چکامه جان خوشحالم که رابطه تون روز به روز داره بهتر میشه .یکم دیگه صبر کن مطمئن باش همه چیز همنطوری میشه که میخوای .
نمایش نسخه قابل چاپ
چکامه جان خوشحالم که رابطه تون روز به روز داره بهتر میشه .یکم دیگه صبر کن مطمئن باش همه چیز همنطوری میشه که میخوای .
سلام خانومی
عزیزه دلم کم نیما داره به سمتت بر می گرده فقط باید یکم دیگه صبر کنی
الان فقط یه مرحله به پایان بازی مونده اونم برگشتن نیما به اتاق خوابشه
موفق باشی گلم
چکامه عزیز نمیدونی چقدر از اینکه میبینم زندگیت و رابطت با نیما به طرف مثبت میره و روز بروز نیما بهتر میشه خوشحالم
شاید باور نکنی ولی تاپیک تو یکی از تاپیک هایی بود که من بدون استثناء هر وقت به تالار می اومدم مورد توجهم بود و واقعا برای زندگیت نگران بودم و ناراحت
خدا رو شکر که دارم این خبرای خوب رو میشونم همانطور که دوستان دیگه هم گفتن مطمئن باش نیما تا مدت دیگه جای خوابش رو هم با تو مشترک میکنه همانطور که پارسال این موقع فکرش رو نمیکردی که نیما تا این حد رابطش با تو خوب بشه
برات واقعا خوشحالم چکامه جان
و امیدوارم روزی برسه که بگی دیگه هیچ مشکلی بین من و نیما نیست
انشاء الله
چكامه عزيز
كمي صبر كن. زياد التماسش نكن. او نمي خواهد غرورش خدشه دار شود. اجازه بده خوش به سمت تو بيايد. تو تلاشت را كرده اي. حالا نوبت اوست كه به تلاشهاي تو جواب دهد.
دوست عزيز از اول تاپيك شما رو مطالعه كردم،به خاطر تلاشهايي كه براي زندگي مشتركتون انجام داديد به شما تبريك ميگم.
نوشته بوديد كه همسرتون جاي خوابش هنوز از شما جداست و گفته بوديد علتش رو نميدونيد! خواهر خوبم ممكنه به خاطر اصرار شما ايشون از خوابيدن در جاشون امتناع كنن بهشون فرصت بديد.
موفق باشيد
سلام دوستاي عزيزم.امروز هم حالم گرفته س هم خوب.نميدونم چي بگم.
اين چند روزه شرايط خيلي خوب بود.پنجشنبه شب با پدر و مادر و خواهر و برادر نيما رفتيم خونه دختر دائيش.آخه تازه ني ني دار شده بودن.توي اين مدت که رابطه من و نيما بد بود هميشه وقتي ميخواستيم بريم با خانواده اش بيرون يکي از کارهاش اين بود که پيش من نمينشست.يعني توي ماشين خواهرشو مينداخت بين من و خودش.پنجشنبه شب اين اتفاق نيفتاد.من رفتم کنار پنجره،خواهر نيما هم نشست کنار من(يعني وسط)نيما که در خونه رو بست اومد کنار پنجره زد به شيشه که در رو باز کنم.اينطوري شد که نشست کنار من.هرچي بهش توجه نميکنم بيشتر مياد طرفم.اونجا هم که رفتيم هواموداشت.تقريبا مثل قبلنا.
ديروز هم خيلي در رابطه با برنامه هامون با هم صحبت کرديم.بعدش هم اجبارم کرد که برم کفش بخرم.رفتم خريدم ،وقتي اومدم ديدم شام درست کرده خلاصه همه چي ok بود.
شب موقع خواب چون ديدم شرايط مناسبه دوباره بهش گفتم نيما بيا سرجات بخواب.گفت نميام.بالش روي تخت نرمه.گردنم درد ميگيره.گفتم بالش سفت برات ميذارم.گفت نه.گفتم خوب من ميام اينجا پيشت ميخوابم.گفت نه اصلا من خوشم نمياد پيشم بخوابي.ببين داري روال قبلتو دوباره انجام ميدي.گفتم مگه من چي بهت ميگم؟مگه ميگم از ديوار راست برو بالا که فکر ميکني خواسته ام نامعقوله؟خلاص من بگو اون بگو بحثمون شد.:97::161:خيلي گريه کردم.بهش گفتم من عملا دارم نيازمو بهت ميگم اونوقت تو اينطوري جوابمو ميدي؟خلاصه اونم با عصبانيت رفت نشست پاي تلويزيون.معلوم بود فقط داره يه جوري خودشو سرگرم ميکنه.بالش و پتوش هم همونجا جلوي تلويزيون برده بود.
من چشامو بستم سعي کردم بخواب.ده دقيق بعدش ديدم اومد روي تخت خوابيد.پتورو هم باشدت کشيد روي خودش.حالا من پتورو از اينور ميکشم.اونم از اونور.بعدشم اومد طرفمو .......
من احمق فکر کردم آقا آدم شد و همه چي تموم شد.فکر کنين بعدش رفت دوباره اونور خوابيد.نميدونين چقدر لجم گرفت.:161:
ميدونين خدارو شکر خيلي خيلي روابطمون اميدوارکننده شده.تمام اين کارهايي که الان نيما ميکنه واقعا ازش بعيد بود.ولي خداروشکر الان اوضاع خيلي خوبه.ولي نميدونم چرا هرچي ميرم طرفش خودشو لوس ميکنه.ديشبم که خيلي لجمو درآورد.[/b]
خدا رو شکر چکامه جان
از این ستون به اون ستون فرجه
موفق باشی عزیز دلم
خیلی خوشحال شدم چکامه جوون داره باهات کل کل می کنه بزار کم کم داره خودش خوب می شه عزیزدلم
بالاخره از خر شیطون می یاد پایین و سر جاش می خوابه
خیلی خوشحال شدم چکامه جوون داره باهات کل کل می کنه بزار کم کم داره خودش خوب می شه عزیزدلم
بالاخره از خر شیطون می یاد پایین و سر جاش می خوابه :72:
آفرین چکامه به این همه توانایی و پشتکار سازنده . چقدر خوشحال می شوم که می بینم هر روز رو به جلو پیش می روی . به هر حال همین که یک نوک پا سر جایش آمده و بعد هم رفته باز هم خیلی خوب است ، تو نیمه ی پر لیوان را ببین ، موفق باشی خانمی .