يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش ....
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش ....
نمایش نسخه قابل چاپ
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش ....
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش ....
شاه شیرین قدان خسرو شیرین سخنان
که مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت ونظر بر من درویش انداخت
تا کی از سیم وزرت کیسه تهی خواهد بود
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاریست
ت
تا درخت دوستی که بر دهد
حالیا رفتیم وتخمی کاشتیم
گفت وگو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
من و انكار شراب اين چه حكايت باشد
غالبا اين قدرم عقل و كفايت باشد
((حافظ))
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
الف بده بابا!
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
الف بده بابا!
ای خالق خلق رهنمایی بفرست
ای رازق رزق در گشایی بفرست
کار من بیچاره گره در گره است
لطفی کن و گره گشایی بفرست
تا معطر کنم از نسیم تو مشام
شمه از نفحات نفس یار بیار
ر
رهگذار عمر سیری در دیاری روشن وتاریک
رهگذار عمر راهی بر فضایی دور یا نزدیک
کیس نمیداند کدامین روز می آید
کیس نمیداند کدامین روز میمیرد
چیست این افسانه هستی خدایا چیست
پس چرا آگاهی از این قصه ما را نیست
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
در حصرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
الف
ای دل نگفتم مرو از راه عاشقی
رفتی, بسوز این همه آتش سزایی توست
تو خود چه لعبتی ای تکسوار شیرینکار
که در برابر چشمی و غایب از نظری...؟
ی ی ی
يارب آن آهوي مشکين به ختن باز رسان
وان سهي سرو خرامان به چمن باز رسان
يارب آن آهوي مشکين به ختن باز رسان
وان سهي سرو خرامان به چمن باز رسان
نمیدانی که من در هر ستاره که مه را تا سحر یار و ندیم است
ویا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچه دست نسیم است
نشانی از تومیبینم سراغی از تو میگیرم
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
دال
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست
ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دال
در وصل هم ز شوق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
میم
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت بر خواست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه تدبیر کند رای صوابت
تو نیکی میکن در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز:73:
زبورعشق نوازی نه کار هرمرغیست بیا ونوگل این بلبل غزل خوان باش
زبورعشق نوازی نه کار هرمرغیست بیا ونوگل این بلبل غزل خوان باش
شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوش آراست
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند در سر کار خرابات کنند ایمان را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
ببخشید اینترنتم مشکل دراه تمام ارسالام دوتایی می شه
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم و ز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا وندامتا که تا چشم زدیم نابوده به کام خویش نابوده شدیم
آیا صدایی به گوش خواهد آمد.....؟
چه اندیشه ای
روزگاریست بدین مردن تن داده ام
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کشدم می رویم
من ترك عشق شاهد و ساغر نمیكنم
صد بار توبه كردم و دیگر نمیكنم