سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
تو جانان مایی تو خاصان مایی
ز هر جا برنجی از این جا نرنجی
تویی شب فروزم تویی بخت و روزم
که امشب بخندی و فردا نرنجی
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
دانی تو یقین و چون ندانی
کز زخمه سخت بسکلد یار
می بخش و مخسب کاین نه نیکوست
ما خفته خراب و فتنه بیدار
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ ان سیاه ندارد؟
ان که رخسار ترا رنگ گل و نسرین داد
صبر و ارام تواند به من مسکین داد
دل كار مشكل مي كند ،در بحر منزل مي كند
جان قصه دل مي كند ،كو عاشقي دلداده اي
یا رب آن شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
تلخ بود غم بشر ،وين غم عشق چون شكر
اين غم عشق را دگر ، بيش به چشم غم مبين
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد