RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ميشه فقط بكين جرا ديكه كسي جواب منو نميده؟:302:
اسم ببرم؟
baran68
gh.sana
فرشته مهربان
اني
rsrs
keyvan
shad
gole maryam
بالهاي صداقت
حسين بور(همشهري)
m.moud
.
.
.
و
مدير همدردي
درسته خيلي زحمت دادم به عزيزان
حداقل بهم بكين جرا جواب نميدين؟؟؟؟؟
ممنون
:72::72::72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزيزم
هيچ عمدي در جواب ندادن وجود نداره...باور كن من نميدونم چي بايد برات بنويسم...
شما خودت هم سردرگم هستي و هر روز برگي جديد از مشكلاتت رو رو ميكني!!
من قبلا هم گفتم مشكل اصلي شما و همسرت از طريق مقالات تالار و سايتهاي ديگه حل نميشه چون نميشه با تكيه بر حرفهاي يه طرف راي داد...شما بايد با همسرت بري پيش يه مشاور خوب و با تجربه...حضوري باهاش حرف بزني...همسرت هم دلايلش رو بگه...
در مورد ترس و اضطراب خودت هم كه دائم نسبت به همسرت نگراني واقعا نميدونم چه راهكاري بايد ارائه كنم!!
باور كن رشته من روانشناسي نيست...رشته من مرحله اي هست كه ديگه مشاور و روانشناس نتونستن كاري بكنن و كار به جاهاي باريك كشيده...:311:(شوخي كردما جدي نگيري...!!)
راستش رو بخواي من احساسم اينه كه شما كمي وقت آزادت زياده و به همين دليل با داشتن وقت كافي ميشيني براي خودت مشكل بوجود مياري...
مشكلات رو بزرگ و بزرگ ميكني تا حدي كه ديگه نشه تحملش كرد...
به نظرم اگه سرت رو با فعاليت هاي ديگه گرم كني كم كم ميبيني كه اين مشكلات تا حد زيادي از بين رفته و كم تر شدن...
در واقع توي اين تاپيك مثل شعري كه ميگه "هر دم از اين باغ بري ميرسد...."توي هر پست يه مشكل رو بيان كردي من به شخصه گيج ميشم تا ميام مشكل اول رو حلاجي كنم ميري توي فاز ترسو استرس خودت...ميام اينو بررسي كنم ميري توي فاز خانواده همسرت...بعد ترس از مديريت نكردن همسرت...
بهر حال دوست عزيزم توصيه من به شما اينه كه از نظر عاطفي بيشتر به همسرت نزديك بشي...نميگم وابسته تر بشي...برام عجيبه اخه چه طور شوهرت شب تنها ميخوابه و تو تا دير وقت پاي كامپيوتر هستي؟؟
چرا تو بايد الان بيدار باشي وقتي شوهرت توي اتاق خواب خوابيده؟؟
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
غزاله ديدي سرسري خوندي؟خيليا رو هم اصلا نخوندي
مجتو كرفتم
دلبندم:311:مسافرته
راستي تو يكي از ارسالهام كفتم دارم كم كم به نتيجه ميرسم
تو اخرياشم كفتم اصلي ترين ترسم از رفتاهاي بد و ناكهاني خانواه همسرمه
كه منو ميترسونه:72::72::72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
اول از همه بگم که من پست های خودت رو فقط خوندم نه جواب دوستان رو پس ممکنه بعضی حرفهام رو دوستان گفته باشند و تکراری باشه .
گلم من الان دیگه یه شناخت نسبی از همسرت و خانوادش دارم تو رو خدا دیگه از اونا برام نگو :311:
فقط یک سوال : در دوران مجردی همسرت در خانواده چطور بوده و آیا نقش حمایتی داشته ؟
============================
عزیزم تو خیلی از مشکلات خودت رو متوجه شدی .
خوب بگو ببینم تا خالا برای چیزهایی که متوجه شدی چی کار کردی .
تو که خیلی چیزها رو فهمیدی خوب بسم الله شروع کن دیگه .
============================
عزیزم یه اشکال دیگه ات اینه که دوست داری ما اینجا برات یه نسخه بپیچیم و تو هم خیالت راحت شه که این اصلا امکان پذیر نیست گلم .
من تا اینجا شما رو اینطوری دیدم .
1_ احساسی محور
2_ تمرکز روی اطرافیان
3_ وابسته
4_ عدم ثبات در احساسات منفی و مثبت (احساسی بودن)
5_ ترس و اضطراب و افکار آزار دهنده (احساسی بودن)
=========================
اولین چیزی که باید بهت بگم اینه که تمرکزت رو از روی خانواده همسر و حتی همسرت بردار .
این رو بدون که ما آدم ها خودمون هم با سختی های خاصی تغییر می کنیم چه برسه به اینکه تمرکزمون بر تغییر دادن شخص دیگری باشه . هر شخصی باید خودش خواهان تغییر باشه . (یاد بی دل عزیز افتادم که می گفت برای عوض کردن یک لامپ فقط یک روانشناس لازم است اما لامپ خودش باید بخواهد که عوض شود :311: )
مدتی اصلا با همسرت بحث نکن ، اگر او هم بحثی را شروع کرد سکوت کن تا بلاخره او هم سکوت کند . پس اصلا بحث نکن و نگو باید فلان شوی و بهمان شوی ، تو این مشکل را داری و .... چون مهمه باز هم میگم از بحث کردن خودداری کن . (تا الان اینو متوجه شدم که کلمه به کلمه حرف ها رو می خونی و روشون فکر می کنی ، این خیلی خوبه :104:)
دوم اینکه عزیزم منبع آرامش تو درون خود توست پس تا زمانی که بخواهی تنها از طریق رضایت خاطر دیگران و با احساسی که آنها به تو دارند به آرامش و رضایت برسی هیچ وقت چنین چیزی را تجربه نخواهی کرد و تو نمی توانی که دیگران را مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشند . این رو بدون که اگر خودت خودت رو دوست داشته باشی دیگران هم تو را دوست خواهند داشت .
سوم اینکه به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نباش و بدان که وابستگی یک آفت است . شما زمانی که همسرت هم هست سعی کن وابسته نباشی . برای خودت برنامه های خاص خودت را داشته باش و آنها را دنبال کن ، هرچیزی که به تو احساس خوبی میدهد مثلا رفتن به یک کلاس یا باشگاه و ....
پرداختن به چیزهایی که به تو احساس خوبی میدهند و باعث رضایت تو از خودت و زندگیت خواهد شد و در کل بیشتر تو را متوجه خودت می کنند برایت لازم است تا هم وابستگیت کمتر شود هم تمرکزت بر خودت باشد هم آرامشت را از خودت و کارهایی که برای خودت انجام میدهی بگیری .
بسیار احساسی هستی این در بعضی پست هات کاملا مشهود هست . احساس داشتن به هیچ وجه بد نیست اما در همه چیز تعادلش خوب هست و اگر از تعادل خارج شود مخرب است و در رابطه با احساس اگر محور باشد می تواند آسیب زا هم باشد . باید به خودت کمک کنی تا از این حالت بیرون بیای و به ثبات احساسی برسی .
به این جمله ها دقت کن :
از فلانی بدم میاد
یک کلام ازشون خوشم نمیاد
اون یه موجود عقده ایه
تو فراق اون منو تنها نذارین
احساس میکنم تو بغلتم
وای تو فوق العاده ای
وای داشتم خفه می شدم
برام زندان بود
و.....
یک بار ناراحت و غمگین هستی ، یک بار شاد شاد که انگار داری بال در میاری .
متوجه منظورم شدی عزیزم؟ اینا همش از نشانه های احساسی بودن هست . باید روی کنترل احساس کار کنی تا به یک ثبات احساسی برسی . راهش رو خودت هم میدونی هر وقت این حس ها به سراغت اومد و جمله هایی مثل بالا رو در ذهن داشتی با خودت مبارزه کن ، بیانش نکن چرا که با این کار بیشتر بهش بها میدی و بهش دامن میزنی . هرچیزی که موجب بها دادن به این احساست در درونت میشه رو کنترل کن . این یک مهارته و اگر بتونی کار کنی تا به ثبات برسی بیشتر مشکلاتت حل خواهد شد عزیزم .
با یک حس دیگر هم که باید مبارزه کنی همین ترس و اضطراب هست . نباید بهش بها بدی و خودت رو درگیرش کنی .
وقتی این افکار اومدن تو ذهنت اجازه نده که ریشه هاش کل ذهنت رو در بر بگیره و خودت رو با یک چیزی که فکرت رو مشغول کنه سرگرم کن . وقتت رو پر کن و با این افکار مزاحم مبارزه کن و نگذار ذهنت رو آلوده کنند . کم کم این قدرت رو پیدا خواهی کرد که اصلا اجازه ورود به اونها ندی . گاهی این افکار برای شخص یک لذت پنهان دارند که فرد به خاطر این لذت از اونها استقبال می کنه . اگر اینطوره در درجه اول سعی کن این باور رو به وجود بیاری که این افکار رو دوست نداری و برات آزار دهنده هستند .
در رابطه با احساس محور بودنت این لینک ها رو حتما مطالعه کن .
http://www.hamdardi.net/thread-9046.html
http://www.hamdardi.net/thread-9047-post-90745.html#pid90745
http://www.hamdardi.net/post-108387.html#pid108387
و در مورد افکار مزاحمی که داری
http://www.hamdardi.net/thread-10908.html
امیدوارم اهل عمل باشی گلم . :46:
اگر حرفی داشتی می شنوم عزیزم .
موفق باشی :72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
از همه شما ممنونم
باران جان حرف شما درست
ببینید خیلی وقتها دعا میکنم کاش فقط با همسرم مشکل داشتم
الان بزرگترین مشغله ذهنی من خانواده شه.در ظاهر چیزی نیست ها
اما درونم بلواییه که نگو.اونقدر افکار منفی میاد سراغم که حالم بهم میخوره.من که پرخورم اشتهام کور میشه
کمی لاغر شدم.حرفمو که نمیتونم بزنم متوسل به پرخاش میشم اونم به بهانه های واهی
دارم خودخوری میکنم همش.مخصوصا حالا که کلاسامونم تموم شده و بیشتر تنها میمونم.تا دلتون بخواد فکرای بد بد میکنم.یه بار بهم گفتی پر توقع هستم.با اینکه کمترین لطف بهم میشه بله تشخیص دادم اینطورم
اولین مطالبی که قبل از عضویت اینجا خوندم پستهای الینا و مدیر همدردی بود با این محتوا که نباید رضایت و شادیهامونو به چیزی خارج از وجود خودمون وابسته کنیم
چند روزه وضعیت روحیم خیلی بهم ریخته.همش کز میکنم یه گوشه.یا پای نت دنبال راه چاره
ملامتم نکنید قدرت تفکرم خیلی تحلیل رفته.چه کنم با این احساسات؟
میدونین چون من از اول هم کمی رفتارها و روحیات مردانه دارم اینه که از درون احساساتم سرکشی میکنه ولی تخلیه نمیشه.غرور مردانه دارم.استقلال طلبی زیاد.عدم توانایی شنیدن حرف زور
اینجا تنها جاییه که میتونم راحت به زبون بیارم احساساتمو.همگی متوجه شدین که چقدر پراکنده حرف میزنم
دلیلش همینه که بلد نیستم چطور رامش کنم احساسمو.
بخدا خودم هم از دست خودم خسته شدم
بقول باران یا شاد و شنگولم :311:یا ابری ابری:54:
خیلی دلم گرفته.چقدر هوس کردم یکی بود عین ابر بهری اشکامو تو آغوش پر از آرامشش میریختم و خالی میشدم از هرچی هست و نیست.
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
:72::72::72:
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهاییست
دوستتون دارم
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب جان
هیچ دقت کردی راهنماییهای دوستان و طرح مشکلات از طرف تو نازنین ، شده قایم باشک بازی :311:
حرفی میزنی ما میایم دنبال حرفت ، می بینیم رفتی یه جای دیگه :311:
از شوخی گذشته به حرفام ذیل حرفات خوب توجه کن .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام
از همه شما ممنونم
باران جان حرف شما درست
خب به حرفاش عمل کن
ببینید خیلی وقتها دعا میکنم کاش فقط با همسرم مشکل داشتم
الان بزرگترین مشغله ذهنی من خانواده شه.در ظاهر چیزی نیست ها
اما درونم بلواییه که نگو.اونقدر افکار منفی میاد سراغم که حالم بهم میخوره.من که پرخورم اشتهام کور میشه
کمی لاغر شدم.حرفمو که نمیتونم بزنم متوسل به پرخاش میشم اونم به بهانه های واهی
دارم خودخوری میکنم همش.مخصوصا حالا که کلاسامونم تموم شده و بیشتر تنها میمونم.تا دلتون بخواد فکرای بد بد میکنم.
خب فکرای بد بد نکن :311:
یه بار بهم گفتی پر توقع هستم.با اینکه کمترین لطف بهم میشه بله تشخیص دادم اینطورم
بعد از تشخیص ، بیکار نشین ، درمان کن ، اولین تجویز درمانی هم توقف دادن توقع زیاد و افکار منفیه
اولین مطالبی که قبل از عضویت اینجا خوندم پستهای الینا و مدیر همدردی بود با این محتوا که نباید رضایت و شادیهامونو به چیزی خارج از وجود خودمون وابسته کنیم
مشکل تو هم همینه که شادی و نشاطتت وابسته به عوامل بیرونیه اینه که همیشه در تلاطم هستی ، مواجی با موجهای پی در پی و ناآرام
چند روزه وضعیت روحیم خیلی بهم ریخته.همش کز میکنم یه گوشه.یا پای نت دنبال راه چاره
ملامتم نکنید قدرت تفکرم خیلی تحلیل رفته.چه کنم با این احساسات؟
همین خودش القائه و تمرکز کردن بر یک ضعف احساسی
میدونین چون من از اول هم کمی رفتارها و روحیات مردانه دارم اینه که از درون احساساتم سرکشی میکنه ولی تخلیه نمیشه.غرور مردانه دارم.استقلال طلبی زیاد.عدم توانایی شنیدن حرف زور
این روحیه مردانه داشتن نیست چون مردها هم نباید اینطور باشند ، تو فقط مهرتهای مدیریت کردن خود و تسلط بر خویشتن را بلد نیستی ، همین !
اینجا تنها جائیه که میتونم راحت به زبون بیارم احساساتمو.همگی متوجه شدین که چقدر پراکنده حرف میزنم
دلیلش همینه که بلد نیستم چطور رامش کنم احساسمو.
بخدا خودم هم از دست خودم خسته شدم
راه کارهای دوستان را به کار بگیر ، و مشاوره حضوری را در پیش بگیر
بقول باران یا شاد و شنگولم :311:یا ابری ابری:54:
خیلی دلم گرفته.چقدر هوس کردم یکی بود عین ابر بهری اشکامو تو آغوش پر از آرامشش میریختم و خالی میشدم از هرچی هست و نیست.
اینقدر دنبال کس دیگری نباش آرامش را در درون خود بجو
:72::72::72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
نقل قول:
gh.sana
راستش رو بخواي من احساسم اينه كه شما كمي وقت آزادت زياده و به همين دليل با داشتن وقت كافي ميشيني براي خودت مشكل بوجود مياري...
مشكلات رو بزرگ و بزرگ ميكني تا حدي كه ديگه نشه تحملش كرد...
به نظرم اگه سرت رو با فعاليت هاي ديگه گرم كني كم كم ميبيني كه اين مشكلات تا حد زيادي از بين رفته و كم تر شدن...
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ممنون بچه ها اما
حکایت الان من شده مثل حکایت دفعه آخری که به یه مشاور مراجعه کردم برای کمک به رفع مشکل عدم تمرکزم روی دروس مورد مطالعه:
خانم دکتر:مشکلتو بگو عزیزم:305:
من:خانم دکتر من نمیتونم وقتی درس میکنم تمرکز کنم:325:
خانم دکتر:این که کاری نداره عزیزم:307: تنها کاری که باید بکنی اینه که تمرکز کنی رو درست!!!
من::33:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
1.باران جان حرف شما درست
خب به حرفاش عمل کن
2.تا دلتون بخواد فکرای بد بد میکنم.
خب فکرای بد بد نکن :311:
3.یه بار بهم گفتی پر توقع هستم.با اینکه کمترین لطف بهم میشه بله تشخیص دادم اینطورم
بعد از تشخیص ، بیکار نشین ، درمان کن ، اولین تجویز درمانی هم توقف دادن توقع زیاد و افکار منفیه
:72::72::72:
چرا همتون اینطور جواب میدین؟
من این مشکلاتمو متوجه هستم که گفتم
میدونم همه این روحیاتم اشتباهه و باید متوقف بشه این افکارم
من ازتون خواهش کردم راهشو نشون بدین
نه اینکه مهر تایید بزنین به گفته های خودم
البته اجازه بدین بعضی دوستان رو از این قاعده مستثنی کنم
باران جان واقعا ارسالهای غنی دارن
همچنین همه شما عزیزان خیلی برام وقت میذارین
نکنه ناراحت بشین
این یه مطلب کلی در مورد نظرات دوستان دلسوزم بود
که از بدشانسی فرشته جان اینجا گفتم
برداشت کلی من از جوابها این بود.چون راهکار خاصی تاحال پیدا نکردم
نمیدونم کنار باران کیا رو نام ببرم
همه کمک میکنید
فرشته غزاله آنی
یکایک از همتون ممنونم:72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
یک بار دیگه پست 54 رو بخون ببین همون مشکلات رو در پست بعد ذکر کردی . پس واقعا سعی کن روی خودت کار کنی .
ببین عزیزم از اونجایی که تمرکزت روی اطرافیانت زیاده ، بیش از حد روی خانواده همسرت متمرکز شدی .
تا وقتی که از تاثیر گذاری اونها در زندگیت بترسی ، اونها روی زندگی تو تاثیر گذار خواهند بود چون این روحیه ای که داری زمینه رو فراهم میکنه . نشنیدی که میگن از هرچی بترسی سرت میاد .
تا خودت نخوای کسی نمی تونه تو زندگی شما تاثیر بگذاره .
من دارم کم کم به این نتیجه می رسم که اگر فکری تو سرت نباشه حتی آزار دهنده احساس تهی بودن می کنی به همین دلیل ، میشینی و واسه خودت افکار آزاردهنده می سازی و ازشون یک لذت پنهان می بری .
عزیزم بد جوری داری روح و روان خودت رو الکی آزار میدی .
دیگه کلمه ای از خانواده همسرت ننویس.
اونها همینن و تو نمی تونی عوضشون کنی و در این صورت دو راه پیش رو داری یکی همین کاری که الان داری می کنی یعنی بهشون فکر کنی ، بترسی ، ازشون بدت بیاد ، خودت رو آزار بدی . راه دیگه هم اینه که همونطوری که هستند بپذیریشون و متمرکز زندگی خودت باشی با اونها هم یک رابطه معمولی داشته باشی و ازشون هیچ توقعی نداشته باشی .
عمده مشکل الان تو همینه که همسرت نیست و از اونجایی که وابسته هستی و احتمالا برای اولین بار هست که انقدر از هم دور هستید دلت براش تنگ شده و همش تو فکرشی ، تو نبودش روحیه ات به هم ریخته ، درسته که نباید وابسته باشی اما خوب طبیعیه که دلتنگ بشی اما این به هم ریختگی نه طبیعی نیست .
وقتی همسرت اومد از دلتنگی که الان داری براش بگو تا بدونه که حضورش چقدر برات مهم و با ارزش هست .
و مشکل کلی تو همونطور که غزاله گفت بی کاری است که باعث میشه وقت کافی برای آزار دادن خودت داشته باشی .
اینو جدی میگم که وقتت رو پر کن حتی وقتی همسرت هم هست . وقتی بیکاری یا میشینی فکر می کنی که همسرت چه مشکلی داره وتو باید چی کار کنی واسش یا خانواده همسرت چه مشکلی دارند و تو باید ازشون بدت بیاد و بترسی و یا اینکه فکر کنی چه کسی در آینده خواهد مرد و زندگی من چگونه خواهد شد و چه آینده ای خواهم داشت و................................................ ..........
وقتت رو پر کن و بیکار نباش .
عزیزم خودت رو انقدر آزار نده به خدا حیفه خانومی انقدر روحیت رو خراب کنی گلم .:46:
البته دلتنگی برای دلبندت به این حال و هوا دامن میزنه .:43:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ممنون باران گلم
ببین فقط یه سوال در مورد ارتباطم باخانو...!!!:163:
من تو یکی از ارسالهای قبلیم هم پرسیدم کسی جوابی نداد
همه به کنار
من نباید از اونا توقع داشته باشم.همش به خودم تلقین میکنم همینو.
اما وقتی اونا ازم توقع کاری داشتن و اونم غیر منطقی بود، منم نخواستم یا نتونستم انجام بدم
چطور جلو اوقات تلخیشونو بگیرم؟
خب میدونم پتانسیلش هست این اتفاق بیفته و خیلی هم افتاده و به عکس العمل بد اونا و بهم ریختن اوضاع ما ختم شده
ببین اینم در نظر بگیر که زیاد در اینطور موارد اهل منطق و مخالفت منطقی نیستن
خب منم ادمم مجبور که نیستم هر کاری میگن بکنم تا صداشون درنیاد.هر لحظه میترسم خدایا کی دادشون درمیاد با اینکه کاریشون ندارم و نمیدونم تو ذهنشون چیا میگذره یهو داغ میکنن.بموقع نمیگن که به ادم.منم علم غیب ندارم
ولی بنظرم میاد تنها راه عمل به خواسته هاشونه.ولی این اصلا خوب نیست.عاقلانه هم نیست
من الان به عکس روزهای اول اصلا دلتنگ نیستم.حتی گاهی یادم میره همسرمو:311:
گاهی بخودم میگم اگه اون بود همین ارامش کم الانم که تنهام نداشتم
فقط بچه ها بگین چه کنم با خواسته های غیرمنطقی چند انسان غیر منطقی؟