RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام خسته نباشید. امیدوارم که روابط پدر و مادرتون هر روز بهتر از دیروز بشه و خدا کاری کنه که از ذهن مادرتون هم بیرون بره. چون این مسئله مسئله راحتی نیست که خیلی زود از ذهن بره. خدا به مادرتون انشالله صبر بدهد.
یه سؤال دارم؟ این خانم که 15 سال با پدرتون دوست بوده و یه دختر 7 یا 8 ساله داره ؟ چه جوری می شود یعنی اینکه آیا زمانیکه شوهرشون در قید حیات بوده اند با پدرتان هم دوست بوده اند یا اینکه این بچه رو از پدر جنابعالی دارند؟
به نظرتان آیا پدرتان در مورد این دوستی راست می گویند.؟ آیا در جهت تحریک کردن مادرتان نیستند؟ شاید هم من اشتباه متوجه شدم. ممنون می شوم که روشنم کنید.
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
این خانم که 15 سال با پدرتون دوست بوده و یه دختر 7 یا 8 ساله داره ؟ چه جوری می شود یعنی اینکه آیا زمانیکه شوهرشون در قید حیات بوده اند با پدرتان هم دوست بوده اند یا اینکه این بچه رو از پدر جنابعالی دارند؟
به نظرتان آیا پدرتان در مورد این دوستی راست می گویند.؟ آیا در جهت تحریک کردن مادرتان نیستند؟ شاید هم من اشتباه متوجه شدم. ممنون می شوم که روشنم کنید.
ممنون به خاطر توجهتون.
قبلا هم دوست خوبن جناب blu sky به این نکته اشاره کرده بودن.
بچه مال بابام نیست !!! و زمانی که ایشون شوهر داشتن با بابام فکر نکنم رابطه داشتن.فکر کنم یه سال بعد از فوت شوهرش بوده.
این وسط یا سن بچه دروغه یا مدت دوستی.
آخه بابام اطلاعات درست هم نمیده و هر دفعه یه چیز میگه.میخواد ما نتونیم پیداش کنیم.
مثلا درمورد ماشینش قبلا میگفت سمند بعد میکقت آردی .بعد گفت هر دوشو داره.
الانم میگه ماشین 30-40 ملیونی سواره.معلوم نیست راست میگه یا میخواد رد گم کنه.
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط harfedel
به نظرتان آیا پدرتان در مورد این دوستی راست می گویند.؟ آیا در جهت تحریک کردن مادرتان نیستند؟ شاید هم من اشتباه متوجه شدم. ممنون می شوم که روشنم کنید.
من هم همین فکر رو میکنم ،شاید پدرتون اینطوری میخواد از این طریق تحریکتون کنه مخصوصا مادرتون رو نمیدونم شاید من هم یه جورایی اشتباه میکنم
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام دوستان .
یکی دوروز سایت خطا میداد نمیتونستم بیام داشتم میمردم.
ما رفتیم مسافرت و برگشتیم . تو مسافرت همه چی خوب بود.برگشتیم شهرموون.بابام هم به مامانم خیلی محبتش بیشتر شده بود و ما هم تقریبا خیالمون داشت راحت میشد.تا اینکه بابام گفت نویت دندان پزشکی دارم و باید برم دکتر ( دکتر بابام تو یه شهر دیگست و بابام یه ساله داره میره پیشش برای کاشت دندان)
خلاصه روز دوشنبه بابام رفت اون شهر و گفت تا شب برمیگرده و اگه بر نگشت خبر میده که ما بریم پیش مامانم شب بمونبم .شب بابام زنگ زد و گفت کار دکترش طول کشیده و شب نمیاد سه شنبه میاد .سه شنبه هم دوباره زنگ زد و گفت بازم نوبت دکتر داره و 4 شنبه میاد .4شنبه دکتر به خونمون زنگ زد و گفت با باباتون هر چی تماس میگیریم گوشی بر نمیدارن خواستیم حبر بدیم که یک شنبه هفته بعد نوبت بعدی شونه.ما گفتیم مگه امروز نیومده بود دکتر ؟ دکتر گفت نه فقط دوشنبه نوبت داشت و نوبت بعدی هم یک شنبه بعدیه!!
بعد من به بابام زنگ زدم و گفتم امشب میای؟ بابام گفت نه 5 شنبه هم نوبت دکتر دارم و کار دندونم طول کشیده !!!! 5شنبه شب میام.انگار آب داغ رو سر من و مامانم ریختن.
خلاصه مامانم طاقت نیاورد و به گوشی بابام زنگ زد و گقت دکتر زنگ زد و گفت یک شنبه بعدی نوبت داری و این چنر روز نوبت نداشتی . بابام هم حق به جانب گفت من خوصله بحث ندارم . لازم هم نیست به کسی توضیح بدم.مامانم گفت من واسه دعوا زنگ نزدم . خ.استم بگم اگه دوسا داشتی مسافرت بری لازم نبود دروع بگی.خلاصه بابام اصلا هم خودشو نباخت و تازه یه چیزی هم بدهکار شدیم و حلاصه نفهمیدیم جریان چی بود.
5 شنبه بابام بهم زنگ زد و گفت مامانت دیروز بهم زنگ زده بود . من که بهش دروغ نگفه بودم به تو دروغ گفتم که چون شب میای با شوهرت پیش مامان میخوابی یه توجیهی داشته باشی !!!!
من هم از فرصت استفاده کردم و یه ساعتی با بابام حرف زدم .تمام گفتنی ها رو بهش گفتم . گفتم به آبرومون فکر کن.پیش خانواده شوهرم بی ارزش میشم.مامان از غصه دق میکنه.مامان خیلی دوست داره و بهت وابستست.
کلی حرف زدم ولی بابام همش میگفت نه من 5 سال از عمر مفیدم باقی نمونده و میخوام خوش باشم.
تازه اگه اونو ول کنم خودکشی میکنه.
تو اونو نمیشناسی . اینطوری نیست که برم و 6 ماه بعد پشیمون بشم.شماها هم اگه به کسی نگین کسی نمیفهمه.
خلاصه دوستان عزیز یک ساعت خرف زدم ولی بابام هی حرف خودشو میزد و از مامانم ایرادهای بنی اسراعیلی میگرفت!!
مثلا میگفت میخواستم خربزه بخورم مامانم پیش دستی زیر دسنم میذاره !!! مگه من بچه ام.
تو عروسی تو مامانت کادو ها رو تو ماشین گذاشت و سوییچ به من نداد و پیش خودش نگه داشت !!ترسید من بدزدم!!!
و هزار ایراد مسخره که فقط بهانه بود.
بیچاره مامانم ذره ذره داره آب میشه.
دیشب بابام از مسافرت اومد.به مامانم میگفت شماها فقط منو واسه پولم میخواین.
به نظرم دیگه رندگی بابا مامانم فایده نداره.بابام قراره تا 15 آذر تکلیف رو روشن کنه.
تروخدا برای مامانم دعا کنین . میترسم از پا در بیاد:323::316:
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام اندیا باران عزیز
راستش نمیدونم باید چی بگم ظاهرا پدرتون قصد نداره از اون خانم دست بکشه و شدیدا هم بهش وابستس. بهتره خودتون خوب فکر کنید ببینید چرا راهی برای مامانتون بهتره جدایی یا زندگی. اگر مامانتون تو این سن و سال جدا بشه براش خوبه ؟ یا بده؟ شما ها می تونید به دادش برسید؟ حرف یه عمره یه روز و دو روز نیست.
اگر پدر بتونه مساوات و بینشون برقرار کنه و فرق نذاره به نظر من از جدایی بهتره. اگه یه پشتوانه مالی هم مامانتون داشته باشه که خیلیم بهتره. البته قعطا من تو شرایط شما نیستم و حال شما رو نمی فهمم اما می دونم که خیلی سخته. بالاخص برای مامانتون.
موفق باشید:323:
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام آندیا باران عزیز
واقعا متاسفم، واسه من درک مشکل شما خیلی سخته، یعنی باورم نمیشه اینجور مسائل. خدا به مامانت صبر بده، طفلی خیلی عذاب میکشه، به نظرم بابات رو میشه برگردوند. همنطور که فرشته مهربان گفت. خودش خسته میشه و پشیمون. راستی بلاخره واسش کادو گرفتی ؟ چه برخوردی داشت؟؟ کنجکاو شدم بدونم. امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه.موفق باشی.
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
بله براش کادو گرفتیم.هم من و هم مامانم.تشکر هم کرد.با ما رفتارش خوب شده.ولی از اون هم دست نمیکشه.درواقع ما اینجوری برداشت کردیم که با ما حوب برخورد میکنه که قبول کنیم بره اونو صیغه کنه!
واقعا درمونده شدیم.
مامانم داره داغون میشه.امروز که مامامن باهاش صخبت میکرد گفت اگه بری اونو صیغه کنی باید دیگه با من تا آخر عمر روبرو نشی.ولی بابام قبول نکرد.مامانم گفت تو همین خونه بمونم و یه واحد هم به نامم کن . خرجی من رو هم بده و دیگه همدیگه رو نبینیم.(خونه فعلی مون بزرگه و بابام میگه این. به اسمت نمیکنم و یه واحد 70 متری به اسمت میکنم)
بابام میگه من برم اونو صیعه کنم شماها هم همینجا باشین و زندگیتونو بکنین ولی با من کار نداشته باشین . هر وقت بخوام بیام به شما سر بزنم و هروفت بخوام هم برم .کسی هم نمیفهمه!!!
مامانم هم میگه من اینجوری ذره ذره آب میشم . اگه هیچوفت نبینمش راحت ترم تا اینکه گاهی بیتد اینجا و من امیدوار شم و باز دوباره بره پیش اون زن!!
به نظرتون چه راهی در پیش بگیریم؟چیکار کنیم بهتره؟از مدیر همدردی تقاضا دارم کمکمون کنه.
بابام اگه هم اونو ول کنه پدر مارو در میاره .هی میخواد بگه به خاطر شما ولش کردم و...
مثل جریان 8 سال پیش . توقعش خیلی بالا میره ازمون
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
خانمی ...
من فکر می کنم که بابات برمیگرده
اگه خواهر براnر تو خونه ندhرید بذارید تو همون خونه که الان زندگی می کنه زندگی کنه
اگه می خواد خونه بخره خب همون خونه رو به نام مادرت کنه
بعد بذارید پدرت خودش تصمیم بگیره
وقتی التماس و تمنا نباشه خودش به کارش فکر می کنه ولی وقتی ازش خواهش می کنید تمرکزش بهم میریزه.
ولی من مطمئنم که بابات برمیگرده فقط بهش اجازه ی تصمیم بدید
در مورد شوهرت مه دلیل نداره که اون به پدرت بی احترامی کنه این اتفاق ممکنه برای هر کسی بیفته
خانمی کادو بخر و سعی کن یادش بندازی که قبل از این که معشوق اون خانمه پدر تو و شوهر مادرت هستش
اگر هم قانع نشد بذارید با اون خانم بره ولی شک نکن که برمیگرده
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیا جان،
بابا اون چند روز کجا بودند؟ توی این شرایط و این که هیچ کس حتی مادرتون ندونه یه خورده مشکوکه!
اما به هر حال انگار شما و مادرتون تسلیم این مساله شدید. حتما همون آپارتمان 70 متری پیشنهادیشون را برای مامان ازشون بگیرین. حالا لازم نیست حتما مامان برن اونجا زندگی کنند. اگر هم توافق کردند که همین خانه فعلی بمانند، آنجا را اجاره می دهند. حتی اگر بابا بهانه گیری کرد می تونید بگید که اجاره اش را خودش بگیرد. اما سند به نام مادرتان باشد برای روز مبادا.
انشالله که بابا نمی رود ولی شاید واقعا صلاح و قسمت این است.
قابل باور نیست که زنی 15 سال به پای مردی نشسته باشد؟ اون هم از سی سالگی که به هر حال جوان بوده و حتما موقعیت های مختلف و مناسبی داشته. 15 سال حتی صیغه هم نشده اند؟! این همه صبر و علاقه؟ عجیب است.
پدرتان قصد عقد دایم ایشان را دارد یا صیغه؟ اجازه کلامی مامان را می خواهد یا اینکه اجازه محضری؟
در ضمن ممکن است بعد از عقد ایشان به اختلافات مالی بربخورید. قبل از این اجازه و قبل از اینکه دیگه هیچ قدرتی تو دستتون نباشه، همه جوانب کار را بسنجید و بعد رضایت بدهید. مثلا مهریه مامان و ...
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام
من تمام مطالبو از اول خوندم داشتم کم کم به روابط پدر و مادرتون امیدوار میشدم که یهو رفتن پدرتون به صورت پنهانی یعنی همون مسافرت طولانی متعجبم کرد.با این رفتارهایی که گفتید حتما پدرتون تمایل دارن که به زندگی با مادر شما برگردند و این رفتار مادرتونه که نتیجه رو بعد از چند روز مشخص میکنه.شما با ملایمت و احترام با پدرتون برخورد کنید..بله تحمل این مسئله سخته.پس یه مدت بر خلاف احساسه بدی که به پدرتون دارید عمل کنید تا فعلا ایشونو از چنگ اون خانم در بیارید بعد کم کم و به مرور سعی کنید تا به مادرتون کمک کنید که موضوع رو فراموش کنه و محبتشو به پدرتون نشون بده اینطوری پدرتون هم از تغییر رفتار سریع مادرتون شک نمیکنه و تعجب نمیکنه.توصیه فرشته ی مهربون بسیار بسیار عالی بود و مطمئنم تاثیر گذار خواهد بود.به تعریف های پدرتون از این خانم توجهی نکنید ونگذارید روی تصمیمهاتون تاثیر منفی داشته باشه.این حرفها و تعریفها میتونه تاثیراته خوبی روی رفتارتون نداشته باشه وباعث شه تصمیماتتون در رفتار با پدرتون عوض شه.اینکه حدث زدید پدرتون داشته به زندگی بر میگشته ولی اون مسافرت باعث تغییر مجدد در حرفهای ایشون شده نشون میده بعد از یه مدت باز اون خانم تونسته با حرفاش هوش از سره پدر شما ببره ولی اونقدر زرنگ نبوده که پدر شمارو تو این مدت ماله خوده خودش کنه وفقط با عشوه نازو نوازش موفق شده به طور موقت باز پدر شمارو به سمت خودش بکشه.وظیفه شما الان اینه که به مادرتون دلگرمی بدید تا به آرامی کاری کنه که زبون ریختن اون خانم در برابر ذفتار مادرتون پیش پدرتون ارزشی نداشته باشه و همچنین به پدرتون اجازه نده که دوباره به اون خانم فکر کنه.پس تو این فرصت اول خودتونو آروم کنید.به تعریفهای پدر تون از اون خانم توجهی نکنید و راه خودتونو ادامه بدید تا بتونید رو پدرتون تاثیر بذارید.توصیه های فرشته ی مهربونم حتما حتما گوش بدبد.موفق باشید.ان شاالله درست میشه.تا خواست خدا چی باشه.من هم دعاتون میکنم.:323::323::323::323:
وقت بخیر خدا نگهدار :72::72::72::72::72: