سلام، آقا من کامل پایبند نبودم ها
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام، آقا من کامل پایبند نبودم ها
سلام دوستان :72:
فرشته مهربان دلم براتون تنگ شده بود خوشحالم پست شما رو دیدم :heart:
الهه عزیزم خیلی ممنونم از تبریک تولد کلی ذوق کردم :43:
سلام به همه دوستان عزیز
با اینکه کم میام به سایت ولی خودمو از اعضای وفادار سایت می دونم و واقعا بیشتر عزیزان رو بصورت مجازی شناخت دارم از روی نوشته ها و راهنماییها و پست هاشون.
انشالله همیشه همگی حال دلتون خوب باشه
ممنون الهه جان بابت احوالپرسی از بنده. خبرای خوب و بد و خیلی بد دارم از خودم. خبر خوب اینکه
کوچولوی ما به دنیا اومده و الان دو ماهشه. خداروشکر سالم و شیرین
باباش و من واقعا شاکریم و خوشحالیم و رابطمون هم بهتر شده
خبر خیلی بد مربوط میشه به یک ماه قبل از تولد بچه.
همسر خواهرم رو در سن ۳۹ سالگی متاسفانه از دست دادیم. خیلی شوکه کننده و ناگهانی بود چون با تصادف جاده ای فوت کردن. برای هممون بسیار سخت و ناگوار بود. ولی برای خواهرم فوق العاده سخته تحمل فقدانش. یه دختر ۷ ماهه هم داره که پدرش رو خیلی زود از دیت داد. بماند که خواهرم مجبور به مهاجرت از شهر محل زندگیش به شهر والدینم شد و اینا همه واقعا داغونش کرده. همه اینا بعلاوه اینکه خواهرم حتی سرخاک همسرش هم نمی تونه بره چون در شهر پدریش خاکسپاری شد که فاصله اش زیاده و هرچندماه یکبار خواهرم می تونه بره اونجا.
دامادمون فوق العاده خوب بود و با خواهرم رابطش عالی بود بخاطر همینم خواهرم حالش واقعا بده. همش میگه دور از جونش زودتر بمیرم برم پیش اون. میگه زندگیمون ناقص موند. کلی برنامه و نقشه داشتیم و ...
خلاصه اینکه روزای سختی رو داریم می گذرونیم. خیلی سخت و باورنکردنی. خواهرم میگه حالا معنی به پای هم پیر بشید و معنی زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه رو فهمیدم. که چه دعاهای بزرگی هستن.
میگه چقدر خوشبخت بودم تا سه ماه پیش که همسرم بود. چقد دنیا برام قشنگ بود. و من قدر نمی دونستم.
ما توی خانواده فوت پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و ... دیده بودیم ولی این مورد هممون رو داغون کرد. جدیدا خود من هم بیشتر به مرگ فکر می کنم. به این دنیایی که اصلا ارزش نداره و توی یه لحظه با یه تصادف همه چیز می تونه اینقدر مصیبت بار بشه.
ببخشید اگه اوقات شمارم تلخ کردم. دردلی بود از یه خواهر
انشالله هیچ خانواده ای داغ جوون نبینه
برای همه دوستان اوقات خوش آرزومندم
- - - Updated - - -
سلام به همه دوستان عزیز
با اینکه کم میام به سایت ولی خودمو از اعضای وفادار سایت می دونم و واقعا بیشتر عزیزان رو بصورت مجازی شناخت دارم از روی نوشته ها و راهنماییها و پست هاشون.
انشالله همیشه همگی حال دلتون خوب باشه
ممنون الهه جان بابت احوالپرسی از بنده. خبرای خوب و بد و خیلی بد دارم از خودم. خبر خوب اینکه
کوچولوی ما به دنیا اومده و الان دو ماهشه. خداروشکر سالم و شیرین
باباش و من واقعا شاکریم و خوشحالیم و رابطمون هم بهتر شده
خبر خیلی بد مربوط میشه به یک ماه قبل از تولد بچه.
همسر خواهرم رو در سن ۳۹ سالگی متاسفانه از دست دادیم. خیلی شوکه کننده و ناگهانی بود چون با تصادف جاده ای فوت کردن. برای هممون بسیار سخت و ناگوار بود. ولی برای خواهرم فوق العاده سخته تحمل فقدانش. یه دختر ۷ ماهه هم داره که پدرش رو خیلی زود از دیت داد. بماند که خواهرم مجبور به مهاجرت از شهر محل زندگیش به شهر والدینم شد و اینا همه واقعا داغونش کرده. همه اینا بعلاوه اینکه خواهرم حتی سرخاک همسرش هم نمی تونه بره چون در شهر پدریش خاکسپاری شد که فاصله اش زیاده و هرچندماه یکبار خواهرم می تونه بره اونجا.
دامادمون فوق العاده خوب بود و با خواهرم رابطش عالی بود بخاطر همینم خواهرم حالش واقعا بده. همش میگه دور از جونش زودتر بمیرم برم پیش اون. میگه زندگیمون ناقص موند. کلی برنامه و نقشه داشتیم و ...
خلاصه اینکه روزای سختی رو داریم می گذرونیم. خیلی سخت و باورنکردنی. خواهرم میگه حالا معنی به پای هم پیر بشید و معنی زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه رو فهمیدم. که چه دعاهای بزرگی هستن.
میگه چقدر خوشبخت بودم تا سه ماه پیش که همسرم بود. چقد دنیا برام قشنگ بود. و من قدر نمی دونستم.
ما توی خانواده فوت پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و ... دیده بودیم ولی این مورد هممون رو داغون کرد. جدیدا خود من هم بیشتر به مرگ فکر می کنم. به این دنیایی که اصلا ارزش نداره و توی یه لحظه با یه تصادف همه چیز می تونه اینقدر مصیبت بار بشه.
ببخشید اگه اوقات شمارم تلخ کردم. دردلی بود از یه خواهر
انشالله هیچ خانواده ای داغ جوون نبینه
برای همه دوستان اوقات خوش آرزومندم
- - - Updated - - -
سلام به همه دوستان عزیز
با اینکه کم میام به سایت ولی خودمو از اعضای وفادار سایت می دونم و واقعا بیشتر عزیزان رو بصورت مجازی شناخت دارم از روی نوشته ها و راهنماییها و پست هاشون.
انشالله همیشه همگی حال دلتون خوب باشه
ممنون الهه جان بابت احوالپرسی از بنده. خبرای خوب و بد و خیلی بد دارم از خودم. خبر خوب اینکه
کوچولوی ما به دنیا اومده و الان دو ماهشه. خداروشکر سالم و شیرین
باباش و من واقعا شاکریم و خوشحالیم و رابطمون هم بهتر شده
خبر خیلی بد مربوط میشه به یک ماه قبل از تولد بچه.
همسر خواهرم رو در سن ۳۹ سالگی متاسفانه از دست دادیم. خیلی شوکه کننده و ناگهانی بود چون با تصادف جاده ای فوت کردن. برای هممون بسیار سخت و ناگوار بود. ولی برای خواهرم فوق العاده سخته تحمل فقدانش. یه دختر ۷ ماهه هم داره که پدرش رو خیلی زود از دیت داد. بماند که خواهرم مجبور به مهاجرت از شهر محل زندگیش به شهر والدینم شد و اینا همه واقعا داغونش کرده. همه اینا بعلاوه اینکه خواهرم حتی سرخاک همسرش هم نمی تونه بره چون در شهر پدریش خاکسپاری شد که فاصله اش زیاده و هرچندماه یکبار خواهرم می تونه بره اونجا.
دامادمون فوق العاده خوب بود و با خواهرم رابطش عالی بود بخاطر همینم خواهرم حالش واقعا بده. همش میگه دور از جونش زودتر بمیرم برم پیش اون. میگه زندگیمون ناقص موند. کلی برنامه و نقشه داشتیم و ...
خلاصه اینکه روزای سختی رو داریم می گذرونیم. خیلی سخت و باورنکردنی. خواهرم میگه حالا معنی به پای هم پیر بشید و معنی زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه رو فهمیدم. که چه دعاهای بزرگی هستن.
میگه چقدر خوشبخت بودم تا سه ماه پیش که همسرم بود. چقد دنیا برام قشنگ بود. و من قدر نمی دونستم.
ما توی خانواده فوت پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و ... دیده بودیم ولی این مورد هممون رو داغون کرد. جدیدا خود من هم بیشتر به مرگ فکر می کنم. به این دنیایی که اصلا ارزش نداره و توی یه لحظه با یه تصادف همه چیز می تونه اینقدر مصیبت بار بشه.
ببخشید اگه اوقات شمارم تلخ کردم. دردلی بود از یه خواهر
انشالله هیچ خانواده ای داغ جوون نبینه
برای همه دوستان اوقات خوش آرزومندم
الهه زیبایی عزیز
انشالله همیشه شاد باشی
20/30 چیه ؟:303:
من تی وی نگاه نمی کنم
فول تایم وقتم کتابه و بچه هام که براشون کتاب میخونم:305:
من مسئول یه کتابخونه عمومی تو یه شهر کوچیکم
همیشه اینجا پرنده پر نمیزنه:310:
الان یه ماهه خیلی شلوغ شده
نمیدونی چه حالی میده
همه میان کتاب میگیرن
باز بحث کتاب ها داغ شده
:72::72::72:
خانم فرزانه ۱۲۳ تسلیت میگم، خدا ایشالا صبر جزیل عنایت فرمایند.
خانم حیات خلوت، چه شغل خوب و دلپذیری دارین. حسودیم شد انصافی....
- - - Updated - - -
خانم فرزانه ۱۲۳ تسلیت میگم، خدا ایشالا صبر جزیل عنایت فرمایند.
خانم حیات خلوت، چه شغل خوب و دلپذیری دارین. حسودیم شد انصافی....
ممنون آقاغلام خدا مادر شمارو بیامرزه. انشالله بتونیم و شایستگی داشته باشیم در زندگی ابدی کنار عزیزانمون باشیم.
آقا غلام
لطف دارین
خداییش شغلم خیلی خوبه
دنیای کتاب
تازه وقتی یه کارتون کتاب جدید که میاد
بوی کتاب تازه :43::43:
تازه فردا دارم میرم مسابقه قصه خوانی
برام دعا کنید
- - - Updated - - -
آقا غلام
لطف دارین
خداییش شغلم خیلی خوبه
دنیای کتاب
تازه وقتی یه کارتون کتاب جدید که میاد
بوی کتاب تازه :43::43:
تازه فردا دارم میرم مسابقه قصه خوانی
برام دعا کنید
امروز بعد نماز صبح، مثه همیشه پانصد بار با خودم کلنجار رفتم خوابم ببره، بالاخره خوابم برد. خواب سبک! ولی حدس بزن کیو خواب دیدم. مادرم اومده بود، بغلشم کردم، یه دل سیر گریه کردم توی بغلش! عجیب بود. هیچی نگفتم و هیچی نگفت. هر چی بیشتر میگذره با اینکه فواصل یادآوریش داره بیشتر میشه، ولی هر سری یه این فکر میکنم که یه فرشته رفته از پیشمون. رفتن مادر، زخمی گذاشت که خوب بشو نیست.
خدا رحمت کنه مادرتون رو
رفتن پدر و مادر خیلی سخته
انگار یه جای قلب آدم همیشه خالیه و هیچ چیزی نمی تونه جای خالیشو نرو پر کنه
منم بعد از 25 سال
هنوز هم به یادش کلی اشک میریزم
- - - Updated - - -
خدا رحمت کنه مادرتون رو
رفتن پدر و مادر خیلی سخته
انگار یه جای قلب آدم همیشه خالیه و هیچ چیزی نمی تونه جای خالیشو نرو پر کنه
منم بعد از 25 سال
هنوز هم به یادش کلی اشک میریزم
این روزا حال کسی خوب هست؟
من که نیست.
چقدر جون و زندگی آدما ارزون شده
مرسی اقای mvaz که اسم منو اوردین .
ایشالا حال همه خوب باشه همیشه همیشه
اومدم یه یادی بکنم از باغبان کبیر، که توی شرایط خاص آدما حرفهای مثبت ولی در عین حال واقعیت!!! رو میگفت. ایشالا که موفق باشی هر جا هستی.
مدیران بزرگوار لطفا تاریخهای شمسی رو فعال کنین، ذهن ما با تاریخهای میلادی سازگار نیست
- - - Updated - - -
اومدم یه یادی بکنم از باغبان کبیر، که توی شرایط خاص آدما حرفهای مثبت ولی در عین حال واقعیت!!! رو میگفت. ایشالا که موفق باشی هر جا هستی.
مدیران بزرگوار لطفا تاریخهای شمسی رو فعال کنین، ذهن ما با تاریخهای میلادی سازگار نیست
سلام دوستان خوبین همه؟
الهه چقدر دلم پستای قشنگ پر انرژی طنزتو میخواد
دلم واس خیلیاتون تنگ شده میشل، گیسوکمند، پاییزه، الهه، فرشته و....
ان شاالله همتون هرجا هستید در مسیر بندگی خدا موفق باشین
از وقتی که سرکار میرم بدون اغراق شاید به تعداد انگشتای دست برای مریضی دخترم گریه کرده باشم... منیکه هرروز و روزی چندبار پر از غم میشدم و گریه میکردم
نمیدونم خوبه یا نه. راستش وقتی خیلی تلاش میکنم تا کارای کاردرمانا و گفتاردرمانگرارو انحام بدم بیشتر یاس و غم سراغم میاد
چون بیشتر در عمق ناتوانی ذهنی دخترم فرو میرم...
ولی مثل الان که میبرمش کاردرمانی اما اونطوری نیستم که خیلی باهاش تمرین کنم یا گفتار هم همینطور تقریبا هرچندروز یکبار تمرین میکنم اما روانم خیلی ارومتره
هرچی کمتر کارای درمانی میکنم کمتر اذیت میشم...
داروهاشو به موقع میدما نکه اهمال کنم اما زور اضافه نمیزنم چون تلاش زیاد واس من متوقعم میکنه چرا پس پیشرفت نمیکنه و اینجاست که باز افسرده میشم...
نمیدونم شایدم خودخواهیه ولی شرایط الانو خیلی بیشتر دوست دارم
اون دوره قبلی خودم گم بودم، همه چی به محور بچه ها بود... شایدم همون درست بوده:47:
خدا عاقبتمون بخیر کنه
- - - Updated - - -
سلام دوستان خوبین همه؟
الهه چقدر دلم پستای قشنگ پر انرژی طنزتو میخواد
دلم واس خیلیاتون تنگ شده میشل، گیسوکمند، پاییزه، الهه، فرشته و....
ان شاالله همتون هرجا هستید در مسیر بندگی خدا موفق باشین
از وقتی که سرکار میرم بدون اغراق شاید به تعداد انگشتای دست برای مریضی دخترم گریه کرده باشم... منیکه هرروز و روزی چندبار پر از غم میشدم و گریه میکردم
نمیدونم خوبه یا نه. راستش وقتی خیلی تلاش میکنم تا کارای کاردرمانا و گفتاردرمانگرارو انحام بدم بیشتر یاس و غم سراغم میاد
چون بیشتر در عمق ناتوانی ذهنی دخترم فرو میرم...
ولی مثل الان که میبرمش کاردرمانی اما اونطوری نیستم که خیلی باهاش تمرین کنم یا گفتار هم همینطور تقریبا هرچندروز یکبار تمرین میکنم اما روانم خیلی ارومتره
هرچی کمتر کارای درمانی میکنم کمتر اذیت میشم...
داروهاشو به موقع میدما نکه اهمال کنم اما زور اضافه نمیزنم چون تلاش زیاد واس من متوقعم میکنه چرا پس پیشرفت نمیکنه و اینجاست که باز افسرده میشم...
نمیدونم شایدم خودخواهیه ولی شرایط الانو خیلی بیشتر دوست دارم
اون دوره قبلی خودم گم بودم، همه چی به محور بچه ها بود... شایدم همون درست بوده:47:
خدا عاقبتمون بخیر کنه
سلام شمیم :43:
آره خب، کار آدمو می سازه، نگاهشو واقعی تر می کنه، زندگیشو مفیدتر می کنه.
وقتی می بینی اثرش مثبت بوده، چرا فکر می کنی اون همه نگرانی و فشار بی جهت به خودت که به دخترت هم آسیب می زد، ممکنه درست تر بوده باشه؟
زنده باش، زندگی رو تجربه کن، اگه می بینی یه وزنه ای از پاهات باز شده، دنبالش نگرد که دوباره ببندیش، هرچقدر بهش عادت کرده باشی.
:72:
باسلام، تاریخها هنوز میلادی هستن. دارم روی زبانم کار میکنم، ولی خیلی کار داره هنوز !
به مرد ناشنوایی خبر رسید که همسایت بیمار شده. اون هم تصمیم گرفت چون همسایه هستن بهتره به عیادتش بره.
اما به فکر فرو رفت چطور میتونه حالش بپرسه و جواب بگیره؟ :162:در حالی که ناشنوا هست!
پس در ذهن خودش پرسش و پاسخ های احتمالی رو کنار هم چید و همینطور تصمیم گرفت با استفاده از قدرت بیناییش از حرکت لب های بیمار حدس بزنه اون چی میگه و نهایتا به عیادت همسایه اش رفت.:biggrin:
پرسید: حالت چطوره؟
همسایه ی بیمارش گفت : از درد دارم میمیرم...:315:
مرد ناشنوا گفت: خب خداروشکر!:rapture:
پرسید: حالا غذا چی میخوری؟
همسایه ی بیمارش که عصبانی شده بود گفت: زهر...:mad-new:
مرد ناشنوا گفت: خیلی خوب... نوش جان!:untroubled:
پرسید: حالا چه کسی تو رو مداوا میکنه؟
همسایه بیمارش که تحملش تمام شده بود گفت: عزراییل:97:
مرد ناشنوا گفت: که اینطور، قدمش مبارک باشه برای تو! شنیدم بر بالین هر کس بره حالش رو جا میاره. :congratulatory:
_ گفت رنجور :
این عدوِ جانِ ماست ~ ما ندانستیم کو ، کانِ جفاست
.............
یه وقتایی هست برخی از ما فکر میکنیم چون یه شاغل موفق هستیم، چون یه تحصیل کرده موفقیم و کلا در چیزی خوب ظاهر شدیم پس با تکیه بر این قدرت میتونیم در حوزه های دیگر زندگی هم بدون مشورت با افراد مجرب، بدون مطالعه، بدون تحقیق و بررسی آگاه و موفق عمل کنیم.
چون ببینم کان لبش ، جُنبان شود ~ من ، قیاسی گیرم آن را هم ز خود
( تکیه مرد ناشنوا بر قدرت بینایی )
~~~~~~
یا گاهی با حدس زدن، ذهن خوانی، فرضیه سازی، کج فهمی و ... در روابطمون جلو میریم.
چون بگویم : چونی ای مِحنَت کشَم ؟ ~ او بخواهد گفت : نیکم ، یا خوشم
من بگویم : شُکر ، چه خوردی اِبا ؟ ~ او بگوید : شربتی یا ماش با
.........
پ.ن
این مطلب برگرفته از کتاب مثنوی معنوی بود.
سلام وقت همگی بخیر
چند روزی بود دلم خیلی برای باغبان تنگ شده بود، ازش که خبری نیست ، ولی باغ هایی که درست کرده که هستند!
دوستان خبری ازتون نیست، همدردی دیگه شور و شوق شما رو نداره، ولی مدیر همدردی کارش درسته، به هر ضرب و زوری هست پرچم همدردی رو بالا نگه داشته، شاید یکی مطالب قدیمی سایت رو تو گوگل جستجو کرده باشه و بدردش بخوره! بالاخره یه دایرهالمعارفی هست واسه خودش همدردی! ممنون جناب مدیر
آقا غلام عزیز خوبی؟
سرشار و فدایی یار چه طورند؟!
باغبان تو بگو چه خبرا؟!
راشمون ، ام رضا ۹۱, آقای نجار و امین و مسافر زمان کجان؟!
خانم ها مصباح الهدی، مریم ۱۲۳, الهه زیبایی ها، گیسو کمند ، فرشته اردیبهشت، پاییزه، زلال، پو، سون، طنین باران، شمیم الزهرا ، فرشته مهربان و بالهای صداقت، سحر بهاری، وفکور و میشل و همه شما اهالی همدردی ! ان شاالله هر جا هستین سالم و سر حال و در پناه خدا و قرآن باشید،
هیچ کس تا حالا، حال آقای ادمین رو نپرسیده، جناب admin خوبین شما؟! ممنون بابت تمامی زحمات
سلام دوستان عزیز، سلام آقای Mvaz
امیددارم حال بچه ها و شما هم خوب باشه. ممنونم ازتون
:72:
سلام به همه دوستان، خیلی مخلصیم. ایشالا که همه اعضا در مشکلات بتونن از تواناییها و استعدادها و قدرتشان استفاده کنن، توکل کنن به قدرت یکتا، و در کنار سایر اعضای خانواده روزهای خوبی داشته باشن.
Mvaz عزیز ممنونم از احوالپرسیت.
زندگی، چند روزی گذراست. کاش همه با هم مهربون باشن و بدونن که ارزشمندی زندگی به احترام، محبت و مهربانی و .. است
دیشب خیلی از شهرها برف و بارون باریده، خداروشکر.
زمان ما وقتایی که برف میبارید، مثل الان تو خونه ها اینترنت نبود، تلویزیون هم معمولا دیر اطلاع رسانی میکرد و خیلی ها میگفتن از رادیو پیگیری کنین که امروز تعطیله یا نه.
بعد ما که گروه صبح بودیم انقدری زمان نداشتیم منتظر بمونیم و میرفتیم مدرسه.
من اون زمان فاصله مدرسه تا خونه رو پیاده می رفتم و میومدم.
کلی پا تو برف میذاشتم میرفتم ، بعد که میرسیدم جلوی مدرسه یکی بهمون میگفت نیاین امروز تعطیله.
دوباره مثل بستنی یخی همون مسیر رو بر میگشتیم:cold:، اما شوق و ذوق دیدن برف، هیجان ساختن آدم برفی:snowman: و یه روز تعطیل ( امتحان کنسل شده :victorious:) باعث میشد دستای بی حسمون و سوز سرمای زمستون رو فراموش کنیم.
بچه ها دلتون گرم باشه :heart:
سلام
ما هم هستیم و همچنان در حال مبارزه.
بعد مدت ها امروز رفتم روضه. روضه حضرت زهرا.
از همون لحظه که دعوت شدم به این روضه اونم توسط خانمی که تنها یه نصف روز از آشناییمون می گذشت، حس و حال عجیبی داشتم. از دیشب همش تو ذهنم بود یعنی خانوم منو تو مجلسش می پذیره؟ یعنی قسمت می شه برم؟
از لحظه ای که پام رو گذاشتم توی مجلس، قطره های اشک بود که آروم آروم می ریخت.
مدت ها بود یادم رفته بود این حس و حال رو.
یک بار 16 سال پیش به حضرت زهرا متوسل شدم و جواب گرفتم الان هم دلم قرصه هر چه پیش آید خودش خواسته برام.
چه خوش گفت حیدر :
هرگاه فاطمه را می دیدم تمام غم و غصه هایم تمام می شد.
دلم گرفته بود:47:
یه سر اومدم اینجا
نمیدونم در برابر آدمها چه برخوردی باید داشت
چرا بعضی ها دوست دارن چیزی رو که همه میدونن تو سر آدم بزنند
بابا شما خوب
ما بد
ول کنین دیگه
فهمیدم که در جریان هستید
آره من بزرگتر
من پیرزن
من بدتیپ
شما خوشگل
امروز بعد از مدتها اومدم این سایت و چیزی که گاهی ازش میترسیدم برام اتفاق افتاد. داغ عزیز...
برادر کوچیکم چند ساعت پیش از دنیا رفت. کی فکرش رو میکرد اون ته تغاریه اولین کسی باشه که از بین ما که میره...
یادت بخیر هنوز دبستانت رو یادمه که میرفتی.. اون کاپشن که دو طرف داشت من یکیو میپوشیدم و تو یکی... اون بازی گیم که با هم فوتبال بازی میکردیم وتو در اکثر اوقات برنده بودی...
یادت بخیر برادرم... دیگه برای دیدنت باید بیام سرخاکت... یادته دیروز ظهر جلوی منو و مادر داشتی مسخره بازی در میاوردی؟ شب که برگشتم خونه یه لحظه دیدم سوار ماشین شدی و اون اخرین دیدار چشمی ما بود، فقط یه لحظه بود و دیگه من ندیدمت...
اما من به اراده ی خدا شکایتی ندارم فقط تنها چیزی که میخوام اینه که حالت خوب باشه ودیگه ناراحت نخواهم بود اگه اینو بدونم. خدا ادمهای بامعرفت رودوست داره و من مطمئنم تو یکی از اونها بودی...
خدا به خاطر خصلت های خوبی که داشتی تو رو در رحمت خودش قرار بده
زونیان عزیز، تسلیت میگم. خدا صبر بده بهتون. واقعا سخته این شرایط، سعی کنین خودتون رو تخلیه کنین و حس و حالتون رو خفه نکنین...
بقیه اعضای خانوادتون سالمن؟ اتفاقی که ایشالا نیفتاده براشون؟
سلام زونیام عزیز
روح برادرت شاد و قرین رحمت خدا.
چه نگاه قشنگی داری، معلومه خیلی دل بزرگی داری و ایمانت به خدا زیاده.
خدا صبرت رو زیادتر کنه، اشخاصی که بر مصیبتی صبر میکنند و به رضای خدا رضایت میدند، خیلی کارشون درسته.
خدا بیامرزدش اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ممنون از ام واز و غلام. تشکر ندارم ازتون تشکر کنم.
هر کسی این پیام من رو دید ممنون میشم یه فاتحه یا چند تا صلوات برای برادر من بفرسته:72:
سلام محمدرضا خوشحالم که هستی چرا خوب نیستی
چرا نباید حالمون خوب باشه؟
وقتی خدایی به این قشنگی داریم که خورشیدش هنوز میتابه برفش میباره
خودتو به حال بد نبر
وسلام به همه دوستان عزیزم
شمیم جان برات آرزوی موفقیت و سربلندی تو این آزمون سخت دارم مطمانا خدا تو رو خیلی توانمند دیده که اینطور وارد ازمونت کرده شمیم جان کم نیار عزیز دلم بهترین ها رو برات میخوام:72:
جناب آقا سنگتراش بزرگوار ( پدر همدردی)
روز پدر بر شما که به واقع پدرانه و دلسوزانه سالهاست پرچم همدردی را بالا نگه داشته اید، مبارک باشد .
کنار غم و ناراحتی همه بچه ها بودین، بهشون کمک کردین، این فضا رو آماده کردین و با سختی و مشقت فراوان این سایت رو بالا نگه داشتین
سلام به همگی
خوبین
کی هست کی نیست
یک گوله غم اومده برای حرف زدن. یک عدد افسرده حال مریض احوال
خیلی خیلی غمگینم.
برای دردم دوایی نیست .
درد شماره یک
درد شماره دو سه چهار....سپر انداختم
کسی نیست اینجا نه؟ اینجا هم که خالی از سکنه است.
با خودم باید حرف بزنم
با اینکه مدرسه جدید ادمهای جدید پیداکردم با اینکه جای خوبیه با اینکه درامدم خیلی بیشتر شده ولی بازم حس خوب ندارم. حس خوبهام موقتیه.
مثل قبل نیستم
قبلا ی چیز دیگه بود وقتهایی که خوشحال بودم رو زمین راه نمیرفتم پرواز میکردم کاش اون حس و حالم برگرده
کاش پرقدرت تر برگرده
دوستم میگه همین که سالمی خدارو شکر کن . من که ناشکری کردم هییییچ طلبی هم از خدا ندارم میدونم سلامتی ضرورت اوله میدونم خیلی الطاف شامل حالم کرده....تماااام خوشبختی هام و واقفم.
جمعه ها دوتا شاگرد خصوصی برداشتم خیلی کوچولو ان و قند عسل
زنگ درو که باز میکنن تا من سه طبقه رو برم بالا صدام میکنن یعنی همه همسایه میفهمن من اومدم :) ....از خونه اونا میام بیرون حالم خوبه.
دلم نبودن میخواد
این خیلی بهتره . کاش از اول وجود نداشتم.
به دردسر و غم و اندوهش نمی ارزید.
بچه ها کی هست کی نیست. کی پیام الهه غمزده رو خوند
فک کنم دیگه کسی نمیاد همدردی نه ؟
قدیم ها بهتر بود اینجا هم برای خودش یه پا پاتوق بود دل آدم باز میشد.
اون روزی که گیسو زنگ زد گفت الهه خانم؟ گقتم اشتباه گرفتین
خب وسط کار یادم نبود که من الهه ام : )
سرکار بودم موبایل و داشتم از گوشم برمیداشتم که سریع قطع کنم که ی اسمی از همدردی شنیدم :) دوباره موبایل و گرفتم گوشم گفتم شما؟
چقدر خوشحالی و ذو ق و هیجان و..
یا اون موقع که با پوه عملیلت زدم ایمیلم و براش گذاشتم
نمیگرفت منظورم و گلابی.....هی مینوشتم هی ویرایش میکردم چقدر خندیدم اون روز
اون موقع ها وقتی درحال نوشتن پستی بودی همزمان چند نفر دیگه همون موقع داشتن میخوندن
راستی هنوزم اقای باغبان امروز مینویسه سه چهار روز دیگه ویرایش میکنه :)
ی بار فک کنم بدجوری بدشون اومد از این حرفم . باغبان عصبانی ندیده بودم
ببخشید دیگه این کمینه آدم نمیشه بازم گفتم.
به دل نگیرید منم به دل نگرفتم اون اخطار هایی که بهم دادین.
آخ چه روزها میگذرن تموم میشن
خیلی دلم میخواد از ایران برم و البته این برای من ی رویای خیلی دوره .
ی چیزی رو هم از اینجا خوب یادمه هر وقت گفتم دعام کنید گره ام باز شده
ی بار یه عزیزی که اسمشون یادم نیست اومدن گفتن خواب دیدم میگن برای الهه دعا کنید من هیچی نگفته بودم اینجا . و اون روزها از خاصترین روزهای عمرم بود که نیازمند دعا بودم شدیدا.
میشه الانم همه جملگی خواب ببینید که باید برای این کمینه غمزده هجران دیده دعا کنید.
کسی هست اینجا؟ کسی خوند پیام منو ؟
سلام سرکار خانم الهه زیبایی ها، چرا هستن، میخونن. خوندم و حس خوبی داشتم (با اینکه جملات سنگین و حاوی خستگی و ... بود توش). چقدره خوبه که آدم میاد اینجا و یه دل سیر تایپ میکنه، با اینکه شاید یک هفته هم کسی شاید مطلب رو نخونه. دیگه آدمها سرشون شلوغ شده، دیگه آدما دل مشغولیهایی پیدا کردن که فرصت سر خاروندن رو ندارن، دیگه البته شاید مثه قدیم نیست اینجا...
ولی من یه چیزی بگم، همینکه اومدین اینجا اینارو نوشتین، یعنی کلی جای امید هست براتون...
منم که یه تاپیک گذاشتم، دیگه هیچ کس حتی جواب هم نمیده
سلام اقا غلام حالتون چطوره
ممنون از اینکه امید میدین.هرچند...
امیدوارم مشمول دعای خیرتون هم بشم.
البته دردم چیزی بالاتر از خستگیه...
- - - Updated - - -
تاپیک و خوندم شاید اگر حرف به دردبخوری پیداکردم اومدم گفتم
میدونید الان اون دختر خاتم مجرده هنوز؟
خلاصه حرفم اینکه
اره اگه گزینه دیگه ای ندارید بله دوباره خواستگاری کنید
اگه قبول کردن مدت اشنایی رو طولانی کنید ...ددلاین و برای چندماه بعد بذارید
تا به این سن تو امر ازدواج راه نجات بهتری ندیدم البته بعد از پختگی خود طرف که حرف اول و میزنه
ببینیم بالاخره شما میتونید از امار عذب اوقلی ها کم کنید یانه :)
موفق باشید.
سلام به همگی خوبین
بچه ها دلم گرفته بازم...بیایید حرف بزنیم باهم
داشتم صفحات قبلی رو ورق میزدم
شمیم جان حالت چطوره کارو بار چطوره
پستی که میشل برات گذاشته بودو خوندم ....با رسالت زندگیت چه میکنی
دلم میخواد بیای برامون تعریف کنی میشل هم ارایه و استعاره هاش و برامون بگه.
میشل من فعلا نمیتونم رسالت و معنا پیدا کنم تو این برهه از زندگیم.
عصبانی و بی حوصله ام نمیتونم فکر کنم.مغزم به این چیزها قد نمیده .
فراغت بالی هم ندارم.کاش میرفتم پارک بانوان زیر اون درخت که سرش زمینه ...کتاب هام میبردم ...شاید امیدی بود الهامی بهم بشه.
زلال جان تسلیت میگم ناراحت شدم حتما روزهای سختی میگذرونی
روحشون شاد.
اقای ام و زد حالتون چطوره چون درست اسمتونو خودم گفتم دیگه نمیتونم ام وز بنویسم ولی اون راحتتر بود. همش تقصیر پوه گلابی. من نمیدونستم اون بهم گفت. راستی دارم میخونم جز هایی که نخونده بودم.
میس سون نیستی خیلی وقته
کوجایی چرا نمیایی چه ها چه خبر چه میکنی؟ درس میخونی؟ یا مطالعه ازاد
طنیییین دعا خوندی برام ؟ از اون مرده زنده کن ها ...من مردم ها باید دعا کنی زنده شم.
مدیران صورتی حال و احوال شما چطوره
اقای سنگ تراشان ممنون که پست قبلیم و خوندین لایک هم زدین. احوال شما چطوره کارو بار خوبه خبر جدیدی دارین برامون ...
اقا غلام چرا منصرف شدین؟ ازاون خانم منصرف شدین ؟ از ازدواج که نه؟
- - - Updated - - -
فقط ی چیزی رو حس میکنم اونم اینکه خدا برای دردهام مسکن بهم میده سرم و گرم میکنه دلش برام میسوزه گاهی سربزنگاه به دادم میرسه
ولی هیچ کدوم اینها از عصبانیتم کم نمیکنه.
میشل به شمیم میگفتی درسهایی که توش نمره کم میاوردی..
امیدوارم نخواد درس به من بده حوصله ندارم . فارغ التحصیلی نداریم ؟
شاید باورتون نشه ولی من دیگه نمیخوام ادامه تحصیل بدم
سلام الهه :72:
از چی عصبانی هستی؟ چی غمگینت کرده؟
آخرین باری که معنای زندگی رو حس کردی، اون چی بود؟ می تونی توضیحش بدی؟ یا می تونی بگی چه رسالتی توی زندگیت داشتی که الان دیگه باهاش ارتباط برقرار نمی کنی؟
سلام خانم زلال
تسلیت مرا پذیرا باشید،
روحشان شاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
انا لله و انا الیه راجعون، خانم زلال تسلیت میگم
سلام خدمت همه عزیزان همدردی
از دیدن پست های جدید از طرفی خیلی خوشحال شدم که به همدردی سر زدین، از طرفی هم آرزومه همیشه هممون پر معنا و پر بار زندگی کنیم
اول از همه خدمت زونیام گرامی تسلیت عرض میکنم، هرچند داغ چنین عزیزی سخت آروم میگیره
زلال نازنین ان شاالله خدا صبرتون بده تسلیت منو پذیرا باشین
الهه عزیز دلم چقدر دلم تنگ پستای بانمکت شده، کاش یک تاپیک بزنی، بریزی بیرون هرچی تو دل و ذهن قشنگته...
میشل هم میارم پای کار...
یک اتفاق شیرین افتاد بعد چندین سال همدردی بودن، یکی از کاربرها ارتباط تلفنی بامن گرفت و هنوزم از گرمی و دلچسبی صداش مشعوفم...
واقعا دلم میخواد با بعضی از کاربرا ارتباطم لااقل تلفنی بود تا انرژی صداشون بگیرم، میشل، پاییزه الهه پوه فرشته بی نهایت فکور و خیلیای دیگه
خب از خودم بگم و به قول میشل و الهه رسالتم
دیگه گریه و ناله نمیکنم، عمیقا دوسش دارم یکبار تو تلویزیون یک مادری که فرزند سی سالش فکنم سندروم دان بود و این مادر این سالها خیلی خدمات واس این قشر داده بود ازش پرسیدن اگه خدا بگه به جای ایدا یک بچه سالم از اول بهت میدم قبول میکنی
اون مادر گفت من صدبارم زنده بشم بازهم میخوام ایدا فرزندم باشه و به داشتنش افتخار میکنم
من این سوالو از خودم خیلی تاحالا پرسیدم و الان دیگه جوابم اینه من دخترم همینجوری دوست دارم
یک استادی بهم گفت بزرگترین ارزوت واس فرزندت چیه؟ گفتم خیلی خوب بندگی خدارو کنه
گفت به نظرت دخترت بنده خوب خداست؟ بارها به این مکالمه فکر کردم
واقعا دختر معصوم، پاک من که اصلا این دنیای پر از ظلم و نفاق درست درک نمیکنه چه آزاری میتونه به کسی برسونه که خدارو ناراحت کنه؟ نه سر کسی کلاه میذاره، نه دزدی میکنه نه....
و مطمئنم خدا خیلی دوسش داره و چی ازین بالاتر میتونه باشه...
سلام شمیم نازنینم:228:
خدا گل دخترتو برات حفظ کنه.
سلام میشل عزیزم:43: حالت چطوره کارو بارت چطوره
میشل جان رسالت و هدفو معنا و فلان بیخیال.دیگه از این چیزها خوشم نمیاد
به اسم نمیشناسم شاید همینطوری داشته باشم ولی اسم اینجوری ندارن...باید فکر کنم ولی الان وقت خوابم گذشته بعدا میام دوباره
من زندگیم و میکردم و خوب بود
راضی بودم
الانم نمیتونم بگم ناراضی نه بگم راضی...صبر کن شنبه میام. اتفاقهای این یک سال گذشته رو باید ورق بزنم
باید وقت بذارم واسه تایپ خوب فکر کنم
شمیم جان تاپیک زدن دوست ندارم .
شمیم جان من تلفنی قبول نمیکنم باید قرار بذاریم بریم بیرون
میشل هم میبریم میشل افتخار میدی؟
شمیم برام از همین گل نرگس های اواتارت بیار
اینطوری میتونمم بشناسمت
فک کنم ی دختر خیلی محجبه باشی و ازت ی تصویر خیلی معصوم دارم تو سرم.
میشل ی لباس رسمی با ی لبخند ملیح
هیچی دیگه، قرار مدار بیرون و خوش گذرونی و ....
سلام به همگی :72:
اول تو چندتا تیتر دسته بندی میکنم
موضوع ازدواجم و اینکه دلم میخواد مادر بشم بچه داشته باشم ...
موضوع مسکن و امنیت مالی تو سنی که دیگه نتونم کار کنم و درامدی نداشته باشم
موضوع مستقل شدن الانم ...مستقل زندگی کردن ...جدا از خانواده و مشکلات لاینحلی که میخوام دیگه نبینم نشنوم...
همه اینها قبلا هم موضوعیت داشت ولی نمیدونم چی شده...
شاید الان دیگه تحمل ام کم شده
شاید چون قبلا سراسر امید بودم ولی الان میبینم به ددلاین رسیدم
و الان نگرانی بابت همه این موضوعات ، تلاش برای رفعشون که بینتیجه موند،
میاد کنار خستگیهاو مشکلات روزمره، دردهای جامعه ام ، که برام پررنگ شون میکنه . نقطه ضعفهایی که دارم و باهاشون کنار اومدم رو برام پررنگ میکنه.
همین الانم اگر میگم نه میتونم بگم صددرصد راضی ام نه بگم ناراضی ام، چون درکنار همه اینها خدایی دارم که حسش میکنم ....روزها و لحظه هایی رو به من بخشیده که تا همیشه شیرینیش بامنه. خانواده ای بهم داده که دوسشون دارم و مشاور و کمک حالم هستن. کارو درامدی دارم که برای شرایط من خیلی قابل قبول و راضی کننده است. و خودم....خودی که دوسش دارم .
با برادرم میخواستیم شریکی خونه بخریم که خیلی به امنیت روانیم درمورد موصوع مسکن کمک میکرد ولی انقدر قیمتها روز به روز افزایش داشت که دیدیم به پول ما خونه نمیدن. و از طرفی برادرم با خونه تو هر شهرو محله و چندین سال ساخت رضایت نمیده.
خواهرم دید اینطوری شد گفت منم کمک تون میکنم ...حالا هم ی همت مردانه لازم داریم که بیفتیم دنبال خونه گشتن ...که اونم که از من برنمیاد بقیه هم به جدیت من خواهان نیستن فعلا مونده...
بعد از شکست پارسالم در مورد اینکه پدرم حق و حقوق و ارثیه منو جدا کنه و سهم کامل نه سهم یک دوم برای من درنظر بگیره ، ( من براشون پسر بودم نه دختر پس حقم سهم یک دوم نیست )
از اول امسال طرحی تو خونه مطرح کردم که خونه و اتاق مستقل میخوام
با چیدمان سلیقه خودم . نه سلیقه و دکور دهه ۶۰ ۷۰. اینطوری کمی هم از اون مشکلات لاینحل دور میشدم...ولی بعد از چند ماه اونم به بن بست خورد چون با جداشدن مون به شدت مادرم اذیت میشد.علی رغم اینکه خیلی مصر بودم ولی کوتاه اومدم.
چند ماه پیش دکتر بهم گفت داری یائسه میشی گفتم خانم دکتر سکته میکنم چون من دوست دارم بچه دار بشم....سکته نکردم ولی از دم اسانسور مطب تا ۵۶ ساعت بعدش نان استاپ گریه کردم. جز به یک دوستم به هیشکی هیچی هم نگفتم و تو تنهایی فکر میکردم.ولی از اونجاییکه سلول های مغزم عادت دارن با هر شرایطی منو وفق بدن آرومم کردن و به برباد رفتن ارزوهای نجیبم هم رضایت دادم. دوستم هم قبل دکتر رفتنم میگفت ما فامیلی همینطوری هستیم همه و مشکلی نبوده برامون چیزی نیست فلان..
قبل اینکه ادامه اینجا رو بگم اینو بگم که این تلاش مغز انسان برای عادت دادن به شرایط حس بدی به آدم میده...حس فریب خوردن...حالا شاید درست نباشه اینو بگم... شمیم جان اینکه میگی اون مادر گفته اگه برگردم به عقب آیدا رو با بچه ای عوض نمیکنم فریب ذهن انسانه. میتونه هم خوب باشه هم بد باشه...وقتی خودم تو همچین شرایطی قرار میگیرم عصبانی میشم و حس فریب خوردن بهم دست میده. که بودم هم تو این شرایط.
بعد از اینکه جواب ازمایش و بردم برای دکتر گفت مشکلی نیست شما علائمی هم که نداری گفتم خب پس چرا سیستم بدنم بهم ریخته شما فرمودین فلان. گفت نه جواب ازمایشت اینه نیازی به دارو هم نداری.
خوشحالیم بعد از اون امادگی ذهنی برای برباد رفتن ارزوی مادر شدنم، گیجی بهم داد وگرنه حقش بود همون جا خودش و مطب اش و رو سرش خراب میکردم که گلابی پس غلط کن از این به بعد قبل از جواب ازمایش تشخیص تخصصی نده .
میدونم مجرد موندن تا اخر عمر حتی به فرض داشتن امنیت مالی برام به شدت سخت خواهد بود ولی نمیدونم زندگی متاهلی که به ناچار هم بهش تن دادم، چطور خواهد بودو چه احساسی پیدا میکنم.
الان رسالت و معنایی تو اینها بود؟!؟!
یکی دومورد هستن که فقط منتظر یک چراغ سبز از طرف منن تا دیگه فصل مجردی و ازدواجم هم تموم بشه ولی سنخیت خیلی کمی باهم داریم
نمیخوام فصل مشکلات و دعوای زن و شوهرِ از اول ناهمگون به کتاب زندگیم اضافه بشه.
میشل جان اینکه پرسیدی قبلا چه رسالتی داشتی
تودوران دانشجویی که خیلی مادرم ابراز ناراحتی میکرد مبنی بر اینکه ما نباید پول تو رو خرج کنیم بهش میگفتم مادر جان این روزی شماست که فقط به دست من داره بهتون میرسه .خدا ی تیردونشون زده. وگرنه تو این شرایط من تو این شرایط جامعه کی کار داره اخه.
و واقعا همینو فکر میکردم و فکر میکنم.
همه اینهایی که گفتم به علاوه چندتا مورد خواستگاری فرسایشی و ساعات طولانی بیرون از خونه بودنو....چند جا کارکردن و همکارو رئیس های متنوع داشتنو... ...چالش محل کار جدید و ادم های جدید و وفق دادن با هاشون...پذیرفتن نقطه ضعفهام و...تفریح و اوقات فراغت خیلی کم داشتنو...
همه اینها خسته ام کرده.
تلاشهای بینتیجه ام برای رفعشون عصبانیم کرده.