RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام خواهرم درکت میکنم کاملا حق داری ولی خواهرم یک مقدار صبور باش تو را به خدا برای زیر یک سقف رفتن عجله نکن خواهرم ادما ی افسرده در کل ادمای سرد مزاجی هستن مخصوصا تو مسائل جنسی خواهرم میدونم این مسئله تو زندگی خیلی مهمه ولی باید اینو بدونی که ادمای افسرده سرد مزاجن
خواهرم مسئله خیلی مهمی که هم خودت اشاره کردی و هم برخی دوستان فرمودن شما(هم شما هم اقا محمد) بدترین کارو یعنی درک درمان و مشاوره را مرتکب شدین
خواهرم اینکه میگی شما تغییر کردی این از اثرات خوب مشاورست خواهشا خواهشا التماسا ادامه بده
ولی از این مهم تر درمان روانپژشکی اقا محمده که باید در کنار مشاوره حتما ادامه داشته باشه بازم خواهشا راضیش کن هرچه سریع تر درمان مجدد رو شروع کنه البته نه با اصرار های بی مورد
اما در مورد بیکاری اقا محمد این مشکلی که تغریبا همه دارن ولی بیخیالی ایشون به افسردگیش بر میگرده
بازم میگم خواهر گلم به هیچ وجه قبل از درمان نسبیه اقا محمد به فکر زندگی مشترک نباش که نابودت میکنه
ولی من هنوز سر حرفم هستم اگه شما برای اقا محمد انگیزه ایجاد کنی که به درمانش برگرده و بهونه نیاره شما صد در صدر خوشبخت خواهید شد
خواهرم به خدا تهران اومدن بهانه است مگه شما که تو شهر خودتون درس خوندی کمتر از فارغ التحصیلای تهران میدونی که دکتر های تهران باسواد تر از شهر شما باشن پس این یک بهونس برای ادمی که از درمان نا امید شده
خواهرم اصلا به تهران برای درمان مراجعه نکنید که این دوری راه باعث بهانه های بعدی برای درمان خواهد بود حتما تو شهر خودتون که من اومدمو دیدم واقعا شهر کامل و قشنگیه دنبال درمان باشید
بازم میگم اگه اقا محمد دنبال دکتر تهرانیه مطمئن باش می خواهد از درمان فرار کنه داره بهونه میاره مجبورش کن تو همون تبریز بره پیش دکتر روانپزشک و درمانشو هرچه سریعتر شروع کنه و حتما در کنارش از جلسات مشاوره هر دوتون استفاده کنید
خواهرم به اقا محمد به چشم یک بیمار نگاه کن و سعی کن درکش کنی
خواهرم حتما زمان مراجعه بعدیتون به مشاور و روانپزشکو برامون بنویس لطفا و خواهشا:72::72::72:
مطمئن باش بعد از درمان روزهای خوش منتظرته:72::72::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
بچه ها تو این دو روزه محمد یه جوری شده زنگ می زنه دو ساعت منو به حرف می گیره حتی امروز یه جوری بود می گفت دلم برات تنگ شده ( به حق حرفهای نشنیده ) کلا یه ریزه عوض شده یه کم بیتابی می کنه اون محمد خونسرد همیشگی نیست، برام عجیبه نمی دونم چرا، واسه حرفهای مشاور ( که نمیدونم چی کفته ) یا بخاطر رفتارهای منه
خواهرم اینا حرفای چند وقت پیش خودته اینجا اوردم شاید به فکر ببرتت بازم بخونش:72::72::72:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام کوروش عزیز و سایر دوستان
ممنون از این که اینقدر دلسوزانه پیگیری می کنید و نظر میدید
چشم من حتما مشاوره رو در شهر خودمون دنبال می کنم
اینی هم که محمد میگه من برم تهران از کمالگراییش نشات میگیره
منم کاریش ندارم می گم بذارم یه بار بره اولا ببینه چطوریه و دکتر چی می گه ثانیا مریض تا به دکترش ایمان نداشته باشه خوب نمیشه
می گم بذارم یه بار امتحان کنه یه اخلاقی داره بعدا میگه می خواستم برم تهران نذاشتی
واسه همین میگم یه بار تجربه کنه
حتما براتون می نویسم ( راستی آشتی کردیم ):72:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
دوستان خوبم اومدم یه خبری از خودم بدم
دفعه قبل که اومده بودم عصبانی بودم الان میخوام بی طرفانه نکات مثبت رو بنویسم که بعدها باز لازم شد یادم بیافته
بچه ها چند مورد رو قبلا عنوان کرده بودم
یکیش این بود که علاقه من نسبت به محمد کمرنگ شده
همونطور که دوستان گفته بودن الان می بینم که نه کمرنگ نشده فقط علاقه م تعدیل و منطقی شده ، به طوری که توی این مدت یکی دو بار باهم بگو مگو داشتیم از بس حساسیت من کم شده خیلی راحت بدون کش دادن مسئله ها رفع شد، اگه قبلا بود یکی دو هفته جنگ داشتیم
ولی علاقه ام سر جاش هست یعنی همچنان دوست دارم زندگیم خوب بشه و باهاش زندگی کنم تا آخر عمر
ثانیا یک سری تغییراتی کردم که اینجا می نویسم و تغییراتی که در اثر اونها در محمد بوجود اومده :
1- مثل قبل گلایه نمی کنم که چرا زنگ نزدی دیر زنگ زدی به من نگاه نکردی و ....، خیلی خونسرد برخورد می کنم و سعی می کنم وقتی زنگ می زنه بگم و بخندم -------------> نتیجه: محمد یه ماهی میشه هر روز چندین بار به من زنگ می زنه و مثل قبل عین غریبه ها حرف نمی زنه حتی به لحن شوخی قربون صدقه هم می ره، بعضا گلایه هم می کنه که دیگه به من زنگ نمی زنی نمی گی مرده یا زنده س و ...:311: یعنی یه جورهایی اون دنبال منه بیشتر
2- یک بار مادرش سر صحبت باز کرد که نمی دونم مهمونی میای اخمو میای و ... منم خیلی مودبانه برای اولین بار بهش توضیح دادم که من از این به بعد توی رو در وایسی نمی مونم و بهتره همه منو اینجوری بشناسن که من یه ادمی هستم که درس می خونم و ... ن---------------------> نتیجه: رفتارهای من باعث شده مادر شوهرم جایگاه خودشو بیشتر بشناسه و نقش سپر بلا بودنشو رها کنه تقریبا ( 60 درصد عوض شده بقیه هم به مرور زمان انشالله ) و این باعث شده نقش محمد توی این زندگی پر رنگ تر بشه و بیشتر وظایفشو بشناسه
3- من قبلا انتظار داشتم محمد فکرمنو بخونه و بدونه چی می خوام الان چون هیجاناتم مهار شده تقریبا راحت خواسته هامو می گم ، مثلا اوندفعه بهش گفتم بیا منو از کلاس زبان ببر خونه بی زحمت،------> بعد اون هی سورپرایز می کنه و تا جایی که امکان داره خودش منو میبره و میاره
4- یادمه بالهای صداقت گفته بود مردونگیشو ازش گرفتی، اونموقع درست متوجه نشدم بعدها فک کردم دیدم راست می گه؛ من ببخشید حتی در نحوه بغل کردن هم طوری بغل می کنم انگار بچه مه ! و یا خیلی موارد ریز و درشت دیگه، هی خط میدم می گم اینو بکن اونو نکن و ...، الان بگم نصف نصف من عوض شدم ----------> الان احساس مردانگی و قدرت بیشتری داره ، اعتماد به نفسش یه کم رفته بالا، بی توجهی هاش کم شده ، الان نظرشو می گه مثلا روسری تو شل نبند و ... در نتیجه منم بیشتر وظایف مردانگی شو می ذارم گردنش ! مثلا میگم بیا منو برسون، اینو لازم دارم بخر ( درحد توان و با لحن مناسب ) ، اونم داره یاد می گیره هر دفعه میره بیرون یه شکلاتی چیزی می خره، زمان می بره ولی خوب ...
5- مشکل بی توجهیش داره کمرنگ تر می شه درسته فقط 20 درصد عوض شده ولی خوب دیگه ! از وقتی من اینجا عضو شدم 2 ماه بیشتر نگذشته 20 درصد خوبه دیگه نه ؟!
6- چشم انداز آینده من اینه که متوجه شده م مهارتهای من خیلی پایینه
حتی تصمیم دارم یه مدت دیگه یه تاپیک بزنم و از شما کمک بگیرم که چطوری مهارت هامو بالا ببرم
اینها رو کلا خودم توی زندگیم لازم دارم و باید یاد بگیرم
درسته سخته ولی باید سعیمو بکنم
7- سیگار گاها می کشیدم پنهانی اونو گذاشتم کنار!
8- محمد هفته بعد قراره بره اورولوژیست و روانپزشک در تهران
شدیدا محتاج دعا هستم که کم نیارم
برام دعاکنید که دختر عاقل و خوبی باشم و راهمو درست برم
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
6- چشم انداز آینده من اینه که متوجه شده م مهارتهای من خیلی پایینه
حتی تصمیم دارم یه مدت دیگه یه تاپیک بزنم و از شما کمک بگیرم که چطوری مهارت هامو بالا ببرم
اینها رو کلا خودم توی زندگیم لازم دارم و باید یاد بگیرم
درسته سخته ولی باید سعیمو بکنم
7- سیگار گاها می کشیدم پنهانی اونو گذاشتم کنار!
واقعا افرين داره كارت احسنت
:104::104::104:
يه چيزي اين چند وقته به عينه به من ثابت شد و اونم اينه كه بايد خواسته هامونو رو به طرف مقابلمون بگيم ( مخصوصا ما خانوما) اما به طور غير مستقيم و با زبان ديگري
مثلا چند شب پيش علي داشت تلويزيون ميديد با صداي بلند . منم به شدت خوابم ميومد
گفتم چي بگم بهش كه ناراحت نشه و اثر كنه
چند جمله رو كه ميتونستم بهش بگم تجسم كردم و گفتم بين اينا بهترين رو انتخاب كنم
1- صداش رو كم كن اينطوري نميتونم بخوابم:160:
2-عزيزم ميشه صداي تلويزيون رو كم كني من خوابم مياد:163:
3- چقدر دوست دارم الان !!! تو بغل تو بخوابم :43:
و من گزينه سوم رو انتخاب كردم و نتيجه هم اين بود كه علي هم همون موقع تي وي رو خاموش كرد و اومد بخوابه
به نظر من ما خانوما بايد خيلي رو اين مهارتهاي كلامي كار كنم چون همونطور كه ميدونيم آقايون بيشتر سمعي هستند و بايد تلاش كنيم خواسته ها و انتظاراتمون رو در قالب جملات زيبا و دل نشين بيان كنيم
عزيزم برات دعا ميكنم و از صميم قلب آرزو دارم روز به روز شاهد بهتر شدن روابط و گرم شدن زندگيت باشيم :72::72:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام عزیزان
لازم دیده شده که بنده خلاصه ای از مشکلم و رهنمودهای شما عزیزان رو در یک پست بزنم
مشکل بنده
من 27 سال دارم و یک سال و نیمه که نامزد ( عقدی ) کردم. نیازی نیست اینجا خودمو تعریف کنم جهت اطلاع می گم که قیافه ظاهری من چشمگیر هست و همیشه بابت این مسئله مورد توجه بودم و در مورد درس بسیار موفق ولی مهارت هام بسیار پایین بود که مدارم در حال بهترکردن و تقویتشون هستم. نامزدم 35 سالشه . هردو دارای مدرک فوق لیسانس هستیم لازم است بدونید که من در 20 سالگی یک بار به مدت شش ماه نامزد بودم و بنا به دلایلی جدا شدم که این مسئله به مشکلات فعلی من دامن می زنه . ( البته اسم ایشون از شناسنامه من حذف شد چون دختر بودم )
ازدواج من و اون سنتی بود و دو ماه قبل ازدواج با هم رابطه داشتیم که همدیکه رو بشناسیم . من تو این دوماه می دیدم این آدم اصلا یک کلمه و جمله محبت آمیز به زبون نمیاره و حتی یک بار هم به من خیره نمی شه و محبت آمیز نگاهم نمی کنه.
این رفتارهای ایشون رو رفتارهای مادرش خنثی می کرد چون مدام به من تلفن می کرد و حسابی تحویلم می گرفت و برعکس خودش خیلی گرم و صمیمانه بود رفتارهای مادرش. این مسئله باعث شد که من رفتارهای سرد نامزدم رو حمل بر متانتش کنم و نه چیز دیگه.
قرار بر این بود که ما دو ماه در تماس باشیم و بعد نامزد کنیم که بعد از تموم شدن دو ماه نامزدم درخواست کرد که دوماه دیگه رابطه رو کش بدیم که من قبول نکردم و ایشون فوری معذرت خواست بابت این درخواست و من که اصرار کردم بدونم چرا این خواست رو داشته گفت که بخاطر بیکاریش بوده و بعد توضیح داد که ایشون اضطراب داره و یه سری چیزهای مبهم گفت که بعد دنبالشو نگرفت و بعد من بعد نامزدی فهمیدم که ایشون دچار افسردگی حاد بوده و دارو مصرف می کنه و دارای قند خون، چربی خون و اسید اوریک بالا هست و الان هم این مشکلات رو داره .
خلاصه ما عقد شدیم و بعد مشکلات ما شروع شد:
2 ماه اول خوب بود البته سردی های رفتاریش از همون ماههای اول معلوم می شد مثلا اصرار می کرد هفته ای فقط یک بار همدیگه رو ببینیم و یه جورهایی احساس می کردم از من فرار می کرد. وقتی خونه شون بودم بیشتر مواقع تلویزیون میدید و حتی تبلیغات رو هم نگاه می کرد طوری که من پیشش می نشستم پشتت به من بود و اصلا انگار من وجود خارجی ندارم این مشکل رو الان هم داریم به این صورت که نامزد من نود درصد مواقع وقتی می خواد یه چیزی بگه میگه من دوست دارم برم فلان کشور فلان جا مسافرت برم ( فعل ها همیشه مفرد هستند !)
درمورد بچه می گه بچه دوست ندارم و مدام مثال می زد از دوستاش که نمیخواستند بچه دار بشن الان که میدونه من ناراحت می شم نمی گه ( البته منم صحبت بچه نمی کنم از بس خورده توی ذوقم )
با اینکه دو سال نامزدی مقرر ما مرداد ماه امسال تموم میشه من نشیدم نگرانی در این زمینه داشته باشه اشتیاق پیشکش و اصولا از حرف زدن درموردش طفره می ره ، تازه تازه بعد از عضو شدن در این تالار و کارهایی که کردم بعضا میگه خونه خودمون و ...، البته حس می کنم گاها احساس می کنه من ممکنه ازش جدا بشم و برای همین اینو می گه عکس العمل منو ببینه منم بسیار عادی رفتار می کنم
بنابراین مشکل اول ما بی توجهی همسرم بود. همسرم از همون روز اول در هر موردی حتی اگه حق مسلم با من باشه ( حتی اختلافم با کسی که نمیشناسه و دوست من بوده و .. ) حق رو به طرف مقابل می ده ( باورتون نشه شاید و شاید یکی بگه من توهم می زنم ولی باور کنید ده ها بار این اتفاق افتاده و اگر من از کسی خوشم نیاد تو فامیل خودمون و ایشون باهاش بیشتر گرم میگیره مثل زنداداش بزرگم و دخترداییم و بعضی افراد توی فامیل خودش!
دومین مشکل ما که بعد از دو ماه اول خودشو نشون داد مشکل سردی جنسی بود . رابطه جنسی ما حد اکثر هفته ای یک بار بوده و بعدها ماهی یک بار و یا دو هفته یک بار و کیفیت بسیار پایین طوری که یک طرفه هست. این مسئله حداقل باعث این شده که با عرض معذرت بنده مکررا خواب های جنسی ببینم
جندین بار اوایل با دعوا و گریه و زاری و قهر و بعد ها با زبون منطق ازش خواستم بره دکتر که تا کنون کاری انجام نداده ، نهایتش این بوده که شماره یک اورولوژیست رو همراه من از روزنامه در آوردیم و یک دکتر اعصاب که اینجا تو سایت یکی از بچه ها معرفی کرده بود و الان یه هفته س قراره زنگ بزنه و برنامه شو ردیف کنه بره تهران که امروز فهمیدم ازش وقت گرفته
اینجا می رسیم به یک مشکل مهم دیگه و اون بی مسئولیتی و بی خیالی مطلقش هست. کارهاشو نه یک روز نه دو روز گاهی شش هفت ماه و بیشتر عقب می ندازه ، از کارهای ساده مثل تمیزکردن اتاق و یه تلفن گرفته تا کارهای بسیار جدی و مهم مثل انتقالی دکتراش از استرالیا که از بس دنبالشو نگرفت باطل شد و رفت. تنها کاری که درحال حاضر داره اینه که در دانشگاه آزاد به صورت حق التدریس درس می داد ( خیلی کم ) که اونم به زور من جور شد و بعدها هم من جزوه هاشو تایپ می کردم ( همرشته ای هستیم ) که بعدها کمکش نکردم . الان تنها یک درس در دانشگاه آزاد داره، پول تو جیبی ش رو از پدر و مادرش می گیره ماهی دویست تومن و کلا من نمی دونم کجا خرج می کنه چون اصلا دخل و خرجشو نمی دونه و همیشه بی پول هست . قبلا ها من بهش کمک می کردم و پول می دادم الان سه چهار ماهی می شه یک ریال هم بهش ندادم و اونم عادت کرده که نخواد . ( من اوایل نامزدی یک جایی شاغل بودم )
مادرشوهرم توی تاخیر بهبود رابطه ما تاثیر بسزایی داشته . شوهرم من عطسه می کردم میذاشت کف دست مادرش حتی در موارد بسیار خصوصی و اینطور شده که این خانوم با اینکه ظاهرا بسیار با من خوب رفتار می کنه و کادو های گرونقیمت می خره ولی حد و مرزی نمیشناخت و هر دفعه من و نامزدم یک مشکل داشتیم زنگ می زد به من و مادرم و پرس و جو می کرد که چی شده طوری که گاها منو اونقدر غیر مستقیم متهم می کرد من اعتماد به نفسمو از دست داده بودم و تا قبل از این تالار و مشاور داشت باورم می شد که این منم که مشکل جدی دارم و مشکل ما اینه که من به بیکاری و بیتوجهی محمد اعتراض می کنم.
