RE: افکار مزاحم و مشکلات من
بالهای صداقت جان شما هم؟
بابا تو که اونجا نبودی ببینی چقدر کنف شدیم.شاید من بد توضیح دادم.اما زمین و زمان فهمید چقدر رفتار بدی کرد مادرش.حتی شوهر من که دوزاریش قد یه سینی گنده س،بیشتر از من ناراحت شد.خواهر شوهر کوچیکم هم متوجه شد مادرش چقدر بی ادبانه رفتار کرد.من حرفاشو گفتم یه قسمتیشو،نبودید ببینین با چه لحن و قیافه ای میگفت.کاملا معلوم بود رفتارش بده.نمیتونم که توضیح بدم با نوشتن.فقط بدونین همسر من حالا حالاها قبل از من واسه چیزی اظهار ناراحتی نمیکنه(در مورد رفتار خانواده ش) و حتی دست پیش هم میگیره.اما اینبا ببینین چقدر فاحش بود که خودش پیشقدم شد.
در ضمن>>من چه چیزی رو که به ذهنم رسید فوری گفتم؟:302:
همسرم خودش سر حرفو باز کرد.:316:
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
كلا ميدوني ايراد كارت كجاس؟
اينكه همه چيو به خودت ميگيري و روي رفتار همـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــه حساسي...
اولا شما اشتباه كردي كه به خواسته همسرت رفتي از مادرشوهر جان برنج بگيري
دوما مادر شوهرت قصد بدي نداشته اما نتوسته منظورشو برسونه...نخواسته پيش مهمونات ابروت بره و كنف بشي...
سوما خب ميذاشتي شوي گرامت بره برنج بگيره خودت واسه چي هلك و هلك رفتي برا چند پيمونه برنج؟؟
چهارما حالا كه عذر خواهي هم كرده بنده خدا...فراموشش كن...
ميشه لطفا يكي دو تا از اين سنسورهاي خفن ات رو خاموش كني؟اين حساسيت ها و وسواس و پيش زمينه هايي كه نسبت به رفتار خانواده شوهرت داري روح و روانت رو به هم ميريزه ها...حرف گوش كن عجيجم...:46:
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان
آیا اگر مادر شوهرت چیزی نمی گفت و به شما با روی باز برنج می داد و این برنج خوب از آب در نمی اومد اونوقت از این ناراحت نمی شدی که چرا به ما نگفت برنج کیفیتش خوب نیست که لااقل از برنج خودمون استفاده می کردیم ؟؟ و بعد از آن آیا منفی بافی پیش نمی آمد که : اینها لابد خوششون میومد من رو کنف کنند . ؟؟
مهتاب عزیز حتی اگر مادر شوهرت با هدف و قصد می خواست بد برخورد کنه و کنف کنه ( که مطمئناً این نبوده ) برخورد شایسته را در این گونه شرایط بیاب که چیست ، من برای همین مورد یک الگوی رفتاری بهت میدم .
مادر شوهر : ( با لحن بد ) این برنج کیفیتش خوب نیست ، خوب نیست از این برای مهمون بپزید .
عروس : ( با این که از لحن مادر شوهر ناراحته ) آرام و صبور با مهربانی به مادر شوهرش میگه ، من تا شما رو دارم غمی ندارم ، خیلی خوشحالم که فکر سربلندی ما پیش مهمون هستی ، اگر اینو نمی گفتید و برنج رو می بردیم و بد در میومد ، نارحت می شدم که چرا نگفتید کیفیتش خوب نیست ، واقعاً ممنونم مامان جون ، خوب شد گفتی .
به نظرت این رفتار بهتر نیست و خودت فکر کن نتیجش چی می شد ؟؟؟
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
بچه ها ممنون از توجهتون:46:
غزاله جان،من که نمیخواستم برم
اولا شب دیروقت بود.دوما شوشو جان باید منو همیشه بنشونه ور دل خودش.غیرتی نشه تعمیرگاهو اینا هم منو میبره.اصلا" همین اخلاقش خیلی باعث کدورت میشه.
منم کینه ای به دل ندارم.فقط طبق درخواست فرشته تو ارسال قبلیش گفتم تعریف کنم و واکنش خودم و نتیجه ش رو بگم.که نسبت به قبل خیلی بهتر بود.من تند نرفتم.یعنی اصلا بد برخورد نکردم.
غزاله آی گفتی
منم دارم جون میکنم تا همین سنسورا رو از کار بندازم.
فرشته جان
دیگه به اون غلظتی هم که شما گفتی منفی باف نیستم که!!!یعنی اینقدر به نظرتون بی انصافم؟
اینی که شما گفتی که حتی برنج هم میداد فکر میکردم عمدی داده غذامون بد دربیاد،دیگه میشه بهانه گیری.تو مرام من نیست.
مادر شوهرم همچین با لحن بد گفت که مجال حرف زدن نداشت،پشت سر هم میگفت.همون کسی که تا پول ندی یه کلام نمیگه.دلبندم بیچاره بدجور عرق کرد از هولش.شوکه شد طفلی:311:
در ضمن اگه قصد ناراحت کردنمونو نداشت زنگ نمیزد برای رفتار بدش بهانه بیاره و بگه دست خودم نبود.خودشم اعتراف کرد بد برخورد کرده.
حالا اینا به کنار.من نمیخواستم رو موضوع طوری زوم کنم که فکر کنین چون خیلی بهم فشار آورده اینجا میگم.فقط محض عمل به پیشنهاد فرشته گفتم.
راستی فرشته مهربان
کلا" جومون طوری نیست که اونطور قربون صدقه هم بریم.قبلا" هم گفتم خیلی خشک هستن از نظر عاطفی.در ضمن>>سو برداشتهایی که از ساده ترین رفتار و گفتار من میکنن مزید بر علت شده تا باهاشون رسمی رفتار کنم.
وقتی صمیمی میشم یه حرفایی میزنه که اگه جلو خودمو نگیرم جوابشو میدم و بد میشه.از صمیمی شدنم خیری ندیدم.بدتر ناراحتم میکنه و منم صدام در نمیاد.همینه که الان اونم صمیمی بشه من زیاد پشت حرفشو نمیگیرم.
سعی میکنم فاصله بینمون کم نشه.
الان میبینم دامادشون چراب عد از اینهمه سال اینقدر باهاشون خشک و رسمی برخورد میکنه.یه چیزایی میدونسته بنده خدا.حالا خوش بحالش داماده،کلی مراعاتشو میکنن.اونم دل خوشی نداره.
من یه چیزی میگم،شما یه چیزی میشنوین
خانواده همسر من خیلی نسبت به خانواده های دیگه خاص هستن.متفاوتن.سر و کله زدن باهاشون سخته.انگار پدر و مادرشون بچه ن،بچه ها(پسرا)پدر مادرن.نمیدونین دیشبم به چه منتی باباشو اورده بودن خونه مون.حال بقیه مهمونا گرفته شد از رفتارش.هیشکی حرف نمیزد.انگار تو خونه کسی نبود.منم خسته شدم بخدا.نمیدونین که.هزار تا ارزو داشتم.تازه عروسم مثلا".دیگه حتی خیلی وقته حوصله هیچ چیزو ندارم.همه چیزو که نمیشه گفت.
ولش کن.باز الان خیلی سر حالم.خیلی خودمو تطبیق دادم.خدا رو شکر.اگه تو روحیه چند ماه پیشم میموندم الان تو تیمارستان بودم.باور کنین اگه از نزدیک ببینین و خوب بتونم توضیح بدم بهم حق میدین اذیت بشم.حساسیت منم بعد از ازدواج بیشتر شد.با دیدن همین تفاوتها.
بی خیال.باز رفتم تو مود منفی.زخم دلم وا شد.وللش.بی خیالی رو عشقه.
من میتونم:72:
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام مهتاب
کلید ناراحتی زمانی خورده می شود که ما در پذیرش دچار مشکل می شویم .
پذیرش ضمن اینکه می تواند به ما آرامش بدهد رعایت نکردنش هم می شود باعث دلخوری .
پذیرش یعنی هست هر آنچه که هست
در ادامه پذیرش ، تو اختیار دار و تصمیم گیرنده هستی که کجا -چگونه و چطور عمل و حتی احساس کنی و وقتی که پذیرفتی مسئول هستی که با این افکار و رفتار و احساسات چگونه برخورد کنی و کنترلشان را به دست بگیری و....
احساسات ما زمانی جریحه دار می شود که در درایو و اتوماتیک ها ی خودمان قرار داریم . یعنی واکنش احساساتی و عملی و فکری را تجربه می کنیم که بلد هستیم و طی سالیان دراز در زندگی یاد گرفته ایم .
به واقع اینگونه است که من و تو قابلیت داریم که هر لحظه کلید احساسات خود را زیر انگشتان خود داشته باشیم . بدانیم کجا لازم است که کلید احساس خاموش را بزنیم و تصمیم بگیریم که از جایگاه بالغ -رفتاری غیر احساسی اما بالغانه داشته باشیم .
فید بگ - تو این است که کودک تو زیادی فعال است - کودک آزرده داری و اهل تمبر جمع کردن و برچسب زدن هستی و پذیرش و انعطاف پذیری تو مشگل دارد ( این حرف تنها یک نظریه غیر احساسی است و من تو را قضاوت نکرده ام تنها نظرم را بر مبنای شناختی که از تو دارم عنوان کرده ام .)
حال در این میان تو می توانی ارزشهایی را در زندگی ات بازی کنی .ارزشهایی که معرف مهتاب است و اگر ضعفی هم در آنها هست مهتاب می داند کجا ضعیف است و می داند چگونه باید روی ضعف های خود کار کند واز اتوماتهای خود خارج شود .
ارزش پذیرش > قبول کن هست هر آنچه که هست را
و برای قبول پذیرش نیازمند این هستی که دست از برچسب زدن و قضاوت برداری . فاز خودت را تغییر بدهی و به دنبال این نباشی که در ذهنت ثابت و تکرار کنی من خوب هستم و آنها بد !
ما در زندگی باید به دنبال بازی برنده - برنده باشیم . تلاش کن که بازی زندگی ات را به گونه ای طراحی کنی که از کوچکترین مسئله تا بزرگترین مسائل زندگی بازی "برنده - برنده " اتفاق بیفتد . به دنبال شکست خانواده ی همسر و ...نباش و فکر نکن که آنها مداوما در حال شکست دادن تو هستند و ....
در ضمن نازنین من
اگر تو دست از برچسب زدن و تمبر جمع کردن برداری دیگر هرگز اسیر افکار بد نخواهی شد که من تازه عروس هستم و ....
چرا فکر می کنی آنها بلد هستند و می دانند که چگونه باید رفتار و احساس و عمل کنند ؟! چرا فکر نمی کنی که اطرافیان تو هم کودکان آزرده ای هستند که هیچ نمی دانند و نیازمند این هستند که تو به آنها کمک کنی ؟!تا بازی برنده برنده را تجربه کنید ؟!
خاص بودن آنها در نگاه تو به این دلیل است که تو آنها را نپذیرفته ای . آنها همین هستند. آیا تو تصمیم داری برای همه ی عمر و به تکرار خاص بودن آنها را عنوان کنی ؟!
آنها را بپذیر همانگونه که هستند .
آنها همین هستند که تو می بینی . یاد بگیر که باید تو چگونه باشی . سعی نکن آنها را تغییر بدهی که فعل محال است. اما تو می توانی خودت را تغییر بدهی و در ابتدایی ترین مرحله آنها را بپذیری و تا به خاطر خودت احساسات و لحظات بهتری را تجربه کنی .
سعی کن به جای اینکه مسائل زندگی ات را تحمل کنی از چاشنی قوی تری به نام پذیرش استفاده کنی .
تحمل کردن به مرور انسان را فرسوده و کودک آزرده ی درون را قوی تر و ناآرام تر می کند و مشکلات بزرگ تر می شوند . حتی اگر مشکلات درونی باشند و تنها خود فرد را آزار بدهد و....که در ادامه به دلیل واکنشها و اعتراضات کودک آزرده سایرین هم دستی بر آتش پیدا می کنند . چرا که آنها هم صاحب کودکان آزرده ی خود هستند .
یاد بگیر که بی خیالی را عشق نیست .
بلکه درایت و هوشیاری و کسب مهارت و درک و پذیرش و استفاده از توانایی و آگاهی را عشق است که زندگی را شیرین می کند .
