-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
زوج خوشبخت و موفقی را در این دنیا میشناسم که مدتهاست بدون کوچکترین مشکلی، رابطهشان ادامه دارد و هیچوقت هم با هم دعوا و بزن بزن نمیکنند !!
یک روز از این زوج موفق سوال کردم:
دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمیکنید!!؟
آقاهه پاسخ داد: ببین! من و خانمم از روز اول، حد و حدود خودمان را مشخص کردیم و قرار شد خانم بنده، فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا، فقط در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: چه خوب! آفرین! زندهباد رفیق! تو آبروی همهی ما مردها را خریدهای! من بهت افتخار میکنم.
حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چی هست!!؟
آقاهه گفت: از روز اول قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی نظر بده و تصمیم بگیره
مسائل بیاهمیتی مثل این که ما چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشینمان چه باشد
چی بخوریم، چی بپوشیم و با کی رفت و آمد کنیم و ...
گفتم: اِ!!! من که رسمن هنگ کردم رفیق!
پس اون مسائل کلی که تو در موردش نظر میدی، چی هست!!؟
آقاهه گفت: من فقط در مورد مسائل بوسنی و هرزگوین، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر میدهم!!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
هشدار به مجردها:
تا اطلاع ثانوی به دلیل شیوع آنفولانزای مرغی قاطی مرغا نشید
:311::311:
-
مقدمه جدید گلستان سعدی
مقدمه جدید گلستان سعدی
منت خدای را عزوجل که لذت زن را قندو عسل قرار داد. همو که ازدواجش موجب محنت است و به طلاق اندرش مزيد رحمت. هر لنگه كفشي كه بر سر ما مي خورد مضر حيات است و چون مكرر فرود آید موجب ممات. پس در هر لنگه كفش دو ضربت موجود و بر هر ضربت آخي واجب.http://www.postsmile.com/img/emotions/162.gif
مرد همان به كه به وقت نزاع
عذر به درگاه نساء آورد
ورنه زنش از اثر لنگه كفش
حال دلش خوب به جا آورد
ضربت لنگه كفش، لاحسابش هم از راه رسيده، و جيب شوهر بدبخت را به قيچي خياطي درآورده و حقوق يكماهه او را به بهانه جوئي بخورد. http://www.postsmile.com/img/emotions/186.gif
شوهر و نوكر و كلفت و فلک دركارند
تا تو پولی به کف آوري و ماشين بخري
شوهرت با كت و شلوار پر از وصله بود
شرط انصاف نباشد كه تو مانتو بخري
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
پس از مرگ یک میلیونر آمریکایی،
معلوم شد که او تمام اموالش را به سه زن مسن که با او هیچ نسبتی نداشتند بخشیده است.
در وصیتنامه مرد میلیونر آمده بود:
” من در جوانی، به خواستگاری این سه خانم رفتم اما هیچ کدام درخواست ازدواجم را نپذیرفتند.
بنابراین به کسب و کارم چسبیدم و میلیونر شدم،
حال آن که اگر ازدواج کرده بودم نمی توانستم به این ثروت دست پیدا کنم.
در واقع، من موفقیتم را مدیون این سه خانم هستم!”
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
ببین من میگم میشه تو بزار من یه بار امتحان کنم اگه نشد اونوقت بگو نه http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...477eb77ad6.gif
بابا تو سفید میشی ... نترس .... تو قبول کن
همش میگی نه اخه به من اعتماد نداری http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...26ba2985dd.gif
تو اگه یه بار بزاری من با سنگ پا کل بدنت رو بشورم مطمئن باش سفید میشی (شایدم یه بار انداختمت تو ماشین لباس شوئی) اونوقت من دیگه بهت نمیگم ته دیگ
تابستونم داره میاد دیگه ته دیگ جزقاله باید صدات کنم . دوست داری؟؟http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...1b7ca98e62.gif
توپولوف کم بود باید از این دفه همش بهت بگم ته دیگ سیاه زشتhttp://www.hamdardi.net/imgup/12/127...1c521277c3.gif
چرا؟؟؟ چون به من اعتماد نداری... http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...169e21b7e4.gif
- نه تمام تنم زخم میشه خوب دیوونه
نمیشه تو بزار من بسابم اگه زخم شد پماد میزنیم زود خوب شه ... باشه فدای تو نفس خوشگلم بشم که اجازه میدی
اینم شده بساط کل کل من و نفس تو این چند روز ، خوب چیکار کنم نمیزاره من تنشو با سنگ پا بسابم سفید شه
ببخش که اینقدر اذیتت میکنم منظور فقط عوض کردن جو خونه است :316:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
به یکی ميگن : چرا زن گرفتي ؟
ميگه : ديدم هيچي نشدم گفتم لااقل داماد بشم !
يکي به رفيقش مي گه : شنيدم تو ظرف شستن به زنت کمک مي کني؟ زن ذليل!
مي گه خب مگه چيه . اونم تو رخت شستن به من کمک مي کنه .
دعاي يک دختر مجرّد : خدايا من واسه خودم از تو هيچي نمي خوام ، فقط يه داماد خوب به مادرم بده !
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
يك هفته دوست داشتني
شنبه
زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی را در رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام. وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذ نوشته شده است. چقدر هم وقت آزاد برایم میماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهای جزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را میشود انجام داد . فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. برای شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تا محیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم.
یکشنبه
باید تغییرات مختصری در برنامه ام بدهم. به پسرم متذکر شدم که هرروز جشن نمیگیرم و لازم هم نیست که آنقدر ظرف کثیف کنیم چون کسی که باید ظرفها را بشوید منم نه او! صبح منوجه شدم که آب پرتقال طبیعی چقدر زحمت دارد چون هربار باید آبمیوه گیری را شست بهتر این است که هر دو روز یکبار آب پرتقال بگیریم که ظرف کمنری بشویم.
دوشنبه
انگار کارهای خانه بیشتر از آنچه که پیش بینی کرده بودم وقت میگیرد. راه دیگری باید پیدا کنم. ازاین پس فقط غذاهای آماده مصرف میکنم. اینطوری وقت زیادی در آشپزخانه صرف نمیکنم. نباید که وقت آماده کردن و طبخ غذا بیش از زمانی باشد که صرف خوردن آن میکنیم. اما هنوز یک مشکل باقیست: اتاق خواب. مرتب کردن رختخواب خیلی پیچیده است. نمیدانم اصلا چرا باید هرروز تختخواب را مرتب کرد؟ درحالی که شب باز هم توی آن میخوابیم!!
سه شنبه
دیگر آب پرتقال نمیگیرم. میوه به این کوچکی و قشنگی چقدر همه جا را کثیف و نامرتب میکند! زنده باد آب پرتقالهای آماده و حاضری!! اصلا زنده باد همه غذاهای حاضری!
کشف اول: امروز بالاخره فهمیدم چه جوری از توی تخت بیرون بیایم بدون اینکه لحاف را به هم یزنم. اینطوری فقط صاف و مرتبش میکنم. البته با کمی تمرین خیلی زود یاد گرفتم. دیگر در تخت غلت هم نمیزنم.. پشتم کمی درد گرفته که با یک دوش آب گرم بهتر خواهد شد. ازاین پس هر روز صورتم را نمی تراشم و وقت گرانبهایم را هدر نمیدهم.
کشف دوم: ظرف شستن دارد دیوانه ام میکند.عجب کار بیخودی است! هربار بشقابهای تمیز را کثیف کنیم و بعد آن را بشوییم.
کشف سوم: فقط هفته ای یکبار جارو میزنم. برای صبحانه و شام هم سوسیس و کالباس می خوریم.
چهارشنبه
دیگر آب میوه نمی خوریم. بسته های آب میوه خیلی سنگینند و حملشان خیلی مشکل است.
پنجشنبه
اصلا چرا باید موقع خوابیدن لباسم را بکنم در حالی که فردا صبح باز باید آن را بپوشم؟!!! ترجیح میدهم به جای زمانی که صرف این کار میکنم کمی استراحت کنم. از پتو هم دیگر استفاده نمیکنم تا تختم مرتب بماند.
پسرم همه جا را کثیف کرده. کلی دعوایش کردم. آخر مگر من مستخدم هستم که هی باید جمع کنم و جارو بزنم؟ عجیب است ! این همان حرفهایی است که زنم گاهی میزند!
امروز دیگر باید ریشم را بتراشم .. اما اصلا دلم نمیخواهد . دیگر دارم عصبانی میشوم. برای صبحانه باید میز چید، چایی درست کرد، نان را خرد کرد. انجام همه این کارها دیوانه ام میکند.
برای راحتی کار دیگر شیر را با شیشه ، کره و پنیر را هم توی لفافش میخوریم و همه این کارها را هم کنار ظرفشویی انجام میدهیم. اینطوری دیگر جمع و جور کردن و میز چیدن هم نمیخواهد!
امروز لثه هایم کمی درد گرفته شاید برای اینکه میوه هم نمیخورم. چون ماشین ندارم و برایم خیلی مشکل است که میوه بخرم و به خانه بیاورم. امیدوارم که عفونت نکرده باشند. عصری زنم زنگ زد که آیا رختها رو شیشه ها را شسته ام؟ خنده عصبی سر دادم انگار که من وقت این کارها را داشتم!
توی حمام هم افتضاحی شده، لوله گرفته اما مهم نیست من که دیکر دوش نمیگیرم!
یک کشف جدید دیگر: من و پسرم با هم غذا میخوریم. آن هم سر یخچال! البته باید تند تند بخوریم چون در یخچال را که نمیشود مدت زیادی باز گذاشت.
جمعه
من و پسرم در تختمان مانده ایم تا تلویزیون نگاه کنیم. دیدن اینهمه تبلیغات مواد غذایی دهانمان را آب انداخته. با خستگی کمی غر و غر میکنیم. وقتش است که خودم را بشویم و ریشم را بتراشم و موهایم را شانه کنم و غذای بچه را آماده کنم و ظرفها را بشویم و جابه جا کنم
کی این هفته بیادماندنی تموم میشه ...خدااااااااااااااااااااا� �ااااا
بیایید قدر خانوما رو بدونیم که زندگی واسه آقایون بدون حضور خانوما در زندگیشون بی معنی و نامفهوم خواهد بود.
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
خواستگاری
اوايل شب بود. دلشوره عجيبي تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اينكه راه افتاديم به اصرار مادرم يك سبد گل خريديم. خدا خير كساني را بدهد كه باعث و باني اين رسم و رسومهاي آبكي شدند. آن زمانها صحراي خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل مي كندن و كارشان راه مي افتاد، ولي توي اين دوره و زمونه حتي گل خريدن هم براي خودش مكافاتي دارد كه نگو نپرس!!! قبل از اينكه وارد گلفروشي بشوي مثل «گل سرخ» سرحال و شادابي ولي وقتيكه قيمتها را مي بيني قيافه ات عين «گل ميمون» مي شود.:311:
بعدش هم كه از فروشنده گل ارزان تر درخواست مي كني و جواب سر بالاي جناب گلفروش را مي شنوي، شكل و شمايلت روي «گل يخ» را هم سفيد مي كند!!!
البته ناگفته نماند كه بنده حقير سراپا بي تقصير هنوز در اوان سنين جواني، حدود اي «سي و نه» سالگي بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوي نيز نيازي به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمي نمودم منتهي به علت اينكه بعضي از فواميل محترمه خطر ترشي افتادگي، پوسيدگي روحي و زنگ زدگي عاطفي اينجانب را به گوش سلطان بانوي خاندان مغزّز «مقروض السلطنه» يعني وزير «اكتشافات، استنطاقات و اتهامات» رسانده بودند فلذا براي جلوگيري از خطرات احتمالي عاق شدگي زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و ميراث نداشته و يا حرام شدن شير ترش مزه نخورده سي و هشت سال پيش و متعاقب آن سينه كوبيدن ها و لعن و نفرين هاي جگرسوز نمودن و آرزوي اشّد مجازات در صحراي محشر و از همه بدتر سركوفت فتوحات بچه هاي فاميل و همسايه مبني بر قبول شدن در رشته هاي دانشگاهي؛ نانوايي سنگكي اطاق عمل،تايتانيك پزشكي، مهندسي فوتولوس و متلك شناسي هنرهاي تجسمي، صلاح را بر آن ديدم كه حب سكوت و اطاعت خورده و به خاطر پيشگيري از بمباران شدن توسط هواپيماهاي تيز پرواز «لنگه كفشهاي F14» و موشكهاي بالستيك «نيشگون ها و سقلمه هاي F11» و غش و ضعف هاي گاه و بيگاه «مادر سالار» به همراه از خانه بيرون كردنهاي «پدر سالار» و تهديدات جاني و مالي فوق العاده وحشتناك همشيره هاي مكرّمه با مراسم خواستگاري امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم.
خلاصه كلام به هر جان كندني كه بود به مقصد رسيديم. بعد از مدتي در باز شد و قيافه پدر و مادر عروس خانم از دور نمايان شد. چشمتان روز بد نبيند! پدر عروس كه فكر مي نمود من بوده ام كه ارث باباي خدا بيامرزشان را بالا كشيده ام، چنان جواب سلامم را داد كه ديگر يادم رفت به او بگويم مرا به غلامي بپذيرد، از همين حالا معلوم بود كه بيشتر از غلامي و نوكري خانواده شان چيزي به من نمي ماسد!! مادر عروس خانم نيز چنان برو بر به چشمانم خيره شده ورانداز مي نمود كه اولش فكر كردم قرار است خداي نكرده با ايشان ازدواج كنم، فقط مانده بود بگويد كه جورابهايت را هم در بياور ببينم پاهايت را سنگ پا زده اي يا نه!!! بعدش هم نوبت خواهر ها و برادرها عروس رسيد. معلوم بود كه از حالا بايد خودم را روزي حداقل يك فصل كتك خودرن از دست برادرهاي عروس آماده مي نمودم. به خاطرهمين هم با خودم تصميم گرفتم كه اگر زبانم لال با عروسي ما موافقت شد سري به اداره بيمه «فدائيان راه ازدواج» زده و خودم را بيمه «شكنجه زناشوئي» و بيمه «بدنه شخص ثالث» كنم! علي ايحال، بعد از مدتي انتظار و لبخند ها و سرفه ها و تعارف هاي مكش مرگما تحويل هم دادن، عروس خانم هم با سيني چاي قدم رنجه فرمودند. عروس كه چه عرض كنم، دست هر چي مامان گودزيلا را از پشت بسته بود! بعد از اينكه چاي جوشيده دست خانوم خانوما را ميل كرديم، پدر عروس خانم شروع به صحبت نمود. ايشان آنقدر از فوايد ازدواج و اينكه نصف دين در همين عمل خير گنجانده شده است و بعدش هم بايستي ازدواج را ساده برگزار كرده و خرج بالاي دست داماد نبايد گذاشت، گفت و گفت كه به خود اميدوار شدم و كم كم آن رفتار خشن اولشان را به حساب ظاهر بيني و قضاوت ناعادلانه خودم گذاشتم. پس از اينكه سخنان وزير ارشاد، پدر زن آينده به پايان رسيد وزير جنگ، مادر زن عزيز شروع به طرح سوالات تستي به سبك كنكور سراسري كرد. ابتدا مادر عروس با يك لبخند مليح و دلنشين واز شغل اينجانب سوال نمود. من هم با تمام صلابت خودم را كارمند معرفي كردم. كفر ابليس عارضتان نگردد!! مادر عروس كه انگار تيمور لنگ قرار است دوباره به ايران حمله كند چنان جيغي زده و به گونه اي مرا به زير رگبار ناسزاهاي اصيل پارسي رهنمون ساخت كه از ترس نزديك بود، دو پاي داشته را با دو دست ديگر به هم پيوند زده و چهار نعل از پنجره اطاق پذيرايي طبقه پنجم ساختمان به بيرون پريده و سفر به ولايت عزرائيل را آغاز نمايم. در ادامه جلسه بازجويي (ببخشيد خواستگاري) خواهر بزرگتر عروس از من راجع به ويلاي شمال و اينكه قرار است تعطيلات آخر هفته را با خواهر جانشان به ماداگاسكار تشريف برده يا سواحل دلپذير شاخ آفريقا، سولات بسيار مطبوعي را مطرح نمودند. خانمم نيز از فرصت بدست آمده استفاده ابزاري كرده و مدل ماشيني را كه قرار بود خواهر فرخ سرشتشان را سوار آن بنمايم از من جويا شد. بنده نديد بديد هم كه تا حالا توي عمر شريفم بهترين ماشيني كه سوار شده ام اتوبوس شركت واحد بوده است از اينكه توانايي حتي خريد يك روروك يا سه چرخه پلاستيكي اسباب بازي را نيز نداشته و نمي توانستم همراه با خواهر دردانه ايشان سوار بر «اپل كوراساو» و «دوو سيلويا» و «پيكان خميري» در خيابانهاي «شهرك شرق و مير عروس و خوشبخت آباد» ويراژ داده و دلم ديمبو و زلم زيمبو راه بيندازم كمال تأسف و تأثر عميق خويش را بيان نمودم. باباي عروس هم كه در فوايد ساده برگزار كردن مراسم عروسي يك خطبه تمام سخنراني كرده بود از من براي دخترشان سراغ خانه دوبلكس با سقف شيبدار، آشپزخانه اپن و دستشويي كلوز و خلاصه راحتتان كنم كاخ نياوران را مي گرفت. هر چند كه حضرت اجل نيز بعد از اينكه فهميد داماد آينده شان خانه مستقل نداشته و قرار است اجاره نشيني را انتخاب نمايد نظرشان در مورد دامادهاي گوگولي مگولي برگشته و به من لقب «گداي كيف به دست» را هديه نمودند!
بعد از تمام اين صحبتها نوبت به سوالات عروس خانم رسيد. اولين سولا ايشان در مورد موسيقي بود و اينكه بلدم ارگ و گيتار و تنبك بزنم يا نه؟ واقعاً ديگر اين جايش را نخوانده بودم. مثل اينكه براي داماد شدن شرط مطربي و رقص باباكرم نيز جزء واجبات شده بود و ما خبر نداشتيم! دومين سوال ايشان هم در مورد تكنولوژي مخابرات خلاصه مي شد، عروس خانم تلفن موبايل را جزء لاينفك و اصلي زندگي آينده شان مي دانستند، من هم كه تا حالا بهترين تلفني كه با آن صحبت كرده ام تلفن عمومي سر كوچه مان بوده توي دلم به هر كسي كه اين موبايل را اختراع كرده بود بد و بيراه گفته و از عروس خانم به خاطر نداشتن موبايل عذر خواهي نمودم. بعد از اين كه عروس خانم فهميد كه از موبايل هم خبري نيست سگرمه هايش را درهم كرده و مرا يك «بي پرستيش عقب افتاده از دهكده جهاني آقاي مك لوهان» توصيف نمود، البته داغ عروس خانوم هنگامه كه متوجه شد بنده بي شخصيت از كار با اينترنت و ماهواره هم سر در نياورده و نمي توانم مدل لباس عروسي ايشان را از آخرين «بوردهاي مد 2000 افغانستان» بيرون بياورم، تازه تر شده و چنان برايم خط و نشان كشيد كه انگار مسبب قتل «راجيو گاندي» در هندوستان عموي بنده بوده است و لاغير!
در ادامه سوالات فوق، عليا مخدره از من توقع برگزاري مراسم عروسي در باشگاه يا هتل را داشتند، چون به قول خودشان مراسم عروسي كه توي باشگاه برگزار نشود باعث سر شكستگي جلوي فاميل و همسايه ها مي شود! والله، اينجايش كه ديگر برايم خيلي جالب بود ما تا حالاديده بوديم كه باشگاه جاي كشتي گرفتن و فوتبال و واليبال بازي كردن است ولي مثل اينكه عروس خانم ها جديد زمين چمن و تشك و تاتامي را با محضر ازدواج اشتباه گرفته اند، الله اعلم! سوال چهارم هم به تخصص بنده در نگهداري و پرستاري از «گربه ها و سگهاي ايشان» در منزل آينده مربوط مي شد كه اين بار ديگر جداً نياز به وجود متخصصين باغ وحش شناسي و انجمن دفاع از حقوق بقاي وحش احساس مي گرديد تا براي به سرانجام رسيدن اين ازدواج ميمون و خجسته كمي فداكاري به خرج و راه و روشهاي «معاشرت ديپلماتيك» با آن موجودات زبان بسته را نيز به داماد فدا شده در راه عشق «هاپوها و ميو ميوها» آموزش مي دادند، بعد از تمام اين وقايع ناخوشايند نوبت به مهريه رسيد. خواهر كوچكتر عروس به نيت صدو دوازده نفر از ياران «لين چان» در سريال «جنگجويان كوهستان» اصرار داشت كه صدو دوازده هزار سكه طلا مهريه خواهر تحفه اش باشد و به نيت اينكه در سال هزار و سيصد و چهل نه به دنيا آمده، هزار و سيصد و چهل و نه سكه نقره هم به مهريه اش اضافه شود! باز جاي شكرش باقي بود كه سال تولد در ايران «شمسي » مي باشد اگر «ميلادي» بود چه خاكي به سرم مي كردم! بعد از قضيه مهريه نوبت شيربها شد. مادر عروس به ازاي هر سانتيمتر مكعب از آن شير خشكي به دختر خودش داده بود براي ما دلار، يورو، سپه چك، عابر چك و سهام كارخانجات پتروشيمي كرمانشاه و تراكتورسازي تبريز را حساب كرده به طوريكه احساس نمودم كه اگر يك ربع ديگر توي اين خانه بنشينيم خواهند گفت كه لطفاً پول آن بيمارستاني را كه عروس خانم در آنجا بدنيا آمده و پول قند و چايي مهمانهايشان را هم ما حساب كنيم!
بعد از تمام اين حرفها مادر بخت برگشته ما يك اشتباهي كرده و از جهيزيه ننه فولاد زره، عروس ترگل ورگلشان سوال نمود. گوشتان خبر بد نشنود! آن چنان خانواده عروس، مادرم را پول دوست، طماع، گداي هفت خط، تاجر صفت، دلال، خيانتكار جنگي و جنايتكار سنگي معرفي كردند كه انگار مسبب اصلي شروع جنگ جهاني دوم مادر نئونازي بنده بوده است، نه جناب هيتلر! به هر تقدير در پايان مراسم بعد از كمي مشورت خانواده عروس جواب «نه» محكم و دندان شكني را تحويلمان دادند و ما هم مثل لشكر شكست خورده يأجوج و مأجوج به خانه رجعت نموديم، پس از آن «دفتر معاملات ازدواج» با خودم عهد بستم كه تا آخر عمر همچون ابوعلي سينا مجرد مانده و عناصر نامطلوبي به مانند خواستگاري و ازدواج و تأهل را نيز تا ابد به فراموشي بسپارم، بيخود نيست كه از قديم هم گفته اند؛ آنچه شيران را كند روبه مزاج، ازدواج است، ازدواج!!!!!!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
چرا خدا مردها را آفرید؟
1.. هدف خاصی نبود
2.. گِل اضافه مونده بود
3.. نسخه آزمایشی بود
4.. اصلا کار خدا نبود
چرا خدا مردها را از روی زمین بر نمی دارد؟
1.. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند
2.. مگه ما روی زمین مرد هم داریم
3.. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد
4.. حالا چه عجله ایه؟
اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟
1.. چیز خاصی نمی آفرید
2.. پیراشکی
3.. خروس دریایی
4.. فضای خالی
اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟
1.. مگه قراره اتفاقی بیافته
2.. خارشتر کویر لوت که آفت نداره
3.. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد
4.. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر
چه وقت مردها عاشق می شوند؟
1.. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!
2.. هر وقت مامانشون بگه
3.. چون یکدفعه می شوند، خودشان هم نمی دانند که کی می شوند
4.. یک روز از همین روزا !
مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟
1.. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند
2.. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)
3.. بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.
4.. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.
مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟
1.. فنر با ثابت بالا
2.. پارچه استرچ
3.. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته
4.. کش تیرو کمان
مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟
1.. هر شب
2.. هر وقت که خدا بخواد
3.. هر وقت تستسترون بگه
4.. سیکل خاصی ندارند
مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار میکنن؟
1.. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!
2.. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن!
3.. به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!
4.. می رن کلاس آمادگی جسمانی!!
وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی میگن؟
1.. چیزی نمی گن چون وقت عمله
2.. وقت نمی کنن چیزی بگن
3.. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه
4.. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن
مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟
1.. با دست
2.. با تور
3.. با چنگول
4.. با زبون
معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟
1.. هر که پیش آمد خوش آمد
2.. به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه
3.. ده بیست سی چهل
4.. به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد
چند بار گفتید واقعاً، واقعاً !! خیلی به مردها خندیدید! دلتون خنک شد!؟
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
ازدواج مثل دستشويي مي مونه .. اونايي كه تو هستن مي خوان بيان بيرون .. اونايي كه بيرون هستن اين پا اون پا مي كنن برن تو !
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
يه روز يه آقايي نشسته بود وروزنامه مي خوند كه يهو زنش با ماهي تابه مي كوبه تو سرش.
مرده ميگه: براي چي اين كارو كردي؟
زنش جواب ميده: به خاطر اين زدمت كه تو جيب شلوارت يه كاغذ پيدا كردم كه توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...
مرده ميگه: وقتي هفته پيش براي تماشاي مسابقه اسب دواني رفته بودم اسبي كه روش شرط بندي كردم اسمش سامانتا بود.
زنش معذرت خواهي می کنه و میره به کاراي خونه برسه.
.
نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند
.
سه روز بعدش مرده داشته تلويزيون تماشا مي كرده كه زنش اين بار با يه قابلمه ي بزرگ دوباره مي كوبه تو سرش!
بيچاره مرده وقتي به خودش مياد مي پرسه: چرا منو زدي؟
زنش جواب ميده: آخه اسبت زنگ زده بود!
.
.
.
نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
خواستگاري و روشهاي آن:
در راستاي اينكه ازدواج يكي از مواردي است كه امروزه خواب و خيال جوانان پاك و متين شده است، موارد زير جهت اولين گام براي ازدواج توصيه مي شود:
چندين روش براي خواستگاري وجود داره.
1- مثل زمان ناصر الدين شاه ننه جون و بيبي صغراي معروف و آبجيجون و خاله اقدس و عمه كلثوم رو مثل گروه بازرسين سازمان ملل راهي خونههاي مردم كنيم تا دختر بيچاره اونارو با ذره بين كنكاش كنن و هزار و يك عيب روش بذارن و چاي و ميوهاي خورده عزم را براي يافتن دختر شاه پريان جزم نمايند. و همينطور هي برن و هي بيان تا يكي رو اونا بپسندن و شما رو ببرن ببينيدش و تموم. خلاص.
2- مثل زمان محمدرضاشاه خودتون راه بيفتين توي خيابوناي خلوت و تا از يكي خوشتون اومد بريد جلو و خيلي مودبانه باهش آشنا بشيد و بعد دستش رو بگيريد ببريد توي يك كاباره و بعد از شنيدن ترانهاي از مرضيه ازش درخواست ازدواج كنيد و اونم يه لبخند شرم گينانه بزنه و بله رو بگه و بعدا اگه دلتون خواست به ماما و پاپا بگين.
3- مثل همين زمان رفتار كنين و برين دانشجو بشين و توي دانشگاه با يكي سر حرف رو باز كنيد و بعد كمكم ازش خوشتون بياد و بعد براش نامه بنويسيد و يواشكي بهش بديد و دلتون تاپ تاپ كنه و بعد هم بيسروصدا عقد بشين و سر كلاس همش به هم نگاه كنيد.
4- مثل زمان آينده رفتار كنيد و به دوست دخترتون بگين يك نفر براتون پيدا كنه و بعد همراه همون دوست دخترتون يه شاخه گل بخريد و بريد خونه طرف و اگه ازش خوشتون اومد چه بهتر و گرنه واسه اينكه دلش نشكنه حداقل باهاش دوست بشيد.
5- روش خشنتري هم هست كه بايد يك شيشه اسيد بخريد و بريد سر راه طرف و تهديدش كنيد كه يا زنتون بشه يا شيشه اسيدو روي خودتون ميريزيد.
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
سره سفره عقد عروس بله نمي گفته.
داماد يكم فكر ميكنه و با صدای بلند می گه:
عمو زنجير باف!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
اروپايي: يه زن داره يه دوست دختر، زنشو بيشتر از دوست دخترش دوست داره
آمريكايي: يه زن داره يه دوست دختر، دوست دخترشو بيشتراز زنش دوست داره
ايراني: يه زن داره سي تا دوست دختر، ننه اش رو از همه بيشتر دوست داره
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
یک عیب کوچک
جواني مي خواست زن بگيرد به پيرزني سفارش کرد تا براي او دختري پيدا کند. پيرزن به جستجو پرداخت، دختري را پيدا کرد و به جوان معرفي کرد وگفت اين دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگي فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنيده ام قد او کوتاه است.
پيرزن گفت: اتفاقا اين صفت بسيار خوبي است، زيرا لباس هاي خانم ارزان تر تمام مي شود
جوان گفت: شنيده ام زبانش هم لکنت دارد
پيرزن گفت: اين هم ديگر نعمتي است زيرا مي دانيد که عيب بزرگ زن ها پر حرفي است اما اين دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفي نمي کند و سرت را به درد نمي آورد
جوان گفت: خانم همسايه گفته است که چشمش هم معيوب است
پيرزن گفت: درست است ، اين هم يکي از خوشبختي هاست که کسي مزاحم آسايش شما نمي شود و به او طمع نمي برد.
جوان گفت: شنيده ام پايش هم مي لنگد و اين عيب بزرگي است
پيرزن گفت: شما تجربه نداريد، نمي دانيد که اين صفت ، باعث مي شود که خانمتان کمتر از خانه بيرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خيابان گردي ، خرج برايت نمي تراشد
جوان گفت: اين همه به کنار، ولي شنيده ام که عقل درستي هم ندارد
پيرزن گفت: اي واي، شما مرد ها چقدر بهانه گير هستيد، پس يعني مي خواستي عروس به اين نازنيني، اين يک عيب کوچک را هم نداشته باشد.
=====================================
چه سعادتی واقعا :311:
امیدوارم همچین سعادتی نسیب شما مردهای مجرد بشود :316:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
آخرین مدل حالگیری!!!
دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد. پس از دوماه ، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:
لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم . مرا ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت
دختر جوان رنجیـده خاطراز رفتار مرد ، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد ، برادر ، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش ، در یک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند ، به این مضمون:
روبرت عزیز، مرا ببخش ، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم ، لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جداکن و بقیه را به من برگردان.....
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
با توجه به این که طبق گفته رییس جدید سازمان ملی جوانان، قرار است اخذ گواهینامه تخصصی ازدواج برای پسران اجباری شود و دخترها تنها اجازه بله گفتن به کسانی را داشته باشند که دوره سه ماهه مهارت های ازدواج را گذرانده باشد.
از این روی، يك عدد آزمون اختصاصی طراحی کرده ایم تا در پایان دوره ، جوانان را با آن محک بزنند و گواهینامه ازدواج را به کسانی بدهند که در پاسخگویی امتیاز خوبی کسب کرده باشند ...
* در جاده زندگی مشترک، هر یک از تابلوهای زیر به چه مفهومی اشاره دارند؟
الف. انتخاب همسر از بین آدمهای برجسته
ب. شکم برجسته ممنوع!
الف. همیشه راه راست را برو
ب. به طرف منزل مادرزن
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...8de55c21d5.jpg
الف. لطفا موالیدتان را کنترل کنید!
ب. یکی کمه، دو تا غمه، سه تا که شد خاطرجَمعه!
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...f47c43c722.jpg
الف. ماه عسل به دریا نروید، غرق می شوید، حسرت به دل می مانید!
ب. زیرآبی رفتن ممنوع
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...6bc1959772.jpg
الف. وفاداری در حد سگ
ب. اخلاق سگی ممنوع
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...41bd8e0779.jpg
الف. به پای هم پیر شوید
ب. پیرتان در می آید!
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...5b099bc6f1.jpg
الف. ladies next
ب. محل وقوع عشق های خیابانی
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...9771dee53e.jpg
الف. بعد دوسال راه میندازیم یه مخزن گنده جوجه کشی!
ب. دو فرزند کافی است!'
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...e4b6500782.jpg
الف. همدیگر را دور نزنید!
ب. دور همدیگر بگردید!
http://www.hamdardi.net/imgup/15442/...4b900ca79d.jpg
الف. هنگام دعوا از چکش استفاده نکنید
ب. زندگی شما به بن بست رسیده است
[/align]
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
"الف. همیشه راه راست را برو
ب. به طرف منزل مادرزن"
در ادامه پست فوق ، می دونی فرق باطري با مادرزن چيست؟
باطري اقلا يك قطب مثبت داره ولي مادرزن ؟! :311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
:72:
آقایی از رفتن روزانه به سر کار خســـــــته شده بود ، در حالی که خانـــــــمش هر روز در خانه بود !
او می خواســـــــت زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد ...
بنابراین شروع به دعا کرد :
خدای عزیز! من هر روز سر کار می روم و بیش از ۸ ساعت بیرونم در حالیکه خانمم فقط در خانه می ماند! من می خواهم او بداند برای من چه می گذرد ؟!
بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده جای ما با هم عوض بشه !!!
:72:
خداوند ، با معرفت بی انتهایش، آرزوی این مرد را برآورد کرد ...
صبح روز بعد مرد با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای همسرش صبحانه آماده کرد ، بچه ها رو بیدار کرد و لباسهای مدرسشون رو آماده کرد ...
بهشون صبحانه داد ، ناهارشان را تو کوله پشتی شون گذاشت و اونها رو به مدرسه برد...
وقتی برگشت خانه رو جارو کرد، برای گرفتن پول به بانک رفت ، بعد به بقالی رفت،ساعت یک بعد از ظهر بود و او برای درست کردن رختخوابها ، به کار انداختن لباسشویی ، گرد گیری و تی کشیدن آشپز خانه ، رفتن به مدرسه و آوردن بچه ها و سرو کله زدن با آنها در راه منزل ، آماده کردن عصرانه و گرفتن برنامه بچه ها برای تکلیف منزل ، اتو کشی و مرتب کردن میز غذا خوری ، نگاه کردن تلویزیون حین اتو کشی در بعد از ظهر و ... عجله داشت !
(از ذکر انجام بقیه کارها فاکتور گیری شد ....)
در ساعت ۲۳ : ۰۰ در حالی که از کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود، به رختخواب رفت در حالیکه باید رضایت همسر در رختخواب را هم تامین می کرد...
صبح روز بعد بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب گفت :
خدایا من چه فکری می کردم ؟!! برای ناراحتی از موندن زنم در منزل سخت در اشتباه بودم ، لطفا و خواهشا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم (غلط کردم به خدا) !!!
خداوند پاسخ داد : من احساس می کنم تو درس خودت را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی ... ولی تو مجبوری ۹ ماه صـــــــــبر کنی، چون دیـــــشب حامله شدی !!! :311:
:72::72:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1283595419_6468_bd75418db5.jpg" />
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1283595475_6468_bf425ee82d.jpg" />
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه
چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم
صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز:یک
جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را
باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.در همه ی این سالها پیرمرد آن را
نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به
بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش
را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن
رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید. واز او خواست
تا در جعه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و
دسته ای پول بالغ بر ۹۵هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد در این باره ازهمسرش
سوال کرد.
پیرزن گفت:”هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من
گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت
مشاجره نکنید. او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم باید
ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.”
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. تمام سعی خود را به کار برد تا
اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بودند. پس
همسرش فقط دو بار در طول تمام این سا های زندگی و عشق از او
رنجیده بود. از این بابت در دلش شادمان شد.
سپس به همسرش رو کرد و گفت:”عزیزم خوب، این در مورد عروسک ها
بود. ولی در مورد این همه پول چطور؟ اینها از کجا آمده؟”
پیرزن در پاسخ گفت: ” آه عزیزم، این پولی است که از فروش عروسک ها
بدست آورده ام.”
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
بگو متاسفم! بگو دیگه!
در خبرها آمده بود: "دانشمندان با انجام تحقیقاتی متوجه شدند زنانی که در قبال رفتار بی ادبانه یا آزاردهنده دیگران عذرخواهی دریافت نمیکنند فشار خونشان بالا میرود و این موضوع میتواند خطر ابتلا به حمله قلبی و سکته را در آنها افزایش دهد. اما در عوض زنانی که به موقع کلمه متاسفم:316: را میشنوند سریعتر آرام میشوند و فشار خونشان 20 درصد سریعتر به حالت طبیعی و نرمال باز میگردد."
لینک خبر: از زنان عذرخواهی کنید تا سکته نکنند !
فهمیدی آقای محترم!
اگه می خوای زنت سکته نکنه روزی چند بار بهش بگو متاسفم!(البته اگه دوست داشتی می تونی نگی!)
اما یک جوانمرد واقعی برای اینکه خدای نکرده زنش سکته نکنه بهتره روزی چند بار از این کلمه استفاده کنه! به عنوان مثال:
زنتون به شما می گه: عزیزم! لطف می کنی امروز تو کارای خونه به من کمک کنی؟ و شما می گی: عزیزم! چون خیلی دوست دارم و می خوام یه وقت سکته نکنی برای همین هم متاسفم!
یا اینکه زن از شما بخواد که چند ساعت بچه رو نگه دارید تا اون به کارای خونه برسه و شما سری به تاسف تکون می دین و می گین متاسفم!
یا زنتون برای خرید یه لباس شیک از شما پول می خواد و شما می گین: متاسفم!
یا ممکنه زنتون از شما بخواد امشب شما ظرفا رو بشورین و شما می گین متاسفم!
دوست عزیز! آقای محترم! غرورت رو بذار کنار برای یه بار هم که شده به زنت بگو متاسفم
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gif
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
سلام
يعني اينها كه گفتي طنزه اينجا آوردي(طنز و لطيفه هاي ازدواج ،عشق و خانواده)، يا جديه يا هردوانه!!! :311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
بگو متاسفم! بگو دیگه!
در خبرها آمده بود: "دانشمندان با انجام تحقیقاتی متوجه شدند زنانی که در قبال رفتار بی ادبانه یا آزاردهنده دیگران عذرخواهی دریافت نمیکنند فشار خونشان بالا میرود و این موضوع میتواند خطر ابتلا به حمله قلبی و سکته را در آنها افزایش دهد. اما در عوض زنانی که به موقع کلمه متاسفم:316: را میشنوند سریعتر آرام میشوند و فشار خونشان 20 درصد سریعتر به حالت طبیعی و نرمال باز میگردد."
لینک خبر: از زنان عذرخواهی کنید تا سکته نکنند !
فهمیدی آقای محترم!
اگه می خوای زنت سکته نکنه روزی چند بار بهش بگو متاسفم!(البته اگه دوست داشتی می تونی نگی!)
اما یک جوانمرد واقعی برای اینکه خدای نکرده زنش سکته نکنه بهتره روزی چند بار از این کلمه استفاده کنه! به عنوان مثال:
زنتون به شما می گه: عزیزم! لطف می کنی امروز تو کارای خونه به من کمک کنی؟ و شما می گی: عزیزم! چون خیلی دوست دارم و می خوام یه وقت سکته نکنی برای همین هم متاسفم!
یا اینکه زن از شما بخواد که چند ساعت بچه رو نگه دارید تا اون به کارای خونه برسه و شما سری به تاسف تکون می دین و می گین متاسفم!
یا زنتون برای خرید یه لباس شیک از شما پول می خواد و شما می گین: متاسفم!
یا ممکنه زنتون از شما بخواد امشب شما ظرفا رو بشورین و شما می گین متاسفم!
دوست عزیز! آقای محترم! غرورت رو بذار کنار برای یه بار هم که شده به زنت بگو متاسفم
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c88934de9.gif
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
سلام:
داشتیــــــــــــــــــم مدیر جان........:311:اون پست بالا هردوانه بود!!!!!!!!!
هرچی فکر کردم دیدم جایی بهتر از اینجا نمیشه براش پیدا کرد...:311:
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...d4958100ff.gif
چه کسی موثرتر است، زن یا مرد؟ !!!! ...
توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...
برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”
:311::311::311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
منبع:
http://lifelovely.blogsky.com/
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است.
پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.:227:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید (سامبرست)
این البته توصیه BABY نیست شاید اگه من می خواستم جمله ای مشابه بگم ، اینجوری می گفتم :
ازدواج کار پردردسریه، ولی چاره ای جز انجام این کار را ندارید(BABY)
زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو)
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
:72:راز زوج خوشبخت در سالگرد ازدواج:72:
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.
سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟"
همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: " این بار اولته"! :161:
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...f15c787902.gif
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
با عرض معذرت از همه دوستای گلم:
چنين حکايت کنند که در روزگاران قديم نره خری با ماچه خری نرد عشق می باخت و داستان دلدادگی آنها نُقل محافل بود. نره خر در انديشه بود که زوجه ای مرغوب اختيار کند. سر انجام مادر خويش را مجبورکرد که به خواستگاری ماچه خر همسايه برود.
مادر که پاردُمش از گردش روزگارساييده شده بود به اوگفت : الاغ جان ، برای ازدواج بايد مغز خر و دل شير داشت، می دانم که اولی را داری ولی از داشتن دومی بيم دارم.
نره خر که از عطر يونجه زار و بوی دلدار سرمست بود، پاسخ داد : مادرجان به خود بيم راه مده ،هرچه خواهی از مرحوم پدر به ارث برده ام ديگر نگران چه هستی ،اکنون آنچه می توانی در حق اين خرترين انجام بده که يار چشم انتظار است و رقيب بسيار..
سرانجام مادر با اکراه به خواستگاری رفت و پس از چندی به ميمنت و مبارکی خطبه عقد جاری شد و زندگی سرشار از خريت آنها آغاز گرديد و اينک ادامه ماجرا...
************
چون که شد صيغه عاقد جاری
هر دو گشتند خر يک گاری
بعد آن وصلت خوب و خَرَکی
هردو خوشحال وليکن اَلَکی
هر دو خرکيف ازين وصلت پاک
روز وشب غلت زنان در دل خاک
نرّه خر بود پی ماچۀ خويش
آخورش چال ، علف اندر پيش
ماچه خر با ادب و طنّازی
داشت می داد خرک را بازی
بُرد سم های جلو را به فراز
پوزه چرخاند به صد عشوه و ناز
گفت به به چه خر رعنايی
مُردم از بی کَسی و تنهايی
يک طويله خری ای شوهر من
تو کجا بوده ای ای دلبر من
بين خرها نبود عين تو خر
آمدی نزد خودم بی سر خر
نه بود مادر تو در بر من
نه بود خواهر تو سرخر من
چون جدا گشتی از آن جمع خران
کور شد چشم همه ماچه خران
بعد ازين در چمن و سبزه و باغ
نيست غير از من و تو هيچ الاغ
يونجه زاريست در اين دشت بغل
ببر آ نجا تو مرا ماه عسل
زود می پوش کنون پالون نو
پُر بکن توبره از يونجه و جو
باز شد نيش خر از خوشحالی
گفت به به چه قشنگ و عالی
عرعری کرد به آواز بلند
هردو از فرط خريّت خرسند
ماچه خر بود پر از باد غرور
که عجب نره خری کرده به تور
بعد ماه عسل و گشت و گذار
نره خر گشت روان در پی کار
شغل او کارگر خرّاطی
گاه می رفت پی الواطی
نره خر چون خرش از پل رد شد
با زن خويش شديداً بد شد
عر عر و جفتک او گشت فزون
دل آن ماچه نگو، کاسۀ خون
ماچه خر گشت، بسی دل نگران
چه کند با ستم نرّه خران
مادرش گفت کنون در خطری
زود آور به سرش کره خری
ميخ خود گر تو نکوبی عقبی
مگر از بيخ تو جانا عربی
ماچه خر حرف ننه باور کرد
پالون تاپ لِسَش دربر کرد !!!
دلبری کرد به صد مکر و فسون
ماچه خر ليلی و شوهر مجنون
بعد چندی شکمش با د نمود
از بد حادثه فرياد نمود
گشت آبستن و زاييد خری
شد اضافه به جهان کره خری
نره خر ديد که افتاده به دام
جفتک خويش بيافزود مدام
ماچه خر داد ز کف صبر و شکيب
در طويله تک و تنها و غريب
يک طرف کره خری در آغوش
گشت بيچاره، چو اين کاره نبود
جز طلاق از خرنر چاره نبود
کرد افسارو طنابش پاره
شد جدا ماچه خر بيچاره
تازه فهميد که آزادی چيست
درجهان خرمی و شادی چيست
ديگر او خر نشود بيهوده
تازه او گشته کمی آسوده
هرکه يک بار شود خر، کافيست
بيش از آن احمقی و علافيست
مغز خر خورده هرآنکس که دوبار
با خری باز نهد قول و قرار
گفتم اين قصه که خرهای جوان
پند گيرند ز ما کهنه خران
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش.
مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دور و برش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به هر حال نجات پيدا كرده بود.
به راهش ادامه داد.
به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد.
بازهم نجات پيدا كرده بود.
مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت :
- اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي؟
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
پدر و مادرى براى اينكه پسرشان را به ازدواج تشويق كنند راجع به ازدواج با هم صحبت مى كـردنـد.
مـادر گـفـت: مـن كـسـى را مـى شـنـاسـم كـه سـالهـاى سـال ديـوانـه بـود امـا هـمـيـن كـه زنش دادند عاقل شد.
پدر هم بلافاصله گفت: من عاقلى را مى شناسم كه به محض اينكه زنش دادند ديوانه شد! :311::311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
یه روز همشهری ما به خانومش میگه:
مهریه تو بزار اجرا با پولش بریم یه خونه بخریم :D
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
« چو هرگز نیابی نشانی ز شوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی! »
این هم دلیل:
از این رو که وقتی تو شوهر کنی
دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی
بخر، زایمان کن، بروب و بپز
بدوز و اتو کن، بساب و بشوی
بیا و برو، میهمانی بده
شود استراحت، تو را آرزوی!
نداری اگر خانه، سالی دو بار
تو با شوهرت می روی کو به کوی
مبادا که چیزی بخواهی از او
تو باید شوی همسری صرفه جوی
وگر همسرت مایه دار است هم
مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی!
بخواهی اگر شوهری سر به راه
برس دائما هی به روی و به موی
اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت
که با دیدن تو بگویند:« ووووی!»
شب امتحان بی شب امتحان
والا برد شو ز تو آبروی!
نباید بگیری تو هیچ استرس
شب امتحان هی شوی ترشروی
بگوید که برگرد پیش بابات!
برایش اگر آوری نیمروی!
یکی او یکی بچه ها مانعند
که حفظت شود جزوه ها مو به موی
رسد مادر ِ شوهرت هم ز راه
برای کمی غرغر و گفت و گوی!
قدم رو رود روی اعصاب تو
به کلی بریزد به هم خلق و خوی!
به دنبال او هی ز در می رسند
یکایک عموزاده ها و عموی!...
از این رو مجرد اگر مانده ای
به اعصابی آرام دانش بجوی!:104:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
بهاء الواعظين مي نويسد : در ابتداي مشروطه ؛ به خانه اي رفتم ؛ پير زن و دختر جواني آنجا بودند .
پير زن پرسيد : منظور از مشروطه چيست ؟؟
گفتم : قوانين جديد .
گفت : مثلا چه ؟
به شوخي گفتم : مثلا دختران جوان را به پير مردان دهند و زنان پير را به جوانان !
دخترش گفت : اين چه فايده دارد ؟؟
پير زن بلافاصله به دخترش گفت : اي بي حيا ! حالا كار تو به جايي رسيده كه بر قانون مشروطه ايراد ميگيري ؟؟!! :311:
يه ضرب المثل چيني هست كه ميگه: اگه از دوران مجرديت لذت نمي برو، ازدواج كن.
اونوقت حتما از دوران مجرديت لذت مي بري!:D