بعد از این تالار و مشاور و شب چله که نیومدن خونه ما من کلا رفتارم عوض شد و چندین بار با احترام بهشون حالی کردم که این زندگی منه و مشکل هم مشکلات منه و نمیخوام هیچکس دخالت کنه و اگرم نیاز به مشاور هست یک مشاور متخصص می رم و زمان 60 سال پیش نیست که ریش سفیدها مشکلات رو حل کنن. الان این خانوم یک مقداری به اصطلاح جایگاه خودشو شناخته و از لاپوشانی ایرادهای مخمد دست برداشته و باعث شده قضیه شفاف تر بشه
در این دو ماه اخیر دو اتفاق مهم این بوده که تا حدی ( بیست درصد ) به بهبود زندگی من کمک کرده:
1- تالار همدردی
2- مراجعه به مشاور: مشاور به بنده گفت که انتخابم اشتباه بوده و همسرم به دلیل امتیازهای من به ویژه زیبایی ظاهری احساس حقارت می کنه در کنار من و بنابراین با من لج می کنه، احتمالا با درمان افسردگی ایشون بعضی مشکلات ما حل بشن ولی من زیاد نباید امیدوار باشم و اصولا اگه بار اولم بود نامزد می شدم شاید توصیه این بود که جدایی صورت بگیره
نامزدم هم به مشاور گفته بود اگه رابطه ما اینطوری پیش بره ( با دعوا مرافعه ) حاضر به ادامه نیستند که من با خودم عهد بستم که دعوا مرافعه رو بذارم کنار و بیخیالی خنثی بودن رو پیش بگیرم و به مقالات و کارهای زبان خودم برسم که اگر با ایشون خواستم به هم بزنم و جدا بشم و چاره ای نبود موقعیتی در خارج از کشور برای خودم جور کنم و برم، این خنثی بودن من تا حدودی جواب داد و ایشون یک مقدار خیلی کم به طرف من جذب شد ولی من خودم دیدم اگه بعضی اقدامات در جهت رفع مشکلاتم نکنم ممکنه در اینده به خودم بگم من باید اینکار رو می کردم حیف شد نکردم؛ بنابراین الان تا حدودی به ایشون کمک می کنم برای رفع مشکل جنسی و روحیش .
سوال عمده و اساسی من از شما مدیر محترم اینه که
1- آیا واقعا علت عمده رفتارهای همسر من از جمله بی توجهی و لجبازی ها و تبنلی ها و خواب زیادش افسردگیش هست؟ تا چه حدی علتش می تونه افسردگی باشه؟
2- آیا افسردگی تا حدی که منجر به گرفتگی تنفسی و بستری شدن شده ، ممکنه درمان بشه؟ چگونه؟
3- تا چه مدت من برای بهبود ایشون صبر کنم ؟؟
4- وابستگی شدید ایشون به مادر آیا بیشتر به دلیل عدم استقلال مالی هست؟ ( به حدی که حتی نشه گفت بالای چشم مادرت ابروست و هر اتفاقی بیافته به مادرش انتقال بده )
5- درصورتی که به نتیجه رسیدم این زندگی سر انجامی نداره شما چه راهکاری رو پیشنهاد می دید؟ با توجه به توانایی های بالای تحصیلی بنده آیا سفر به خارج می تونه در بهبود زندگیم موثر باشه؟
6- با این احساس شدید شکست و بدبختی بزرگ چه کنم؟ آیا در صورت جدایی این احساس تمام عمر با من نخواهد بود؟ مادری دارم که تنهاست و افسرده ( پدرم فوت شده اند ) که درصورت جدایی من حرف مردم تاثیر شدیدی روش می گذاره ، من با مادرم چه خواهم کرد؟
با تشکر از وقتی که اختصاص دادید
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام دوستان و آقای مدیر
آقا ما رفتیم و با اشتیاق از تهران برگشتیم به عشق خواندن پاسخ آقای مدیر گرامی ولی ایشون افتخار ندادن تشریف بیارن
یعنی مشکل من اینقدر پیچیده ست؟
شوخی کردم من مشتاق دیدار ایشون در اینجا هستم
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
آقای مدیر نمی خواین یه عیدی به ما بدین؟
ما چشممون به در خشک شد نیومدین :302::302::302::302:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سوال عمده و اساسی من از شما مدیر محترم اینه که :
1- آیا واقعا علت عمده رفتارهای همسر من از جمله بی توجهی و لجبازی ها و تبنلی ها و خواب زیادش افسردگیش هست؟ تا چه حدی علتش می تونه افسردگی باشه؟
2- آیا افسردگی تا حدی که منجر به گرفتگی تنفسی و بستری شدن شده ، ممکنه درمان بشه؟ چگونه؟
3- تا چه مدت من برای بهبود ایشون صبر کنم ؟؟
4- وابستگی شدید ایشون به مادر آیا بیشتر به دلیل عدم استقلال مالی هست؟ ( به حدی که حتی نشه گفت بالای چشم مادرت ابروست و هر اتفاقی بیافته به مادرش انتقال بده )
5- درصورتی که به نتیجه رسیدم این زندگی سر انجامی نداره شما چه راهکاری رو پیشنهاد می دید؟ با توجه به توانایی های بالای تحصیلی بنده آیا سفر به خارج می تونه در بهبود زندگیم موثر باشه؟
6- با این احساس شدید شکست و بدبختی بزرگ چه کنم؟ آیا در صورت جدایی این احساس تمام عمر با من نخواهد بود؟ مادری دارم که تنهاست و افسرده ( پدرم فوت شده اند ) که درصورت جدایی من حرف مردم تاثیر شدیدی روش می گذاره ، من با مادرم چه خواهم کرد؟
با تشکر از وقتی که اختصاص دادید
با سلام و عرض ادب و احترام
تشکر می کنم از جمعبندی مشکل، و خلاصه کردن پاسخها و شرح وضعیت کنونی.
به ترتیب به سئوالات شما پاسخ می دهم.
ج 1:
بله،در مشکلات کنونی شما و شرحی که از رفتار همسرتان دادید اکثراً به افسردگی بر می گردد. اگرچه خود افسردگی خود می تواند دلایل خاص خودش را داشته باشد.
ج 2:
اگر افسردگی همسرتان حاد باشد و به چند ماه ختم شود نه چندین سال، پیش آگهی درمان آن بهتر هست و احتمال بهبود آن با تغییرات محیطی بیشتر هست. لیکن اگر مزمن و قدیمی باشد درمانش بسیار کند و طویل المدت خواهد بود. تشخیص قطعی این امر به سابقه درمان او بر می گردد. باید تحت نظر روانپزشک یا روانشناس بالینی بررسی گردد. افسردگی از نظر درجه و شدت متفاوت هست، هم چنین همراهی با سایر اختلالات مثل وسواس فکری هم باید بررسی گردد.
افسردگی طیف وسیعی را شامل می شود که از یک طرف تقریبا عمومی بوده و مانند سرماخوردگی هست، البته موقت با شدت کم ، و از طرف دیگر می تواند بسیار شدید باشد و ممکن هست حتی با مانیک همراه باشد و به صورت دوقطبی در بیاید و حتی اقدام به خودکشی را در پی داشته باشد.
نا امیدی، کسلی، بی انگیزه بودن، بی میلی جنسی، بی اشتهایی (یا به عکس پرخوری)، بی خوابی (یا به عکس پرخوری)، خود سرزنش گری، خطاهای شناختی، گوشه گیری، غم، میل به تنهایی و ....، گوشه ای از علائم افسردگی هست که در فرد افسرده دیده می شود.
ج 3:
بسته به نوع ، شدت و زمان افسردگی همانطور که گفتم زمان درمان متفاوت هست.
اما در نوع شدیدتر و مزمن آن تقریبا درمان طول کشنده و امکان عود آن همیشه هست، لذا رفتار پیشگیرانه همیشه نیاز هست. از طرفی معمولا افسردگی ممکن است یک پریود زمانی تکرار شونده هم داشته باشد. اما اگر تحت درمان قرار گیرد در دوره های زمانی تکرار شونده ، تحت کنترل خواهد بود.
دقت فرمایید که مسئله افسردگی ، اکنون زندگی شما را تحت تاثیر زیادی قرار داده هست. به نحوی که اگر مشکلات دیگری وجود داشته باشد دیده نشود. لذا توصیه من به جلسات حضوری با روانپزشک و روانشناس بالینی به طور مستمر تا حصول نتیجه کامل هست.
ج 4:
وابستگی ایشون باید ارزیابی شود. چون در افسردگی این مسئله پیش می آید، باید سابقه رفتارهای گذشته او را در حوزه های مختلف از نظر وابستگی بررسی کرد.
از آنجا که ایشان 35 سال دارند، تقویم فعالیتها و زندگی گذشته او، تقریبا می تواندزندگی او را با شما در آینده به طور نسبی ترسیم کند.
ج 5:
اینکه شما چه تصمیمی بگیرید و چه اقدامی را در آینده بکنید صرفا وابسته به این اطلاعاتی نیست که در اینجا دادید. تصمیم برای نحوه و سبک زندگی شما نیازهای فراوانی دارد از جمله خودآگاهی ها، توانایی ها، مهارتها، نگرش ها ، علائق، اهداف و امکانات شما که باید دقیقا مورد ارزیابی قرار گیرد.
حتی برای اینکه بررسی کنید آیا این زندگی را می توانید ادامه دهید یا نه ، نیاز هست علاوه بر درک میزان مشکل شوهرتون از طریق گرفتن اطلاعات از روانپزشک و روانشناس بالینی ، در فاز بعد باید خودتون را ارزیابی کنید که تا چه اندازه می توانید در این زندگی نقش ایفاء کنید.
لذا پاسخ به این سئوال زودرس در این مرحله امکان ندارد.
ج 6:
متاسفانه اطرافیان افراد افسرده، بسته به ظرفیتشان تحت فشار قرار گرفته و ممکن است حالت تحریک پذیر و عصبی بگیرند. و حتی حال خودشان ملال انگیز شود.
پیشنهادم اینست تا وقتی که درمان همسرتان زیر نظر یک متخصص به مرحله با ثباتی نرسیده است و ارتباط شما به طور نسبی بهبود نیافته هست عروسی نکنید. چون فشارهای مضاعف زندگی ممکن است وضع را وخیم تر کند. اگر طی دوران عقد بتوانید بحران اصلی را پشت سر بگذارید، نشان می دهد در این زندگی پتانسیل بهبود وجود دارد.
خلاصه:
تقریبا همه مسائل فعلی شما موقوف به درمان منظم و مستمر همسرتان زیر نظر روانپزشک و روانشناس بالینی هست. و زمان و صبر هم زیاد نیاز دارد.
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
با تشکر از فرمایشات بسیار مفید مدیر محترم همدردی
راهنمایی مفید شما مثل چراغی هست برای من که راهم رو واضح تر ببینم و از این وضعیت وخیم و سردرگمی شدیدم به نسبتی آزاد بشم
خیلی خلاصه بعد از عید جلسات مشاوره رو حتما از سر میگیرم تا همه مواردی که اشاره کردید رو بررسی کنیم
فقط دوستان میخوام براتون از خودم بگم
من مدتی میشه تصمیم گرفتم سحر خیز باشم و بیشتر به کارهام برسم
مقاله مو نوشتم و دادم دست استاد راهنمام و برای یک کار موقتی در راستای رشته خودم و برای اینکه به سحر خیزی عادت کنم صبح ها تا ساعت 3 میرم یه جایی بعدش کلاس زبانم
خوشبختانه بعد یک ماه میتونم به کلاس های آمادگی برای آیلتس برم
یک مورد دیگه که استاد راهنمای من 70 سالشه و فرد بسیار متشخصی هست و خانواده دوست و با وقار
هشت ساله میشناسمش و رابطه پدر و فرزندی داریم و نسبت به من خیلی لطف داره
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم در رابطه با مشکلم سر بسته باهاش حرف بزنم و درمورد اینکه اگر زندگیم درست نشد می خوام برم خارج چون اون آمریکا خونه داره بچه هاش اونورن و اطلاعات زیادی داره در این مورد
من و توانایی های تحصیلیم رو هم میشناسه
محمد رو هم میشناسه چند بار باهم رفتیم خونه شون
خلاصه تصمیم گرفتم باهاش صخبت کنم ( معمولا درمورد مسائل خصوصی زیاد باهم حرف نزدیم و حد و مرز میشناسیم )
رفتم خونه شون ( با اطلاع محمد و اینکه برای دادن مقاله رفته بودم ) از مشکلم به طور کلی و سربسته حرف زدم (در حد اینکه محمد افسردگی داره ) و اونهم کلی ناراحت شد و گفت مواظب باشید تا حل نشدن این مشکل بچه دار نشید و ممکنه این مشکل موقع به سن نشستن بد تر هم بشه، نهایتا گفت تصمیم گیرنده این موضوع خود شما هستید ومن نمیخوام دخالتی بکنم اما اگر یک روز خواستی بری خارج من به عنوان پدر تو و برای اینکه استعدادهاتو میشناسم بهت بورس میدم که در حد یک زندگی دانشجویی برای و درستو بخونی و بخاطر کمبود امکانات مالی از تحصیلت بار نمونی
قبلا هم سه سال پیش یک بار گفته بود که کاش میشد شما رو بفرستیم برید پیش دخترم در آمریکا که یک خونه داره و دنبال همخونه میگرده
راستش نمی دونم باید از این قول خوشحال باشم یا ناراحت ( استادم مردیه که قولش قوله و تا خالا کسی ازش حرف مفت نشنیده )
جالب اینجا بود که محمد ازم خواسته بود دعوتش کنم با خانومش شام بیرون و فرداش باهم شام بیرون بودیم
...
موضوع دیگه ای که میخواستم بگم در مورد خودمه که روز به روز کسل تر و بی حوصله تر میشم
زن های دیگه رو میبینم توی فامیل که همه یه زندگی معمولی دارن و میگم خدا چرا باید من اول زندگیم با این مشکلات دست و پنجه نرم کنم ؟ چرا منو برای دومین بار شکنجه میکنی و یه زندگی خیلی معمولی رو از من دریغ میکنی؟ چرا شوهر من توان نداره صد هزار تومن به من پول بده تا یک مانتو شلوار برای خودم بگیرم؟چرا من از لذت جنسی از لذت داشتن یه شوهر سالم محرومم؟ بسم نبود دفعه قبل
خلاصه ظاهر قضیه آرومه اما من به هم ریختم و حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم نا امید و بی انگیزه هستم فقط عین آدم آهنی خودمو تنظیم کردم که درسمو خوب بخونم و کارهامو انجام بدم
راستی دیروز به محمد اینها روگفتم که اگه تو کار میکردی من مجبور نمی شدم منتظر بشم ببینم مادرت برای من عیدی چیزی می خره یا نه همهش تقصیر توئه
خواست بازم بگه باز شروع کردی گفتم آره شروع کردم و میخوام برم رو اعصابت اونقدر میگم تا اعصابتو خورد کنم خودم خالی بشم خوب کاری می کنم
گفت منو دوست نداری گفتم تو رو دوست دارم ولی اخلاقت ناجوره تنبلی
گفت نه من تنبل نیستم گفتم تنبل که شاخ و دم نداره کسی که تا ساعت 2 ظهر می خوابه بهش می گن تنبل من خجالت کشیدم پیش دوستم وقتی بهت زنگ زدم و دیدم خوابی
گفت کاش پدرت زنده بود گفتم پدرم زنده بود تو رو عمرا محل میداد میدونی مادرت اینها چرا اینقدر دامادتون رو دوست دارن چون عین دسته گل از دخترشون مراقبت میکنه صبح تا شب میدوه فقط برای زندگیش دامادو بخاطر چشم ابروی مشکیش کسی نمیخواد به عرضه و لیاقتش نگاه میکنن تو هم از اون یه کم یاد بگیر
گفتم هی زدید تو سرم که بی صبری بی صبری خواهرت صبر داره خواهرت دو سال عین من زندگی کنه دامادتون ت لنگه ظهر بخوابه ببینم اخلاقش باز همینجوری خوب می مونه؟
گفت هنوز تا مرداد وقت دارم گفتم باشه من منتظرم تا مرداد مرداد بشه با بزرگترم میام خونه تون تکلیف منو روشن کنید ببینیم تو این دو سال چه گلی به سر من زدی و چی کار کردی
پارسال ما با امسال ما چه فرقی داره ؟
گفت کار بود من نرفتم گفتم کارو نمیارن دو دستی تقدیمت کنن مملکتم انگار خراب شده رو سر منو تو همه پول در میارن به غیر تو اگه مملکت وضعش خرابه و بیکاریه پس اینهمه آدم از کجا گار گیر اوردن
خواست منو بترسونه گفت میرم بازاری میشم گفتم آره برو الکی به همه میگی دانشجوام تو دانشجوی چه دانشگاهی هستی دو سطر مقاله ننوشتی دو سطر کتاب نخوندی
گفتم به من مربوط نیست من بعد مرداد یه مرد عادی میخوام با کار و زندگی اگر نشد تکلیفمو باهات یه سره می کنم
گفت من که تو رو اذیت نکردم گفتم مگه اذیت فقط فحش و کتکه تو هم با تنبلی و ولنگاریت دخل منو درآوردی تو این دو سال همه چیزو برام عقده کردی
گفت تو خودت ایراد زیاد داری اول اونها رو رفع کن گفتم مگه مردایی که کار میکنن همه زنهاشون عالی و فرشته و بی ایراد هستن؟مگه واسه اینکه تو کار کنی من باید کامل و عالی باشم؟
گفتم من بعد این همه چیز ازت میخوام پول زندگی طلا توهم وظیفته به من نفقه بدی و جور کنی به من مربوط نیست از کجا و چجوری لازم شد برو کارگری کن مگه مرد نیستی>؟
گفت راس میگی حق داری بعد عید جبران میکنم بهت حق می دم نگو مرداد تکلیفمو یکسره می کنم این حرفو نزن
دیگه اینو گفت منم کاریش نداشتم
بعد اومدیم خونه ما بخوابیم تو خواب همهش منو می بوسید محکم بغلم کرده بود انگار جوری که نمیخواست از دستم بده
تا شب هم خیلی هوامو داشت
...
بچه ها دعوام نکنید که چرا اینها رو کفتم اولا مرداد من واقعا قصد ندارم عروسی کنم اینو الکی به محمد گفتم که یه جورهایی دست از تنبلی برداره و چششو ترسوندم وگرنه با این حال و اوضاع عروسیم کجا بود
بعد عید هم میخوام به گفته آقای مدیر عمل کنم و مشاوره و روانشناس بالینی بریم دوباره و ادامه بدیم
فقط مسئله مالی هست که اگرشد من خودم با پدر و مادرش حرف میزنم که بدن
خواستم بگم خیلی خسته شدم از این همه فشار و فکر و خیال
حتی دیگه موسیقی هم گوش نمیدم
بعضا یه چیزهایی مینویسم و بعدا که میخونمشون میبینم همه ش از سیاهی مرگ و ... حرف زدم
اوضاع روحیم خرابه به قول اقای مدیر وضعیت محمد خیلی روی من تاثیر منفی گذاشته
نمیدونم دیگه دارم کم میارم با خانواد ه ش صحبت خواهم کرد و بهشون خواهم گفت به جای دخالت های بیجا اینجا باید به من کمک کنن این مسئله ای نیست که دست تنها حل بشه بماند که باعث افسردگی محمد بی مسولیتی های اونها بوده و لاغیر
هر جور خراب کردن خودشون هم درستش کنن
از همه جیز و همه کس بدم میاد ( دور از حضور شما دوستهای گلم)
به حمایت و دوستی احتیاج دارم واسه همین اینها رو اینجا نوشتم
شور زندگی ازم رفته مثل یه مرده شدم که فقط وظایفشو انجام میده
الکی میشینم گریه میکنم
...
کمکم کنید بازهم با مهربونیهاتون
درسته گفتنی ها گفته شده و مشاوره لازم داده شده ولی نیاز به همدلی و دوستیتون دارم