در شب هجران مرا پروانه ي وصلي فرست
ورنه از اهم جهاني را بسوزانم چو شمع
سر فرازم كن شبي از وصل خوداي نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
نمایش نسخه قابل چاپ
در شب هجران مرا پروانه ي وصلي فرست
ورنه از اهم جهاني را بسوزانم چو شمع
سر فرازم كن شبي از وصل خوداي نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
اتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت
اتش دل كي به اب ديده بنشانم چو شمع
سلام
این بیت شعر مخصوص تالار همدردی و مشاوره ست:
تا نکنی جای قدم استوار ...........پای منه در طلب هیچ کار
روي زرد است و آه درد آلود.....
عاشقان را گواه رنجوري.....
بگذر از نام و ننگ خود حافظ....
ساغر مي طلب كه مخموري!
ارزومند رخ چون مه شاهم حافظ
همتي تا بسلامت ز درم باز ايد
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از دست حسود چمنش
گرچه از كوي وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلك از جان و تنش
.
.
.
.
.
.شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است
آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
با نغمه ي سازي ، غزلي ، ناز نگاهي
با برگ گلي شاد شدن عشق همين است
آن شاهد نه ایم که فردا شود عجوز
ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم
روزگاری روزگاری داشتم
فارغ از رنج و عنای روزگار
روزگاران روزگارم تیره کرد
تیره بادا روزگار روزگار
دوروغ الهی
سوگند به بغض گریه ای که
مرا کشاند به این واژه ها
از بند بازی روی رشته عمرم
:آموختم
اگر ابر عقیم در آسمان
و سراب در روی زمین
هر دو دورغ می گویند
عشق نیز دوروغ الهی است