به خدا قسم آنی جان یک کلمه هم دروغ نگم. واله برای خودم و حتی همسرم هم درک این کارها سخته. من حتی اگه بی احترامی هم کرده بودم باید این رفتار رو با اولاد خودشون بکنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
به خدا قسم آنی جان یک کلمه هم دروغ نگم. واله برای خودم و حتی همسرم هم درک این کارها سخته. من حتی اگه بی احترامی هم کرده بودم باید این رفتار رو با اولاد خودشون بکنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من قصد جسارت نداشتم و تمام حرفهای تو را باور می کنم و این روزها تجربیات عجیبی از موجود دو پا کرده ام که به من آموخته باید همه چیز را هر چند غیر عادی و ناباورانه را یک واقعیت بدانم هر چند تلخ .
واقعا خدا آخر و عاقبت انسانها را با افکار و اعمالشان به خیر کند.
گاهی از خودم خنده ام می گیرد و یاد حرفهای مادر بزرگ پدرم می افتم . وی یک زن تحصیل کرده و به قول قدیمی ها فرنگ رفته بود اما چیزهای عجیب که می دید می گفت بوی آخر زمان می آید حالا حکایت این خانواده همسر توست .
سلام
اول از همه خوشحالم که خانم ani مجددا به تالار اومدند چون جای خالی شون واقعا احساس می شد.
اما نازنین و ani عزیزم: بعضی آدمها ذاتا اینگونه اند. بقول معروف نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است. شاید برایتان عجیب باشه اما ما هم بعد از ازدواجمان این مشکلات را شدیدتر داشتیم. یکبار به همسرم گفتم تو به من و روابطم با خانواده ات کاری نداشته باش و به خانه شان برو. میدونی چی شد؟ بعد از کلی زنگ زدن خواهر کوچکش را می فرستند از پشت در داد زده میگند کسی خونه نیست برو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و در را باز نکردند. حالا شوهرم به کنار میدونید اون دختر 14ساله چه درس نابجایی تا آخر عمر توی ذهنش می مونه؟ یا فحش هایی که پدر شوهرم توی کوچه اونشب به من داد!!!
اما من کامل قطع رابطه کرده ام. ش.هرم ته دلش راضی به این برخوردها نیست اما وقتی میبینه اونها اینطور باهاش رفتار می کنند خواه ناخواه بطرف زن و بچه اش کشیده می شه. شاید باور نکنید اما پدرشوهرم توی دوستاش با افتخار بیان کرده که من نوه ام را ندیده ام. این افتخار است یا ببخشید افتضاح؟
نازنین جان از نوشته هایت احساس می کنم تو هم یه کم صبرت کمه و زود عصبانی می شی اما اینو بدون اگه این روند ادامه پیدا کنه شوهرتو از دست می دی . پس یه کم شکیباتر باش .اون حالا با اونها داره کلنجار می ره سعی کن کنارش باشی و بذاری آرامش داشته باشه. از خدا میخواهم زودتر سرخانه و زندگی ات بری تا این مشکلات کمتر بشه.
سلام نازنین جان کجایی؟ انشااله که همه چیز خوب پیش میره؟
سلام ویوناجان. خوبم.
متاسفم برای همه آدم های مریض. خدا همه رو شفا بده. ویوناجان منم کجدار مریض دارم می سازم ولی گاهی اوقات به خودم می گم نونت نبود آبت نبود شوهر کردنت چی بود؟؟؟؟؟
همسرم بد نیست. هنوز هم گاهی اعصاب خرد می کنه. نمی دونم. الان تو حالت بی تفاوتی ام. انگار دیگه برام مهم نیست . نه قهرها نه آشتی ها. کاری به کارش ندارم. هر وقت می خواد می یاد می ره . بیرون می رویم . در حد سلام و علیک حرف می زنیم. حتی رابطه .. داریم .ولی من بی تفاوتم. نه خوشحال می شوم نه عصبانی.
