اگر شراب خوری جرعه فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد بغیر چه باک
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر شراب خوری جرعه فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد بغیر چه باک
اینم کاف!
کام دلم ز وصل تو حاصل نمی شود
گیرم که شد...دگر دل ما دل نمی شود
دیگران چون بروند از نظر و از دل من
:43:تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی:43:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزگاریست که سودای بتان دین منست
غم این کار نشـــاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیــــــــــــده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشـم جهان بین منست
سلام::72:
نمی دونم چرا شعرم نمی یاد؟؟؟؟؟؟؟؟:47:
یواشکی می گم !اخه دفتر شعرم پیدا نیست!!!:302:
عوضش یه سخن از ناپلئون می گم :D
:58:
«ان قدر شکست خوردم ،که شکست دادن را اموختم »:305:
تورو خدا نگید این ستاره چه قدر......:33:
می خواستم خستگی رو زمین بندازید:P
حالا نه خسته !خدا قوت!:227:
به شاعریتون ادامه بدید ...........:104:
ستاره جون [/color]مثل من دفتر شعرت رو بذار کنار کامپیوتر تا به این مشکلا بر نخوری!:227:
تو را گم می کنم هرروز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو معنا می کنم هر شب
سلام زینب جان:
از راهنماییت ممنون و سپاسگزارم
با سلام به نثر نویسان محترم:
به هر گل می رسم می بویم او را
گلی گم کرده ام! می جویم او را
ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما