:104: فکر می کنم با حرف ها و نکته های به جایی که خانم فرشته مهربان گفت دیگه نکته ای باقی نمونه
:72:
:104:
فرشته مهربان خیلی خوب نکات رو گفتن افسون عزیز من توصیه می کنم متن ایشون رو چند بار بخونید و رفتارهای خودتونو بررسی کنید
نمایش نسخه قابل چاپ
:104: فکر می کنم با حرف ها و نکته های به جایی که خانم فرشته مهربان گفت دیگه نکته ای باقی نمونه
:72:
:104:
فرشته مهربان خیلی خوب نکات رو گفتن افسون عزیز من توصیه می کنم متن ایشون رو چند بار بخونید و رفتارهای خودتونو بررسی کنید
سلام
منم احساس می کنم ریشه ی تمام این مشکلات رو باید اول دورن خودتون جستجو کنید بعد همسرتون
فرشته ی مهربان خیلی خوب شما رو راهنمایی کردن امیدوارم بتونید استفاده کنید
فرشته مهربان ، از اينكه وقت گذاشتيد خيلي متشكرم.
1. من نه تنها امور شغليم را كم كرده ام ، بلكه در زندگي مشترك بسيار تلاش ميكنم. از نطر خانه داري ، آشپزي و ... چون خودم علاقه دارم وقت صرف ميكنم. همسرم كه از كار ميايد من مانند يك ميهمان از او پذيرايي مي كنم. در هواي سرد هميشه چاييش آماده است و در هواي گرم شربتش. هميشه مواقعي كه خانه نيستم برايش غذاي كافي آماده ميكنم. باور ميكنيد يا نه او هيچگاه حاضر نيست در صف نانوايي بايستد چون حوصله ندارد ولي من مثلا در رمضان هر روز نان گرم ميگرفتم. و خيلي خدمات ديگر كه وقتي خوب نگاه ميكنم او تا به حال براي من مايه اي نگذاشته است.
2. ممكن است از خودم ناراضي باشم ، چون آن شخصي كه ميخواستم نشدم ، اما خود كم بيني ندارم و قدر خود و تواناييهاي خود را ميدانم و هرچند تكبري در اين خصوص ندارم ، اما خود را باور دارم. من انزواطلب نيستم، برعكس هميشه ميخواهم دوستان زيادي داشته باشم و رفت و آمد داشته باشم. ضعف در مهارتهاي زندگي و خودشناسي را قبول دارم.
3. اگر پست هاي من متناقض است بابت اين موضوع است كه همسرم تغييرات زيادي كرده است و اين مربوط به من نيست.
4. مجرد نيستم.
5. اين مشكلات باعث شده است كمي نسبت به خودم شناخت بيشتري پيدا كنم . اينكه برخلاف تصورم بسيار عاطفي و احساساتي هستم و حالا ميدانم اين همسرم نبود كه مهربان و احساساتي بود. چون او فقط در ابتداي ازدواج اينگونه بود.
6. آدمي هستم كه تشنه محبت هستم و محبت همسرم را باور كرده بودم و اينك ميبينم كه خيلي ساده و زودباور بودم چون علاقه او واقعا سطحي بوده و اصلا نسبت به شخصيت من شناخت ندارد.
7. در ابتداي ازدواج چون فكرم جدايي بود بسيار بر همسرم و خانواده اش سهل و آسان گرفتم. كه البته اين موضوع سبب سرزنش اطرافيان بوده است . بعدها با اين فكر كه او لياقت اين فداكاريها را داشت خودم را توجيه كردم . اما حالا فكر ميكنم چون بسيار آسان مرا بدست آورده ارزش مرا نميداند.
سلام
دوست عزیز
با پاسخهایتان دیگه برایم محرز شد شما دقیقا مانند سایر زنانی مانند خودتان ، من و از این دست فرد مهر طلبی هستید یعنی افرادی از ایندست با یک مرد با شرایط عالی اما سخت و خشک و بی محبت و یا کم محبت نمی توانند دوام بیاورند.
ببین دوست خوبم
شما در حقیقت مانند من احساس می کردید که با تکیه به نکات مثبتتان نیازی به محبت ندارید اما در واقع برعکس شاید یک مرد جنتلمن اما کم پول که درک درستی از شریط همسرش داشته باشد و یا به احساسان و نیازهای روانی او بیش از مردان دیگر توجه نشان دهد بسیار بیشتر مورد مطلوب شما باشد پس باید یک تعادلی را در برخورد با همسر تان به نظر من ایجاد نمایید.
برخوردی که در عین حال که نشانه ضعف شما نیست اما با ظرافتهای زنانه نیاز به توجه و درکی را که قبلا همسرتان بیشتر به شما نشان میداد را پر رنگ نماید
شاید کمی فاصله عاطفی بین شما ایجاد شده است و حالا ایشان هستند که نقش قدیمی شما را بازی می کنند .
در ضمن شما اشاره کره بودید که همسرتان دنبل شغل دیگری هستند و لی دل به کار نمی دهند اما در پست جدیدتان اشاره کردید که از سر کار میایند چای و شربتشان اماده است ایا موفق به یافتن شغل جدید شدند؟؟؟:72:
بله در اسفند ماه مشغول به كار شدند .
به نظر من البته جسارتا، شما شاید از بعد مسئولیتی و خانوادگی به همسرتون رسیدگی می کنید اون هم توی این شرایط که می بینید ایشون تغییر کرده اند نه در زمان هایی که ایشون گرم و مهربان بودند، البته این خودش باعث افتادن این فکر در ذهن همسر شما میشه که با این روش موفق تر، چون به ظاهر توجه بیشتری رو داره کسب میکنه اما من احساس می کنم همه ی این کارها در جایی ارزش داره که شما واقعا از سر محبت و علاقه به همسرتون نگاه کنید، نه بخاطر اینکه بهش نیاز دارید، نه اینکه بهش عادت کردید، به خاطر خودش، لطفا فکر کنید می تونید به همسرتون افتخار کنید یا نه! شاید شرایط روحی خود شما هم مساعد نباشه اما یه کم منطقی تر فکر کنید، شما مدتی همسرتون رو ، عزت نفسش رو و وجودش رو نادیده گرفتید و زیر سوال بردید و امروز با رفتارهای زنانه، لطفا با عشق زنانه ، با محبت عاشقانه به همسرتون نگاه کنید و زندگی مشترک رو از بعد عاطفی و ارزشی نگاه کنید نه به عنوان تنها یه رابطه به عنوان یه نهاد مقدس، یه جایگاه والا و همسرتون رو به عنوان مرد زندگیتون و سایه سرتون بپذیرید!
افسون عزیز، به نظر من شما باید شیوه و روش خودتون رو تغییر بدین، هر چیزی توی زندگی مشترک حد و مرزی داره و نباید کاری کنیم که بعدها این احساس رو داشته باشیم که به خاطر هیچ و پوچ تلاش می کردیم.
درسته خیلی وقتها چه زن و چه مرد خیلی کارها رو فرای وظایفشون به خاطر عشق و علاقه به همدیگه و زندگی مشترکشون انجام میدن، اما این کار وقتی ارزشمند هست و شکل باطنی خودش رو حفظ می کنه که طرف مقابل حداقل قدرشناس باشه اما اگه طرف مقابل فردی باشه که تمام محبتها و از خودگذشتگی ها رو حق خودش بدونه، بدون شک زندگی طاقت فرسا خواهد شد.
عزیزم خیلی خوبه که خیلی کارها رو به خاطر همسرت انجام بدی اما حد تعادل رو نگه دار، این کار باعث دوام زندگی میشه. باید زن و مرد این رو بفهمن که چه نقشهایی در زندگی مشترک دارن نباید همه نقشها رو فقط یکی از زوجین بازی کنه..
اول روی درون خودت کار کن، فکر می کنم این مدت خیلی به خودت ظلم کردی، از همسرت توقع نداشته باش که ازت دلجویی کنه (میدونم خیلی سخته) اما فقط اینطوری میتونی استقلال عاطفی خودت رو به دست بیاری، بعد از اون مطمئن باش همسرت شاهد تغییرات درونی تو خواهد شد و اون هم عکس العملهای دیگه ای نشون خواهد داد.
:72:
سلام .
جمعه هفته پیش تا صبح بیدار موندم و صبح شنبه رفتم سرکار . البته قیافه ام دیدنی بود. با خودم تصمیم گرفتم که به تماسهاش دیگه جواب ندم و برم خونه مادرم. تا بعدازظهر شنبه 100 تا میس کال داشتم و کلی اس ام اس معذرت خواهی که توجهی نکردم چون بارها اینکارها تکرار شده بود. تا الان از سرکار به خونه مادرم میرم و راهم خیلی دور شده و برام سخته ولی با اینحال تحملش راه برام از تحمل بی معرفتی آسانتر است.نمیخوام دیگه برگردم و به طور جدی به جدایی فکر میکنم . من سعی و تلاشم را کردم و حتی بهش گفتم که پول میدم تا خانه بخریم . اما این حالت استیصال اذیتم میکنه.
میدونم که الان خیلی زجر میکشه اما سعی میکنم بیرحم باشم . همیشه از اینکه اینقد مهربان و بی توقع بودم از خودم بدم میومد.حالت غم، حالت خشم ، گرگرفتگی و ... عذابم میده . کلا هیچ تمرکز بر کارم ندارم و کارایی من پایین اومده. حتی اگه خیلی پشیمون هم بشه من دیگه نمیخوامش. دیگه باورش ندارم و اعتمادم رو از دست دادم . نمیتونم باهاش یکدل باشم و حالت کینه ازش دارم. این رو هم بگم که ما در مدت ازدواج فقط یک مسافرت 3 روزه رفته ای. چقدر دلم میخواست این سه روز تعطیل برویم مسافرت و بهش هم گفتم . فکر کنم ای دعوا را راه انداخت که مسافرت نرویم و برود پیش خانواده اش.میخوام حالم خوب بشه ، شاد بشم و اصلا دیگه به زندگی با اون فکر نکنم اما نمیتونم تصمیم بگیرم. زندگی با اون از اول اشتباه بود اما با بی لیاقتی اون واقعا برام زور داره که باهاش زندگی کنم .
:305:سلام خانم افسون
با سلام
چند مسئله با هم ذکر شده است:
1) شما دارای مدارک بالایی هستید.
2) شوهرتان را خودتان انتخاب کردیده اید.
3) شوهرتان در زمانی انتخاب کرده اید که ناراحت بوده اید.(زمان ازدواج دو برادر کوجکتران و پس از آن تنها شده اید)
4) در ازدواج برادرهای کوچکتان آرمانگرا بوده اید.
5) مردتان شم اقتصادی ندارد و فعال نیست.
6) به درآمد شما هم کاری ندارد.
7)از دیدن شوهرتان حرص می خورید و او را با مردان موفقی مقایسه میکنید.
8) از سر دلسوزی با او زندگی می کنید.
9) او مردی دلسوز و مهربان می باشد.
10) درآمد بالایی دارید.
خواهرم، شما به مطالب بالا که خودم خلاصه وار از صحبتهای شما نوشته ام، دقت کنید.
همه آیتمهای بالا به مدرک و درآمد بالای شما خلاصه می شود. برای اینکار هم شوهرتان را با مردهای به نظر شما موفق، مقایسه می کنید و شم اقتصادی شوهرتان را بخاطر درآمد کمش زیر سوال می برید.
به نظرم شوهر خوبی انتخاب کرده اید درآن شرایط شوهرتان قهرمان شما بوده و شما او را بخاطر این امر برگزیده اید او مهربان و دلسوز است حالا که از بحران درآمده اید و در مقطع جدید زندگی قرار گرفته اید و این مرحله را طی نموده اید حالا مرد دیگری را که شم اقتصادی خوب داشته باشد می خواهید اگر با آن هم ازدواج کردید و از این مقطع هم خارج شدید چه تصمیمی خواهید گرفت.
خواهرم. به راستی چه فکر می کنید.
این بعد مادی انسان است. ولی برخی ارزشها معنوی تمام زندگی را دربر خواهد گرفت.
از شما در شگفتم شاید بخدا ایمان داشته باشید.
مرد و زن دو حلقه آرامش برای یکدیگرند.
من خود مرد هستم و دست شوهر شما را می بوسم.
دلسوزانه در کنار تنهاییهای شما بی دریغان گذشت و بدانید هیچ مردی دوست ندارد زنش در سختی باشد.
جنبه معنوی را هم بنگرید
بدانید اگر شما جنبه های معنوی را از یاد ببرید و فقط بخاطر جنبه های مادی و تغییر وضعیت اقتصادی حرص بخورید و تصمیم ناجوانمردانه بگیرید بدانید دل منجیتان را بشکنید هیچگاه روی خوشی را نمی بینید.
شما صورت مسئله را اشتباه برداشت کردید و به این مرد نازنین و قهرمان بی مهری کردید که پاسخش نیست.
خواهرم، کار مهمی داشتم و مشکل شما را خواندم دلم شکست و زود آمدم تا این مطالب را نوشتم.:302::302:
قطعا بدانید اگر ذهنیتان ادامه یابد و کار طلاق را پیش بکشید هیچگاه به آسایش نخواهید رسید.
شوهرتان قهرمان زندگیتان است. او مرد دلسوز و مهربان است. بدانید روزی تمام زیباییها خواهد رفت. تمام ثروتها خواهند رفت و معنویت و مهربانی و مهر از بین نمی رود. تردید نکنید.
زیبایی با یک تب و ثروت با یک چشم به هم زدن
ولی مهربانی پایه امن تمام زندگی است. بدون تردید.
خواهرم خواهش می کنم در دیدگاه خود تجدید نظر نمایید. زیرا یک فکر دیدگاه است و دیدگاه رفتار را می سازد.
ولی خواهرم تمام کسانی که از آنها یاری خواستی اذعان دارند که مرد شما یک قهرمان است که توانسته با مهربانی و دلسوزیش یک زن بلند مرتبه را از یک بحران عاطفی نجات دهد. شما او را منجی خود بدانید و با مهر و مهربانی با معنویت که اجر آنرا خواهید دید زندگی کنید.
برادر کوچکتان wem
ديروز جمعه شوهرم اومد خانه مادرم دنبالم و قول داد كه ديگر منو ناراحت نكند. البته من ميدونم همه اين مشكلات براي اين بود كه سه روز تعطيلي تمام بشه و مسافرت نرويم.
ديروز كلي التماس و ابراز عشق كرد كه من باور نكردم. اما حالم خوب بود و آرام بودم. شب به اتاق ديگه اي رفتم تا بخوابم . احساس آرامش داشتم ولي شوهرم كلي التماس كرد تا در كنارش بخوابم و كلي التماس ديگر كه بغلم كند. پس از اينكار تمام آرامشم از بين رفت وكلي عصبي شدم . دچار سردرگمي وحشتناكي شدم . احساس خشم نسبت به خودم داشتم . به هر حال تنم ميلرزيد و از اينكه يك هفته عمرم را به اين مسخرگي گذرانده ام و درنهايت هيچ اتفاقي نيفتاده است ناراحت شدم. تازه ميفهمم شوهرم نه تنها ساده نيست بلكه بسيار مكار ميباشد. مثلا او در سن 21 سالگي دانشگاه رفته است و وقتي من سئوال كرده بودم به من گفته بود به دليل اينكه ميخواسته دانشگاه سراسري برود دو سال منتظر شده است ، در حالي كه بعدها از خواهرش فهميدم كه پنجم دبستان و سوم راهنمايي مردود شده است.
خواهش ميكنم منو راهنمايي كنيد. يك هفته كلي فكر كني و تصميم بگيري و دوباره برگردي سر خونه اول.
سلام هیچ وقت همه ی پل های پشت سرت رو خراب نکن همیشه راهی برای برگشتن بزار
هیچ وقت تو عصبانیت تصمیم های مهم زندگیت رو نگیر برای فرار از مشکلاتت صورت مسئله رو پاک نکن
یه زمانی برای فرار از مشکلات ازدواج کردین حالا هم برای فرار از اونا می خوایین جداشین
یکم با مشکلاتتون رو در رو بشین شما هم بی تقصیر نبودین پس فقط به فکر ادب کردن همسرتون نباشید
دوست عزيز
من هم خيلي متاثر شدم وقتي اين داستان را خوندم:303:.
شما فقط به فكر خودتان هستيد و در آرزوي كوچك كردن همسرتان . من هم تحصيلاتم از شوهرم بالاتره همه درآمدم .تازه قبل از ازدواجمان هم كلي به او پول قرض دادم كه هيچ وقت هيچ ادعايي نكردم .
من نه به او نياز مالي دارم بلكه اون هست كه بدون درآمد من نمي تونه زندگي كنه و نه خيلي از من سرتره .
تازه جلوي خونوادش هم هيچوقت نمي گم درآمد من بيشتره كه مبادا كوچيك بشه و احساس بدي پدا كنه
ما 5 ساله كه با هم ازدواج كرديم و خداوند به ما يه دختر داده كه به دنيا مي ارزه .
من خودم قبل از ازدواج ادم كمال گرايي بودم و همه چيز را در پول و مدرك و معلومات مي ديدم ولي ديدم كه اينها همه زندگي نيست لازم است ولي واجب نيست . من به واسطه راهنماييها و همايتهاي شوهرم بود كه به موفقيت رسيدم و همه را مديون او هستم .
و هميشه از خداوند به خاطر اين زندگي خوب شكر گزارم . چرا كه ناشكري فقط نعمتهاو لطف و رحمت خداوند رو از ما دور مي كند . خواهش مي كنم يه سري هم به كتاب راز بزنيد حتما كمكتون مي كنه .
--------------------------------------------------------------------------------------------------
تو ممكن است فقط يك انسان در اين دنيا باشي و براي برخي تو خود دنيا هستي
يه چيز ديگه هم اضافه كنم
هميشه اين را بدانيد ، هم موفقيتهايي را كه كسب كرديد نتيجه همراهي و پشتيباني همسرتان است و همه ناموفقيتها و نقصهاي او نتيجه بي توجهي كم كاري و بي مسئوليتي شما است .
اگر ديگران شوهر موفق دارند كه مي توانند جلو ديگران نشانش بدهند براي اين تلاش كرده اند و دل به زندگي داده اند و شيوه درست را در پيش گرفته اند .
من به شما قول مي دهم با هركس ديگر هم كه ازدواج مي كرديد يه چيزي مثل همين وضعيت را داشتيد .
--------------------------------------------------------------------------------------------------
تو ممكن است فقط يك انسان در اين دنيا باشي و براي برخي تو خود دنيا هستي
دوست عزیز
چقدر این شاخه اون شاخه می پری
فکر میکنی اگه جدا بشی و برگردی خونه مادرت به ارامش میرسی ؟ این چیزی هست که میخواهی ؟ فکر نمی کنم تو اگر به اونجا هم برگردی باز هم راضی نیستی... چون خودت هم نمی دانی از زندگی چی می خواهی
زندگی مشترک چقدر برات ارزش داره
خودت میگی برای رسیدن به تو شوهرت هیچ زحمتی نکشیده خودت چقدر زحمت کشیده ای ؟
گفتی سه روز تعطیلی دعوا راه انداخته که نرید مسافرت درسته تو چه جوری بهش گفتی لحن حرفت چه جوری بود
اصلا به جدایی فکر نکن
به طلاق فکر نکن زندگی بعد از طلاق بدتر هست
من به خاطر اعتیاد شوهرم الان 2 ماه هست جدا از هم زندگی میکنیم من مثل تو می خواستم جدا بشوم خودم دعوا شروع کردم نمی تونستم ببینم من برم سرکار خرج زندگی بدهم اون بیکار همش توی خواب باشه
ولی الان که 2 ماه گذشته دلم شوهرم را می خواد
با تمتم بی مسئولیتی اش با تمام این وجود که همش خواب بود و تمام کارها را من انجام می دادم
دوستش دارم از ته دل می خوام برگرده
شوهرم مهندس عمران هست مهربون بود دست و دلباز بود عاشقم بود دوستم داشت خیلی زیاد
و اون موقع من مثل شما فکر می کردم خودم را برتر میدیدم من مهندس کامپیوترم و کارمند بانک از نظر مالی من درامدم بیشتر هست از نظر خانوادگی پدرم استاد دانشگاه هست ولی پدر اون سیکل داره
من الان به خاطر اون اومدم توی شهرستان (خانواده ام تهران هستند) و مرتب این قضیه را بهش گوشزد می کردم
حالا که رفته و اصلا دیگه من را نمی خواهد بهش حق میدهم دلم می خواد در مورد مشکلاتمون با هم صحبت کنیم ولی اون به هیچ وجه حاضر نیست
حالا که از دستش دادم قدرش رو می دونم
خواهش می کنم درست فکر کن همه کم و بیش مشکل دارند ولی این مشکلات حل شدنی هستند
افسون جان به نظر من با یک مشاور حضوری صحبت کن. هزاری هم بیای برای ما تعریف کنی و ما نظر بدهیم بازم مشاور چیز دیگری نیست. به نظر من همه تقصیر ها گردن تو نیست. همیشه در تمام روابط دو طرف کم کاری کرده اند.
به نظر من یک مشاور حاذق خیلی بهتر می تونه کمکت کنه.
افسون جان زندگیت انقدر ها هم بد نیستی. تو الان تمرکزت رو از دست دادی. دقیقا همان اتفاقی که واسه من هم افتاده. بی ثباتی- خشم شدید - ترک سریع محیطی که اذیت می کنه و ...
حتما پیش یک مشاور حاذق برو عزیزم. به نظر من هم شوهرت مرد خوبیه و شما دو تا فقط کلی سوءتفاهم با هم دارین.
ممنون از كمك دوستان.
مشكل من اينه كه هروقت ميخوام زندگي شاد و دلخواه خودم رو تصور كنم اون رو در تنها بودن تصور ميكنم . حتي فكر به تنها زندگي كردن باعث ميشه كه ذهنم شروع به ايده پردازي ميكنه و احساس خوشايندي بهم دست ميده.
همه اون چيزي كه باعث شد با شوهرم زندگي كنم اين بود كه به خودم بقبولانم كه آدم خاصي نيستم ، از من زيباتر و باهوشتر خيلي زياده و اينكه سعي كنم خودم رو با كمترينها راضي نگه دارم . يعني همون توصيه اي كه دوستان به من كردند كه ناشكر هستم.
ولي اين راه ادامه داره. همسرم بچه خيلي دوست داره و ميخواد كه بچه اي داشته باشيم. ولي نميتونم با اين مساله كنار بيام. مشكلي كه هست اينه كه اكثر آدمها همون كاري رو انجام ميدن كه همه انجام ميدن و خودشون رو جدا از جماعت نميدونند. اما من نميتونم خودم رو سركوب كنم ، پا روي خواسته هاي خودم بزارم فقط به اين دليل كه همه اينكارو ميكنن . همه ازدواج ميكنن ، همه بچه دار ميشن و .... .
من بارها به همسرم گفتم كه دوست ندارم بچه داشته باشم اما اون فكر ميكنه كه اگر من در موقعيت قرار بگيرم همه چيز خود به خود حل ميشه . ببينيد من حتي سعي ميكنم در ذهنم با اين مساله هم كنار بيام و به خودم ميگم اشكالي نداره به خاطر همسرم و اينكه اون نبايد به خاطر من از پدر بودن محروم بشه فداكاري كنم و از خواسته خودم بگذرم .
ولي ميترسم بعدها مشكلات روحي زيادي به دليل سركوب خواسته هاي خودم و انجام خواسته هاي ديگران بدليل دلسوزي و محبت پيدا كنم . آنقدر سردرگم هستم كه نميدونم چيكار كنم . بابت همين هست كه هر وقت همسرم بهانه اي براي ناراحتي و عصبانيت من دستم ميدهد فورا به جدايي فكر ميكنم چون اينطوري ديگه مجبور نيستم خودم رو با اون وفق بدم . يعني در كنه وجودم از اينكه اون بهانه دستم بده راضيم.
بعد اگر ميشه يك مشاور و روانكاو خوب رو به من معرفي كنيد.
[
. آنقدر سردرگم هستم كه نميدونم چيكار كنم .
سلام
افسون عزیز
این جمله شما دقیقا احساسی بود که من داشتم ودارم و به همین دلیل تایتل پستمو به این نام نوشتم.
احساس شما قابل درک هست اما چه کاری به صلاح است یا خیر بحث دیگری است. دوست خوبم من نیز هنوز تصمیم به بچه دار شدن (بعد از 5 سال) نگرفتم چون هنوزبا شرایط زندگیم کنار نیامدم.
امیدورام دوستان یک مشاور عالی را معرفی کنند چون من 3 بار مشاوره رفتم و تماما د حرفهای خودم را تحویل خودم دادند و در پایان گفتن چی کار میتوانم برایتان بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکرشو بکن....:54:
افسون عزیز
همه ی آدم ها خواسته هایی دارند که گاهی مجبور می شن اونا رو کنار بزارن
ببین خواهر خوبم زندگی برای اینکه قشنگ بشه احتیاج به یه کم گذشت داره گاهی مجبور میشی از خواسته هات بخاطر حفظ زندگیت بگذری
دنبال یه زندگی ایدآل نباش که همه چیز اون جور که تو می خوای پیش بره دنبال ایراد های همسرت نباش و فقط ضعف هاشو نبین
همانطور که شما بطور مثال میگی من بچه دوست دارم چرا بخاطر همسرم باید یه بچه بیارم و خودمو به شرایط وفق بدم همسرتم می گه من بچه می خوام چرا بخاطر زنم باید از بچه بگذرم
این حس دوطرفه است
می گی مثل بقیه نیستی که چیز های کلی رو قبول کنی
مگه می شه خلاف حرکت آب شنا کرد و خسته نشد و سلامت به مقصد رسید؟؟؟ داری خلاف جریان آب شنا می کنی خانومی
خیلی راحت می تونی به همسرت بگی آمادگی بچه دار شدنو نداری و ازش بخوای تا کمکت کنه این آمادگیو پیدا کنی نه اینکه ازش بخوای از خواسته هاش بگذره
یااگه نگذشت فکر کنی انتخابت اشتباه بودده
زندگی شما مشکل بزرگی نداره فقط مشکل اینه که شما هدفت رو گم کردی
یکم رو خودت کار کن و سعی کن از قوانینی که برای خودت گذاشتی بیرون بیایی
افسون جان من سرزنشت نمی کنم. این حالتی که تو الان داری. شاید اشتباه ولی تو الان دست خودت نیست. من کاملا می فهممت . به نظر من حتما حتما با یک مشاور صحبت کن.
امیدوارم بتونی راه درست را انتخاب کنی
و به سعادتی که مدنظر هست برسی
مشکله شما اینه که شخصیتتون تک بعدی هست، اگر مدرک تحصیلیتون رو ازتون بگیرن یه بازنده کامل هستین هیچ چیز دیگری نخواهید داشت...
و به همین دلیل شما همهٔ انسان ها رو بر اساس مدرک تحصیلی و درامدشون میسنجین
به همین دلیل هم به خودتون اجازه دادین با زندگی و احساسات فردی مثل شوهر حاضرتون بازی کنین، چون به نظرتون این آدم از ابتدا آدم بی ارزشی بوده
که اگرهم اتفاقی میفتاد براش، براتون مهم نبود
نیازی نیست که به خودتون بقبولونین آدم خاصی نیستین شما واقعا آدم خاصی نیستین
شاید در تحصیل تا حدی آدم موفقی بوده باشین، اما این معنیش این نیست که کلا آدم موفقی هستین
در مورد بچه دار شدن هم، باید خدمتتون عرض کنم اگه اینطور بخواین بگین ادامش همه ما میمیریم...
پس چه بهتر از همون اول زنده بگورمون کنن
بله این یه سیکل هست
ولی شما هم بخشی از این سیکل هستین چه بخواین چه نخواین
زمانی من هم مثل شما فکر میکردم. مشکله اینه که یاد نگرفتین از زندگی در حال لذت ببرین،تفکرتون به این صورت هست همش میگین اول اینکارو انجام بدم بد زندگی کنم اول فوق لیسانس بگیرم اول دکترا بگیرم
ولی باور کن همه اینها بخشی از زندگی هست
بچه در شدن هم بخشی از زندگی هست
بله شاید جلوی پیشرفت کاری شما رو تا حدی بگیر، ولی باور کن به همون اندازه که فکر میکنی پیشرفت علمی و کاری خودت مهم و با ارزش هست تربیت و پرورش یه انسان مفید که به درد جامعه بخور کار کمی نیست
شما باید طرز تفکرتو عوض کنی
متاسفانه در اين تالار برخي به جاي راهنمايي به ترور شخصيت مي پردازند . برعكس فرمايشات آقاي كامران بايد بگم كه من يكي از بزرگترين اشتباهات زندگيم اين است كه در رشته و كاري وارد شده ام كه با روحيات من سازگاري ندارد. هر روز كه به سركار ميروم ميدانم كه اين كار و رشته دلخواه من نيست . هرچند در رشته ام موفق بوده ام و هرچند كارم بد نيست ولي با روحيات من سازگار نيست.
در پست هاي قبلي گفته ام كه من به نويسندگي علاقه دارم و هميشه تصورم از آينده اين است كه به كار مورد علاقه خودم مي پردازم و به اين دليل در رشته خودم كار را شروع كردم كه پس اندازي تهيه كنم و سپس با طيب خاطر نويسندگي كنم. من نميگويم چرا مدرك همسرم پايين است ولي من بسيار اهل مطالعه هستم و منظورم كتابهاي علمي نيست ، به ادبيات داستاني و فلسفه علاقمندم ولي خوب همسرم تا به حال يك كتاب نخوانده است و در اين زمينه هيچ حرف مشتركي نداريم. من به شعر علاقه دارم و اشعار زيادي را از بر هستم و يكي از ويژگيهايي كه دوستانم مرا با آن ميشناسند اينست كه در هر كلامي شعري را براي مثال مياورم ولي از نظر همسرم اينكار جالب نيست.
در مورد تك بعدي بودن گفتيد كه اگر مدركم را بگيرند بازنده ام در حالي كه من ميگويم برنده ام چون ميتوانم زندگي دلخواه خود يعني نوشتن را ادامه دهم . مورد ديگر اينست كه من ورزش را بسيار دوست دارم و هرچند كاهش يافته است ولي حداقل روزي 1.5 ساعت ورزش ميكنم كه همسرم در اين كار هم مرا همراهي نميكند.
من پياده روي را خيلي دوست دارم و عاشق پياده رويهاي طولاني هستم و هرچه از همسرم ميخواهم اظهار بي علاقگي و خستگي ميكند و شرط همراهي را نيز به جا نمي آورد.
و ايكاش آنگونه كه شما گفتيد در مورد خودم اعتماد به نفس كاذب داشتم زيرا من هيچ احساس شادي از تحصيل ، كار و ... را ندارم و خودم ميدانم با روحيه من سازگار نيست.
سلام افسون جان
عزیزم میشه یه سوالی ازت بپرسم
از چه چیزی خوشحال و راضی میشوی؟
توی زندگی دوست داری به چه چیزی برسی؟
چه چیزی داشته باشی احساس شادی میکنی؟
یه نکته هم از خواهر کوچک فقط بشنو با لحن ملایم با مرد زندگی ات که خودت انتخابش کردی حالا به هر دلیلی سخن بگو
دوست نداری بچه دار بشی میتونی با لحن خوبی بگی الان امادگی مادرشدن را ندارم و یا اینکه دوست دارم یه کمیی بیشتر من و تو در کنار هم طمع دوتا بودن را بچشم
تا هم به شوهرت محبتت را نشان داده باشی و هم به هدفت که همان فعلا جلوگیری از بچه دار شدن هست برسی
به سئوالهام جواب بده:300:
من امروز بعد از خوندن اون همه راهنمایی توی تاپیک خودم سرشار از انرژی و امیدم دوست دارم این همه نشاط را با همتون قسمت کنم
حق یارت باد
با سلام
گاهی ما از خوشبختی و لذت و ... یک ذهنیت و یک خیالاتی داریم که منجر به ایجاد توقعات و انتظارات خاص در ما می شود.
اینجاست که باید بگوییم مشکل در گیرنده است، لطفا انرژی خود را روی فرستنده های محیطی ؛ سرمایه گذاری نکنید.
ما معمولا بر اساس فرضیات و قوانین نانوشته ذهنی خود دست به رفتار، گفتار و احساس می زنیم. حالا اگر ناآرامیم باید بدانیم که سیستم تجزیه و تحلیل و قوانین حاکم بر شخصیت ما ناکارآمد هستند.
فراموش نکنیم همانطور که خلاقیت و منحصر به فرد بودن ، می تواند به انسان قدرت دهد. چون از الگوهای رایج، تجربه شده و قابل دید استفاده نمی کنیم و مجبوریم تنها در آن جاده حرکت کنیم، ممکن است آسیب های جدی نیز به ما بزند که فرصت جبران نداشته باشیم.
در واقع احتیاج به مطالعه ، تفکر و مشورتهای زیادی هست تا بتوانیم در راههای منحصر به فرد قدم بزنیم. چون ممکن است خدایی نکرده ما بشویم تجربه و عبرت برای دیگران:302:
پس احتیاج به جلسات متعدد حضوری با یک مشاور مجرب دارد.
اگر تهران هستی میتونی به این مراکز مراجعه فرمایید.
مرکز مشاوره پویا
تهران خیابان شهید لواسانی(فرمانیه سابق) کوچه شهید مهدی زاده ، نبش کوچه پانزدهم پلاک 65
تلفن 22210900 نمابر 22212915
* مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
*مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
سلام منم یه مشکلی شبیه به مشکل شما رو دارم و واقعا از توجیه کردن خسته بودم ازاینکه همه بهم میگفتن دوست داشتی یه مرد خیلی خوشگل و با تحصیلات می اومد سراغت ولی زن باز بود میدونم همیشه همه این صفت ها با هم جمع نمی شه یا فکر میکنی این حرفا فقط برای تو هست من دستی بر روانشناسی دارم یادت باشه یکی از ویژگی های ادمهای باهوش اینکه اونها مهربونند وقدرت درک دیگران را دارن اونها به خود آدما احترام می ذارن نه به تعلقاتشون اتفاقا اونا بیشتر می تونن خودشون جای دیگرون بذارن تا سایر آدما میدونی تو از نظر خودت زرنگی مثل شیر تو دل هر چیزی میری واز همه فرصتات استفاده میکنی {درست مثل خودم }اما یه جایه که کمتر سراغش میری که خیلی برای زندگی لازم ولی همسرت با تمام اون تعابیر هرروز به هش سر می زنه واون کلبه دنج آرامش هست مهم نیست تو مسیر زندگیمون با سانتافه یا کمری (هوش و زیبایی )بریم بعد اونقدر بهش اعتماد کنیم که پامون روگاز بذاریم ودیگرونو نبینیمو بعد... بومب .مهم اینکه حتی اگه با پراید می ریم درست بریم دیگرون ببینیم تا سالم و با آرامش برسیم. این دیگه اقناع وتوجیه کردن نیست این روش برای زندگی با آرامش برای خودددد تو هست با خدا بیشتر ارتباط برقرار کن وسعی کن گول زندگی نمایشی دیگرون نخوری اونهاییکه درونش خالی اما جلو دوتا مثل منو تو که می رسن نمایش شوهراشونو میدن اگه خواستی نمونه عینیشو برات میگم
ممنون از توضیحاتتون جناب آقای سنگ تراشان
سلامي دوباره.
من رفتم مشاوره و به نظرم نتيجه خاصي نداشت. حرفهايي كه در اكثر كتابهاي روانشناسي هست.
من خيلي خسته و غمگينم و هيچ انگيزه اي ندارم. وقتي سركش ميشوم و تصميم ميگيرم زندگي را تغيير دهم و از بند زندگي خسته كننده ام رها شوم صدها ايده زيبا به ذهنم ميرسد، سرشار از انرژي و خوشحالي ميشوم . اما همين كه سعي ميكنم عاقل باشم و زندگيم را همانطور كه هست بپذيرم ، افسرده و غمگين ميشوم و اين ناخودآگاه اتفاق ميافتد. هرچه سعي ميكنم با خوشبيني به زندگيم و همسرم نگاه كنم و به خودم انرژي بدهم همان ميزان خسته و نااميد از زندگي ميشوم. هيچ چيز انگيزه اي در من ايجاد نميكند .
چند روزي است كه فكر ميكنم هرچند زندگيم جالب نيست اما اگر خيلي فشار بالا رفت ميتوانم خودم را بكشم. به خودم ميگويم وقتي اين تصميم را بگيرم يكسال صبر ميكنم و پس اندازم را با مسافرت و تفريح و هرآنچه كه دلم ميخواهد صفر ميكنم و سپس خودم را از اينهمه فكر و خيال و نگراني راحت ميكنم.
afsoon520 حرفها و نظرات مشاور چه بود ؟!آنها را آنالیز کن .
از بی انگیزگی خود با مشاور صحبت کردی ؟!
از هیمن حس و حالی که در پست بالا به آن اشاره کرده ای ؟!
نظر مشاور چه بود . نقل قول مشاورت را اینجا برای ما می نویسی؟!
مشاور گفت از زندگيت لذت ببر ! برقص ، ورزش كن . به نگات مثبت نگاه كن . بي خيال شو . هر مساله كوچكي را به بوته نقد نكشون . حساس و زود رنج نباش . نوع ازدواجت اشتباه بوده اما شانس آوردي همسرت خوبه چون ممكن بود
آدم بدي از آب در بياد. گردش و تفريحت رو زياد كن. سعي كن در طول روز كاري انجام بدي كه فقط براي لذت باشه نه پول و .....
باز من ديوانه ام مستم ...
خوب به این حرفها دقت کن .
چرا دست از حساس بودن و زودرنجی بر نمی داری ؟!
ریشه ی مشکلات تو حتما همین است و بقیه ی حرفهای مشاور همه درمان هستند . خودت بایدخوشحالی را وارد زندگی خودت کنی . کسی قادر نیست ترا به ساحل آرامش برساند .
این توقع را باید دور بیندازی .
عوامل بیرونی با بود و نبودشان آرامش ما را مختل می کنند خودت برای درونت کاری کن . این بهترین نوع و پایدارترین نوع آرامش است .
بعد هم خودت را نوازش کن و خودت را دوست داشته باش . چه کسی گفته تو دیوانه ای ؟! این نوع حرف زدن انتقادی در مورد خودت درست نیست . اگر دیگران هم چنین حرفی به زبان آوردند تو که نباید حرفهای دیگران را عینا قبول و تکرار کنی . با خودت مهربان باش .
افسون عزیز من تا حدودی مثل شما ضخصیت جاه طلبی دارم و باز هم تا حدودی ازدواجم مثل شما بود. یعنی طرز فکر شما رو داشتم.
عزیزم به نظر این کارهایی که مشاور گفتم رو انجام بده.
من هم الان افسردم خسته ام ولی تا از این حالن در نیام زندگیم درست نمی شه. فقط بدبختی اینه که توان ندارم اون تکون رو بدهم و دوباره رو پاهام بایستم.
دوستان عزيزم سلام .
در طي مدتي كه نبودم خيلي سعي كردم زندگي آرام و قشنگي را بسازم. مطالعه كردم و تلاش كردم زندگي را زيبا ببينم و از آن لذت ببرم. اما دوستان فايده اينكه همه كار را يكطرفه انجام بدهم چيست. من خودم را كنترل كنم، من عصباني نشوم ، من شكايت نكنم، من مهربان باشم، وقتي غمگين هستم خودم را شاد نشان دهم و ... . وقتي همسرم هيچيك از اين تغييرات را نمي بيند و هرچه تو گذشت ميكني او گستاختر ميشود چاره چيست ؟
دوستان مشكل بزرگ من اينست كه وقتي با هم دعوا ميكنيم(البته ماههاست كه شروع كننده هر دعوايي همسرم است) من بشدت غمگين ميشوم . گريه ميكنم چون باور نميكنم كه كنترلي بر اين زندگي ندارم و از اينكه همسرم كمترين مراعاتي نميكند ، بعد خيلي عصباني ميشوم به طوري كه همسرم را ميزنم چون از سكوت و عدم توجهش ناراحت ميشوم. مشكل بزرگ من اينست كه هرگاه دعوا ميكنيم يا قهر هستيم من نميتوانم بخوابم. وقتي در كنار هم هستيم، زماني كه ميبينم همسرم خوابش برده است او را بيدار ميكنم و نميگذارم او بخوابد چون واقعا حرصم ميگيرد كه مرا اينگونه ناراحت كرده و خيلي آسوده ميخوابد. بارها ميشود كه او ميخوابد و من او را بيدار ميكنم و او به همين دليل به جاي ديگري ميرود و ميخوابد.
من هميشه به خودم ميگويم بايد بي خيال باشم اما نميتوانم. چه جور حالت تلقين پيش آمده است كه هرگاه قهر باشيم من تا صبح بيدار ميمانم؟!! ولي وقتي با هم خوب باشيم مثل يك نوزاد آسوده ميخوابم. دليل اين مشكل چيست ؟
اين مشكل زماني اتفاق مي افتد كه با او در خانه باشم. اگر قهر باشم و در خانه مادرم باشم راحت ميخوابم. زماني كه او خوابش برده خشمي در من بيدار ميشود كه ميخواهم او نيز مثل من بيدار بماند. در آن زمان دوست دارم بلند شوم و او را بزنم. دوستان شما بگوييد فايده اين زندگي چيست ؟ خيلي خسته ام . خواهش ميكنم راهنماييم كنيد.
یکی از روشهائی که می تونه شما رو به آرامش برسونه اینه که :
- حالت بدتر از بد رو برا خودت مجسم کنی ، یه لحظه به اون فکر کنی ، اتفاقاتی که این بین میفته رو می تونی هضم کنی.
- بپذیری این عدم تفاهمها و اختلاف سلیقه ها جزئی از زندگی مشترک هست.
- نحوه واکنش به عصبانیت ها ودعواها یه رفتار ثابت رو نمیطلبه ، گاهی شما هم باید تند برخورد کنی.:72:
چرا سعی نمی کنی از همسرت چیزهائی رو یاد بگیری؟
بله خیلی ساده ، از اون یاد بگیر چطور وقتی شما داری اونو میزنی او خودش رو کنترل میکنه و متقابلا پاسخ نمی ده؟
- از او یاد بگیر که چطور با دغدغه هاش کنار میاد و شب رو راحت میگیره می خوابه؟
خودت رو اون بالا بالاها نبین !! سعی کن از هر چیزی / هر اتفاق ولو بی ارزش وناچیز درسهای خوبی بگیری:72:
تو رو خدا يه چيزي بگين . من خيلي حالم بده. از اينكه اينقدر ضعيف و وابسته هستم از خودم بدم مياد. به من بگين چيكار كنم كه بي خيال و بي تفاوت بشم . خواهشا كمكم كنيد.
بدترین حالتی که فکر می کنی اگه همسرت چند روز باهات قهر باشه اتفاق بیفته چیه؟
سلام افسون عزیز،
من فکر میکنم حسی که در شما وجود داره چیزی بین انتقام و تلافی کردن هست...در مورد راه حلش تجربهای ندارم و نمیدونم چی بگم...
شما در خانه پدری راحت میخوابین چون کسی اونجا وجود نداره که سرش تلافی کنین و نمیبینین که همسرتون با خیال راحت میگیره میخوابه...
یه سری تفاوتها هست که برمیگرده به تفاوت بین مرد و زن، معمولا خانومها احساسی تر هستند و حساس تر...
احتمالا از نظر همسرتون دعوای که بین شما به وجود اومده خیلی جدی نیست و زندگیتون رو تهدید نمیکنه و به همین دلیل راحت میگیره میخوابه در حالیکه از نظر شما خیلی مهم و جدی هست و به همین دلیل وقتی بی تفاوتی همسرتون رو میبینین سعی میکنین تلافی کنین...
که البته وقتی در خانه پدری هستین این بی تفاوتی رو نمیبینین پس شما هم راحت میگیرین میخوابین،
من تجربه زندگی مشترک ندارم و اینها صرفاً به ذهنم رسید...
امیدوارم مشکلتون حل بشه:72:
کامران
دوست خوبم
سلام
از اینکه در حال اشفته ای قرار داری بسیار متاسفم . اما واقعیت این است که در شرایطی که شما ذکر کردید یکی از علتهای این احساس دوگانه از نظر من(در خانه مادرتان راحت میخوابید اما در خانه خودتان بعد از بحث و جدل از ارامش و یا به عبارتی از خونسردی همسرتان ناراحت شده و نمیتوانید بخوابید) ناشی از عدم کنترل شما به هیجاناتو عواطف انی و اتشفشانی شماست.
علت اینکه از موضع خونسر د گونه همسرتان اشفته میشوید احاس قدرت درونی ایشان در عدم ضعف نشان دادن به شماست.
و از انجایی که بنا بر توصیفتاتی که مورد شخصیتتان دادهاید زنی قوی و مستق و خواتکا در اجتماع هستید و این ضع های اشکار شما که در خانه شما اینچنین به پریشانی میکشاند شما را در مقابل کوهی از عصبانیتهای انفجاری(اشاره کردید حتی اورا میزنید) قرار میدهد . اما متوجه باشید که این موضع درونی شماست که از هم میریزد.
بذارید از زاویه دیگری به مشکلتان نگاه کنیم
همسر شما بنا به قول خودتان نقطه ضعف شما را شناخته و به راحتی اغاز کننده یک بحث و جدلی میشود که شما را بسیار اشفته می کن. خشمگین میشوید ،گریه می کنید،داد می کشید و.....
و عکس العمل ایشان چیست؟؟؟؟؟
سککککککوت!!!! و بی تفاوتی به رفتارهای هیجانی شما او ارام و اسوده بدون توجه به شما میخوابد انگار اصلا حضور ندارید و شما ناراحت و پریشان تا صبح گریه می کنید و به خود میپیپید و صبح کلافه و عصبانی روز خود را اغاز میکنید
به این سناریو یکبار دیگر توجه کنید
شما برای ایشان کاملا مثل نقشه واضحی شناخته شدهایدو ایشان با شناخت کافی میتواند شما را عاصی کند و بعد در مقابل هیجانات شما نظاره گر لجام گسیختگی روحی شما باشد
و اما شما بر خلاف انچه که در اجتماع هستید در خانه زنی ضعیف و هیجان مدار خود را نشان میدهید. زنی که علی رغم تمامی نکات مثبت نتوانسته بر روی هیجانات خود کار کند و نتیجتا حتی اگر شما حق به جانب هم باشید مقصر جلوه داده میشوید
البته عدم پاسخگویی همسرتان در لحظات عصبانیت میتواند به حفظ ارمش شما کند. تصور کنید در ان لحظات ایشان هم فریاد میکشید،دست به روی شما بلند میکرد و....و انوقت چی میشد؟؟؟
دوست خوبم
من اصلا قصد نصیحت ندارم اما پیشنهاد می کنم شما برای این طرز زندگی ساخته نشد ه اید. باید انقدر روی هیجانات و خود کنترلی کار کنید که افسار احساساتتان تنها دست خودتان باشد
سخت اما شدنی است.
و یک نکته دیگر با زدن ایشان اگر ان لحظه غضب و خشمتان فرو مینشیند اما در نهایت انچنان پرده حرمتتان پاره خواهد شد که شما تتمه غرورتان نیز از بین خواهد رفت . پس به فکر باشید.
موفق و پیروز باشی
نميدانم شما از ابتدا با مشكل من آشنا بوديد يا نه. به هر حال با وضعيتي كه در زندگي داريم هفته اي يكبار دعوا و بي خوابي من تكرار ميشود. پس از هر قهري از همسرم ميخواهم كه مراعات حالم را كند و به او ميگويم كه هيچ چيز از او نميخواهم جز اينكه سعي و تلاش كند مانند من زندگيمان را زيبا كند. اين ماجراها در 5 ماه اخير بيشتر تكرار ميشود. بيشتر ناراحتي من از اينست كه او مورد پسند من نبود و همانطور كه قبلا گفتم به جدايي فكر ميكردم اما تصميم گرفتم واقع بين باشم و از زندگيم لذت ببرم . اما همسرم نميگذارد زندگي رنگ آرامش به خود بگيرد. احترامي براي من قائل نيست و كوچكترين عملي و حرفي كه از نظر او اشتباه باشد مرا زبان نفهم ، بيشعور ، احمق خطاب ميكند. روزي حداقل عبارت بي شعور را در مورد من بكار ميبرد : تو چقدر بيشعوري كه اينطور حرف ميزني و ....
همين بحث آخري سر اين بود كه خواهرم تماس گرفته بود و از هر دري سخني و گفت بعد از امتحان پسرش به خانه مان ميايد من خوشحال شدم و گفتم چه خوب چون چند وقتي هست كه كسي اينجا نيومده كه ديديم همسرم مرا با نفرت نگاه ميكند و زير لب ميگويد بيشعور احمق . اصلا نفهميدم چطور بقيه مكالمه سپري شد . بعد كه ميپرسم گفت مگه از مردم بايد گدايي كنيم كه به خونمون بيان . بعد كلي اخم و تخم و قهر . من چون به خودم قول داده بودم زود رنج نباشم رفتم كنارش با شوخي و حرف زدن خواستم مساله را تمام كنم كه نشد و تا آخر شب بي محلي به من كرد . من هم اعصابم خرد شد و او را زدم . اين مرد واقعا ميخواد كه منو رواني كنه و هيچ مراعاتي نميكند. من واقعا برايم اثبات شده كه مرا دوست ندارد و اصلا تلاشي براي زيبا كردن زندگي نميكند.
حال من 3 راه بيشتر ندارم : 1. نا اميد نشوم و با اينكه بارها دلم را شكسته زندگي كنم و سعي كنم تلاشهايم براي بهتر كردن زندگي را ادامه دهم چون برايم خيلي سخته كه بپذيرم نميتوانم خوشبختي را به زندگيم بياورم.
2. زندگي كنم و انتظار نداشته باشم هيچ تغييري حاصل شود و فقط بر روي خودم كار كنم كه هر كار و رفتاري كرد بي تفاوت بگذرم و بپذيرم كه خوشبخت بودن مستلزم تلاش دو نفر است و نه يك نفر.
3. به فكر قبليم برگردم و از او جدا شوم. قبلا مشكلم اين بود كه براي جدايي عذاب وجدان داشتم اما حالا ميدانم در طلاق گرفتن من ضربه بيشتري خواهم خورد و اين آدم بي محبت برايش فرقي ندارد.
خواهش ميكنم كمكم كنيد من به همفكري شما احتياج دارم.
افسون عزیز من یک پیشنهاد خوب دارم.
کلاسهای ( آنالیز رفتار متقابل)TA را شرکت کن. کلاس گروهی هست. مطمئنم با ضریب هوشی که داری این کلاس در تقویت تو از هر جهت موثر خواهد بود. بعد از چند ترم تو تغییرات مثبت آن را هم در آرامش خودت و هم در زندگیت خواهی دید. بعد از چند ترم که آرامش لازم را پیدا کردی می تونی همسرت را هم با این کلاسها آشنا کنی. انشا الله زندگی قشنگی را تجربه کنی.
تقدیم به شما:
زندگی زیباست ای زیبا پسند زیبا پرستان به زیبا می رسند.
این کلاسها را موسسه فراروان در خیابان جمال زاده برگزار می کند. شماره تلفن اش را از 118 بگیر.
موفق باشی
سلام افسون عزیز،نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsoon520
من فکر میکنم گزینه ۲ و ۳ تقریبا یکی هستند،
چرا که گزینه ۲ به طلاق عاطفی منجر میشه، یعنی زندگی خالی فقط زیر یک سقف...
پس با این وجود شما ۲ راه بیشتر متصور نشدین
کامران
افسون سلام
امیدوارم خوب باشی
یه سئوال ازت دارم چرا اینقدر به شوهرت وابسته ای؟
چرا اینقدر حرفهاش و رفتارش رو زیر ذره بین می بری؟
چرا اینقدر عزت نفست رو می شکونی؟
این همه دوستان به خوبی راه چاره نشونت دادند چرا هیچ کدوم رو انجام نمی دی؟
یک چیزی که برای من مسلم هست این که هم تو و هم شوهرت همدیگر را دوست دارید ولی هر کدومتون به شکل خودش
راستی آخرین بارت باشه که شوهرت رو می زنی:163: این چیزها رو شوخی نگیر ...
سه تا سئوال اول رو حتما با فکر جواب بده
موفق باشی:72: