آب زور و آب شهوت منقطع
او زخویش و دیگران نامنتفع
نمایش نسخه قابل چاپ
آب زور و آب شهوت منقطع
او زخویش و دیگران نامنتفع
عین بدین ها!!!بیت *علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را* هم نیاورید که تکراری است!!
عشقبازی کا بازی نیست ای دل سربباز
زانکه گوی عشق نتوان زد بچوگان هوس
سروها ایستاده میمیرند در زمینی که سایه کم دارد
سایه گستر بمان! اگر حتی بی بر و برگ و ریشهات بکنند
ای به دلنازکی ِ آئینه! رسم آئینگی شکستن نیست
خاطرت را کدر نکن هرقدر غصهها خون به شیشهات بکنند
دوستان عیب من بی دل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
مجنون اسیر سحر نگاه کسی مشو
هرگز کسی برای تو لیلا نمی شود
دل من در هوای روی فرخ
شود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچکس نیست
که بر خوردار شد از روی فرخ
خسته از درس وکتابم عشرتی خواهم حسابی
بی کتاب ای ماه مکتب از بغل برکش کتابی
یا رب اندر کنف سایۀ آن سرو بلند
گر من سوخته یکدم بنشینم چه شود
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی