به به، پریچه بی جفت آبها را ببوسد ایشالا...
ما که کلا بیرون انداخته شده هستیم :311: شما هم بندازین بیرون که دیگه تکمیل میشه ...
نمایش نسخه قابل چاپ
گاهی وقتها دلم برای گریه تنگ می شود ....
پس که این طور ،،، حالا اینو داشته باش : :biggrin-new:
تو از هزارُ یک شبی غلومی
به جز خنده نبینیم از تو غلومی
غم دنیا همه هیچه
وای پریچه :biggrin-new:
غلومی عزیز ،،،
من از نگاه تو شبُ شناختم
غزل دیدم ُ عاشقانه ساختم :biggrin-new:
گریه هم می تونه مثل خنده زیبا باشه
شب هم مثل روز زیباست .
مراقب خودت باش غلومی:72:
قربونت برم، میگم همون غلام منو صدا کنی بهتره، اسم قشنگی هست غلام، فک کنم یکم نگاهتو به اسم غلام باید عوض کنی ::18:
قربونت برم، ایشالا که موفق باشی
سلام.
دوستیای آقایون چقدر قشنگه. خوشم اومد از این رد و بدل پیامهای اقا غلام و اقای کرای.
من در کل حالم خوبه. زیاد اهل بیرون رفتن نبودم. قبلا هم عملا فقط برای کار ضروری بیرون میرفتم . به خاطر همین هم کرونا تغییر چندانی در زندگیم ایجاد نکرده. فقط کمتر دیدن خواهر و برادرام. و کلاسهامون که انلاین برگزار شده . و یک اپلیکیشن برای حرکات ورزشی که تو خونه یکم پرزش کنم. البته یک ماهه نصب کردم و فقط ده دوازده بار ورزش کرده ام.
دغدغه شغل و اینده و حالا باز بی انگیزگی برای درس خوندن، که استرس سمینار و امتحان و ... هم بهش اضافه شده و باز من که توی کنترل اضطرابم ضعیفم. بهتر از قبل شده ام. ولی هنوز وقتی اضطراب میگیرم فرار رو بر قرار ترجیح میدم و به جای درس خوندن، خودمو به هر چیز دیگه ای سرگرم میکنم که نرم سراغ درس. و میدونم طبق معمول، نزدیک دقیقه نود که میشه پشیمون میشم و میخوام جبران کنم. نمیدونم چرا با تمام اطلاعاتی که در مورد روش های کنترل اضطراب دارم، در عمل نمیتونم چندان ازشون استفاده کنم.
احساس بیهودگی همچنان هست. ولی زیبایی ها رو میتونم درک کنم.
امیدوارم حال سایر دوستان، چه حاضر چه غایب، خوب باشه و بهار خوش اب و هوای امسال، مژده ای باشه برای یک سال خوب و پر برکت برای همه.
یه دل سیر دوست دارم فقط حرف بزنم، نمیدونم چرا اینجوری شدم ...
کوله را خواهم بست!
دور خواهم شد از این شهر غریب..
به دهی خواهم رفت
که در آن آیینه ارزان باشد..
هر زمان چهره تکراری من باز گرفت..
بی هراس از دلمان بشکنمش..
به دهی خواهم رفت
که اگر از سر دلتنگی و غم داد زدم..
مردم تلخ خیابانی مان
اعتراضی نکنند.!
من از این شهر سفر خواهم کرد..
به دهی خواهم رفت...
که در آن شب هنگام.
بشود بوی خدا را فهمید..
بشود پیشانی شاپرکی را بوسید.
به دهی خواهم رفت
که نخ پیرهن مردمشان
جای ابریشم ناب
از گل نسرتن و یاسمن است.
و تمام اوج خوشبختی شان
چیدن گندم یک مزرعه است
به دهی خواهم رفت
که هوایش بوی غربت ندهد.
من به هنگام طلوع خورشید
کوله را می بندم.
فارغ از عشق و سراب.!
بی خدا حافظی از شهر سفر خواهم کرد...!