زندگی داره پیش می ره و من فقط منتظرم ببینم چی پیش می یاد...:82:
سلام
یا سرد بودن و بی تفاوتی به جایی نمنی رسی نازنین جون
تو الان تو بهترین دوران زندگی هستی اگه قرار باشه به این زودی سرد بشی و بی تفاوت باشی خیلی زود همسرت هم سرد می شه و دیگه اون موقع باید یه چاره ای هم برای سردیش بیاندیشی
خانم محترم همه ی تاپیک سرگذشت پر افت و خیزتان را مطالعه کردم .
این حالت بی تفاوتی چیز خوبی نیست ؟
می دانید این بی تفاوتی یا به خشم نهفته و سرکوب شده تبدیل می شود و یک روز با قدرت زیاد و مخرب ظاهر می شود و.... یا منجر به طلاق عاطفیو طلاق زیر سقفی می شود ؟!
سنی ندارید . چرااز مشاور کمک جدی و مستمر نمی گیرید ؟!
نازنين جان نذار به اين روند عادت كني نبايد به اطراف و اتفاقات بيتفاوت بشي....خيلي بده ديگه نميتوني از زندگي لذت ببري..بايد در مقابل زندگي عكس العمل نشون بدي...بخندي....... گريه كني......... داد بزنيييي.....از خنده گريه ات بگيره.......چرا ميخواي قدرت واكنش رو از خودت بگيري.....سعي كن اين عادتت رو ترك كني.......حالا خيلي زوده نسبت به همه چي سرد بشي.........:72:
حق با شماست ولی واقعا دیگه از بحث های بیخودی حالم داره بهم می خوره. تو این کاررو کردی من نکردم. تو اینو گفتی من نگفتم و ...
همسرم مرد خوبیه ولی ...
حوصله ندارم بچه ها. دست خودم نیست. دیگه حالی نمونده:47:
بچه ها دیگه حوصله ندارم. هر هفته قهر دعوا. دو هفته قهر . یک هفته آشتی و دوباره روز از نو روزی از نو. از مرداد پارسال دارم می تنویستم تا الان.
مگه نه اینکه دوران عقد دوران شناخته؟ خوب من الان به شناخت رسیدم. من و همسرم انگار حرف همو نمی فهیمیم.
15 ماهه با اعصاب خردی دارم زندگی می کنم. آخرش که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
واقعا کاش یک گوی جهان نکا داشتم می تونستم ببینم آخرش که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اروم باش نازنين جان........با عصبانيت و خود خوري كه مشكلي حل نميشه.....سعي كن به خودت مسلط باشي:72:
نازنین چرا مشاوره نمی گیری با همسرت مشاور نمی روی؟! به قول خودت یک سال است این حرفا ادامه دارد . بالاخره یک جای کار گیر اساسی دارد که موفق به حل مشگل نمی شوید. برو مشاور .
خودم هم همین فکر رو دارم آنی جان. مشاور خوبی که من سراغ دارم و قبلا پیشش رفتم و پرونده دارم ساعتی 25000 می گیره.
خب به خاطر مشکلات مالی همیشه طفره رفتم. ولی این بار می خوام تنها شرط بازگشتمو مراجعه به مشاور بذارم.
دیگه برام مهم نیست چقدر هزینه اش می شه و چقدر ما عقب می افتیم. بالاخره تکلیف ما باید روشن بشه.
مشاور خوب ولی کم هزینه تر سراغ نداری آنی عزیز؟
اگر در تهران زندگی می کنی مراکز دولتی مشاوره وجود دارد که هزار تومان بابت مشاوره می گیرند . و تو می توانی نوع مشاوره ات را انتخاب کنی .مشاوره خانواده - بالینی - حقوقی .
اگر کارت دانشجویی داشته باشی "مرکز مشاوره روزبه" وابسته به اداره آموزش و پرورش واقع در تجریش چهار هزار و پانصد تومان است .
و همینطور در خیابان مخبرو الدوله اسم جدیدش را نمی دانم وابسته به آموزش و پرور ش نیست ولی آنجا هم همین رقمها مشاوره می دهند .
فکر کنم مرکز مشاوره توحید هم همچین رقمهایی باشد .
جای دیگری که تازگی کشف کرده ام کلاسهای تحلیل رفتار متقابل است البته من کلاس آزاد و خصوصی کلاسهای تحلیل رفتار متقابل را می روم ولی اخیرا فهمیدم یک مرکز دولتی واقع در " خیابان آزادی - خیابان حبیب الهی" هم این کلاس را برگزار می کند که ترمی 30 هزار تومان است و برای سه روزه هم مبلغ ناچیزی دریافت می کنند .
البته کیفیت کلاسهای ta آقای آزاد را ندارد چون به هر ترتیب به دلیل دولتی بودن ممنوعیتهایی دارند که از سطح کیفی کار کم می کند ولی وقتی آدم( 250 هزار تومان ، کلاسهای تحلیل رفتار متقابل + 250 هزار تومان سه روزه ) برایش زیاد باشد به هر حال کاچی بهتر از هیچی :D
راستی دکتری به اسم دکتر ابراهیمی در خیابان توانیر تهران نبش گل فروشی - روبه روی بیمارستان دی ویزیتش 12 هزار تومان است .دکتر خوبی است اما وقت یکساله می دهد ! به درد تو نمی خورد
آنی عزیز ممنون از راهنمایی هات. حتما می روم پیش مشاور ولی فکر کنم کار من و همسرم از مشاور گذشته...
نازنین عزیز ، دوست قدیمی
خیلی خوبه که همه اتفاقات زندگی تو از اول نوشتی ، می خوام اینو بگم که زندگی همینه دیگه ، البته عموما ماها موارد بدش رو بیشتر می نویسیم اما با وجود این ، یه مرور سریعی به نوشته هات داشته باش ، روزها ولحظات شاد وخیلی عالیی رو هم تجربه کردید، به داشته ها تون بیشتر فکر کن. اینقدر رو اخلاق ورفتارای خانواده همسرت زوم نکن. بعد که ازدواج کردید -ایشاله - با امین زندگی می کنی نه با پدر ومادر امین.
سعی کن رفتارای اونا کمتروکمتر تورو ناراحت وعصبی کنه ، زود بگذر و به قول خودت حرکت کن ، وقتی داری حرکت می کنی صحنه ها ورویدادهائی رو که الان می بینی چند دقیقه بعد دیگه نمی بینی. اجازه نده که اون رویداد باهات حرکت کنه.:104:
نازنین جان
هر دوتون یه کم عصبی شدید.
هر دوتون یه کم عصبی شدید.
هر دوتون یه کم عصبی شدید.
شاید بهتر باشه یه مدت از هم دور باشید
وقتی برید سر خونه زندگیتون این اعصاب خوردیا
خیلی کمتر میشه باور کن .اول از خودت شروع کن .
عزیز دلم نباید با مردها یکی به دو کنی .
همه اونها گاهی اشتباه میکنند مثل ما.
وقتی اون ناراحته چشماتو ببند.
شادی یه بار حرف قشنگی به من زد. گفت
یه مدت فقط بخند ببین چطور میاد طرفت .
شاید اون هم از بحث خسته شده توی خانوادش
به اندازه کافی بحث هست.بذار شادیاش
باتوباشه عزیزم.حرفهامو با دقت بخون.
موفق باشی:72::72:
چرا تالار اینجوری شده؟؟؟؟
این حرف را نزن . برای حرکت خوب و مفید هیچوقت دیر نیست کافی است تصمیم جدی بگیری و بخواهی که شرایط تغییر را در خودت ایجاد کنی و بعد هم باید اندکی بخشش را چاشنی زندگی ات کنی .نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
مشگل زندگی تو از جنس مشکلات عادی و نرمال است که به دلیل عدم مهارت و آگاهی و توانایی و صد البته بی تجربه بودن به اینجا کشیده .
اما یادت باشه جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است .
من ایمان دارم که تو و همسر محترمت موفق می شوید . جوان هستید و کله شق و بی تجربه و لجوج .
همه چیز درست می شود از تو حرکت از خدا برکت.
راه مشاوره شاید هزینه داشته باشد ولی یک سرمایه گذاری طولانی برای کل زمان عمر و زندگی تان خواهد بود . پس گران تمام نمی شود وقتی هزینه اش را تقسیم بر سالهای عمر و زندگی شخصی و زناشویی ات کنی ،خواهی دید که به چه رقم مسخره و ناچیزی می رسی .
موفق باشی دخترم . من به تو ایمان دارم و می دانم موفق می شوی :228:
سلام عزیزانم.
من اگه با شماها حرف نمی زدم دق می کردم.
دوستای خوبم فعلا که دوباره رفته تو سکوت. انگار نه انگار. نه زنگ می زنه نه هیچی.
منتظرم ببینم کی طاقتش تموم می شه.
این دعواها فقط داره فاصله ها رو زیاد تر می کنه. اوایل به دو روز نکشیده زنگ می زد.. بعد شد. یک هفته. یک 10 روز و حالا...
احساس می کنم از اینکه با خانوادش رابطه نداریم فکر می کنه دیگه من باید سکوت کنم و هیچی ازش نخوام!!! انگار پیش خودش فکر می کنه اگه کاری بیشتر با دل من انجام بده من پررو می شوم!!!!!!!!!!!!!!!!!
چی بگم...
ممنون که یادمین. دوستتون دارم.
نازنین عزیز
فکر می کنی می شه برای همیشه با خانواده همسرت رابطه نداشته باشی ؟ مطمئن باش حتی اگه تو با خانواده همسرت رابطه نداشته باشی زندگی خوبی نخواهی داشت
تنها راه اینه که تو گذشت داشته باشی و تحمل ات را بالا ببری و در عین حال سعی کنی احترام ها حفظ بشه
عزیزی به من می گفت طوری رفتار کن که حجب و حیا بین تو و خانواده همسرت باقی بمونه مثلا وقتی اونا می ان خونه شما خودشون نرن سر یخچال چیزی بردارن بهشون بگو زحمت نکشید من خودم براتون می ارم
منظورم رو متوجه شدی یعنی یه حریم توی روابط تون باید باشه
نازنین عزیز من بهت پیشنهاد می دم تو پیشنهاد بده دوباره با خانواده همسرت ارتباط داشته باشی ولی این بار یه تغییراتی در خودت بدی
1- حفظ حریم بین خودت و خانواده شوهر
2- گذشت در برابر رفتار های اشتباه اونها
عزیزم باور کن نمی شه دیگران رو تغییر داد تنها کاری که می شه کرد اینه که خودت رو با شرایط وفق بدی و شرایط رو همون طور که هست بپذیری
عزیزم این حرف و حدیث ها توی هر زندگی پیش می اد مهم اینه که تو و همسرت از بودن کنار هم لذت ببرید نذار همسر گل ات غمگین باشه :72:
آتنا جان اتفاقات گذشته من رو کامل خوندی؟
بله هم خوندم و هم با گوشت و استخونم لمس کردم
آتنا جان بهترین راه جداییه.
من از دیروز کوتاه اومدم خودم زنگ زدم. ولی آقا چواب نمی دن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چقدر پرو!
ولی من می گم بهترین راه اینه که نازنین جون از بالا به مسائل دور و ورش نگاه کنه:305:
یعنی چی؟
یعنی همون کارهایی که در پست قبلی ام بهت گفتم انجام بدی
امتحانش ضرر نداره :228:
نازنین جان یه بار دیگه حرفهای منو بخون عزیزم.
نازنین جان
شما این همه سختی رو تحمل کردی که چی بشه ؟؟؟ که آخرش بگی بهترین راه جداییه ؟؟؟
یعنی این همه جنگیدی که در نهاین به جدایی برسی ؟؟؟
آسون ترین راه رو برای فرار از مشکلات انتخاب نکن ؟؟
می بخشید من اینو می گم ولی بزرگترین اشتباهت در زندگی از اول رابطه این بود که خانواده امین رو زیادی بزرگ کردی روشون زیادی حساس شدی و اشتباه برزگ دیگه اینکه قطع رابطه کردی
و تصور اشتباهت این بوده که فکر می کردی این قطع رابطه همون طور که برای شما آرامش به دنبال داره برای امین هم داره و این کاملا غلطه چون اون آرامشو هم کنار شما و هم کنار خانوادش می خواد
من یکبار دیگه هم بهت گفتم که نبودنه خانواده همسرت عادت نکن و تمام پلهای ارتباطی رو خراب نکن
نباید انتظار داشته باشی که چون امین دوست داره پس باید بدون حضور خانوادش کنار شما احساس خوشبختی کنه
اونم مثل هزاران مرد دیگه دوست داره همسرشو کنار خانوادش ببینه
ولی شما نتونستی با سیست زنونه با خانواده همسرت کنار بیایی و همیشه با هاشون جنگیدی
من می دونم حق با شماست ولی گاهی آدما توی زندگی باید بخاطر یه چیزهایی چشمشونو رو ی مسائل حاشیه ای ببندند
می بخشید اگه تند شدم
ولی خواهر خوبم اینا همه می گذره یه روزی می شینی می گی من چه اشتباهی کردم بهترین روزهایی زندگی مو برای این حرفا خراب کردم
مامفرد عزیز حق با شماست. من به خاطر چیزه دیگه ای جنگیدم ولی الان ...
همسرم یک هفته ست منزل خودشون نرفته و شب ها توی دفتری که تازه اجاره کرده می خوابه ( براش خیلی دعا کنید کارش بگیره ) دیروز من واقعا دلم گرفت. 10 روزی بود خانه ما نیومده بود. آوردمش خونمون و یک شام گرم خورد و خوابید. از خستگی مثل یک سنگ خوابش برد.
من از دشب تا صبح فکر کردم. هر مردی بدیه ای داره. همسر من هم انسانه و فرشته نیست. بالخره اونم خطاهای خودشو داره. ولی در کل خوبی هاش بیشتر از بدی هاشه.
امیدوارم بتونم صبور تر باشم و عصبانیت هامو کنترل کنم. حتما به مشاور شخصا مراجعه می کنم.
براش دعا کنید دوستان عزیز.
در مورد خانوادش بله من مقصر بودم که از اول خط قرمزها رو مشخص نکردم و بیش از حد احترام گذاشتم. ولی در مورد برقراری ارتباط امکان نداره تا از پدر و مادرم عذر خواهی نکردن من کلامی با اونها حرف بزنم. حتی فکرشم هم غیر ممکنه...
واقعا ازشون تنفر دارم.:160: کسانی که با بچه خودشون که از پست و خونشون این چنین می کنن واقعا با من چه می کردن و با بچه ی من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این حس تنفر گذراست
چون الان وسط بحران مشکلات خانوادگی هستی این حس بیشتر تحریک می شه ولی به مرور برات عادی می شه
به مرور مشکلات اصلی زندگی برات مهم میشه نه مسائل حاشیه ای و حرفای خاله زنکی ماد رو خواهر و خاله و عمه
یه روزی به این حرفا و او اشخاص می خندی چون دیگه اونا اهمیتی ندارن تو امین مهمین
سعی کن آغوشی باشی برای همسرت تا از همه ی مشکلات و خسته گیها به تو پناه بیاره و بتونهه هرچیزی که در دل داره با خیال راحت برات بگه
بزار بهت اعتماد کنه و بدونه تو هم تکیه گاه خوبی هستی نه مالی بلکه معنوی
بله حق با شماست.
سلام نازنین خانم چند بار خواستم بهت پیام خصوصی بزنم نشد
تمام تاپیکت رو خوندم
ببخشید این ره که تو می روی به ترکستان است
یه لحظه خوبی یه لحظه بد
اگه شوهرت خوشحال و سر حال باشه تو خوبی
اگه شوهرت ناراحت باشه تو می ریزی بهم
شما با یه غوره سردیت میکنه با یه مویز گرمیت
چرا برای خودت یه برنامه ریزی زندگی نمی کنی
از این قهر و آشتی ها همیشه توی زندگی ها هست فکر نکن تموم میشه
این نگرش شماست که باید نسبت به زندگی عوض شده
تا ببینی دنیا چقدر قشنگ هست
از منی که تجربه زندگی ده ساله را دارم یه نصحیت بشنو
نذار برای شوهرت همه چیز تموم بشه و قید همه چیزی و بزنه
شما یکبار برای طلاق اقدام کردی و حرفش رو زدی نذار زشتی این مسائل از بین بره
نذار به جایی برسی که حسرت روزها و عمرت و بخوری
این رو از پست قبلیت اوردم
مدیر تالار برایت نوشته است
یکبار دیگ دقیق بخون
سلام نازنین غ
واقعیت اینه که در زندگی واقعی همسران همیشه مقداری بی انصافی ، بی توجهی یا حق کشی یا ... به وجود می اید. این یا مربوط به ضعف همسران می شود، یا خطا و اشتباهشان، یا اینکه آموزش کافی ندیده اند، یا به زندگی جدید عادت نکرده اند. و البته ممکن است ضعفهای شخصیتی هم باشد.
اما مهم نحوه برخورد با این ناملایمات است.
ما دو شیوه می توانیم با مشکلات مواجه شویم
1 - احساس مدار یا هیجان مدار
2 - منطق مدار
به نظر می رسد شما در قبال مشکلاتتان بیشتر هیجان مدار باشید. رنجیده شدن، تکیه به احساسات کردن یا تحت تاثیر آنها قرار گرفتن و تعمیم های افراطی از مشخصه های این نوع نحوه برخورد است.
در حالیکه در روش منطق مدار، ما علاوه بر احساسی که تجربه می کنیم روشمند و با برنامه برای کاهش یک ضعف در زندگی به طور متوالی و مستمر تلاش می کنیم.
اگر شما به مقالات بخش مشاوره خانواده ما مراجعه کنید ، متوجه بعضی روشها جهت کاهش این کدورتها می شوید. در واقع شما نیاز دارید آگاهی و مهارتهای خود را در ناخداگری کشتی زندگی ، بالا ببرید. تا مثل یک ملوان تازه کار با هر موج یا بادی دچار استرس و ناامیدی نگردید. بلکه روشهای حل و مقابله با آن را بدانید.
مال شهریور سال 87 است یعنی یکسال پیش
نگاه کن در این یکسال و سه ماه به چه چیزهایی رسیدی
چه چیزهایی رو از دست دادی
ایا الان اونجایی هستی که می خواستی باشی
اگرنه
خوب فکر کن برای یک ماه بعدت و اون وقت جایی باش که دلت می خواهی باشی
بالهای صداقت عزیز کاملا درست می گین.
من باید یک برنامه ریزی درست برای خودم بکنم. یک ساله می خوام بکنم ولی ...
البته الان خلی بهترم. خیلی قوی ترم. دیگه مثل سابق اون گریه های عصبی رو نمی کنم.
دقیقا مثل ناخدایی که کشتیشو طوفان زده و حالا باید بسازدش. حتما به مشاور مراجعه می کنم.