روش بی خیالی به مرور با خود چرک و خون به همراه می آورد و فرد وادار می شود بر حسب قاعده ی بازی بی خیالی این چرک و خونها را بالا بیاورد . در یک زمانی و در یک مکانی و طی شرایطی ....با شدت بسیار زیاد و غیر قابل باور . ( این پاراگراف را بسیار جدی بگیر )
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
بچه ها ممنون از توجهتون:46:
فرشته جان
دیگه به اون غلظتی هم که شما گفتی منفی باف نیستم که!!!یعنی اینقدر به نظرتون بی انصافم؟
اینی که شما گفتی که حتی برنج هم میداد فکر میکردم عمدی داده غذامون بد دربیاد،دیگه میشه بهانه گیری.تو مرام من نیست.
بی خیال.باز رفتم تو مود منفی.زخم دلم وا شد.وللش.بی خیالی رو عشقه.
من میتونم:72:
:104::104::104::104::72::72::72::72::
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
آنی جان
ممنون از جوابت.بعضی جاهای ارسالتو خوب متوجه نشدم.کاش کمی ساده تر میگفتی.
متوجه شدم که میگی فکر نکنم اونا بدن من خوب و بدنبال شکست اونا نباشم،بلکه همراهشون باشم.و اینکه خواستی خودمو تطبیق بدم،نه اینکه تحمل کنم.فکر کنم تو همین سایت خونده بودم،منظورت سازگاری مثبته،نه؟
آنی باور کن خیلی دارم سعی میکنم.خیلی هم تونستم موفق بشم.البته نسبت به قبل.در کنار این سعیم،بهتر میبینم به بعضی چیزا هم تا سازگاری پیدا نکردم،کمی بی خیال بشم.بقول شما بگم همینن که هستن.من بدنبای تغییر اونا نیستم.ولی میدونم با عکس العملهای بجای خودم میتونم جلو بعضی رفتاراشونو در مقابل خودم بگیرم و بعضی رو تقویت کنم.
آنی عزیزم
باور کن منظورم از خاص بودن اونا این نیست که اونا بد هستن،من خوب.خیلی وقتا پیش اومده خودمو گذاشتم جای تک تک اعضای خانواده ش،حق رو به اونا دادم،براشون ناراحت شدم،تصمیم گرفتم کمکشون کنم.گاهی هم کمک کردم.
ولی چیزی که گاهی جلو کمک کردنمو میگیره،اینه که حد و حدود رو نمیدونم،نمیدونم بعنوان عروس چه وظایفی دارم.تا چه حد باید محبت کنم،کمک کنم،بهشون نزدیک بشم،تا باعث نشه به دید وظیفه نگاه کنن و اگه روزی نکردم(به هر دلیلی) کدورتی پیش نیاد و وظیفه من محسوب نشه؟
خیلی کمک به همنوع رو دوست دارم،اما چه بخوایم چه نخوایم ،اگه حد و حدود رو ندونیم، در طرف مقابل انتظار ایجاد میشه.
خوب گفتی آنی عزیزم
خیلی به این موضوع فکر کردم،منظورم تفکرات و عقائدیه که باهاشون بزرگ شدم.
بارها فکر کردم مثلا" این طرز فکر اشتباهی که دارم طی زمان باهاش بزرگ شدم،اکثر اطرافیانم همین طرز فکر رو داشتن،به منم منتقل شده.آگاه هستم که اشتباهه.اما میبینم چقدر سخته عوض کردنش.
ناخودآگاه در مقابل عوض کردن این طرز فکر اشتباه،مقاومت نشون میدم.آگاهی مرحله اوله،که ردش کردم.
الان باید سعی کنم از پس این مقاومت بربیام.بعد نوبت تغییره.البته تو بعضی مسائل این مراحل رو طی کردم.اما بیشتر عقائد کهنه و اشتباهم مونده هنوز.
خانواده همسر من بد نیستن،هر کسی بطور نسبی بدیها و خوبیهایی داره.اونا هم همینطور.منم همینطور.
فقط تفاوت فرهنگی و سلیقه ای خیلی زیادی باهم داریم.اونا چون زیاد تو اجتماع نبودن و نیستن خیلی متفاوتن.براحتی نمیشه باهاشون حرف زد.البته قلقشون خیلی دستم اومده.دیگه ناشی گری زیاد نمیکنم.
افکار خودم هم خیلی تغییر دادم.مخصوصا" درمورد رابطه همسرم با خانواده ش.پی به اشتباهاتم بردم.دارم برطرفشون میکنم.
توکل به خدا:72:
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
سلام
مهتاب خانم عزیزم چرا برای اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده خودت رو انقدر اذیت میکنی؟
درسته که آدنم باید اینده نگر و دور اندیش باشه اما این فرق داره با این کاری که تو داری با خودت میکنی!
پدر همسرت خودش بازنشسته ست و طبیعتا یه حقوق داره . جدای از اون گفتی وضع مالیشون کلا خوبه اما قناعت میکنند (البته فکر کنم این قناعت نباشه بلکه خساست باشه،ببخشی عزیزم چون گفتی به فکر سلامتیش هم نیست).خیلیها با حقوق بازنشستگی دارن زندیگ میکنن و راضی هم هستند اما این خانواده به نظرم به دلیل اینکه به قول خودشون قناعت میکنند از وضع موجود ناراضی هستند.
این وسط همسر تو هم به اونها وابسته ست و اونها هم به اون وابسته .این باعث میشه مشکلات اونها تو زندگی شما زیادی خودش رو نشون بده.
از اینها گذشته اگه وضع مالی شما خوبه در صورتی که خدای نکرده اتفاق ناخوشایندی افتاد و واقعا به کمک شما نیاز بود خب بد نیست هواشون رو داشته باشید مخصوصا تا وقتی که خواهر شوهرت درسش تمام بشه و یه کاری پیدا کنه و برادرش هم سربازیش تموم بشه .بعدش دیگه شما وظیفه ای ندارید .
ببین خواهر خوبم این قبیل خصوصیات رو به سرعت نمیشه در کسی از بین برد بلکه زمان بر هست و نیاز به صبر و حوصله داره .شما باید کم کم و به مرور زمان ارتباط تون رو با خانواده همسرت به حد نرمال برسونید و کنترل کنید چون حتی لطف بیش از حد هم دردسرساز میشه و اینجور وابستگیها رو به دنبال داره.
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
ببخشید بچه ها
شاید این مسئله که مطرح میکنم بچه گانه باشه،اما اذیتم میکنه چون اهل دروغ نیستم ،وگرنه براحتی حلش میکردم.
خواهر شوهرم میخواد برای عروسی یکی از فامیلاشون بیاد از بین لباسای من انتخاب کنه.
منم به وسایل خودم خیلی حساسم و دوست ندارم به کسی قرض بدم.اما الان باز شدتش کمتره.
فقط من یه دست لباس دارم که خودم هنوز استفاده نکردم و اصلا" دلم نمیخواد اونا رو بپوشه،ظاهرا" هم خواهر شوهرم بیشتر مایله اونو برداره.همش فکر میکنم چکار کنم اونا رو نبره
دروغ هم نمیتونم بگم،یعنی برام خیلی سخته.
از طرفی هم دلخورم که مگه خودش متوجه نیست لباسی رو که صاحبش هنوز یه بارم نپوشیده ،خوب نیست یکی دیگه بپوشه؟
هم از این بابت عصبانی ام،هم نگران.
چیکار کنم؟
شانس من ارسالم با خبر خوش کیوان همزمان شد،کسی حتی سر هم به تاپیکم نمیزنه
تبریک برادر کیوان،فکر کردیم عروسیه.حالا به چی مهمونمون میکنی؟
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب چرا مسائل رو سخت و پيچيده ميكني؟
من جاي تو بودم اين كارو ميكردم...
لباسي رو كه هنوز نپوشيدم ميذاشتم يه قسمت ديگه يا يه كمد ديگه...و در اين كمد رو براش باز ميكردم و بهش ميگفتم عزيزم انتخاب هر كدوم رو ميخواي...:46:
دو حالت داره يا خواهر شوهرت متوجه ميشه كه عمدا اون لباس نازنازه رو برداشتي و چيزي نميگه و يكي بر ميداره و ميره....
يا حالت دوم اينه كه ببخشيد پررو بازي در بياره بگه مهتاب پس اون لباس جديدت كو؟اونو ميخوام...تو هم رك و راست بهش ميگي عزيزم من اون لباس رو حتي يك بار هم نپوشيدم از همينا يكي بردار!!نميتونم اونو بدم ببخشييييييييييدااااااااا:3 10:
به همين راحتي به همين خوشمزگي...دروغ هم لازم نيست بگي...