RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
خوب حالا که داری صعود می کنی انرژی و روحیه جمع کن واسه موقع نزول
یعنی ره توشه بردار و از این وضعیت لذت ببر بدون نگرانی ،
:104::104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
نگران نزول سینوست نباش اینجا ما هستیم و کمکت می کنیم هر دفعه صعودت بالاتر باشه و نزولت کمتر و کوتاهتر!
سابینا جان انگار قصد داری که موج رو از حالت سینوسی درآری! :311:
به گمونم باید یه فیلتر طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو کلا فیلتر کنه. :160:
یا اصلا یه کانورتور طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو تبدیل به مثبت کنه، بعدشم یه آمپلی فایر بذاریم که مثبتا رو حسابی تقویت کنه :310:
جدی بچه ها بیایین با هم یه همچین طرحی برای زندگی هامون بدیم و بعدشم اجراش کنیم. :82:
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام بلو اسکای مامان آینده !
خوبی؟
درسته من می خوام بگم نمی شه زندگی رو از حالت سینوسی خارج کرد اما میشه فراز و نشیب هاشو کنترل کرد و به خط مستقیم بیشتر نزدیک شد
اونموقع دیگه این فراز و نشیب ها فقط به ما هیجان و لذت می ده و از حالت دردناک در میاد
:72::43:
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
به گمونم باید یه فیلتر طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو کلا فیلتر کنه. :160:یا اصلا یه کانورتور طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو تبدیل به مثبت کنه، بعدشم یه آمپلی فایر بذاریم که مثبتا رو حسابی تقویت کنه :310:
وقتی داشتم الکترونیک 1 و 2 پاس میکردم، تنها جایی که فکر نمی کردم این فرمول ها به دردم بخوره، همین روابط زناشویی بود.:311: زنده باد مهندسی برق، سالار همه ی رشته ها.:104: هر چند ما دیگه رفتیم تو فاز آی تی.
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
حقیقت داره، خودم رو گول می زنم، من واقعا دوستش ندارم، فکر کنم هیچوقت واقعا و از ته دل و با تمام وجودم دوستش نداشتم،..
خیلی وقتها با تمام وجودم ازش متنفر می شم...
به نظر شما آدم می تونه با کسی که دوستش نداره عمری زندگی کنه؟...
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
از کی این احساسو داری؟وقتیم زنش شدی دوستش نداشتی؟
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
دیروز دوباره قلبم رو شکست.. خیلی ازش دلگیر شدم، یه عالمه محبت می کنه و مهربونی ولی بعدش یه دفعه یه حرفی می زنه یا یه کاری می کنه که همه مهربونیهاش یادم می ره و ازش بیزار می شم...
من انتخابم بیشتر از روی منطق بود تا احساس!! زمان انتخاب فقط احساس کردم که می تونم باهاش خوشبخت باشم و شاد زندگی کنم، ولی حالا نمی تونم با تمام وجودم بگم که می تونم باهاش خوشبخت باشم و نمی تونم چشم بسته بهش اعتماد کنم و هرچی می گه قبول کنم!! نمی تونم بهش تکیه کنم و خیالم راحت باشه، می ترسم پشتم رو خالی کنه، نمی تونم به خاطرش از خودم بگذرم یعنی شاید اینقدر بهش علاقه ندارم که خودم رو فداش کنم!! احساس عجیبیه ولی هست!! احساس می کنم تکیه کردن بهش مثل تکیه زدن به یه دیوار مقواییه!
دیشب تا صبح من رو توی بغل گرفت و ازم خواست که ببخشمش و گفت که تغییر کرده و خیلی حرفهای دیگه...
من خیلی زود با حرف آروم می شم شاید این ضعف من باشه، ولی می دونم که زیاد طول نمی کشه دوباره همون رفتارها برمی گرده، می دونم...
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام عزيزم
كاملا قابل درك است كه چه مي گويي و چه مي خواهي . اما هميشه آنچه مي گوئيم و مي خواهيم و انجام مي دهيم درست هم نيست .
هيچ زندگي و هيچ مرد و زني مطلق و كامل نيست .
شما لحظات خوب و قشنگي با هم داريد ( مثل ديشب كه بغلت كرده بود و...) و لحظات بد هم داريد اما بايد ميانگين بين اين دو را برآورد كرد كه خوشبختانه در زندگي شما و حتي اين احساسات و لحظات زيبا به وفور يافت مي شود .
به نظر من شما همسرت را دوست داري اما آن ايده الي كه دنبالش بودي و كمالگرايي كه داري يك تصور غلط از علاقه داشتن در شما ايجاد كرده . اين ايده ال را نه در اين فرد و نه در فرد ديگر نمي تواني پيدا كني .
پس همين حد براي شما وجود دارد .
چه بايد كرد ؟
هست هر آنچه كه هست . پذيرش شرايط زندگي و همسر محترم .دقت كن كه پذيرش با تحمل كردن فرق دارد .
ديوار مقوايي و عدم اعتماد كامل وترس و ....باورها ي ذهني شماست و اين موارد بايد در شما درست بشود تا رابطه از ديد شما رابطه ي قابل قبول و اعتماد بخشي بشود .
اعتمادي كه از آن نام مي بريد حدش براي شما چقدر تعريف شده ؟
آيا اين حد از اعتماد اساسا تعريف رايج و درستي است ؟
قرار نيست چشم بسته حرف كسي را گوش بدهيم و انجام بدهيم . قرار است ما هم از فرصتها و انتخابها و تصميم گيري هاي خودمان بهره ببريم و نظرات خودمان را اعلام كنيم و .....و نهايتا براي آنها تلاش كنيم . (اين توقع و در اين حد درست نيست .)
قرار نيست هميشه ما به ديگران تكيه كنيم . قرار هم نيست ديگران هميشه به ما تكيه كنند . قرار است يار شانه به شانه باشيم . هر كس گاهي خسته شد مي تواند دست يارش را بگيرد و او را كمك كند و..... به نظرمن درك شما از رابطه ي زناشويي و تعاريف شما دچار اشكال است .
قرار نيست ما به علت ازدواج كردن تكيه خود را با تمام بار و سنگيني اش به روي دوش ديگري بيندازيم و بعد هم بترسيم كه " مبادا پشتم را خالي كند " خوب واضح است اگر رويكرد ما در رابطه چنين باشد يك جايي طرفي كه باركش شده خسته خواهد شد و ما را به علت خستگي رها خواهد كرد و ترسهاي ما به علت رفتارهاي ما عينيت پيدا مي كند. پس راه حلش اين است كه ديدگاه خود را تغيير بدهيم و اساسا دنبال چنين توقعاتي نباشيم و در نتيجه چنين ترسهايي هم براي خودمان طراحي نكنيم و .............
قرار نيست كسي در راه زندگي زناشويي خودش را براي ديگري فدا كند . زندگي زناشويي يك پديده ي ساده است براي كامل شدن فرد نه تعطيل شدن .
و در پايان اشاره مي كنم
اساسا دانسته هايتان دچار اشكال اساسي است . براي اين دانسته ها و جايگزيني دانسته هاي جديد فكري بكنيد . كه اگر اين اتفاق بيفتد شما احساس خواهيد كرد كه خوشبخت ترين زن روي كره ي زمين هستيد .