ولی اینو می دونم که از خانواده شوهرم متنفرم
چه ربطی داره از خانواده شوهرت متنفر باش اصلا مهم نیست
تو به زندگی خودت توجه کن
منم از خیلی ها متنفرم که باهاشون ارتباط تنگاتنگ دارم
ولی خوب من دارم زندگیم رو می کنم
حالا اونها هر چی می خواهند بگن
طلا که پاکه چه منتش به خاکه
حالا تو هی بیا جار بزن آی من خوبم شما ها بدید
ول کن بابا از لحظه حال لذت ببر اینقدر بچه بازی از خودت درنیار
نازنین دودش توی چشم خودت میره ها
اینقدر به خاطر خانواده همسرت با شوهرت درگیری درست نکن
یه تصمیم منطقی در ارتباط با نحوه برخورد با اونها بگیر و تحت هیچ شرایطی از این نحوه برخورد عاقلانهمنصرف نشو
بالهای صداقت دقیقا دیشب با همسرم یک ساعت سر این موضوع حرف زدیم. خیلی دل شکسته و ناراحته ازشون ولی یکهو زد زیر گریه و گفت اونها به من بد کردن دلم رو شکوندن ولی بالاخره که منو بزرگ کردن. در راه رضای خدا من باید حداقل یک سلام می کردم می رفتم خانه ( به خدا قسم من 1000 بار بهش گفتم وقتی می ری خانه فقط به پدرت سلام کن. همین ولی آقا گوش نکرد حالا می گه تو مقصری هی کینه رو تو دلت بزرگ کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! )
منم گفتم بچشونی باشه. من کاری ندارم. هر وقت دلت خواست بعد از ازدواج برو سر بزن ولی بدون من و بچه هات. از ما کم نذار هر کاری دلت می خواد بکن. آقا می گه شب عروسیم نباشن!!!!!!!!!
( من نمی فهمم جز بدی چی در حق ما کردن آبرو ریزی کم کردن؟ حالا واقعا می خوان بیان عروسی بگم چی؟؟؟ ) منم کفتم بیان ولی عروسی تو می یان. با من کاری نداشته باشن. برن یک گوشه بنشینن و صداشونم در نیاد ( که من می دونم نمی شه. مادرشوهر من صداش در نیاد!!!!!!!!!!!!! امیدوارم مجلسو به هم نزنه! به خدا نمی دونید چقدر ازشون متنفرم )
بالهای صداقت عزیز حق با شماست. من بیخودی این موضوع رو برای خودم بزرگ کردم. من انقدر ناتوان برخورد کردم که اونها شدن غول. تصمیم دارم از این به بعد جواب های رو با هوی بدهم.
کاش می تونستم بفهمم چرا خدای مهربان مردی با این شرایط خانوادگی قسمت من کرد؟؟؟ مردی که من دوستش دارم ولی خانوادش...؟؟؟
اوووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووه
سلام نازنین جان
منهم با حرفهای بالهای صداقت عزیز موافقم در ضمن هیچوقت اینو فراموش نکن که امین بخاطر شما از اونها جدا شده و شبها به خانه شان نمیره. پس قدر شوهرتو بدون و سعی کن حداقل اونو برای خودت نگه داری اختلاف با خانواده اش نیاز به گذر زمان داره فعلا تنها کاری که باید بکنی رفتن به یک مشاوره و کمی گذشت در برخورد با شوهرته.
هیچوقت هم جلوی اون دیگه ازشون حرفی نزن اون خودش به اندازه کافی از دستشون خسته است.
نازنین خواهشا فقط به خودت و شوهرت فکر کن تو می خواهی تا آخر عمر با اون زندگی کنی نه با خانواده اش.
یه کم از این بحثه بیرون بیا سعی کن با کمک اون بتونید زندگیتونو بسازید با فکرهای الکی زندگی ات را خراب نکن
نازنین تو با امین زندگی خواهی کرد نه با خانواده اش این درگیری ها گذراست شوهرتو برای خودت نگه دار اگه نه!!!!
ویونای عزیز باور کن خودم هم می خوام همین کار رو بکنم ولی هنوز که هنوز گاهی کابوسشون رو شب ها می بینم.
برای خودم هم عجیبه چرا این ها یک هو انقدر شدند غول!!!!
برام دعا کنید. امیدوارم بتونم روی افکار نا خودآگاهم کنترل بیشتری داشته باشم.
قراره آخر این ماه 3 تا از واحد های مجتمعی رو که ما هم توش یک واحد خریدیم به عنوان نمونه آماده نشون مالکین بدهند و اگه خدا بخواد 1000 واحد رو تا شب عید تحویل بدهند.
دوستای خوبم خیلی برام دعا کنید خانه امون رو تا شب عید تحویل بدهند. آماده شدن خانه 70% از این فشار ها رو کم می کنه و بعد ما می تونیم یک برنامه ریزی درست برای عروسیمون بکنیم. خیلی خیلی برام دعا کنید.
خانم نازنین چگونگی برقرار کردن ارتباط هر کس با خانواده اش به خودش مربوط هست نه به دیگری
اصلا ما چنین اجازه ای نداریم برای دیگری تعیین و تکلیف کنیم با چه کسی سلام و احوال پرسی بکن با چه کسی نکن
ببین خواهر خوبم
شما در رفتارهای شوهرت غرق شده ای
نمی توانی شوهرت را آنطور که خودت می خواهی تغییر دهی
بدان سخت در اشتباهی
یک ساعت نشستی با شوهرت جرو بحث کردی رفتی خونه پدر و مادرت به این سلام بکن به اون سلام نکن
چرا؟ نه جدا چرا؟
اگر خانواده شوهرت برا تو ارزشی ندارند برای تو مهم نیستند پس چرا اینقدر براشون جوش می زنی ؟
دلت می خواهد شوهرت طوری برخورد کند که احترام و شخصیت شما حفظ بشود درسته .
که اونها ارزش تو و خانواده ات را بفهمند.
چرا مگر قرار هست با اونها ازدواج کنی ؟
آیا این خواست شما که نتیجه اش تنها در گیری شوهرت با خانواده اش هست حاصل دیگه ای هم داره؟
ببین خواهر من
شوهرت توی اون خانواده بزرگ شده به اونها علاقه داره اینو من نمی گم یه قانون هست هرکسی خانواده اش رو ولو بد دوست داره و بهشون احساس تعلق می کنه
اگر دنبال این هستی که شوهرت از اونها به خاطر تو ببره و اونها رو رها کنه
خیلی قشنگ و واضح بهت بگم آخر این زندگی از تو دلزده میشه میره پیش اونها
ما زنها احساساتی هستیم زود تصمیم می گیریم بعد هم فکر می کنیم همه تصمیماتمون درسته چون از روی عشق و علاقه به همسرمون این کار را کردیم
که صد البته در اشتباهیم که این عشق و علاقه ما نه تنها برای اونها ارزشمند نیست بلکه به گونه دست و پا گیرشون هم هست
من گفتم خودت با خودت تصمیم بگیر نه اینکه به شوهرت بگو بیا با هم یه موضع یکسان در مورد خانواده ات بگیریم
یه نکته دیگه
خوب خوب گوش کن
شوهرت خانواده اش را چه تو بخواهی چه تو نخواهی دوست داره تو هم همین طور
خوب
حالا تصور کن کسی مرتب به خانواده ات بد و بیراه بگه و تو ر از اونها بیزار کنه تو چه حسی نسبت به اون شخص پیدا می کنی؟ هرچقدر هم او را دوست داشته باشی باز هم کم کم این پیام را به مغزت می فرستی که این آدم خانواده ام را دوست نداره من اونها را دوست دارم یعنی با خانواده ام بد هست ازشون کینه داره کم کم چون به علاقه هایی که طی چندین سال(از بدو تولد تا زمانی که به ازدواج برسی یعنی دورانی که تو توی خانه پدری ات بزرگ شدی ایجاد شده)داره توهین میشه
پس خودت اون شخص را ول می کنی میری
حالا خودت رو بذار جای شوهرت
باز هم می گم این ره که تو میروی به ترکستان است
بالهای صداقت عزیز تمام حرفات درست. حال چه کنم؟؟؟