گفتم باشه ولي اگه پول نداري تعارف نكن من پول مساعده گرفتم . گفت نه گفتم كه پرداخت مي كنم .
ديگه نمي خوام خيلي خودمو مستقل نشون بدم . ولي يه چيزيم بايد بگم همش از اين ناراحته كه من زورش كردم خونمونو بگيريم و همش مي گه كلي افتاديم تو قسط و قرض . از لحاظ مالي خيلي حساسه و همش فكر مي كنه توانايي هيچ كاري رو نداره اگه بخواد همش حرف حرف اون باشه تا قيام قيامت ما هيچ پيشرفتي نمي كنيم . چيكار كنم مجبورم يه كمي بهش سخت گيري كنم ولي اون خيلي حس مي كنه بهش فشار مالي اومده . از طرفي هم بقول شما ديگه نمي خوام خودمو جوري نشون بدم كه ديگه نيازي به اون ندارم .
نمي دونم كار درست چيه . اميدوارم راهنماييم كنين .
بهشت نوشته است: به نظر من شما همه اش داری از ترس این و اون زندګی می کنی. ا
مي دونيد دوستان . من نمي خوام دروغ بگم اوايل خيلي از حرف اين اون مي ترسيدم . هنوزم نمي تونم بگم اصلا بهش فكر نمي كنم ولي اگه خداي نكرده طلاق بگيرم اصلا و ابدا نگران اين مسيله نيستم . خيلي ها هستن تو خانواده خود من كه طلاق گرفتم بالاخره حرفاي مردم تموم مي شه . بيشتر نگران خودمم كه واقعا با عذاب وجدان بعد از طلاق چيكار كنم . هر روز مي خوام بشينم فكر كنم كه چرا خودت با دستاي خودت زندگيتو خراب كردي . و قدر شوهرت رو كه انقدر خوب و مهربون بود ندونستي و كاري كردي انقدر ازت متنفر بشه و سرد شه .
من بيشتر از اينش مي ترسم و اينكه واقعا خيلي خيلي دوستش دارم و ترك كردنش خيلي سخته . مي ترسم ديگه نتونم فراموشش كنم و نتونم زندگي خوبي داشت باشم.
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
عزیزم میگی اگه اشتباه می کنم منو راهنمائی کنید
راهنمائی می کنیم گوش نمیدی بعد هم دلیل برای اشتباهت میاری
میدونی چرا فرشته مهربون پستهای بچه ها رو گلچین کرد تا متوجه بشی همه بهت گفتند التماس ممنوع- ارتباط ممنوع- تمرکز بر روی خود - رسیدن به ارامش - شناخت واقعی خود و تکیه بر نقاط قوت و جلوگیری از وابستگی
اما حیف که تو هیچکدومشون رو نه تنها بکار نبستی بلکه خوب هم نخوندی
با همه این اوصاف باز هم به راه خودت می ری و در اخر نوشته هات میگی منو راهنمائی کنید
اگر دو سال پیش همسرت میخواست طلاقت بده تو سعی کردی صورت مسئله رو پاک کنی سعی نکردی مسئله رو اگر شده به شکل دیگه ای حل کنی که به جواب برسه عزیزم همون موقع تو باید روی خودت کار می کردی که این کار رو نکردی و زندگیت بعد از دوسال به همون نقطه کور رسید پس خواهش می کنم الان که دوستای خوبی توی تالار پیدا کردی کمی به حرفهاشون گوش کن روی خودت و ضعفهات کار کن قوی شو به مرزی برس که دیگه نیازی به التماس کردن نداشته باشی همه عملکردهای تو نشانه وابستگی و عدم مهارت زندگی است .
ببخش که انقدر تند رفتم چون واقعا با خوندن این پستت دیگه نتونستم حرف نزنم و سکوت اختیار کنم
در هر جال امیدوارم فردا روزی باشه که در یافتن راه درست زندگیت بهت کمک کمه منهم زمانی فکر میکردم دوری از شوهرم به معنای پایان زندگی است و حتی تلخترین جادثه زندگیم هست اما الان که از اون حادثه دور شدم فهمیدم نه تنها بدترین نبود بلکه بهترین حادثه عمرم بوده و هست
پس به خدا توکل کن و سعی کن کمی به حرفهای فرشته و دوستان عمل کنی
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
در مورد اين كه همش مي گين به حرف بچه ها گوش نكردم و بازم التماسش كردم رو بارها توضيح دادم حالا نمي دونم تا چه قدرش احساساتي بودنم توش دخيل بوده تا چه اندازه منطقي بودنم .
با شناختي كه من از اون توي اين 5 سال پيدا كردم هيچ راهي نمونده بود ولي به عنوان آخرين راه كه اونم هنوز معلوم نيست نتيجه اش چي مي شه و اصلا قبول مي كنه كه يه بار ديگه با هم زندگي كنيم يا نه و به خاطر اينكه نمي تونم احساسم رو هم ناديده بگيرم يه بار ديگه التماسش كردم .
البته مي گم كه همه اميدم اينه كه برگرده تا منم ديگه شروع كنم به تغييرات توي خودم كه اميدوارم اينطوري بشه اگه هم نشه ديگه 99.9 درصد مطمئنم ديگه ما از هم جدا مي شيم اون يه صدم درصدم هم مي گم براي اين كه شايد خواست خدا چيز ديگه اي باشه و اتفاق ديگه اي بيفته .
ولي واقعا نمي دونم اگه فرا هم نشد چجوري مي تونم با اين مسئله كنار بيام و بهش فكر نكنم . واقعا برام خيلي خيلي سخته اصلا نمي دونم چيكار بايد بكنم . چون اگه مي تونستم تو همين يه ماه مي كردم .
مي دونم اگه فردا قبول نكرد ديگه بايد با همون درصدي كه بهتون گفتم مطمئن باش كه طلاق مي گيرم و ديگه فكر نمي كنم خيلي معني داشته باشه كه خودمو اذيت كنم كه حالا بهش بگم خودت اقدام كن به طلاق و من نمي يام . چون واقعا ديگه اذيت كردن خودم و اونه .
و مي دونم كه صبر كردن تو اين زمينه به وصل شدنمون كمك نمي كنه فقط يه زمانيه كه من با اين موضوع بيشتر كنار بيام و من هم انقدر از اين بلاتكليفي خسته شدم كه وقتي بدونم ديگه قسمتمون طلاقه سعيمو مي كنم كه هر چه زودتر انجام شه تا خودمم زودتر بتونم با اين قضيه كنار بيام .
البته اين رو در نظر دارم كه نود درصد بچه هاي اين تالار موافق هستن كه صبر كردن خيلي موقع ها باعث شده كه زندگي ها دوباره سر و سامون بگيره ولي واقعا هيچكس بيشتر از خخودم شوهرمو نمي شناسه و من مطمئنم كه تو مورد من صبر نتيجه معكوس تري داره .
ياد حرف مدير مي افتم كه گفت هيچ وقت نگو مطمئنم همونجور كه وقتي ازدواج مي كردي مطمئن بودي اون خوشبختت مي كنه و فكر اين روزها رو هم نمي كردي . ولي مدير جان اگه اون موقع بچه بودم و شناخت زيادي ازشش نداشتم . الان 5 ساله مي شناسمش و 5 ساله كه بزرگتر شدم و منطقي تر فكر مي كنم .
اگه اشتباه مي گم بازم بهم بگين ناراحت نمي شم . ولي فكر مي كنم شناختم از اون باعث مي شه انقدر مطمئن حرف بزنم .
ققنوس عزيز
التماس ممنوع- ارتباط ممنوع- تمرکز بر روی خود - رسیدن به ارامش - شناخت واقعی خود و تکیه بر نقاط قوت و جلوگیری از وابستگی
همه اينها رو خودمم خوندم و دكشونم كردم ولي بازم مي گم به خاطر همون شناخت از شوهرم نمي تونستم خيلي هاشونو عملي كنم .
ارتباطمو نمي تونستم قطع كنم همونطور كه بارها هم گفتم فقط شكش بيشتر مي شه به من و تازه اگه هم بخوام نمي تونم مگه اينكه پاشم برم يه شهر ديگه گم و گور شم كه پيدام نكنه .
تمركز روي خودم نمي دونم منظورتون دقيقا چيه . من توي اين موقعيت با فكر كردن به اين موضوع يه جورايي در واقع رو خودم هم تمركز كردم ديگه مگه غير از اينه خوب شوهرم و ادامه زندگيم با اون هم مربوط به خودمه مگه غير از اينه .
رسيدن به آرامش رو كه اصلا نمي تونم بهش فكر كنم . چون هر كاري مي كنم نمي تونم موفق شم . نمازمو مي خونم دعامو مي كنم . خدا رو بيشتر از قبل دوست دارم ولي اين مسئله همه ذهنمو درگير كرده و دروغه اگه بگم مي تونم آرامش پيدا كنم .
نقاط قوت خودمو مي شناسم و سعي مي كنم بهتر و بيشتر بشناسمشون ولي از نظر وابستگي باز هم مي گم خيلي برام سخته . دوست دارم وابستگيم به اون رو وقتي ترك كنم كه مطمئن بشم ديگه حضوري تو زندگيم نخواهد داشت . الان فقط مي خوام اميد داشته باشم . چيكار كنم اين حرفا حرف زدنش خيلي آسونه ولي عمل كردنش كار هر كسي نيست اونم آدمي مثل من . :316:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
دوست خوبم اینکه اینجا بهت توصیه کردن به طلاق توافقی راضی نشی فقط واسه اینکه زمان بخری و همسرت بیشتر فکز کنه و... نیست. یه جنبه دیگه قضیه رسیدن تو به حقوق قانونیت هست که در صورتیکه توافقی جدا بشی بهشون نمیرسی.
فکر کنم دیگه چیز جدیدی نمیشه بهت توصیه کرد و همه گفتنیها رو بهت گفتن ..
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتکین جان سلام.
یه سوال پرسیدی:
مي گه اصلا چرا مي خواي اونجوري كه من مي خوام باشي . زندگيتو بكن
نمي دونم واقعا نظرش شما هم همين حرف اونه . يعني چون يه خورده طرز تفكرامون با هم فرق مي كنه بايد از هم جدا شيم .
ببین عزیزم این سوال شما را یه بار سابینا جواب داده. خودت می گی که یکی از مهم ترین مشکلات شما عدم رضایت همسرتون از سطح و نحوه ی ارتباطتون با آقایون است. سابینا به شما گفت که من هر چی نگاه می کنم دور و برم می بینم هر مردی بود به ارتباطات شما اعتراض می کرد.
من هم همینطور. من فکر نمی کنم شما بتونی مرد دیگه ای پیدا کنی که به این ارتباطات اعتراض نکنه. حتی آقایونی که خودشون مشکلات اخلاقی دارند حاضر نیستند کسی نگاه چپ به خانومشون بکنه. پس این فکر را از سرت بیرون کن که ما اختلاف تفکر داریم و این مشکل ماست. این اختلاف را شما با هر مرد دیگری هم خواهی داشت.
برای فردا هم خواهشا اصلا سوال نکن که پشیمون شدی؟ بازم می گی طلاق و ...
بعد از اون همه که بهت گفته بودیم، آخرین بار که زنگ زده بود گفتی ازش پرسیدم پشیمون نشدی؟؟
خانوم، فردا که رفتین مشاوره، وقتی اومدید بیرون اصلا راجع به این که نظرش چیه و پشیمون شده یا نه و ... هیچ سوالی نکن. اصلا در این مورد حرف نزن. بذار به حرفهای مشاور فکر کنه. حتی بذار به حرفهای شما فکر کنه. ممکنه اونجا وقتی بعضی حرفها را از شما جلوی نفر سومی می شنوه براش تازگی داشته باشه. بعد از اینکه از جلسه اومدید بیرون اصلا در این زمینه هیچی نپرس. آروم و مطمئن و مهربون باش. اما منت کشی و ضعف و بدبختی از خودت نشون نده.
موفق باشی:72:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
پرناز جان
من كه از شوهرم مهريه نمي خوام . بارها هم اينجا گفتم . هر چند اون به شدت اصرار داره به پرداخت اون .
حالا نمي دونم دقيقا تصميمم براي مهريه چي مي شه . چون اميدوارم اين اتفاق نيوفته ولي يا مي بخشمش يا اينكه يه خوردشو مي گيرم و مي بخشمش به يه موسسه خيريه .
نمي دونم هنوز خوب به اين موضوع فكر نكردم . خودم نظرم اينه كه ببخشم ولي بچه هاي تالار خيلي اصرار دارن كه بگيرم براي اينكه ديگه با زندگي كسي اينجوري بازي نكنه و بعدش اگه نخواستم ببخشمش به يكي ديگه .
نمي دونم مي خوام چيكار كنم ولي هنوز يه ذره اميد به فردا دارم . دعا كنيد اين اتفاق واسم نيوفته كه خيلي داغون مي شم .
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
يه دلشوره اي دارم كه خدا مي دونه . تا فردا بعداز ظهر قلبم از جاش كنده مي شه . خدا جونم بهم صبر بده .
واي خدا فردا چه اتفاقي مي يوفته بچه ها .
بايد منتظر چي باشم ؟
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فردا قرار نیست تکلیف همه چیز روشن بشه.
نه قراره طلاق بگیری و نه قراره همسرت برگرده. فقط قراره یک قدم برید جلو. اون هم معلوم نیست به کدوم سمت و هر اتفاقی هم فردا بیفته به تنهایی تعیین کننده نیست.
منظورم اینه که صبور باشی. خیلی سخت نگیر و دلشوره نداشته باش. فقط سعی کن آروم باشی و منطقی. آروم، خونسرد، تمیز و مرتب برو. حتما امشب کارهایی را بکن که بهت آرامش می ده. دوش بگیر. غذای سبک و آرامش بخش بخور. موسیقی گوش کن. دایم به این فکر نکن که حالا چی بگم و چی می شه. وقتی آرامش داشته باشی مغزت بهتر کار می کنه و بهتر جلو می ری.
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سعيمو مي كنم .خوشبختانه الان شوهر خواهرم زنگ زد و گفت با خواهرم آشتي كردن . خدا رو شكر . اين خواهرمم داره راه اشتباه منو مي ره نمي دونم چي بهش بگم . فكر مي كنه الان من دارم كيف دنيا رو مي كنم . انقدر تيشه به ريشه زندگي خودش مي زنه كه نگو .
خوش به حالش حداقل شوهرش به خاطر سن و سال بالاش عاقله و سريع كم نمي آره . يه جورايي بهش حسوديم مي شه .
ديروز شوهر خواهرم زنگ زد به من كه اين گير داده بريم براي طلاق . خوشبختانه امروز صبح بدبخت شوهرخواهرم باهاش حرف زده بود و منصرفش كرده بود ولي مي گفت خواهرت كلي از دست تو شاكيه . مي گه به من گفته ديگه حق نداري به خواهرم چيزي در مورد من بگي يا بهش زنگ بزني . گفتم بي خيال يه مدت ديگه يادش مي ره تو خودتو ناراحت نكن .
بدبختيه منو مي بينين . تازه مي خوايم راهنماييشم كنيم كه دست از اين بچه بازيش بر داره با منم قهر مي كنه . بي خيال خدا رو شكر مشكل اينا هم حل شد . و دوباره من موندم و بي سر و ساماني ....
چقدر روزهاي سختي رو مي گذرونم . اميدوارم زودتر تموم بشه و پايان خوبي داشته باشه . نمي دونم صلاح خدا چيه ولي اميدوارم من رو هم دريابه كه چقدر كم طاقتم .
دوست دارم مثل همه برگردم سر زندگيمو آشتي كنم ولي خيلي دور از دسترسه برام . شده يه آرزوي محال و دست نيافتني كه هر چقدر مي خوام بهش نزديك بشم اون فرار مي كنه .
طاقتم داره تموم مي شه ولي بايد صبر كنم و توكل كنم به خداي بزرگم . ايشالله مشكل همه رو حل كنه مشكل منم حل كنه .
:323:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
يه دلشوره اي دارم كه خدا مي دونه . تا فردا بعداز ظهر قلبم از جاش كنده مي شه . خدا جونم بهم صبر بده .
واي خدا فردا چه اتفاقي مي يوفته بچه ها .
بايد منتظر چي باشم ؟
:316::316::316::316::316: