خانوم sisili تا حالا در مورد قانون جذب مطلبی خوندین؟
میشه ازتون خواهش کنم کتاب راز رو بخونیین. من که واقعا ایمان دارم که به هرچی فکرکنیم همون میشه .
راستی پاتون چطوره؟ بهتر شده؟ بزارین ماهم روش یادگاری بنویسیم زود نرین گچشو باز کنیدا :305:
نمایش نسخه قابل چاپ
خانوم sisili تا حالا در مورد قانون جذب مطلبی خوندین؟
میشه ازتون خواهش کنم کتاب راز رو بخونیین. من که واقعا ایمان دارم که به هرچی فکرکنیم همون میشه .
راستی پاتون چطوره؟ بهتر شده؟ بزارین ماهم روش یادگاری بنویسیم زود نرین گچشو باز کنیدا :305:
سلام:72:
چقدر خوشحال شدم دیدم برام نوشتید واقعا ممنونم.
شب برفی همتون بخیر و شادی:43:
اول بگذارید جواب yasa و مینا رو بدم بعد جواب خانم دکترو.
یاسا جون اونقدر مسایل مختلف توزندگی هست که سوار ترن هوایی شدن و یا سوار غو شدن توش گم می شه اون یه مثال بود تا شما متوجه بشید بین روحیات و من و همسرم چقدر تفاوت هست.
زندگی خیلی بالا و پایین داره امیدوارم همسفر خوبی داشته باشید تا از این سربالاییها و سر پایینی ها به سلامت بگذرید.:43:
مینا جون ممنون از احوال پرسیت اونقدر تا همین الانم روش یادگاری نوشتن باید بگردی تا جایی پیدا شه ولی یه جا مخصوص نگه می دارم برام بنویسی:46: چشم در مورد این کتاب هم می گردم تا پیداش کنم و بخونم.
اما سارا جونم مرسی مثل همیشه کامل نوشتید بله من تایپیک شما رو خوندم و اتفاقا براتونم پستی زده بودم.
من شوهرم دوست دارم چون:
همسفر زندگیمه ( تو راه زندگی تا اخر عمر باید کنار هم و با هم باشیم )
تکیه گاه منه ( تو همه سختیها می تونم بهش تکیه کنم به تنهایی از پس خیلی از مشکلات بر میاد)
باعث ارامش منه (واقعا وقتی میاد خوونه انگار تمام ارامش دنیا رو به من دادند)
پدر فرزندمه
شوخ طبعه (گاهی می زنه به شوخی و مشکله یادمون می ره)
مرد ارام و متین و با وقاریه
می دونم که سرش به زندگیمون گرمه و سرو گوشش نجنبیده و نمی جنبه و از خدا می خوام که در اینده هم نجنبه.
امیدوار کننده حرف می زنه.
شوهرم خیلی محاسن داره و خوبه و من واقعا در کنارش خوشبختم اما:
می خوام که بهم محبت کنه دوست داشتنش و ابراز کنه دلتنگم بشه از یه زندگی روتین و از پیش تعیین شده لذت نمی برم میخوام توش هیجان باشه یه برنامه که خودش ترتیب بده و یک دفعه من و غافلگیر کنه می خوام یادش بدم در کنار همه خوبیهاش این و هم داشته باشه.
هر چند که ایمان دارم گل بی عیب خداست
می دونم و باور دارم که هیچ دو نفری شبیه هم نمی شن
می دونم شوهرم خیلی محاسن داره که خیلی ها دوست دارن همسرشون داشته باشه
ولی من می خوام شوهرم علاقش و بهم نشون بده نه فقط موقع ... بگه
می خوام دلش برام بتپه
سارا جون قبول دارم بعد از فوت بابا یه دفعه همه توقعاتم به سمت همسرم برگشت دلم می خوام متوجه باشه که الان خیلی بهش نیاز دارم نه اینکه الان از این نیاز من فرار کنه که نکنه براش بشه وظیفه ( حرف خودش)
مگه من کیم؟ همسرشم حالا فرض هم که بخواد محبت کنه مگه داره به سبزی فروش سر خیابون محبت می کنه که ازش فراریه!
مرسی از همتون و دوستتون دارم:46:
من اين حرفو جدي زدم نه از روي تمسخر!!!:81::81: اين قضيه واسم مهمه! حتما براي شما هم مهم بوده كه عنوان كردي چون اين قضيه بيانگر خيلي چيزا ميتونه باشه مثلا اينكه همسرم كمي ترسوئه يا مثل من شيطون و پرهيجان نيست يا ...نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
خانومی من تاپیکتو خوندم درسته بیشتر نیاز داری ولی سعی کن خودتم کمی قانع کنی.
بهر حال بنده خدا با همه حسنهایی که گفتی این اخلاقو داره زیاد سخت نگیر خانومی.باور کن خیلی ها حسرت زندگی مثل شمارو میخورن.
ببین تو فرزندتو چقدر دوست داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟میدونم انقدر که میخای بدون اون دنیا نباشه.الان که بچه اس بخاطر شیرین بودن رفتاراش روزی صددفعهقربون صدقه اش میری.ولی آیا وقتی بزرگ شد بازم مثل بچگیهاش لوسش میکنی . خوب معلومه نه
شوهرتم با خودش حتما این فکر و میکنه که من دوسش دارم و بهشم حالا چندبار گفتم و تازه اگه دوسش نداشتم باهاش زندگی نمیکردم !
متاسفانه بعضی مردا اینجورین و جالبه اینه واقعا آدمهای خوب و خانواده دوستی هستن.
عزیزم قدر زندگیتو بدن وحساس نباش
منظورم از مثال بچه به شوهرت این بود که اون اون اوایل مثلا نامزدی و اوایل ازدواج گفته الان دیگه لزومی نمیبینه
منظورم از مثال بچه ببا شوهرت این بود که اون اون اوایل مثلا نامزدی و اوایل ازدواج گفته الان دیگه لزومی نمیبینه
سلام:72:
تداعی عزیز ممنون از نظرت. حق با شما و همه کسایی هست که به من می گن کمتر توقع کن. منم می گم باشه اما موقع عمل حس تنهایی بهم دست می ده و دوست دارم شوهرم این کمبود و جبران کنه که اونم نمی کنه.
یاسا جونم واقعا برای من ترن سوار نشدن همسرم مشکل نیست از نظر من اصلا هم شوهرم ترسو نیست فقط با اون مثال تفاوتمون و مطرح کردم او خیلی ارومه و من شیطون همین و همین.
به شما هم خواهرانه توصیه می کنم فکر نکن این چیزا تو زندگی مهمه باور کن چیزای مهمتر هست حالا یه شب او قو سوار شه و شما ترن اصلا مهم نیست تازه وقتی شما اون بالایی و همسرت پایین داره با نگرانی نگاهت می کنه یه حس شیرینی به ادم دست می ده که نگو.:310:
تازه یه مشکل دیگه هم پیدا کردم:302:
وقتی فامیل شوهرم بهم محبتی می کنه من روانی می شم.:163: همش فکر می کنم دارن از روی ترحم بهم محبت می کنن.:163: خیلی به خودم تلنگر می زنم اما دست خودم نیست نشونش این که :
چند روز پیشا مادر شوهرم از حال و روز یکی از دوستام که بارداره و اونم می شناسه پرسید گفتم ماشاا.. خیلی خیلی چاق شده و .... گفت باید چاق بشه مادر که داره پدر که داره پولدار که هست بایدم چاق شه من یه دفعه در خودم شکستم حس کردم یعنی من که مادر و پدر ندارم بد بختم؟! :163: و این حس تا امروز داره من و از پا در میاره.
وقتی به همسرم محبت می کنن و میان خونمون حس می کنم دلشون برای پسرشون می سوزه که از طرف فامیل زن کسی نیست که بیاد خونش.
اینا حسای منه. سرزنشم نکنید نمی دونم چرا این طوری شدم. یک بارم این موضوع رو با همسرم مطرح کردم بهم خندید. ولی خیلی دارم اذیت می شم نمی دونم چجوری این حس و که می دونم شاید تا 90% اشتباه باشه رو از خودم دور کنم.
کمکم کنید.
بنظرم شاید نیاز باشه که شما یه مدت تنها باشی و با خودت خلوت کنی احساس میکنم مشکلات شما بیشتر از راه تلقین ایجاد شده .و البته متاسفانه بخاطر مرگ پدر عزیزتون . شما هنوز نتونستین فراموش کنید و به زندگی عادیتون برگردین .البته قرار نیست پدرتونو فراموش کنید.بلکه باید پذیرفت مرگ عزیزان متاسفانه قسمتی از زندگیه.به این فکر کنید زندگی و مرگ با عزتی داشته .
شما ظاهرا میگید شاد هستین ولی روحت آسیب دیده و متاسفانه اگه بخوای به این روش ادامه بدی یه دفعه چشم باز میکنی میبینی زندگیت از دستت رفته و کاری ازت بر نمیاد.
من خانواده ای رو میشناسم که پسر بزرگشو از دست داد .متاسفانه مادر خانواده به مدت چند سال به عزاداری و گریه ادامه میداد و باعث شد نه تنها شوهر بلکه فرزندان دیگه اش هم به مشکلات مختلف دچار بشن.
بخودت بیا عزیزم خوشبینانه تر به زندگی نگاه کن.
سلام:72:
بله همین طوره من ظاهرا دارم زندگی می کنم و مثل گذشته شاد هستم اما خودم می دونم روحم بد جوری اسیب دیده به خاطر وابستگی شدیدم به پدرم و حتی این باعث تعجب شوهرمم شده که من اینهمه وابسته بودم ولی خب در ظاهر چیز خاصی نشون نمی دادم من اکثرا تو تنهایی خودم و به دور از چشم شوهرم و پسرم در حال گریه هستم.
در ظاهر شادم اما در باطن دارم خودم و از بین می برم و از اون جایی هم که اعتقاد دارم نباید تمام فکرامون و تمام احساستمون نسبت به اطرافیان و به همسرمون بگیم همش تو خودم می ریزم و این شدم که الان می بینید.
من بد بین شدم فکر می کنم همه دارن با من بد رفتار می کنن یا اگر محبتی می کنن فکر می کنم از روی ترحم و دلسوزیه.
فکر می کنم اشنگت نمای اطرافیان شدم فکر می کنم دیگه اون احترام سابق و بین و دیگران ندارم
تو رو خدا کمکم کنید خودم دارم خودم و از پا در میارم. چرا فرشته مهربون و مدیر همدردی و انی و بی بی و دیگران هیچ پاسخی به من می دن.
بابا به خدا مشکل منم مشکله می ترسم کمک
سلام سیسیلی جان
چیزی که خودت می دونی و همه هم کم و بیش بهش اشاره کردن تاثیر از دست دادن پدر گرامیت روی شماست.
یعنی من هم حدس می زنم که دیگران مثل گذشته هستند و این تنها خود شمائید که تغییر کردید و همین تغییر شما باعث شده که رفتار و کردار دیگران رو متفاوت ببینید.
عزیزم من چند روزی هست که فکرم مشغول مشکل شماست و سعی می کنم راه حلی براش پیدا کنم.
هرچند که تنها راه حل در درجه اول خودتون هستید و اینکه بتونید به خودتون تسلط پیدا کنید.
نمی دونم چقدر درست تونستم مساله شما رو درک کنم، اما نظرم رو در هرحال می دم و قضاوت با شما و دیگر عزیزان.
سیسیلی جان جایی گفته بودی که خیاطی می کنی و درس می خونی> خوب همه این دو خیلی خوبه ولی یه نکته هم وجود داره. اگه شما همه اینها رو انجام می دی که از شوهرت دور بشی و باعث بشه اون دلش برات تنگ بشه و بیاد سراغت خوب راهت غلطه و هردوی این کارها باعث می شه که به شدت استرست و ناراحتی ات اضافه بشه (بخاطر انتظارهایی که می کشی) و حتی همه حواست معطوف کارت هم نمی شه. و از طرفی شاید اصلا شوهرت فکر می کنه اگه تو اون زمانها مزاحمت نشه بیشتر داره داره بهت محبت می کنه و در واقع نوع عمل شوهرت و انتظار شما دچار یک تضاد شده و باعث می شه هرچه شوهرت شدت محبتش رو بیشتر کنه، کمتر انتظارات شما برآورده شه و حتی رنجیده تر هم بشی! پس باید روش جلب توجه شوهرت رو تغییر بدی.
بنظرم تو یه باشگاهی، جایی ثبت نام کن که با دیگران در تماس باشی. اونجا به کسی نگو که پدرت فوت شده و از ناراحتی هات هم نگو. خوب در اونجا دیگه اگه کسی بهت توجه یا محبت کرد دیگه از روی ترحم نبوده چون اصلا خبر نداره که بخاطر فوت پدرت فرضا نیاز به دلسوزی یا محبت داری (تازه عزیزم اگه کسی اینطوری هم فکر کنه، چون دوستت داشته داره بهت دلسوزی می کنی و قصدش بد نبوده، شما دوست داشتنش رو ببین و نه نیتش رو. الاعمال به نیاتهم)
از طرفی هم ارتباط با افراد باعث می شه که حواست پرت دیگران بشه و با تعامل با اونها کمتر به موضوع خودت فکر کنی.
(البته انشاءا.. که پات زود زود خوب بشه که بتونی این راه حل رو عملی کنی.)
پات که بهتر شد، می تونی با پسرت به پیاده روی و پارک و ... بری. اصلا یه ساعتی رو در روز در نظر بگیر و حتما به اینکار اختصاص بده. مطمئنم این هم تو روحیه ات اثر مثبت می ذاره و باعث می شه کمتر فکر و خیال کنی.
عزیزم نگاهت رو به همه قضایا و اطرافیانت تغییر بده و فعالیتت رو بیشتر کن و به خدا توکل کن. حتما می شی همون سیسیلی سابق و حتی شاداب تر و قویتر.
سلام:72:
blue sky عزیز :72: ازتون ممنونم که وقت گذاشتید. و ممنون از پاسخ کاملتون.
دوست خوبم خیاطی و درس و به خاطر دور شدن از همسرم نمی خونم اونا رو باید انجام بدم اما گاهی دوست دارم وسط کارم همسرم ازم بخواد که بهش توجه کنم که اونم هیچ وقت این کار و نمی کنه و البته این حرف شما هم به ذهنم رسید و شاید یک دلیلش باشه که نمی خواد مزاحم بشه. اما او خودش میدونه من چقدر با وجودش انرژی می گیرم و این و دریغ می کنه.
البته به توصیه بالهای صداقت عزیز مدتیه دیگه منتظر نیستم و خودم خودم و شاد می کنم و سعی می کنم با شادی خودم محیط خونه رو هم شاد کنم و البته پسر و همسرمم از این موضوع خوشحالن.
ولی افکار مزاحم خیلی اذیتم می کنه و اینکه حس می کنم دیگه اون احترام سابق و ندارم خیلی بده.
باور کنید مدام به خودم می گم از فضل پدر تو را چه حاصل ؟! با وجودی که چنین پدری افتخاره چه بودش و چه نبودش اما می گم من خودم باید رفتارهایی داشته باشم که باعث عزتم بشه نه به خاطر پدرم. با وجود تکرار مدام این حرفا اما بازم افکار مزاحم راحتم نمی ذاره.
و درست توی یک مهمونی که باید خوش بگذرونم زوم می کنم روی رفتار دیگران و خودم و اذیت می کنم و دقیقا این اتفاق مدت کوتاهیه که پیش اومده و خلی ناراحتم.
من هیچ وقت عادت نداشتم روی رفتار دیگران ( چه شوهرم و چه دیگران ) قضاوت کنم اما الان متاسفانه دارم این کار و می کنم و اونم به بد ترین و بد بینانه ترین شکل.:163:
به هر حال از شما و از همه دوستانی که راهنمایم کردن ممنونم.:72:
دوستتون دارم و خدا رو شکر می کنم به خاطر بودن اینجا.:72::82:
سیسیلی عزیز
سلام ، خب بالاخره بعد از این ماراتن طولانی شما مقصری یا شوهرت؟؟
حالا میخوام این جمله ای رو که بعد از پست اولت می خواستم بدم و اون موقع زود بود، بدم .
چرا دنبال مقصر می گردی ؟؟ فرض کنیم او مقصر باشه یا شما مقصر باشی! خب بعدش چی.
اگه او مقصر باشه یا می پذیره و عذر خواهی میکنه که این عذر خواهی یا گرون و سنگینه براش ---- از جای دیگه ای یه موضوعی پیش میاد و یا میاره و نهایتا دودش تو چشم شما میره ...
ویا اینکه راحت عذر خواهی میکنه و سنگین نیست براش ، اونوقت مگه شما به این عذر خواهی نیاز داری ، خونه پرش شما دوس داری همسرت به اشتباهش پی برده باشه .
اما اگه شما مقصر باشی ، باید در جهت اصلاح تلاش کنی.
بنظر من در زندگی زناشوئی بجای گشتن دنبال مقصر ، بدنبال زندگی کردن باشیم . انرژی مون رو معطوف زندگی کردن و انجام درست وظایفمون بکنیم. یه سری کارهای خیلی ساده و بی هزینه در محیط خونه مون انجام بدیم و بگردیم ببینیم چه موضوعاتی اطرافیامونو خوشحال می کنه اونا رو انجام بدیم . اونقت باز خورد رفتارهای دیگرون هم یه محیط امن و سراسر مهر و محبت رو به ما هدیه خواهد کرد.